سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

هرچه معرفت انسان زیادتر باشد عبادت او بیشتر خواهد شد

کد خبر: ۲۳۱۶۶۹
۱۵:۵۸ - ۱۰ تير ۱۳۹۹

به گزارش «شیعه نیوز»، مرحوم آیت الله ملّا محمدجواد صافی گلپایگانی می گوید: معرفت انسان نیز مراتب عدیده دارد تا به مرتبه معرفت انبیاء و اولیا می‌رسد و هرچه معرفت زیادتر شد، محبّت الهی زیادتر و اشتیاق به بندگی و عبادت او بیشتر خواهد شد.

 متن یادداشت والد آیت الله صافی گلپایگانی به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تعالی فی کتابه الکریم المکنون: «و مَا خَلَقتُ الجِنَّ و الإنسَ إلّا لِیَعبُدونِ؛ نیافریدم جنّ و انس را مگر برای این‌که عبادت نمایند مرا» و در بعض تفاسیر است: «أی لِیَعرِفُون؛ یعنی برای این‌که بشناسند مرا»

و به هر حال بدیهی است که افضل عبادات و اهمّ واجبات و مبنای کلّ طاعات و خیرات، معرفت است و بدون معرفت، هیچ‌گونه عبادتی ممکن نیست و معرفت اصل در بندگی است.

پس، از این آیه شریفه و کریمه «اللهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً»۱ و حدیث قدسی معروف: «کُنتُ کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرَف فَخَلقتُ الخَلقَ لِکَی أعرَفَ» و بسیاری از ادلّه نقلیه و عقلیه از قبیل اینکه شکر منعم به حکم عقل، واجب و تارک او مذموم و آن حاصل نشود مگر به معرفت منعم و شناسائی جلال و جمال او، مستفاد می‌شود که معرفت الله واجب و غرض از خلق کاینات و ایجاد موجودات، شناختن آن کنز مخفی و غیب مطلق است و این‌که اراده سنیه او تعلّق گرفته بر این‌که شناخته و معروف گردد و او را عبادت و پرستش نمایند و به این جهت استفاده قُرب الهی نموده، دارای سعادت دنیا و آخرت شده و فائض به نعم غامره الهیه گردند و فیض فیّاض علی الإطلاق، صورت وجود خارجی یافته، احسان محسن حقیقی کامل و معنی این شعر معروف ظاهر گردد:

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

چه که واضح و روشن است که کمال حقیقی از برای نفس انسانی حاصل نشود إلّا بمعرفت الله و اتّصاف بصفات الله و به حسب درجات معرفت، انسان مجلی و مظهر صفات الهی خواهد شد.

پس کدام سود از برای انسان بالاتر از اتّصاف به علم و معرفت است و چه کمالی بالاتر از دانش و عرفانِ این است که ذات باری و آن گنج مخفی دوست دارد که شناخته شود.

لمؤلفه:

ذات واجب بود علّت مطلق وگنجی نهان

لـم یکــــن شئ معــــه لا فـی زمـان لا مکـــــان

خواست‌ تا معـــروف گردد واز خفــا آید برون

کـرد فیض خویشتن از خلقت اشیا عیان

پس خلق خلق و ایجاد اشیا و اخراج ما سوی از کتم عدم و افاضه وجود به ممکنات و جعل مهیّات و ذوات، ناشی از محبّت عرفان و سلوک سبیل علم و ایقان است و این اشتیاقی است که باعث بر خلقت و آفرینش گردید.

حافظ:

سـایه معشوق بر عاشق افتد اگر، چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

یعنی اشتیاق به ما داشت برای معرفت، زیرا که معرفت از امور اضافیه است و ظهور خداوندی نزد غیر، فرع وجود آن غیر است و نِعم ما قیل:

ظهور تو به من است و وجود من از تو

و لـست تـظـهر لو لای لم اکــــــن لولاک

و چنان‌که خلق در وجود، محتاج به ربّ ودودند، معرفت و ظهور خالق البرایا نیز تقاضای وجود خلق می‌نماید و بالجمله محقّق است که علّت غائیه تحقق آدم و ایجاد بنی‌آدم، معرفت آن وجود اقدس است که در عین خفا در غایت ظهور است و در عین ظهور در غایت خفا؛ فَعَن مَولینا امیرِالمؤمنین: «ظَاهِرٌ فی غَیب وَ غَائبٌ فی ظُهور»

ای در درون جـانـم و جـان از تـو بی‌خبر

و از تو جهان پر است و جهان از تو بی‌خبر

ذکـر تـو در خیال و خیال از تو بی‌نصیب

نـام تـو بـر زبـان و زبـان از تــو بی‌خبـر

فَسُبحانَ مَن لا یَعرِفُه أحد و من لایجهله أحد.

در بـزم دل از روی تـو صـد شمع برافروخت

و این طرفه که بر روی تو صد گونه حجابست

از این‌جا است که به صریح فرموده امیرالمؤمنین و قطب العارفین علی(ع) اوّل دین معرفت است. قال(ع): «أوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُه وَ کَمَالُ مَعرِفَتِه التَّصدیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصدیقِ بِهِ توحیدُهُ.»

و در خطبه دیگری می‌فرماید: «أوَّلُ عِبادَهِ اللهِ مَعرِفتُهُ و أصلُ مَعرِفتِهِ تَوحیدُهُ و نِظامُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ»

لمؤلفه من گنج دانش:

شــناســایی حــق فـرض نخـستین

بـرِ عقـل سلـیم آمـد بـه هـر دین

غـرض از خلق عالم، حق شناسی است

از این جود و کرم منـعم سپاسی است

چـه مـا محتـاج یار و اوسـت مشتاق

بـه قـدر مـعرفـت شــد قدر عشــاق

به پیش آن که بی‌پیوند و خویش است

هر آن را معرفت بیش است پیش است

و حضرت ختمی مرتبت فرماید: «رَأسُ الحِکمَهِ مَعرِفُهُ الله»

حاصل این‌که، حکمت بالغه الهیه اقتضا کرد ایجاد مجالی و مرائی و مظاهر را برای شناسایی و بندگی و خداوند خواست خود را بنمایاند و بشناساند،این بود که ظهور از پسِ ظهور و مرآت از پسِ مرآت و خلق از پیِ خلق به امرش، قدم از عالم عدم به عرصه وجود گذاشتند و از نیستی به هستی و عرصه شهود پا نهادند و خداوند یکتا، خدایی و وحدانیت خود را به هر یکی ظاهر کرد؛ «عَددُ الطُّرقِ إلی اللهِ بِعَددِ نُفُوسِ الخَلائق»

ففی کل شئ له آیه

تـدلّ علی انه واحد

هر گیاهی که از زمین روید

وحـده لا شـریک له گوید

و باید دانسته شود که مراد، معرفت خداوند است به وجه، نه به کُنه و حقیقت، اما نه وجه مصطلح نزد منطقیین که منقسم بر دو قسم است فصل و عرض خاص، زیرا که ذات الهی، نه صاحب جزء است و نه محلّ عوارض و وجود او، ذهنی نیست که در ذهن از برای او جزء عقلی فرض شود، بلکه او را وجود محض لابشرط عینی داند، حتی به‌شرط لابشرطیه و قید اطلاق، نه از قبیل ماهیه لابشرط که تجتمع مع ألف شرط، بلکه به‌شرط لا و وجود اقدسش را که موجد جمیع ماسوی است، وجود عینی خارجی و عین وجوب او داند، نه ذهنی و مغایر وجوب او و حضرتش را مقدّس از منافیات الوهیت و خداوندی و منزّه از تناقض بشناسد و ذات پاکش را مستجمع جمیع صفات کمالیه دانسته و صفات او را عین ذات او داند، چنان‌که حضرت قطب الموحدین و سند السالکین و مولی العارفین امیرالمؤمنین فرماید: «وَ کمالُ تَوْحیدِهِ الْاخْلاصُ لَهُ وَ کمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْی الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَهِ کلِّ صِفَهٍ أنَّها غَیرُ الْمَوْصوفِ وَ شَهادَهِ کلِّ مَوْصوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصِّفَهِ، فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ؛ یعنی کمال توحید و اعتراف به وحدانیت او، اخلاص از برای اوست که از هر عیب و نقص، او را خالص داند و کمال خالص، نفی صفات است از او به شهادت خود هر صفتی که غیر موصوف است و شهادت هر موصوفی که غیر صفت است.

پس کسی که وصف کند او را، قرینی از برای او قرار داده و کسی که از برای او قرینی قرار دهد و بداند، پس دو تا کرده است او را و کسی که دو تا کرد او را، پس تجزیه نموده است او را و کسی که او را تجزیه کرد و او را صاحب جزء دانست، پس به تحقیق که او را جاهل شده و نشناخته است.»

و ابن ابی الحدید که از معاریف عامّه و از افضلیه است در شرح این عبارت شریفه، یعنی «أوّلُ الدِّین مَعرِفتُه» گوید: «معرفت بر دو قسم است: ناقصه و تامّه. امّا ناقصه این است که فقط بداند از برای عالم، خالق و صانعی هست و امّا تامّه پس این است که علاوه بر این، بداند که این خالق و مؤثر از جنس ممکنات نیست و واجب الوجود است و او را زوال و فنائی نیست.

زهـی دادار حـیّ فـرد بی چـون

تـعـالی شـأنه عمّـا یقـولـون

منزّه ذاتش از أین و کـم و کیف

مبرّا وصفش از چند و چه و چون

به هر صورت، معرفت الله، گاهی اجمالی است و گاهی تفصیلی و معرفت اجمالیه نزد اکثر علما در خروج از عهده تکلیف به معرفت که اول فریضه و بر او اجماع علما است، چنان‌که علّامه حلی(ره) در باب حادی عشر فرماید: «أجمع العلماء کافه علی وجوب معرفت الله»

کافی است و لازم نیست که هر یک از صفات ثبوتیه را که هشت است و در آن گفته‌اند:

عالم و قادر و حی است و مرید و مدرک

هم قدیم و ازلــی، پس متکلّــم صادق

بشناسد و به دلیل تفصیلی ثابت نماید یا صفات سلبیه را که هفت است و در آن گفته‌اند:

نه مـرکب بود و جسم و نه مرئی نه محل

بی‌شریک است و معانی تو غنی دان خالق

به برهان عقلی و دلیل نقلی، به تفصیل، نفی از وجود مقدّس الهی نماید تا چه رسد از ردّ ایرادات خیالیه شیطانیه و شبهات داهیه زنادقه و ملاحده و چیزهائی که در ردّ و قبول و نقض و ابرام آنان در کتب کلامیه و دفاتر حکمیه متعرّض شده‌اند و قلم‌فرسائی نموده‌اند، هر چند به طریق کفایت واجب باشد بر اشخاصی که از علماء واثق به نفس خود باشند که بتوانند بحکم «وَ جَادِلهُم بِالَّتی هِیَ أَحسَن» از عهده جواب و حلّ شبهات برآیند اگرچه ظاهر بعضی از اعیان علما از قبیل علّامه و غیره این است که باید معرفت تفصیلیه باشد و اجمالیه کافی نیست.

به هر حال واضح است که معرفت از امور قلبیه و کیفیّات نفسانیه و به اصطلاح از مقوله کیف است؛ پس از برای او مراتب بسیار است و مرتبه اجمالیه بنا بر شرب محققین که می‌گویند هر چیزی به حکم «وَ إن مِن شَئ إلّا یُسَبِّح بِحَمدِه» خدای و موجود خود را می‌شناسد، مرتبه عالیه آن که موجب عشق و محبّت کامله خداوندی است معرفت انسان است. پس انسان که اشرف از نباتات و جمادات و سائر حیوانات است، معرفت او بالاتر و اهلیّت او زیادتر است.

حافظ:

در ازل پــرتـو حُسنش به تـجـلّی دم زد

عـشق پیدا شد و آتـش به همـه عـالم زد

جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت

عین آتـش شـد از آن غیرت و بر آدم زد

نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش

خــیمـه در مـزرعـه آب و گــل آدم زد

بلکه بعضی تمام ماسوی را جز بعض شیاطین جنّ و انس دارای عشق می‌دانند:

همه هستند سرگردان چه پرگار

پـدید آرنده خـود را طلب کار

باری، معرفت انسان نیز مراتب عدیده دارد تا به مرتبه معرفت انبیاء و اولیا می‌رسد و هرچه معرفت زیادتر شد، محبّت الهی زیادتر و اشتیاق به بندگی و عبادت او بیشتر خواهد شد.

در اربعین شیخ بهائی(ره) است که روایت می‌کند به اسناد خود از حضرت قطب الموحّدین علی(ع) که فرمود: رسول‌خدا(ص): «مَن عَرَفَ اللهَ وَ عَظَّمَه مَنَعَ فَاهُ مِنَ الکَلامِ وَ بَطنَهُ مِن الطَّعامِ وَ غَنی نَفسَه بِالصِّیام و القِیامِ؛ یعنی کسی که بشناسد خدا را و بزرگ داند او را، منع می‌کند دهان خود را از کلام ناشایست و شکم خود را از طعام هر چند از حلال باشد و به زحمت می‌اندازد نفس خود را به روزه‌گرفتن و قیام به عبادت در روز و شب.

قالوا یا رسول الله: بآبائنا و امّهاتنا. هؤلاء اولیاء الله؟؛ عرض کردند: ای پیغمبر خدا! پدران و مادران ما فدای تو. این‌ها که فرمودی اولیاء خدا هستند؟

قال؟ص؟: «إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللهِ سَکَتُوا فَکَانَ سُکُوتُهُمْ فِکْراً وَ تَکَلَّمُوا فَکَانَ کَلاَمُهُمْ ذِکْراً وَ نَطَقُوا فَکَانَ نُطْقُهُمْ حِکْمَهً وَ مَشَوْا فَکَانَ مَشْیُهُمْ بَیْنَ اَلنَّاسِ بَرَکَهً لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِی قَدْ کَتَبَ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ اَلْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ؛ فرمود: اولیاء خدا کسانی هستند که سکوت می‌نمایند و سکوت ایشان، فکر است در عجائب مخلوقات الهی و بی‌اعتباری دنیا یا عمل نیک و بد خودشان و تکلّم می‌کنند، پس می‌باشد کلام ایشان، ذکر خداوندی و نظر می‌کنند و نظر ایشان، عبرت و پند گرفتن است و نطق می‌کنند و نطق ایشان، حکمت است و راه می‌روند و راه‌رفتن ایشان میان مردم، برکت است. اگر نبود اجل‌های مقرّره‌ای که بر ایشان نوشته شده و حتم گردیده، قرار نمی‌گرفت ارواح ایشان در اجسادشان برای خوف و بیم از عذاب و برای شوق به سوی ثواب.»

مولای متقیان خود می‌فرماید: در وصف انسان عارف: «قد أحیی عَقلَهُ و أماتَ نَفسَهُ، حتّى دَقَّ جلیلُهُ و لَطُفَ غلیظُهُ و برَقَ لَه لامعٌ کثیرُ البَرقِ، فأبانَ لَه الطَّریقَ و سلکَ بهِ السَّبیلَ و تَدافَعَتهُ الأَبوابَ إلى بابِ السَّلامَهِ وَ دارِ الإِقامَهِ و ثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنینَهِ بَدَنِهِ فی قَرارِ الأمنِ و الرّاحَهِ بِمَا إستَعمَلَ قَلبَهُ و أَرضَى رَبَّهُ» و قال؟ع؟: «و قال علیه‌السلام: إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَاشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا الموت إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا، فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ أمَاتُوا فیها ما خشُوا أن یمیتهم وَتَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ» اولیاء خدا کسانی هستند که نظر کردند به سوی باطن دنیا از بی‌اعتباری و فناء او، پس مشغول شدند به تحصیل علم و معرفت و عبادت خداوند وقتی که مردم نظر دارند به ظاهر دنیا از مناکح و نسل و لذات و شهوات و مشغول شدند به آن‌چه بعد می‌آید و لذّات عاجل او را ترک کردند زمانی که مردم اشتغال به عاجل آن دارند. پس می‌راندند از دنیا شهوات و غضب خود را که می‌ترسیدند آن‌ها ایشان را بمیرانند و ترک کردند آنچه را می‌دانستند که به زودی ایشان را ترک خواهد کرد از لذائذ فانیه و اموال عاریه.

و در تفسیر آیه شریفه «إنَّا عَرضنَا الأمانَهَ عَلَی السَّموات وَ الأرضِ وَ الجِبَالِ فَأبین أن یَحمِلَنها وَ أشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَها الإنسانُ إنَّه کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» بعضی فرموده‌اند که مراد از بار امانت، تکلیف است که عمده آن معرفت و باقی تکالیف دائر بر اوست که آسمان‌ها و زمین از حمل آن ترسیدند و طاقت نیاوردند و انسان، او را حمل کرد و متعهّد اطاعت آن شد. به درستی که انسان، ستمکارِ بر نفس و جاهل به وظایف خود و غرض از آفرینش خود می‌باشد و خلق خود را بسیاری به مقتضای «أفَحَسِبتُم أنَّما خَلَقنَاکُم عَبَثاً» بیهوده و عبث تصوّر می‌کنند. پس ظلوم و جهول بنابراین تفسیر، به معنی اسم فاعل است یعنی ظالماً جاهلاً ۲

چون مشفق آمد آسمان از هیبت إنّا عرض

گــردید بــر آل نبی حمل امانت مفترض

إن السّـــموات العـلی اشفقن أن یحملنها

ظهر السماء لو لا الإباء لإنشق منها و انقبض

و در بعضی دیگر است که مراد، خصوص ولایت و امامت است: «مراد از انسان جاهل آن‌که با وجودی که اشیا ترسیدند که حمل آن را بنمایند اولی یا مشایخ ثلاث حمل آن را کردند و در بعض دیگر است به عکس که مراد از انسان، امام است و بر این تقدیر، ظلوماً جهولاً به معنی مفعول است و در بعض دیگر است که مراد، خصوص مرتبه عالیه محبّت و اطاعت و عبودیت است که منحصر به محمّد و آل محمد(عهم) بوده و کسی دیگر به این مرتبه نرسیده است.

و در بعض تفاسیر است که مراد از امانت، امر شهادت است به نحوی که احدی از مخلوقات، حال حمل آن را نداشت و مراد از انسان، انسان کامل یعنی حسین؟ع؟ است؛ یعنی ما عرضه کردیم امر شهادت به این نحو و کیفیت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها یعنی اهل آنها، بنابر عدم قابلیت خود آن‌ها از برای توجّه تکلیف، پس ابا کردند از تحمّل آن که در خود تاب و طاقت تحمّل آن را ندیدند. پس حمل کرد او را انسان کامل به درستی که او می‌باشد مظلوم و جهول القدر در میان مردم دنیا.

بر این تفسیر، ظلوم و جهول به معنی اسم مفعول‌اند، یعنی مظلوماً مجهولاً. آری حسین؟ع؟ است که قدر او را نشناختند و شرافت او را نیافتند و انواع و اقسام ستم را نسبت به وجود مبارکش نمودند.

نمی‌دانم از کدام مصائب آن حضرت بگویم؟ آیا از شدّت تشنگی آن جناب یا از بی‌کسی و بی‌یاری او. به یاد بیارید زمانی را که بوالحتوف جعفی علیه اللعنه تیری از گشاد کمان بگشاد و آن تیر بر جبین آن حضرت آمد. حسین(ع) تیر را کشید و خون بر روی و موی مبارکش جاری شد.

پس دامن زره را به یک سو کرد و جامه خویش را برکشید تا خون چشم و روی مبارک را پاک نماید، ناگاه خدنگی که پیکانش مسموم و سه شعبه بود بر سینه آن حضرت آمد و به روایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن سو سر به در کرد.

فقال(ع): «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» آن گاه سر به سوی آسمان برداشت و گفت: «الهی تعلم أنّهم یقتلون رجلاً لَیسَ علی وجه الأرض إبن نبیّ غَیره» پس دست فرا برد و آن تیر را از قفا بر کشید و خون مانند میزاب جاری گشت.

پس دست به زیر خون می‌گرفت، چون پر می‌گشت به سوی آسمان می‌افشاند و قطره باز‌گشت نمی‌نمود. دیگر باره دست را از خون مبارک پر می‌ساخت و سر و موی و لحیه مبارک را بدان خضاب می‌فرمود و می‌گفت: «هکذا أکون حتّی ألقی جدّی رسول الله و أقول: یا رسول الله قَتَلَنی فلان و فلان»

………………………………….

▪ پی‌نوشت‌ها

سوره طلاق، آیه ۱۲.
و این وصف جنس انسان است به اعتبار اغلب و مراد از عرض بر آسمان و غیره نظر به استعداد آنها است و از اباء عدم لیاقت حمل است.

منبع: افق حوزه

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: