شیعه نیوز:
پرسش
در تفسیر آیهى 26 سورهى الرحمن "کل من علیها فان" از کجا فهمیده مىشود که منظور از "من علیها" انس و جن مىباشند، یا از کجا مىدانیم که جنیان در روى زمین زندگى مىکنند؟ و یا انسانهاى دیگر روى کرات دیگر زندگى نمىکنند؟ در جاى دیگرى آمده است که منظور از "فان" نابودى مطلق نیست، بلکه نوعى تبدیل و تغییر در عالم است. این معنا با توجه به چه قرینهاى برداشت شده است؟
پاسخ اجمالی
ترجمهى آیه عبارت است از: "ر کس (هر صاحب شعور و عقلى) که بر آن (زمین) است، فانى مىباشد و وجه پروردگار تو (که آن وجه) داراى جلال و اکرام (جمال) است باقى مىماند".
جهان کل است و در هر طرفة العین
عدم گردد و لایبقى زمانین
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
در پاسخ سؤال ابتدا به ترجمهى آیات 25 و 26 سورهى الرحمن مىپردازیم و سپس جواب را در سه بخش پى مىگیریم:
بخش اول: در این بخش دلایل و شواهدى که بیانگر مراد و منظور آیهى شریفه از عبارت "من علیها" مىباشد، و نیز مطالبى در مورد زندگى جنیان در روى زمین عرضه مىگردد.
بخش دوم: این بخش عهدهدار بیان معناى لغوى فنا و برخى تفاسیر و نظرات پیرامون آیهى بیست و شش سورهى الرحمن مىباشد.
بخش سوم: در این بخش قراین و شواهد مربوط به تفسیر و برداشت مذکور در سؤال (اثبات تجدد و تغیر عالم)، مطرح مىگردد.
خداوند در آیات 25 و 26 سورهى الرحمن مىفرماید: "کل من علیها فان، و یبقى وجه ربک ذوالجلال والاکرام" ]هر کس (هر صاحب شعور و عقلى که) بر آن (زمین) است فانى مىباشد و باقى مىماند وجه پروردگار تو (که آن وجه) داراى جلال و اکرام (جمال) است].[1]
یعنى هر جنبندهى داراى شعور و عقل که بر روى زمین قرار دارد، فانى و نابود و هالک است و... . البته در این کریمه به طور صریح از زمین سخن به میان نیامده است، لکن از سیاق آیات پیشین استفاده مىشود که ضمیر در "علیها" به زمین باز مىگردد و با مجموعه آیاتى که در مقام بیان و شمارش نعمتهایى است که خداوند رحمان به صاحبان شعور و عقل عطا نموده است، نیز مناسبت دارد.[2]
بخش اول: مراد آیه از "من علیها"
در خصوص اینکه چه کسانى بر روى زمین زندگى مىکنند و این صاحبان شعور و عقل چه افرادى مىباشند، آراى مختلفى از سوى مفسران قرآن کریم ارایه گردیده است، لکن از مجموع آیات سورهى الرحمن، به ویژه آیهى "فباى آلاء ربکما تکذبان"] پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید] و آیات: چهارده و پانزده که فرمود: "خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجانّ من مارج من نار" و نیز آیهى سى و یکم: "سنفرغ لکم ایّه الثقلان" که در آن سخن از "ثقلان" (دو گروه ثقیل و سنگین) به میان مىآید و در تعبیر قرآن کریم، ثقلین به جن و انس گفته مىشود[3] و همین طور آیات سى و سه، سى و پنج و... به روشنى به دست مىآید که پروردگار رحمان و رحیم، روى سخن با انسان و جن دارد و در مقام تذکر نعمتهاى مربوط به آنان است و از همین رو فرمود: "کل من علیها..." و نفرمود: "کل ما علیها"، زیرا که اسم "مَنْ" بیانگر صاحبان اندیشه و عقل است و کلمهى "ما" از تحمل چنین پیامى عاجز است.
افزون بر آنچه گفته شد، کلامى که جابربن عبداللَّه دربارهى سوره ی الرحمن از پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل مىکند، کاملاً بر این که مخاطبان آیات سورهى الرحمن، به ویژه آیهى "فباى آلاء ربّکما تکذبان" انس و جان مىباشد، شاهد روشنى بر این مطلب است.[4]
از این روست که اکثر مفسران تصریح نمودهاند که مراد از "من علیها" انس و جان مىباشد.[5] و این که بر اساس چه دلیل و شاهدى جنیان در روى زمین زندگى مىکنند، سخن و مستند فراوان است، ولى براى نمونه به برخى مىتوان اشاره نمود:
شایان ذکر است که آیهى شریفه نفیاً و اثباتاً دلالتى بر زندگى انسانها و یا سایر موجودات بر روى کُرات دیگر ندارد؛[10] گرچه هلاک و فنا، سایه گستر تمام موجودات عالم امکان خواهد بود.
بخش دوم: معناى آیه
"فنا" در لغت به معانى گوناگونى آمده است مانند: از بین رفتن، نیستى، تباهى، هلاکت، اتمام، قطع، تحلیل، پایان، مرگ، محو شدن، زودگذر، فرسوده، سالخوره، تغییر، به صورت دیگر در آمدن، خروج شىء از صفتى که با آن صفت قابل انتفاع و استفاده باشد، و... .[11]
در تفسیر و مراد آیهى شریفهى "کل من علیها فان"، آراء و بیانات متفاوتى ارایه گردیده است که پرداختن به آنها و نقد و بررسى هر کدام مجال فراوانى را مىطلبد، ولى به منظور پاسخ به بخش پایانى پرسش، ذکر برخى از آنان لازم مىباشد.
أ. آیه خبر از انعدام و نابودى مطلق همهى موجوادت (اعم از اجسام و موجودات زنده) به ویژه انسان و جنّ مىدهد، چه در روى زمین زندگى کنند و چه در کرات دیگر و آسمانها و دلالتى بر انحصار زندگى به کرهى زمین نیز ندارد. شواهد قرآنى و روایى فراوانى براى این نظر وجود دارد، مانند آیات:
"کل نفس ذائقة الموت" هر نفس (و روحى) چشندهى مرگ است.[12]، "و الاول و الاخر" [او، اوّل است (در وجود) و آخر است (در وجود)]،[13] "کل شىء هالک الاّ وجهه" (هر چیزى هالک (و فانى) است مگر وجه او.[14] "و هو الذى یبدأ الخلق ثم یعیده" و هموست که آفرینش را آغاز مىکند، سپس باز مىگرداند آن را[15]، "کما بدأنا اوّل خلق نعیده" همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم، دو باره آن را باز مىگردانیم).[16]
و روایاتى نظیر: عن الصادق ( علیه السلام ): "انه سئل عن المیت یبلى جسده؟ قال: نعم، حتى لایبقى لحم و لاعظم الاّ طینته التى خلق منها فانها لاتبلى بل تبقى فى القبر...".
مرحوم طبرسى در "الاحتجاج" در ضمن سؤالاتى که زندیق از امام صادق ( علیه السلام ) نموده، آورده است: امام ( علیه السلام ) در پاسخ زندیق که پرسید: آیا روح بعد از خروج از قالب خود متلاشى مىگردد یا باقى است، فرمود: "بل هو باقٍ إلى وقت یوم ینفخ فى الصور، و عند ذلک تبطل الاشیاء و تفنى..." بلکه او تا هنگام روزى که در صور دمیده مىشود، باقى است، پس در آن هنگام اشیا باطل مىشوند و فانى مىگردند....[17]
حضرت على ( علیه السلام ) مىفرماید: "والمفنى لها بعد وجودها حتى یصیر موجودها کمفقودها و لیس فناء الدنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها"اوست نابود کنندهى اشیا بعد از وجود آنها، تا این که موجود آنان مانند مفقودشان مىگردد. (گویا موجودى نبوده است).[18]
ب. مراد از فنا در آیهى مذکور (و هلاک در آیهى 88 سورهى قصص که مىفرماید: کل شىء هالک الا وجهه)، مرگ (بدن) و خروج از انتفا است.[19] هرچند این آیات شامل ارواح و موجودات مجرد نمىشود، اگر هم بشود، از این حکم (فنا و مرگ) خارج خواهد بود؛ زیرا که دلایل عقلى و نقلى بیانگر بقاى ارواح و... و آنچه نزد خداست مىباشند.[20] افزون بر آن، "موجود" هرگز معدوم نخواهد شد و براهین فلسفى و ادلهى نقلى بیانگر این ادعا است.
ج. آیه بیانگر انقطاع و پایان یافتن نشئهى دنیا و مرتفع شدن آثار و احکام آن است که با فنا و نابودى ساکنان صاحب شعور آن تحقق مىپذیرد، و به دنبال این فنا و غروب، طلوع نشئهى آخرت و انتقال از دنیا به عقبى انجام مىپذیرد. و واژهى "فانٍ" ظهور در آینده دارد، به این معنا که پایان عمر دنیا و هر که در آن است، در آینده خواهد بود.[21]
از این روى، حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است و رجوع به خداوند، همان گونه که در بسیارى از آیات، فنا به انتقال مذکور تفسیر شده است.[22]
د. در آیهى شریفه، "فنا" که به صورت مشتقِ "فانٍ" استعمال گردیده است، به معناى آنچه که در آینده فانى خواهد شد، نمىباشد؛ زیرا یقیناً اطلاق لفظ مشتقِ "فانٍ" بر موجوداتى که بعداً از بین خواهند رفت، مجاز مىباشد و آنچه محل خلاف و گفتگوى اندیشمندان علم اصول واقع شده، در خصوص استعمال مشتق در مواردى است که در گذشته متلبس به یک صفت و مبدئى بوده و الآن فاقد آن صفت اند، مثل این که فردى در گذشته پزشک بوده و اکنون همهى دانش خود را فراموش نموده و از تخصص پزشکى بهرهاى ندارد. آیا حقیقتاً به چنین کسى مىتوان پزشک اطلاق نمود؟ ولى به انسانى که در آینده پزشک خواهد شد، به طور مسلم، اطلاق پزشک مجاز و غیر واقعى است.[23]
بدین سبب، معناى حقیقى آیه، هم افق با معناى آیهى "کل شى" هالک الا وجهه"[24] خواهد بود، بدین گونه که: "ر کس بر روى زمین است، (اکنون و بالفعل) فانى و هالک و نابود است.
به دیگر سخن، موجودات زمینى که داراى شعور و عقل هستند چون ممکن الوجود و نیازمند به خالق و هستى بخش مىباشند، در حد ذات خویش، فانى و هالک هستند و مرگ و فناى عمومى بر آنان سایه افکنده است.[25] و این نقیصه و نیاز و سیه رویى هرگز از آنها جدا نمىگردد.
از این منظر است که محمود شبسترى با الهام از حدیث: "الفقر سواد الوجه فى الدارَیْن"[26] سروده است:
سیه رویى ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و اللَّه اعلم[27]
البته این گونه فنا و هلاکت، اختصاص به موجودات با شعور زمینى (انسان و جن) ندارد و ماسواى وجه پروردگارِ صاحب جلال و اکرام و اولیاى خاص او را شامل مىگردد.
چنانکه در آیات متعددى از این فنا و هلاک خبر داده شده است: "کل شى هالک الا وجهه" هر چیزى هالک است مگر وجه او[28]. یا "و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ من شاء اللَّه..." و در صور (اسرافیل) دمیده مىشود، پس هر که در آسمانها و زمین است، مدهوش شوند جز کسى که خدا (بقاى او را) خواهد....[29]
چون نبودى فانى اندر پیش من
فضل آمد مر ترا گردن زدن
کل شىء هالک جز وجه او
چون نهاى در وجه او هستى مجو
هر که اندر وجه ما باشد فنا
کل شىء هالک نبود جزا[30]
ذکر این نکته ضرورى خواهد بود که تفاسیر و برداشتهاى متفاوت دیگرى با رویکردهاى مختلف پیرامون آیهى مورد بحث مطرح گردیده است که از پرداختن به آنان خوددارى مىگردد.[31]
بخش سوم: دلایل و شواهد
با نگاهى به مطالب پیشین، مىتوان گفت مراد از فنا، فناى مطلق نبوده و آیهى کریمه بیانگر مبدأ و منتهاى حرکت و سیر تکاملى موجودات، به ویژه انسان مىباشد و آیهى شریفه در مقام بیان فناى تمام موجودات از هویات جزئى خود وخروج و عود به سوى خداوند و رجوع تمامى فرعها به سوى اصل و طلوع شمس عالم بقا از مغرب عالم فنا و صعود از درجه و مرتبهى عالم ماده به عالم تجرّد است.
این حرکت و سیر، ولادت و شکفتن، طلوع و وصول، انکشاف و اشتداد، ظهور و بروز و تکامل و ترقى و تجلى حق... جز با شکستن تعینات و تقیدات و متلاشى شدن حدود و قیود و توجه از نقص به کمال و عود به فطرت اصلى و رها نمودن و تخریب و فناى عالم ماده و نشئهى دنیا و زوال آنچه بر روى آن است (کل من علیها فان)، میسر نخواهد بود.[32]
مشاهدهى توجه سافل به عالى، رجوع فرع به اصل، بازگشت صورت به حقیقت و معلول به علت بر کسى که قلب او منوّر به یقین گشته، کارى دشوار نیست و درک تبدل و تغیّر اجزاى عالم بر او گران نخواهد آمد و فهم معناى "فصعق من فى السموات والارض..."[33] آسان خواهد شد.[34]
هر نفس نو مىشود دنیا و ما
بى خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوى نو نو مىرسد
مستمرى مىنماید در جسد[35]
رسیدن نفس به طبیعت و جبلّت اصلى خویش و انتقال از عالم دنیا به عالم آخرت و مجذوب حق گردیدن و دخول در عالم ارواح و اجتناب از دار ظلمتها و حجابهاى جسمانى و قرار گرفتن در جوار حق و تشرف به مقام عندیت "... فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر" و خلاصى از حبس و رهایى از زندان و دخول در عالم نور، همان تبدل و تغیر ذاتى (حرکت جوهرى ذاتى) است که پروردگار مهربان، بهرهى بندگان خویش نموده و مرتبهاى از آن را نیز در نهاد دیگر موجودات طبیعى به ودیعه گذاشته است.
مقام ماده و حرکت، مقام حدوث و مرگ و دثور و فنا و ترک و تجدد و انقضا است، از این رو فرمود: "کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام". وجه او که طهارت و نورانیت محض، ثبات و دوام و جلال و جمال و... است، باقى و فنا ناپذیر است.
گرچه آن وصلت، بقا اندر بقاست
لیک در اول فنا اندر فنا است[36]
بدین سبب است که فنا را "تولد" نامند و تولد، با مرگ و فناى مرحلهى پیشین تحقق یابد و اگر کسى این شهد را نچشد، بایست که دل به سخن انبیا و اولیاى الاهى سپارد و کلامشان را تصدیق نماید. هرچند که منکشف به قرآن و مشاهد به شمس عرفان و محقَّق به برهان شده باشد.
"کما بدأنا اول خلق نعیده و عداً علینا انا کنّا فاعلین"[37] و "بل هم فى لبس من خلق جدید"[38] و "ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمّر مّر السحاب" کوهها را مىبینى و مىپندارى که آنها بى حرکتند و حال آنکه آنها ابر آسا در حرکتند.[39] و خداوند غایت این حرکات و تحولات (از دست دادن[40] مرحلهاى براى دست یافتن به مرحلهاى بالاتر) است.[41]
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم
حملهاى دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بال و پر
وز ملک پرّان شوم
آنچه اندر و هم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انّا الیه راجعون[42]
به بیانى دیگر، آغاز انسان و اصل مادهى ناسوتى آن در تکوینیات، از جمادى مُرد و نباتى شد و اگر در مقام جمادى واقف مىشد به مرحلهى کمال نباتى نمىرسید و نیز در نباتى واقف نشد و به حیوانى رسید، و در حیوانى متوقف نگردید، به انسانى رسید.
در انسانى نیز مقامات و درجات بى شمار است و در هر حد و مقامى که توقف نکند، مقام بالاتر عایدش مىشود و از حضیض نقص به ذروه و اوج کمال مىرسد و از مُردن در مرتبهى نقص، کم نشود بلکه زیاد گردد.
غرض این که اگر هر ناقصى از نقص و محدودیت خود نمیرد، به حیات کامل نمىرسد. در هیچ مقامى توقف نباید نمود تا بِه از آن که هست شد؛ زیرا اگر قابل، در قابلیت تام باشد، مُعطى کمال و مُخرج نفوس از قوه به فعل، در فاعلیت تام است و بُخل و امساک در آنجا راه ندارد.
هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانى بِه از آنت دهند
دانهها و نطفهها اگر از حدّ خود نمیرند، به فعلیت نمىرسند و اگر سفر نکنند، پخته نمىشوند. و بسیار سفر باید، تا پخته شود خامى. چه سیر و سفر صورى، که تکامل جسمانى است و چه معنوى که تکامل انسانى و سیر روحى است.
تن ز جان نبود جدا عضوى ازوست
جان جدا نبود ز کل جزوى ازوست[43]
از این روى است که طلوع خورشید ارواح مجرد کلى و شمس ارواح مقید به بدنهاى جزئى از مغرب عالم ماده تحقق مىیابد و به پروردگار مشارق و مغارب توجه مىنماید و تعیّنها و نشئهى اجساد و مواد، مضمحل مىگردد.
تعین مرتفع گردد ز هستى
نماند در جهان بالا و پستى
اجل چون در رسد در چرخ و انجم
شود هستى همه در نیستى گم
چو موجى برزند گردد جهان طمس
یقین گردد "کان لم تغن بالامس"
خیال از پیش برخیزد به یکبار
نماند غیر حق در دار دیار
پس این توجه جبّلى و فطرى به کمال مطلق و سیر و عروج موجودات به طرف مبدأ اعلى به حکم "الا إلى الله تصیر الامور"[44] و "إلى اللَّه ترجع الامور"[45] که بر اساس نظام ربانى و احسن ربوبى است، بر هیچ آشناى با آیات الاهى و نصوص دینى مخفى نیست و هر او که قلبش به نور یقین روشن گردیده، تبدل و تغیّر در عالم را مشاهده مىنماید. چنانکه خداوند قیوم، بعد از بیان فناى اشیا در سوره ی الرحمن (کل من علیها فان) و... فرمود: "یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان" او را مىطلبد هر که در آسمانها و زمین است، او هر روز در شأن و کارى است.[46] زیرا که فنا و نابودى اشیا و فقر موجودات و هلاکت عالم امکان، جز با جود و فیض و احسان آن ثابت باقى و وجه جلیل و کریم جبران نگردد. در هر آنى از آنات، ظهور و بروز اسم "المفنى الممیت" و "المنشىء المحیى" در جهان سیّال و جارى تحقق مىیابد و شراشر عالم مانند آب جارى و سیال در حرکت است و عکس خورشید که در این آب برقرار و ثابت است، به منزلهى وجه اللَّه است (و یبقى وجه ربک...)
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
و هر لحظه جوهر و ذات اشیا در تجدد و تبدل اند و با زبان حال و قال و استعداد و با دست نیاز و چشم امید به سوى آن صاحب شأن و مهر و لطف در حرکت اند و درخواست حاجت (در تمام شؤون) به سوى او مىبرند و به ذیل جود و غناى او چنگ مىزنند. (انتم الفقراء الى اللَّه و اللَّه هو الغنى)".[47]
جهان کل است و در هر طرفة العین
عدم گردد و لایبقى زمانین
و اوست که در هر لحظه در خلق جدید است و مشغول به شأنى از شؤون (کل یوم هو فى شان) هرچند که: لایشغله شأن عن شأن.
آفرینش جهان هستى تنها در ابتداى نشئهى دنیا، صورت نپذیرفته، بلکه هر لحظه خلقتى است و آغازى. از همین روست که برخى از اندیشمندان بزرگ اسلام و تشیع با یارى گرفتن از قرآن «کل من علیها فان، یسئله من فى السموات و الارض، کل یوم هو فى شأن و...» و استمداد از شهود عرفان و پیروى از برهان چنین استفاده و برداشتى نموده و حرکت و تبدل جوهرى و ذاتى اشیا را اثبات نمودهاند. گرچه در این وادى سخن فراوان است و مجال اندک. و عارف رومى حرکت اولیاى الاهى "به سمت بى سو" را چنین سروده است:
هر کسى رویى به سویى بردهاند
و آن عزیزان رو به بى سو کردهاند
هر کبوتر مىپرد در مذهبى
وین کبوتر جانب بى جانبى
ما نه مرغان هوا نه خانگى
دانهى ما دانهى بى دانگى
ز آن فراخ آمد چنین روزى ما
که دریدن شد قبا دوزى ما[48]
[1] ر.ک: علامه طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 19، ص 100 ؛ شهید مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سورهى الرحمن، ص 80 ؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، معاد در قرآن، ج 4، ص 193؛ تحریر تهمید القواعد، ص 778 ؛ طالقانى، مولانظرعلى، کاشف الاسرار، ج 1، ص 335 ؛ سایر ترجمههاى قرآن کریم (ترجمه محمد مهدى فولادوند، تفسیر نمونه،...).
[2] ر.ک: المیزان، ج 19، ص 100 ؛ مجمع البیان، ج 9، ص 305 ؛ تفسیر صافى، ج 2، ص 641؛ تفسیر قمى ؛ تفسیر نمونه و... .
[3] مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سوره ی الرحمن، ص 47.
[4] علامه طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 19، ص 103؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 2، ص 640؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 78 ؛ ج 63، ص 117.
[5] ر.ک: تفاسیر المیزان، صافى، مجمع البیان، نمونه،... .
[6] ر.ک: نمایههاى:
1- شیطان، فرشته یا جن
2- توانایى شیطان و جنّ و... .
[7] بحارالانوار، ج 57، ص 324.
[8] البته برخى روایات دیگر، محل زندگى شیطان را هوا بیان نموده است (نه آسمان و نه زمین). ر.ک: مفاتیح الغیب، ج 1، ص 264، 265.
[9] ر.ک: بحارالانوار، ج 18، ص 93 - 91،87،81 - 76 ؛ ج 39، ص 169، 175 ، 176 و....
[10] البته اینکه آیا جنّ موجودى مادّى است و یا مجرد (به تجرد برزخى و مثالى) که اگر مجرد باشد، مکان و... نخواهد داشت، هرچند به صورتهاى گوناگون تمثل پیدا نماید، نیازمند بررسى جداگانهاى مىباشد و چون در سؤال پرسشگر محترم زمینهاى براى طرح این مسأله مشاهده نشد، از بیان آن خوددارى گردید. همچنین سخن در خصوص رفتن شیاطین به آسمانها و لمس آسمانها توسط آنان و استراق سمع و... فراوان است که مجال پرداختن به آن وجود ندارد. ر.ک: مصباح، محمد تقى، معارف قرآن، 1 - 3، ص 312 - 308 .
[11] ر.ک: کتب لغت (مقاییس اللغة، لسان العرب، المنجد، قاموس قرآن، فرهنگ بزرگ جامع نوین و...) و تفاسیر.
[12] آل عمران، 185؛ انبیاء، 35 ؛ عنکبوت، 57.
[13] حدید، 3.
[14] قصص، 88.
[15] روم، 27.
[16] انبیا، 104.
[17] ر.ک: شبّر، سید عبداللَّه، حق الیقین، ص 98 - 99 ؛ علامهى مجلسى، حق الیقین، ص 418 - 419.
[18] نهج البلاغه، خطبهى 186 ، ترجمهى نهج البلاغه، محمد دشتى، ترجمهى خطبهى 186.
[19] سید عبداللَّه شبر، حق الیقین، ص 98.
[20] ر.ک: دخان، 93؛ آل عمران، 169 و 170 و 185 ؛ نحل، 96 ؛ اسفار، ج 8، ص 380 به بعد ؛ اسفار، ج 9، ص 237 به بعد و 279 ؛ مفاتیح الغیب، ج 2، ص 623 - 640 ؛ معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 445، و... .
[21] المیزان، ج 19، ص 101 ؛ نیز ر.ک: اسفار، ج 9، ص 282 ، 279 ، 266.
[22] ترجمهى تفسیر المیزان، ج 19، ص 168.
[23] ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 4، ص 194.
[24] قصص، 88.
[25] ر.ک: علامهى طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 16، ص 90 - 91 ؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، معاد در قرآن، ج 4، ص 194؛ حاجى سبزوارى، شرح الاسماء، ص 207 ، 254 ، 720 و... .
[26] فقر، سیاهى وجه است در دو عالم (دنیا و آخرت). ر.ک: صدرالمتألمین، اسفار، ج 1، ص 69 ؛ شرح الاسماء، ص 207.
[27] محمود شبسترى، گلشن راز، بیت 126.
[28] قصص، 88.
[29] زمر، 68.
[30] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول؛ سخن پیرامون آیهى شریفهى «کل شىء هالک الا وجهه» از مجال بحث بیرون است و فرصت دیگرى را مىطلبد.
[31] ر.ک: شرح الاسماء، ص 720 ، 364 ، 296 ، 253 ،241 و... ؛ شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانى، ص 580 ،574 ،410 ؛ الرسائل التوحیدیه، علامه طباطبایى، ص 129 ؛ تحریر تمهید القواعد، جوادى آملى، ص 770 ،374 - 778 ؛ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانى، ص 426، اوصاف الاشراف، خواجه نصیرالدین طوسى، ص 99 ؛ مراحل اخلاق، جوادى آملى، 401 - 412 ؛ اسفار، ج 9، صص 279 ، 277 ، 266 ، 280،... ؛ مقدمات قیصرى بر فصوص الحکم، فصول نهم و پانزدهم و... .
[32] ر.ک: اسفار، ج 9، ص 281 - 266. مقدمات قیصرى بر فصوص الحکم، فصول نهم و یازدهم.
[33] زمر، 68.
[34] ر.ک: شواهد الربوبیة، ج 1، ص 298 - 299.
[35] مثنوى معنوى، مولوى.
[36] مولوى، مثنوى معنوى.
[37] انبیاء، 104.
[38] ق، 15.
[39] نمل، 88 (ترجمه قرآن کریم، محمد مهدى فولادوند).
[40] گرچه تعبیر از دست دادن، تعبیرى نارسا و ناصحیح است و بنابر حرکت جوهرى، هیچ موجودى چیزى را از دست نمىدهد و تمام کمالات مرحلهى پیشین را داراست.
[41] ر.ک: اسفار، ج 3، ص 110 به بعد؛ ج 9، ص 266 ، 279 ، 280 ؛ مفاتیح الغیب، ج 2، ص 713 ؛ شواهد الربوبیة، ج 1، ص 298 - 299.
[42] مولوى، مثنوى معنوى.
[43] حسن زاده آملى، حسن، معرفت نفس، ج 2، ص 319 - 320.
[44] الرحمن، 29.
[45] شورى، 53.
[46] ر.ک: شرح الاسماء، ص 260 - 261 ؛ اسفار، ج 3، ص 113 - 108.
[47] فاطر، 15؛ ر.ک: المیزان، ج 19، ص 102.
[48] مثنوى معنوى، مولوى، دفتر پنجم، ابیات 350 - 353.
آیات مرتبط
سوره الرحمن (26) : كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ
T