سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

قیام نفس زکیه

حسن مثنّی متولد ۴۴ هجری، فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام)، از زغمای برجسته بنی هاشم و انسانی رزمنده و شجاع بود که مورخان او را مردی جلیل، دانشور، پرهیزگار و متصدی موقوفات امیرمؤمنان (علیه السلام) معرفی کرده اند.
کد خبر: ۱۹۶۷۱۴
۰۸:۰۳ - ۲۵ شهريور ۱۳۹۸

شیعه نیوز: حسن مثنّی متولد ۴۴ هجری، فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام)، از زغمای برجسته بنی هاشم و انسانی رزمنده و شجاع بود که مورخان او را مردی جلیل، دانشور، پرهیزگار و متصدی موقوفات امیرمؤمنان (علیه السلام) معرفی کرده اند. وی در مدینه، دختر عمویش (فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام)) را به عقد ازدواج خویش درآورد و پس از آن به همراه کاروان حسینی از مدینه عازم مکّه و از آن جا به سرزمین نینوا رفت. چون روز عاشورا نوبت رزم جوانان بنی هاشم فرا رسید، حسن مثنّی به میدان جنگ شتافت و با پیشگان اموی دلاورانه جنگید.

حسن

حسن مثنی در روز عاشورا زخمی شد بدن پاکش هیجده زخم برداشت و به شدت مجروح گشت و از اسب بر زمین افتاد. روز یازدهم محرم وی را زنده یافتند؛ اسماء که دختر خاله اش بود، ترتیب حمل پیکر خونین او را به کوفه فراهم ساخت. در آنجا معالجه گردید و سلامتی خود را بازیافت.

حسن مثنی، اولین «سید حسنی» است که علیه بنی امیه قیام و عبدالرحمن بن اشعث با او بیعت کرد، اما فرزند اشعث به قتل رسید و حسن مثنی هم تحت تعقیب قرار گرفت و متواری گردید. سرانجام سلیمان بن عبدالملک او را مسموم کرد و در سال ۹۷ هجری و در ۵۳ سالگی به شهادت رسید و پیکرش در قبرستان بقیع دفن گردید.

وی از فاطمه دارای سه فرزند به نام های عبدالله محض، ابراهیم غمر و حسن مثلث (حسن به حسن بن حسن) گردید که سادات حسنی، به خصوص طباطبایی ها از ذریه ی آنان هستند.

حسن مثنی از پدرش امام حسن مجتبی (علیه السلام)، همسرش فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) و عبدالله بن جعفر بن ابی طالب روایت نقل می کند و عده ای نیز از ایشان حدیث نقل کرده اند.(۱)
چشمه فضیلت و شجاعت

عبدالله فرزند حسن مثنی متولد سال ۷۰ هجری، از تابعان است که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شباهت داشت و چون نسبش از سوی پدر به امام مجتبی (علیه السلام) و از جانب مادرش فاطمه به امام حسین (علیه السلام) می رسد، به عبدالله محض (خالص) موسوم و معروف است.

مورخان و رجال شناسان متقدّم، او را از عابدان شریف، بزرگوار، سخنور، صاحب جلالت و منزلت و داای صلابت معرفی کرده اند. عبدالله نزد مردم از چنان احترام و تکریمی برخوردار بود که هیچ کدام از علمای معاصرش از آن موهبت برخوردار نبودند. به او «شیخ بنی هاشم» می گفتند. بعد از پدرش متولی جمع آوری صدقات امام علی (علیه السلام) بود. او از طریق پدر و مادر و امام جعفر صادق (علیه السلام) حدیث نقل کرده است و علمای شیعه و سنی از ایشان حدیث نقل کرده اند(۲).

به گفته ابوالفرج اصفهانی، عبدالله بن حسن بزرگ هاشمیان و شخصیت محترم و وجیه این خاندان بود و از دانش و کرامت های اخلاقی، بهره های فراوانی داشت. سیمایی جذاب و سیرتی عالی را از نیکان خود به ارث برده بود. اگر سؤال می کردند: زیباترین افراد، فاضل ترین اعراب و سخنورترین زبان در کام، کدام مرد است؟ پاسخ می دادند: عبدالله بن حسن.

محمد دهّان می گوید: عبدالله محض را دیدم که نیکو منظر، محتشم و جلیل بود و گویا از پای تا سر، غرق نور است. سوگند به خداوند! این مرد، سرور مردم است

عیسی بن عبدالله گفته است: عبدالله در مدینه در خانه حضرت فاطمه زهرا (علیه السلام) دیده بر جهان گشود؛ خانه ای که در جوار مسجد رسول الله قرار داشت.(۳)
محمد بن عبدالله

عبدالله مثنی، شش پسر داشت: محمد بن عبدالله، معروف به «نفس زکیه» ابراهیم، ابوالحسن مدرسی که ادیب و شاعر بود، یحیی که در منطقه دیلم قیام کرد، ابومحمد سلیمان که در رکاب صاحب «قیام فخ» به شهادت رسید، ابوعبدالله ادریس که به مراکش رفت و در آنجا توسط جاسوس هارون الرشید مسموم و به شهادت رسید و فرزندش ادریس دوم، بنیان گذار «حکومت ادارسه» در شمال آفریقاست.(۴)

عبدالله محض از ستم، فساد و خلافکاری های غاصب اموی رنج می برد؛ به همین دلیل در برابر حاکمان خودسر و ستم گستر این سلسله موضعی شجاعانه گرفت و رهبری سیاسی «سادات حسنی» را که قصد قیام علیه حکومت بنی امیه و بنی عباس داشتند، به عهده گرفت. چهار تن از فرزندانش علیه غاصبان وقت قیام کردند و بر قدرت پوشالی مدعیان خلافت لرزه افکندند. در قیام فرزندش محمد نفس زکیه، نقش سیاسی و اجتماعی او بیشتر آشکار می گردد.

پس از انقراض بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس، عبدالله با فعالیت های خود برای ستیز با غاصبان جدید، وارد عرصه های مبارزاتی گردید. سفاح. اولین خلیفه عباسی . با او بدرفتاری و خشونت نشان نمی داد، اما منصور عباسی به دلیل بیم و هراس از علویان، برای این علوی مبارز و مقاوم، تنگناهای زیادی به وجود آورد و برخی از فرزندان و افرادی از خاندانش را به شهادت رسانید.(۵)
اسوه ی فضیلت

محمد بن عبدالله، مشهور به «نفس زکیه» متولد سال ۱۰۰ هجری است که از شدت زهد، عبادت و اهتمام به تزکیه نفس، با این لقب شناخته می شود. او را جامع فضل و فضیلت معرفی کرده اند؛(۶) چرا که از افراد پرهیزگار روزگار خویش به شمار می رفت. پدرش به دلیل کمالات علمی و دانشوری فرزندش، در تکریم او می کوشید و روایت عبدالله بن مسعود را که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل گردیده بود و درباره قائم آل محمد (مهدی موعود) است، بر محمد تطبیق می داد(۷) که امر باطلی بود. آن روایت این است:

«اگر حتی یک روز از عمر جهان باقی بماند، خداوند چنان آن را طولانی می کند، تا اینکه مردی از خاندان من را بفرستد که همنام من است و نام پدرش همنام پدر من خواهد بود. او زمین را از مساوات و عدالت پر خواهد کرد پس از آن که از ستم پر شده باشد».(۸)

ام سلمه نیز از پیامبر خدا نقل کرده: «مهدی از نسل حضرت فاطمه زهرا (علیه السلام) خواهد بود»(۹)

به گفته ابن طقطقی، نفس زکیه در شرف، دیانت، دانش، دلیری، فصاحت، مهتری و کرامت، از سروران و بزرگان بنی هاشم به شمار می آمد. در آغاز کار عده ای شایع کرده بودند که او همان «مهدی موعود» است و پدرش عبدالله محض هم این مطلب را در ذهن گروهی جای داده بود.(۱۰)

عده ای از معاصرین، محمد نفس زکیه را «صریح قریش» نامیدند؛ زیرا در تمام سلسله پدران و مادرانش، کنیزی دیده نمی شود. با همین ویژگی های خانوادگی و خصال اخلاقی، محمد نفس زکیه احساس کرد حق شرعی «خلافت» از آن او است، نه از آن ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور عباسی، و حتی اعتقاد داشت این دو می خواهند حق خلافت را بربایند. یک روز محمد نفس زکیه بر فراز خیبر برای مردم گفته بود: تردیدی نکنید که من همان «مهدی موعود» هستم. وقتی این خبر به منصور عباسی رسید، گفت: او دروغ می گوید، مهدی فرزند من محمد مهدی است. بر سر زبان ها هم افتاده بود که محمد بن عبدالله همان مهدی موعود است و همگی با علاقه به سویش روی آوردند. بزرگان بنی هاشم به این موضوع رضایت دادند و او را برای خلافت نامزد کردند و بر خود مقدم داشتند. اینها همه دست به دست هم داد و میل او را در طلب خلافت افزون ساخت.(۱۱)

روایتی هم بر سر زبان ها افتاده بود که می گفت: مردی به فرمانروایی می رسد، همنام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نام مادرش سه حرفی است و حرف آخرش دال است. این روایت با محمد نفس زکیه انطباق داشت؛ زیرا نام خودش محمد و نام مادرش هند دختر ابوعبیده بن عبدالله زهیر بن اسود بن مطلب بود. محمد نفس زکیه از این روایت که مردم نقل می کردند، تأثیر پذیرفته بود؛ به طوری که از سنین نوجوانی «رهبری» را به خود اختصاص می داد. از همین دوران او را «مهدی امت» می خواندند و او نیز به مردم نامه می نوشت و آنان را به سوی خود فرا می خواند. چون منصور خواست دل های مردم را از او بازگرداند، پسر خود را محمد نامید و به وی لقب مهدی داد.(۱۲)

بعد از مرگ ولیدبن یزید، وقتی امویان انسجام خود را از دست دادند و قیام عبدالله. نواده ی جعفر بن ابی طالب. همراه عده ای علوی در خراسان تا حدی موفقیت آمیز بود، عبدالله محض در یکی از مراسم حج، خویشان و پیروان خود را دعوت کرد تا با پسرش بیعت کنند. این بیعت ابتدا در حرم مکه و سپس در ابواء، منزلی بین مکه و مدینه، صورت گرفت. در میان کسانی که سوگند بیعت یاد کردند، سه برادر عباسی: ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح و منصور عباسی، همراه دیگر اعضای این خاندان دیده می شدند.

به روایت ابوالفرج اصفهانی، عیسی علوی از قول پدرش عبدالله علوی نقل می کند: گروهی از بنی هاشم در ابواء اجتماع کردند. صالح بن علی عباسی این انجمن سیاسی را چنین افتتاح کرد: ای بنی هاشم! شما می دانید که اکنون جمهور امّت اسلام به سویتان چشم دوخته و منتظر کردار و اقدامتان است.

گردن هایشان به سوی شما کشیده و گوششان به فرمان شما گشوده است. امروز که تقدیر الهی شما را در این مکان فراهم آورده، خوب است با یک تن از میان خودتان بیعت کنید و تعهد دهید که از فرمانش سر برنتابید. دست اتحاد به یکدیگر بدهید و پیمان استوار سازید تا خداوند شما را بر دشمنان چیره کند.

به دنبال طالح بن علی، عبدالله محض. نواده ی امام حسن مجتبی (علیه السلام). از جای برخاست و گفت: بر شما آشکار است که پسرم محمد، هدایت کننده ی این امت است پس بیایید با او بیعت کنید.

منصور عباسی گفت: مردم از میان همه ما به این انسان بخشنده؛ یعنی محمد بن عبدالله دل بستگی و ارادت دارند و به ندایش سریع تر جواب می دهند و حلقه طاعتش را مخلصانه تر بر گوی می آویزند.

این گفته ها چند نفر را که تا آن وقت خاموش نشسته بودند، به حرف در آورد و سرانجام همه حاضران با محمد نفس زکیه بیعت کردند.

عیسی بن عبدالله علوی می گوید: عبدالله بن حسن به پدرم پیغام داد که برای امری مهم با او و همکارانش دیدار کند. به حضرت امام صادق (علیه السلام) هم این پیام فرستاده شده بود.

پدرم مرا موظف ساخت که صادق آل محمد را از آنچه در انجمن علویان می گذرد، مطلع سازم. آن حضرت، محمد فرزند عبدالله بن امام زین العابدین، معروف به ارقط. چون لکه هایی در صورتش بود. را که از اصحابش به شمار می آمد، فراخواند تا همراه من بیاید و ماجرا را به عرض ایشان برساند. من و محمد ارقط به محل اخذ بیعت برای محمد بن عبدالله رفتیم. محمد نفس زکیه را دیدیم که بر فرش کوچکی مشغول خواندن نماز بود و پدرش عبدالله هم در کناری نشسته بود.(۱۳)
تیر توطئه به هدف نشست

تلاش های سادات علوی در اواخر حکومت اموی و مقارن دعوت سرّی بنی عباس، برای انتقال خلافت به طالبی ها، اگر چه جدی و تا حدودی گسترده بود، اما به رغم محبوبیت نفس زکیه و پدرش، هیچ یک با قدرت کافی عمل نکردند و عباسیان فرصت یافتند تا ابتکار عمل را در دست گیرند و آنان ناظران تحول بزرگ و سقوط امویان بودند. در حقیقت همه عناصر سیاسی. اجتماعی برای وقوع انقلابی فراگیر و موفقیت آمیز وجود داشت و تنها مسئله ضربه اساسی و مقاومتی استوار بود که بنی حسن در لحظه حساس و خطیری، عرصه را خالی کردند.

به علاوه، درباره اینکه چه کسانی باید زمام امور مسلمین را به دست گیرند؟ در جامعه اسلامی انسجام کاملی وجود نداشت. گروهی اعتقاد داشتند که: پس از حضرت علی (علیه السلام) تنها پسرانش از نسل حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) حق امامت و زعامت را دارند و چون امام حسین (علیه السلام) بنا به وصیت امام حسن (علیه السلام) و نصّ فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به جانشینی او رسیده است، تمام حقوق امامت به آن حضرت و اولادش انتقال یافته و در انحصار آنان است. این بزرگواران بدون تردید، برترین شخصیت و یگانه روزگار خویش و مصون از هرگونه خطا و لغزش بودند و آیه تطهیر و حدیث ثقلین بر آنان صدق می کند و در هیچ عصری نمی توان کسی را یافت که در فضیلت و معرفت و کمالات اخلاقی و معنوی، بر آن عزیزان برتری داشته باشد. و این از اعتقادات مسلم شیعه اثنی عشری است و هر کس در هر درجه ای از تقوا و زهد و دانش قرار داشته باشد، لازم است پیرو امام عصر خویش باشد و از دستورها و فرامین او اطاعت کند و امام را برای گسترش فضیلت و محو جهالت و ستم یاری نماید.

گروه دومی می گفتند: هر یک از اعقاب حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) و امام علی (علیه السلام)، اعمّ از نسل امام حسن (علیه السلام) و یا امام حسین (علیه السلام)، شایسته رهبری جامعه اسلامی اند. این عده در پی یافتن روایاتی بودند که رهبر مورد نظر خود را با آن تطبیق دهند و ادعای خود را به احادیثی مستند سازند. پیروان زیدبن علی و محمد نفس زکیه، در این گروه قرار داشتند.

سومین گروه از شیعیان در این دوره انتقالی «کیسانیه» بودند که اولاد علی (علیه السلام) از زنان دیگر جز حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) را نیز به بحق می دانستند و لذا محمد حنفیه و بعد از او پسرش ابوهاشم را به رهبری برگزیدند.(۱۴)

عموم مردم که از جنایات و ستم های اموی به ستوه آمده بودند و دلی آکنده از عداوت، نفرت و انزجار از اشرافیت این طایفه داشتند و همواره در معرض تهدید و سرکوب از سوی کارگزاران اموی بودند، آمادگی داشتند شخصیتی محترم از طالبیان قدم به میدان بگذارد و زعامت جامعه را بپذیرد و آنان را از این مطائب و رنج هایی بخشد، و ایشان هم برای هرگونه فداکاری در رکاب چنین فردی مهیا بودند.

مردم کوفه نیز آماده بودند که خود را با حرکت ضد اموی هماهنگ سازند. این چنین بود که از دعاوی عبدالله . نواده جعفر بن ابی طالب . حمایت کردند. فعالیت های سیاسی و تبلیغی این شخص در کوفه، فارس و خراسان، وظیفه سازماندهی رهبری قیام موفقیت آمیزتری را برای آینده آسان تر ساخت.

بعد از این خیزش ها و نهضت ها، زمان مناسب برای قیام موفق فرا رسیده بود؛ ولی دیگر این حرکت به طرف داری از علویان نبود، بلکه برای عباسیان بود که برای مدتی در این زمینه توطئه می کردند و منتظر فرصت بودند.

علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، اولین شخص از خاندان عباسیان بود که جاه طلبی خود را نشان می داد؛ ولی زمینه خاصی بر مشروعیّت او و حمایت از وی وجود نداشت. علی بن عبدالله، در تحریک ابوهاشم (جانشین محمد حنفیه) که هیچ پسری نداشت و تنها در بازداشت حکومت امویان در دمشق به سر می برد، فرصت را مغتنم شمرد تا خلافت خود را به عباسیان واگذار کند. او پسر جوانش محمد را راهنمایی کرد تا اعتماد و نظر ابوهاشم را به دست آورد. ابوهاشم پذیرفت و در وصیتی محمد بن علی بن عبدالله را جانشین خود ساخت؛ از این رو، عباسیان زمینه را برای قرار گرفتن بر مسند خلافت به دست آوردند.(۱۵)

فعالیت تبلیغاتی عباسی ها در ایران و عراق، افکار سادات بنی حسن را تحت الشعاع قرار داده بود و از این رو، بعد از آنکه ابوالعباس سفّاح به خلافت رسید، چون از مقاصد و اهداف این خاندان خبر داشت و خودش با محمد نفس زکیه بیعت کرده بود، اعمال و رفتار این خاندان را تحت نظر گرفت، اما از راه مسالمت وارد گردید و با دل جویی و مهربانی از عبدالله بن حسن و فرزندش محمد، آنان را به آرامش دعوت کرد و بخشش چشم گیری به بزرگان سادات حسنی کرد. عبدالله محض به ظاهر آرام گردید، اما پنهانی پی گیر دعوت و خلافت فرزندش بود. در سال ۱۳۶ ق. که زمامداری سفاح با مرگش خاتمه یافت و منصور به خلافت رسید، عبدالله و فرزندش درصدد آشکار ساختن مقاصد خود برآمدند.

منصور دوانیقی فردی سفاک، بی رحم، و در عین حال بخیل و طمع کار بود و از این رو، نه حاضر بود روش مسالمت آمیز برادر را درباره ی این خیزش بر عهده گیرد و نه آنکه به علویان حاتم بخشی می کرد. عبدالله بن حسن قبل از آنکه مورد تعرض منصور قرار گیرد، در مدینه النبی برای فرزندش محمد، از مردم بیعت می گرفت و عده ای هم بیعت کردند.(۱۶)

محمد بن عبدالله از بیعت با منصور سرباز زد و دعوی خلافت را آغاز کرد. این رفتار، خلیفه دوم عباسی را عصبانی ساخت و در ۱۴۰ ق. تصمیم گرفت که از وی و برادرش ابراهیم به طور اجباری بیعت بگیرد.(۱۷) در همین سال هنگام حج گزاری منصور، یاران نفس زکیه خواستند وی را ناگهانی بکشند و عبدالله بن محمد بن عبدالله اشتر، این وظیفه را پذیرفت، ولی نفس زکیه گفت: این طرح روا نیست و نباید او غافل گیرانه کشته شود. در این میان، یکی از سرداران خلیفه، به نام خالدبن حسّان که از اهالی خراسان بود، به جمع این ترورکنندگان پیوست. منصور از کار این سردار آگاه شد و کوشید وی را به بند بکشد، ولی موفق نشد. نفس زکیه، خالد را برای دعوت به سوی جنبش خود، به سوی خراسان روانه ساخت؛ لذا منصور با کشتن بسیاری از نیروهای آن سردار، از وی انتقام گرفت.(۱۸)

پی نوشت:

۱.عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبه، ص ۹۳. ۹۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص ۲۵.۲۶؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج۵، ص ۴۴؛ سرّ السلسله العلویه، ابی نصر بخاری، ص ۱۴؛ لهوف ، سید بن طاووس، ص ۶۳٫

۲. الفصول الفخریه، ابن عنبه، ص ۱۰۸؛ طبقات، ابن سعد، ج۵، ص ۳۸۵؛ تاریخ بغداد ، ج۹، ص ۴۳۸٫

۳. مقاتل الطالبیین، ص ۲۷۵.۲۷۳؛ میراث شهاب، ش ۳۵. ۳۶ ، ص ۷۵، «درنگی در یک تبارنامه»

۴. منتهی الآمال، محدث قمی، ج۲، ص ۴۷۱. ۴۶۹، هجرت، قم.

۵. دائره المعارف تشیع، ج۱۱، ص ۸۲٫

۶. مروج الذهب، ج۲، ص ۲۹۸؛ جامع الرواه، حاج محمد اردبیلی، ج۲، ص ۱۴۱٫

۷. مقاتل الطالبیین، ص ۲۳۳٫

۸. سنن ابی داود، ج۲، ص ۱۳۴و ۱۳۵٫

۹. همان، ص ۱۳۴٫

۱۰. الفخری، ابن طقطقی، ص ۱۴۸٫

۱۱. غایه الاختصار، تاج الدین شریف، ص ۲۷٫

۱۲. مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۰ و ۳۰۱٫

۱۳. همان، ص ۳۰۲.۳۰۴٫

۱۴. تشیع در مسیر تاریخ، سید حسین محمد جعفری، ترجمه: سید محمد تقی آیت اللهی، ص ۳۱۴٫

۱۵. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص ۲۱۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۱۸۷ و ۱۸۸؛ رجال کشی، ص ۵۶.۴۷٫

۱۶. مروج الذهب، ج۲، ص ۲۵۷، ۲۵۶ و ۲۹۸٫

۱۷. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۳۶۹؛ تشییع در مسیر تاریخ، ص ۳۲۰ و ۳۲۱٫

۱۸. مبارزات شیعیان در دوره نخست خلافت عباسیان، سمیره مختار اللیثی، ترجمه: سید کاظم طباطبایی، ص ۱۲۸٫

منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره۸۷٫

 

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: