به گزارش «شیعه نیوز»، در کنار یکی از کتاب فروشی های معروف شهر ، شور و شوقی میبینی ؛ کودکی دست پدرش را می کشد تا برای خرید هدیه ای برای مادر ، او را به داخل فروشگاه ببرد . چه قاب زیبایی ! شور و شوق کودکانه فرزند و لبخند پر مهر پدر . اما کمی آنطرف تر ، نه ۱۰۰ متر بلکه حدود ۱۰ متر چشمم به کودکی می افتد شاید ۶ ساله که بر روی زمین نمناک دراز کشیده . ابتدا نگران می شوی نکند قلب کوچک او توان گذر از سرمای بی رحم شهر را نداشته باشد .
عابران هم بیشتر با نگاهی بی تفاوت عبور می کنند . غریزه مادری خانمی را به سمت کودک می کشاند . با او سخنی می گوید و می گذرد . کمی آنطرف تر زیر پل عابر کودک دیگری می بینی . به راستی در این شهر چه خبر است ؟ هیچ تکانی نمی خورد . خانمی با نگرانی مادرانه به سمت او می رود در حالیکه در دستش پیراشکی گرمی است . ابتدا نبض او را می گیرد و او را صدا می زند . به سختی چشم باز می کند و به این نگرانی پایان می دهد . اما درخواست زن را برای خوردن پیراشکی رد می کند . از من می خواهد تا عکسش را پاک کنم. می گویم قصدی جز کمک به او ندارم . رهگذر دیگری سر می رسد و از پدر و مادر کودک می پرسد . اما پاسخش سکوت است .
گویی او با این سخنان غریبه است و اصلا تا کنون کلماتی از جنس پدر ، مادر ، خانه ، خانواده ، محبت و … را نشنیده است . با خود می اندیشم به راستی این است سرنوشت یک شب زمستانی این پایتخت پر از انسان ! عکاسی ام را به مردی دستفروش ختم می کنم و به سمت خانه می روم . خانه ای که تصور آن برای چنین کودکانی بسیار دور از ذهن است!