به گزارش «شیعه نیوز»، آیت الله سبحانی در نوشتاری به موضوع «حدیث غدیر از نظر سند و دلالت» پرداخته است که بدین شرح است:
حدیث غدیر یکی از دلایل قطعی ولایت و خلافت بلا فصل امیرمؤمنان (ع) از پیامبر گرامی اسلام (ص) است. کسانی که درباره ولایت آن حضرت دو دل هستند، گاهی سند حدیث را پذیرفته و احیاناً در دلالت آن تشکیک میکنند. برای روشن کردن اذهان اینگونه افراد، ما درباره این حادثه تاریخی درباره هر دو موضوع سخن میگوییم:
سرگذشت غدیر
مراسم حجةالوداع در ماه پایانی سال دهم به پایان رسید. مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر عالیقدر آموختند. در این هنگام، پیامبر گرامی (ص) تصمیم گرفت که مکه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر گردید، هنگامی که کاروان به سرزمین «رابغ» ۱ که در سه میلی «جحفه» ۲ قرار دارد، رسید؛ امین وحی در نقطهای بهنام غدیر خم فرود آمد و او را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد که: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْتَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه...»۳ آنچه که از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی، رسالت خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از شر مردم حفظ میکند.
لحن آیه حاکی است که خداوند انجام امر خطیری را بر عهده پیامبر(ص) گذارده است؛ چه امر خطیری بالاتر از اینکه در برابر دیدگان صد هزار نفر، علی(ع) را به مقام خلافت و وصایت و جانشینی نصب کند. از این نظر، دستور توقف صادر شد. کسانی که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند و آنها که دنبال کاروان بودند به آنها پیوستند. وقت ظهر هوا به شدّت گرم بود. مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا میافکندند. برای پیامبر(ص) سایبانی به وسیله چادری که روی درخت افکنده بودند، درست کردند و پیامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند؛ سپس در حالی که جمعیت گرد او حلقه زده بودند، بر روی نقطه بلندی که از جهاز شتر ترتیب داده بودند، قرار گرفت و با صدای بلند و رسا خطبهای به شرح زیر خواند:
حمد و ثنا مخصوص خداست. از او یاری میطلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکل میکنیم. از بدیهای خود و اعمال ناشایست خود به او پناه میبریم. خدایی که جز او هادی و راهنمایی نیست. هر کس را که هدایت نمود، گمراه کنندهای برای او نخواهد بود. گواهی میدهم که جز او معبودی نیست و محمد بنده و پیامبر اوست.
هان ای مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسئولم و شما نیز مسئولید. درباره من چه فکر میکنید!؟ در این موقع صدای جمعیت به تصدیق بلند شد و گفتند: ما گواهی میدهیم که تو رسالت خود را انجام دادی و کوشش نمودی. خدا تو را پاداش نیک دهد.
پیامبر(ص) فرمود: آیا گواهی میدهید که معبود جهان یکی است و محمد بنده خدا و پیامبر او میباشد و در بهشت و دوزخ و زندگی جاویدان در سرای دیگر جای تردید نیست؟ همگی گفتند: صحیح است و گواهی میدهیم.
سپس فرمود: مردم من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما میگذارم، ببینیم چگونه با دو یادگار من رفتار مینمایید!؟ در این وقت یک نفر برخاست و با صدای بلند گفت: منظور از این دو چیز نفیس چیست!؟ پیامبر(ص) فرمود: یکی کتاب خدا که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست و دیگری عترت و اهلبیت من؛ خداوند به من خبر داده که این دو یادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد.
هان ای مردم! بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید و در عمل به هر دو، کوتاهی نورزید که هلاک میشوید.
در این لحظه دست علی را گرفت و آنقدر بالا برد که سفیدی زیر بغل هر دو برای مردم نمایان گشت و او را به همه مردم معرفی نمود. سپس فرمود: سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟ همگی گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. پیامبر(ص) فرمود: خدا مولای من و من مولای مؤمنان هستم و من بر آنها از خودشان اولی و سزاوارترم.
هان ای مردم! «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ» ۴ «اَللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبّ مَنْ أحبَّهُ وَأُبْغِض مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ»؛ هر کس را من مولایم، علی مولای او است. خداوندا! کسانی که علی را دوست دارند، آنان را دوست بدار و کسانی را که او را دشمن بدارند، دشمن دار. خدایا! یاران علی را یاری کن، دشمنان علی را خوار و ذلیل نما و او را محور حق قرار بده.
واقعه غدیر، ابدی و جاودانی است
اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر، در تمام قرون و اعصار بهصورت یک تاریخ زنده که قلوب و دلها به سوی آن جذب میشوند، بماند و نویسندگان اسلامی در هر عصر و زمانی در کتابهای تفسیر، تاریخ، حدیث و کلام، پیرامون آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره آن دادِ سخن دهند و آن را از فضایل غیرقابل انکار امام بشمارند. نهتنها خطبا و گویندگان؛ بلکه شعرا و سرایندگان هم از این واقعه الهام گرفته و ذوق ادبی خود را از تفکر و اندیشه پیرامون این حادثه و از مزید اخلاص به صاحب ولایت، مشتعل سازند و عالیترین قطعات ادبی را بهصورتهای گوناگون و به زبانهای مختلف از خود به یادگار بگذارند.
از این جهت، کمتر واقعه تاریخی در جهان، بسان رویداد «غدیر»، مورد توجه طبقات مختلف، از محدث، مفسر، متکلم، فیلسوف، خطیب، شاعر، مورخ و سیرهنویس قرار گرفته و این اندازه درباره آن عنایت مبذول شده است.
یکی از علل ابدیت و جاودانی بودن این حدیث، نزول دو آیه ۵ از آیات قرآن پیرامون این واقعه است و تا روزی که قرآن ابدی و جاودانی است، این واقعه تاریخی نیز ابدی بوده و از خاطرهها محو نخواهد شد.
از آنجا که جامعه اسلامی در اعصار دیرینه و هماکنونِ جامعه شیعه، آن را یکی از اعیاد مذهبی میشمارند و مراسمی را که در دیگر اعیاد اسلامی برپا میدارند، در این روز نیز انجام میدهند؛ طبعاً واقعه تاریخی غدیر رنگ ابدیت به خود گرفته و هیچگاه از خاطرهها فراموش نمیشود.
از مراجعه به تاریخ، بهخوبی معلوم میشود که روز هیجدهم ذیالحجةالحرام، در میان مسلمانان بهنام روز عید غدیر معروف بود، تا آنجا که «ابن خلکان»، در باره «المستعلیابن المستنصر» میگوید: در سال ۴۸۷ در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذیالحجةالحرام است، مردم با او بیعت کردند۶ و درباره «المستنصر باللّه العبیدی» مینویسد: وی در سال ۴۸۷، دوازده شب به آخر ماه ذیالحجه باقی مانده بود، درگذشت. این شب همان شب هیجدهم ماه ذیالحجه شب عید غدیر است. ۷
ابوریحان بیرونی در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایی شمرده که همه مسلمانان، بر پا میداشتند و جشن میگرفتند. ۸
نهتنها ابنخلکان وابوریحان بیرونی، این روز را عید مینامند؛ بلکه «ثعالبی» نیز، این شب را از شبهای معروف در میان امت اسلامی شمرده است. ۹
ریشه این عید اسلامی به خود روز غدیر باز میگردد؛ زیرا در آن روز پیامبر(ص) به مهاجر و انصار و بلکه به همسران خود دستور داد که بر علی(ع) وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلتی بزرگ تبریک بگویند.
«زیدبن ارقم» میگوید: از مهاجر، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، نخستین کسانی بودند که با علی(ع) دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت.
دلایل دیگر ابدیت این واقعه
در اهمیت این رویداد تاریخی، همین اندازه کافی است که این واقعه تاریخی را صد و ده صحابی نقل کردهاند؛ البته این جمله نه به آن معنی است که از آن گروه زیاد تنها همین افراد، این حادثه را نقل کردهاند؛ بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل تسنن، نام صد و ده تن به چشم میخورد. درست است که پیامبر(ص) سخنان خود را در جامعه صد هزار نفری القا نمود؛ ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند که از آنان حدیثی نقل نشده است و گروهی از آنها این واقعه را نقل کردهاند، ولی تاریخ موفق به درج نام آنان نگردیده است و اگر هم درج کرده است، به دست ما نرسیده است.
در قرن دوم اسلامی که عصر تابعان است، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداختهاند.
راویان حدیث غدیر، در قرنهای بعدی همگی علما و دانشمندان اهل تسنن میباشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتابهای خود گرد آورده و گروه زیادی به صحت و استواری آنها اعتراف نمودهاند.
در قرن سوم نود و دو دانشمند، در قرن چهارم چهل و سه، در قرن پنجم بیست و چهار، در قرن ششم بیست، در قرن هفتم بیست و یک، در قرن هشتم هیجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن یازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سیزده، در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند، این حدیث را نقل کردهاند.
گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، پیرامون اسناد و مفاد آن هم مستقلاً کتابهایی نوشتهاند.
مورخ بزرگ اسلامی، طبری، کتابی بهنام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر(ص) نقل کرده است.
ابنعقده کوفی، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمدبن عمر بغدادی، معروف به جمعانی، این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل نموده است.
از بزرگان حدیث:
احمدبن حنبل شیبانی به ۴۰ سند،
ابنحجر عسقلانی به ۲۵ سند،
جزری شافعی به ۸۰ سند،
ابوسعید سجستانی به ۱۲۰ سند،
امیرمحمد یمنی به ۴۰ سند،
نسائی به ۲۵۰ سند نقل،
ابوالعلاء همدانی به ۱۰۰ سند و
ابوالعرفان حبان به ۳۰ سند این حدیث را نقل کردهاند.
تعداد کسانی که مستقلاً پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخی کتاب نوشتهاند، ۲۶ نفر میباشد و شاید کسانی باشند که پیرامون این رویداد رساله و کتاب نوشتهاند که تاریخ نام آنها را ضبط نکرده است. (مجموع این آمارها از کتاب الغدیر، جلد اول، گرفته شده است.)
دانشمندان شیعه، پیرامون این واقعیت تاریخی، کتابهای ارزندهای نوشتهاند. جامعترین آنها کتاب سترگ «الغدیر» است که بهخامه توانای نویسنده نامی اسلامی، علاّمه مجاهد مرحوم آیةاللّه امینی نگارش یافته است. در نگارش این بخش، از این کتاب استفاده فراوانی بهعمل آمد.
آنگاه فرمود:
مردم اکنون فرشته وحی نازل گردید و این آیه را آورد: «اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً؛ ۱۰ امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و اسلام را یگانه آیین انتخاب کردم.»
در این موقع صدای تکبیر پیامبر(ص) بلند شد. سپس افزود: خدا را سپاسگزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از وصایت و ولایت و جانشینی علی پس از من، خشنود گشت. سپس پیامبر(ص) از نقطه مرتفع فرود آمد و به علی(ع) فرمود: در زیرخیمهای بنشیند، تا سران و شخصیتهای بارز اسلام با علی مصافحه کرده و به او تبریک گویند. پیش از همه، شیخین ابیبکر و عمر به علی(ع) تبریک گفتند و او را مولای خود خواندند.
حسانبن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد و با کسب اجازه از محضر پیامبر؟ ص؟، اشعاری چند سرود و در آنجا برابر پیامبر اکرم(ص) خواند که ما دو بیت آن را نقل میکنیم:
فقال لهـم قـم یـا علـی فانّنـی *** رضیتک من بعدی إماماً و هادیاً
فمـن کنـت مـولاه فهـذا ولیّـه *** فکونوا له اتـباع صـدق موالیـاً
به علی(ع) فرمود برخیز که من تو را برای جانشینی و راهنمایی مردم پس از خویش انتخاب کردم.
من مولای هر کسی باشم، علی ولی اوست. شما در حالی که او را از صمیم دل دوست میدارید، از پیروان او باشید.
این حدیث در طول تاریخ، بزرگترین سند بر فضیلت و برتری امام علی(ع) بر تمام صحابه اسلام بوده است. حتّی امیرمؤمنان(ع) در جلسه شورای خلافت ـ که پس از درگذشت خلیفه دوم منعقد گردید ـ و حتی در دوران خلافت عثمان و ایام خلافت خویش، با آن احتجاج کرده است. از این گذشته، شخصیتهای بزرگی از مسلمانان، همواره با این حدیث در برابر مخالفان و منکران حقوقِ علی(ع) احتجاج کردهاند.
مقصود از «مولا» چیست؟
با این بیان گسترده، شک و تردید در قطعی بودن این حدیث باقی نمیماند. سخن درباره دلالت آن، بر ولایت بلافصل امیرمؤمنان(ع) است. توجه دارید که پیامبر گرامی(ص) در این حدیث از لفظ «مولا» کمک گرفته و امیرمؤمنان(ع) را مولای همگان معرفی کرده است و «مولا» در این حدیث بلکه در تمام موارد، یک معنا بیش ندارد و آن اولویت و شایستگی و در نتیجه سرپرستی است و قرآن نیز لفظ «مولا» را در معنی «أولی» بهکار برده، چنانکه میفرماید:
«فَالیَوم لا یُؤخَذ مِنْکُمْ فِدْیَة وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَروا مَأْواکُمُ النّار هِی مَولاکُمْ وَبِئْسَ المَصیر؛ «امروز نه از شما هدیهای پذیرفته میشود و نه از کافران و جایگاه شما آتش است و همان سزاوار شماست چه جایگاه بدی است.» (حدید/۱۵)
بنابراین نباید در اینکه مولا به معنی اولی و شایسته بهکار میرود، شک و تردید کرد و بحث در این نیست که در حدیث غدیر نیز مولا به همین معناست.
اینک دلایل ما بر این معنا:
۱. در روز واقعه تاریخی غدیر، حسانبن ثابت شاعر رسول خدا(ص) با کسب اجازه از پیامبر(ص) برخاست و مضمون کلام پیامبر(ص) را در قالب شعر ریخت و این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، بهجای لفظ مولا، کلمه امام و هادی را به کار برد و گفت:
فقـال لـه: قُـم یـا علـی! فانّنـی *** رضیتک من بعدی إماماً و هادیاً
چنانکه روشن است وی از لفظ مولا که در کلام پیامبر(ص) بود، جز مقام امامت، پیشوایی، هدایت و رهبری امت، چیز دیگری تلقی نکرده است.
نه تنها حسان از لفظ «مولا» این معنی را تلقی نموده است؛ بلکه پس از وی شعرای بزرگ اسلامی که بیشتر آنان از ادبا و شعرای درجه یک جامعه عربی بودند و برخی نیز از استادان زبان عرب بهشمار میرفتند، همگی از این لفظ همان معنی را تلقی کردند که حسان تلقی کرده بود و جز موضوع امامت و پیشوایی امت، چیز دیگری به فکر آنان نرسیده بود.
۲. امیرمؤمنان(ع) در اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین میفرماید:
وأوجب لی ولایته علیکم *** رسول اللّه(ص) یوم غدیر خم۱۱
پیامبر خدا(ص) ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.
چه شخصی بالاتر از امام، حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا روز غدیر خم، ولایت مرا بر شما واجب ساخت؟ آیا این تفسیر نمیرساند که بهاندیشه همه حاضران، از واقعه غدیر، جز زعامت و رهبری اجتماعی مطلب دیگری خطور نکرد؟
۳. قرائنی در سخنان پیامبر(ص) قرائنی در خود حدیث و در خطبه آن وجود دارد که همگی گواهی میدهند که مقصود از مولا اثبات زعامت و اولویت بر جان و مال است. اینک ما این قرائن و شواهد را در اینجا منعکس میکنیم.
گواه نخست: پیامبر(ص) پیش از ورود به متن حدیث فرمود:
«اَلَسْتُ أَولی بِکُمْ مِنْ أَنفُسِکُمْ؟».
در این جمله، پیامبر(ص) لفظ اولی به نفس بهکار برده و از همه مردم اولویت خود را نسبت به جان آنان اقرار گرفته، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ»
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که میخواهد، همان مقامی را که خود پیامبر؟ ص؟ به نص قرآن دارد، بر علی(ص) نیز ثابت کند؟ در نتیجه معنی حدیث این میشود: هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی نیز نسبت به او اولی است۱۲ و اگر مقصود پیامبر(ص) جز این بود، دیگر جهت نداشت، برای اولویت خود از مردم اقرار بگیرد.
گواه دوم: پیامبر(ص) در آغاز سخن، از مردم به سه اصل مهم اسلامی اقرار گرفت و فرمود:
«ألستم تشهدون أن لاإله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً عبده و رسوله و انّ الجنّة حقّ والنّار حقّ؟»
هدف از این اقرارگیری چیست؟ آیا جز این است که میخواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیتی را که بعداً برای علی(ع) ثابت خواهد کرد، بسان اصول پیشین تلقی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سهگانهای است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از مولا دوست و ناصر باشد، در این صورت رابطه جملهها به هم خورده و کلام، بلاغت و استواری خود را از دست میدهد؛ زیرا اوّلاً، علی(ع) منهای مقام ولایت، یک فرد مسلمان برجسته بود که در جامعه آن روز پرورش یافته بود و لزوم دوستی با افراد با ایمان، تا چه رسد نسبت به مؤمنی مانند علی(ع) چیز مخفی و پنهانی نبود که پیامبر(ص) آن را در اجتماع بزرگ اعلام بفرماید.
ثانیاً، این مسئله این قدر هم اهمیت نداشت که در ردیف اصول سهگانه قرار بگیرد.
گواه سوم: پیامبر(ص) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن میگوید و میفرماید: انّی أوشکُ أن اُدْعی فاجیبَ؛ نزدیک به دعوت حق لبیک بگویم. ۱۳
این جمله حاکی از آن است که پیامبر؟ ص؟ میخواهد برای پس از رحلت خود چارهای بیندیشد و خلأای را که از رحلت آن حضرت پدید میآید، پر کند. آنچه میتواند چنین خلأای را پر کند، تعیین فرماندهی است که زمام امور را پس از رحلت پیامبر؟ ص؟ به دست بگیرد؛ نه مودّت و دوستی فردی و همچنین نصرت و کمک به او.
گواه چهارم: پیامبر(ص) پس از جمله «من کنت مولاه...»، چنین فرمود:
اللّه أکبر علی إکمال الدین وإتمام النعمة ورضی الربّ برسالتی والولایة لعلیّ من بعدی.
هرگاه مقصود، دوستی و نصرت فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستی علی(ع) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به پایان رسید؟ روشنتر از همه اینکه میگوید: خداوند به رسالت من و ولایت علی(ع) راضی گردید. ۱۴
گواه پنجم: چه گواهی روشنتر از این که شیخین و گروه بیشماری از یاران رسول خدا(ص) که پس از فرود آمدن پیامبر؟ ص؟ از منبر خطابه، همگی به علی(ع) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام این چنین تهنیت گفتند:
هَنیئاً لک یا علیبن أبیطالب أصبحت وأمسیت مولای ومولا کلّ مؤمن ومؤمنة. ۱۵
علی(ع) در آن روز چه مقامی به دست آورد که شایسته چنین تبریکی گردید؟ آیا جز مقام زعامت و رهبری امت که تا آن روز بهطور رسمی به او ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت هست؟
گواه ششم: هرگاه مقصود همان مراتب دوستی علی(ع) بود، دیگر لازم نبود که این مسئله در چنین هوای گرم کاروان صدهزار نفری را از رفتن باز بدارد و مردم را روی ریگ و سنگهای بیابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند مطرح گردد؟
مگر قرآن افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنانکه میفرماید:
«إِنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/۱۰)
«مؤمنین و افراد با ایمان برادر یکدیگرند.»
قرآن، در آیات زیادی افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی نکرده است و علی(ع) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود؛ در این صورت دیگر چه نیازی داشت که مستقلاً درباره دوستی و مودّت علی(ع) داد سخن دهد؟
چنین اشکالات و اینکه هدف از حدیث، بیان مراتب دوستی و نصرت علی(ع) است و مولا بهمعنی محب و ناصر است، یک نوع اشکالتراشی کودکانه است و از تعصبهای کور و کر مایه میگیرد، بلکه بهحکم قرائن پیشین و شواهد دیگر که با دقت در سراسر خطبه به دست میآید، مولا در این جمله یک معنی بیش ندارد و آن سرپرستی و اولی به تصرف است.
پی نوشت:
منبع: سیمای فرزانگان /۲ ص۴۳۳-۴۱۹
۱. «رابغ»، هماکنون بر سر راه مکه به مدینه است.
۲ . یکی از «میقاتهای» احرام است و راه اهل مدینه و مصر و عراق از آنجا منشعب میشد.
۳.مائده/۶۷.
۴.پیامبر(ص) برای اطمینان خاطر، این جمله را سه بار تکرار کرد که مبادا بعدها اشتباهی رخ دهد.
۵ . مائده/۳ و ۶۷.
۶. وفیات الأعیان:۱/۶۰.
۷. وفیات الأعیان:۲/۲۲۳.
۸. ترجمة الآثار الباقیة: ۳۹۵؛ الغدیر:۱/۲۶۷.
۹.ثمار القلوب:۵۱۱.
۱۰.مائده/۳.
۱۱.مرحوم علاّمه امینی، در جلد دوم الغدیر، صفحات ۳۰ـ ۲۵ این شعر را ضمیمه ابیات دیگر از ۱۱ نفر از دانشمندان شیعه و ۲۶ نفر از دانشمندان سنی نقل نموده است.
۱۲.این جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم» را علاّمه امینی؟ ره؟ از ۶۴ محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. به جلد ۱، ص ۳۷۱ مراجعه فرمایید.
۱۳.به الغدیر:۱/۲۶، ۲۷، ۳۰، ۳۲، ۳۳، ۳۴، ۳۶، ۴۷، ۱۷۶ مراجعه شود.
۱۴.مرحوم علاّمه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج۱، ص۴۳، ۱۶۵، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳و ۲۳۵ آورده است.
۱۵.برای آگاهی از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج۱، ص ۲۷۰، ۲۸۳ مراجعه شود.