به گزارش «شیعه نیوز»، کایا گراویتر اهل ایالت کنتاکی آمریکا، روایت اسلام آوردن خود را تعریف می کند.
کایا می گوید: من در ایالت کنتاکی بزرگ شدم و نویه یک کشیش پنطیکاستی در کلیسایی در شمال ویسکانسین بودم و آموزه های دینی مانند دریل در مغز من فرو شده اند.
اما از جوانی سؤالات زیادی داشتم که اکثر مسیحیان یا کتاب مقدس نمی توانستند به آنها پاسخ دهند. از معلم مذهبی ام در سن هفت سالگی درباره تولید عیسی مسیح در ۲۵ دسامبر می پرسیدم؟ (اخیراً فهمیدم که مدارکی علمی وجود دارد که عیسی در کریسمس به دنیا نیامده است). من همچنین سئوالاتی از این قبیل داشتم: چرا تثلیث پس از درگذشت عیسی معرفی شد؟
در سن ۱۰ سالگی مسیحیت پنطیکاستی را رها کرده و به مسیحیت لوتری پیوستم. هر یکشنبه به کلیسا می رفتم و انجیل می خواندم. حتی تابستان ها هم آنجا بودم . وقتی ۱۶ ساله بودم، تمایل داشتم که مستقیماً با خدا صحبت کنم. ناراحت بودم که چرا ما مستقیما به درگاه خدا عبادت نمی کنیم. در سال ۲۰۱۱ دانشگاه را شروع کردم و دوستان مسلمان زیادی داشتم. یکی از آن ها به من گفت: مذهب ما پیامبران زیادی را قبول دارد. سپس تحقیقات درباره تشابهات ادیان ابراهیمی را شروع کردم.
من هیچ وقت در مورد تحقیقاتی که انجام می دادم به کسی نگفتم. صادقانه بگویم، می خواستم ثابت کنم که اسلام کاملا سخیف بوده و رسانه ها در مورد مسلمانان درست می گویم. امید من این بود که سعی می کنم آنها را به مسیحیت برگردانم.
در پاییز سال ۲۰۱۳ بعد از مطالعه بیش از یک سال درباره دین، در کلاس دینی معلم ما گفت که انجیل صفحات گمشده ای دارد. همان جا بود که فهمیدم دینی که ۱۰۰ درصد به آن اعتقاد داشتم ممکن است ناقص باشد. سپس دریافتم که قرآن هرگز تغییر نکرده است. بنابراین تلاش من برای یادگیری در مورد حقیقت اسلام برای تغییر دین دوستان مسلمانم ، نتیجه متضاد داشت. هرچه بیشتر اسلام را مطالعه کردم بیشتر به سؤالاتم درباره علم، خدا و عیسی پاسخ داده می شد.
قرآئت قرآن
در ماه مبارک رمضان ، از دوست عزیزم که مرا به افطار دعوت کرده بود، پرسیدم که آیا می توانم قرآن او را امانت بگیرم. آن شب به خانه برگشتم و شروع به خواندن کردم. با خواندن جمله اول قلبم پر از نور شد: "به نام خداوند بخشنده و مهربان". من این احساس را از همه مخفی کردم زیرا می ترسیدم که چگونه دوستان و خانواده ام واکنش نشان دهند.
من در ژانویه سال ۲۰۱۴ به اسلام گرویدم و شهادتین گفتم. اما این راز کوچک بین من و خدا بود. تعداد کمی خبرداشتند. برخی دوستان مسلمان و دوستم لیندزی(که مسیحی بود) و به او اعتماد داشتم می دانستند. او تنها کسی بود که واقعاً از من حمایت کرد.
با نگه داشتن این راز، همیشه احساس می کردم در دروغ زندگی می کنم و و خودم نیستم تا اینکه سال گذشته در دانشگاه به مردم خبر مسلمان شدن خود را دادم. همان زمان به حجاب روی آوردم.
پاکسازی کلیشه ها
اگر وقتی ۱۶ سال داشتم به من می گفتید که روزی به اسلام روی می آورم، به شما می خندیدم.
قبل از دانشگاه من فکر می کردم همه کلیشه ها در مورد مسلمانان صادق است. فکر کردم هیچکدام خوب نیستند. فکر می کردم مسلمانان مردمی نفرت انگیز و همه تروریست هستند. من نادان بودم که حرف رسانه ها را باور کردم. زیرا هرگز با یک مسلمان ملاقات نکرده بودم و به جستجوی آنچه ارزش های اصلی دین اسلام است یعنی «صلح، عشق و سخاوت» نرفته بودم.