۰

ویژگی‌ های علمی و اخلاقی آیت الله شمس خراسانی

حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمد کاظم شمس، فرزند آیت الله سیدحسین شمس خراسانی در گفت وگویی با روزنامه جمهوری، ویژگی های علمی و اخلاقی آیت الله شمس خراسانی را مورد اشاره قرار داد و اظهار کرد: اخلاص، خداترسی، پارسایی، زهد و همت ایشان در تعلیم طلاب از ویژگی‌بارز آیت الله شمس خراسانی بود، ایشان به صورت کامل منفک و بی ارتباط با مسائل سیاسی نبودند و روی همان حساسیت جدی که به مسائل اعتقادی و ولایت داشتند، در قضایای مختلف موضع می‌گرفتند.
کد خبر: ۲۱۵۳۶۷
۱۵:۳۳ - ۱۴ بهمن ۱۳۹۸

به گزارش «شیعه نیوز»، حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمد کاظم شمس، فرزند آیت الله سیدحسین شمس خراسانی در گفت وگویی با روزنامه جمهوری، ویژگی های علمی و اخلاقی آیت الله شمس خراسانی را مورد اشاره قرار داد و اظهار کرد: اخلاص، خداترسی، پارسایی، زهد و همت ایشان در تعلیم طلاب از ویژگی‌بارز آیت الله شمس خراسانی بود، ایشان به صورت کامل منفک و بی ارتباط با مسائل سیاسی نبودند و روی همان حساسیت جدی که به مسائل اعتقادی و ولایت داشتند، در قضایای مختلف موضع می‌گرفتند.

متن کامل گفت وگو با سیدمحمد کاظم شمس را می خوانید:

* با تشکر از جنابعالی، در آستانه چهلم رحلت آیت الله سیدحسین شمس پدر مرحوم شما هستیم، لطفا برای معرفی ابعاد شخصیتی ایشان، ابتدا در باره شخصیت علمی ایشان توضیح بفرمایید.

من اخلاص، خداترسی، پارسایی، زهد و همتشان در تعلیم طلاب را ویژگی‌بارز ایشان می‌دانم اما در باره بعد علمی شخصیت ایشان، تا آنجایی که از کودکی به یادم مانده، تمام وقت ایشان، غیر از زمانی که به نماز و چند ساعت خواب اختصاص می‌دادند، صرف مطالعه می‌شد و در منزل یک سره مشغول مطالعه بودند. ایشان در اطراف مشهد متولد شدند و در حدود سنین ۱۲-۱۳ سالگی به مشهد آمدند، و با سکونت در مدرسه نواب، از مرحوم ادیب نیشابوری مغنی و مطول، میرزا احمد مدرس یزدی- جد همسرشان- معالم، قوانین و شرح لمه؛ شیخ عبدالنبی کجوری، بخشی از کتاب قوانین الاصول؛ شیخ هاشم قزوینی، رسائل، مکاسب، کفایه و مقداری از خارج اصول را فرا گرفتند؛ معقول را هم نزد آقاشیخ هادی کنی، از شاگردان آقابزرگ حکیم، -همراه شیخ محمدباقر بهبودی- شرح اشارات تا نمط چهارم را از شیخ غلامحسین محامی آموختند. مرحوم آقای شیخ هاشم قزوینی شرط فهم دقیق علم اصول را فراگیری علوم معقول می‌دانست و در مشهد هم تحت تأثیر افکار مرحوم میرزا مهدی اصفهانی دروس معقول به صورت خصوصی برگزار می‌شد، لذا ایشان به پیشنهاد مرحوم قزوینی عازم تهران می‌شوند و از حدود سال ۱۳۲۹ تا اوسط ۱۳۳۲ علوم معقول را در تهران فرا می‌گیرند. ایشان در تهران مدتی در درس میرزا احمد آشتیانی شرکت کردند و بخاطر کهولت سن مرحوم آشتیانی، شرح منظومه را نزد یکی از شاکردان ایشان به نام مرحوم شیخ محمدرضا قاضی استفاده می‌کنند و بعد در درس اسفار مرحوم آقای رفیعی قزوینی می‌روند. البته در این مدت برای این که ارتباط ایشان با اصول فقه قطع نشود در درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت الله سیداحمد خونساری هم شرکت می‌کردند.

نمط چهارم اشارات را هم از مرحوم دکترمهدی حائری فراگرفتند. سپس در سال تحصیلی ۱۳۳۲ عازم حوزه قم می‌شوند و با استقرار درمدرسه حجتیه، از درس خارج فقه، کتاب صلات مرحوم آیت الله بروجردی و خارج اصول امام‌خمینی بحث الفاظ شرکت می‌کنند، همچنین درس خارج کفایه مرحوم علامه طباطبایی را با مرحوم سیدجلال الدین آشتیانی و نفرسومی (که نامش یادشان نمانده بود) شرکت می‌کنند که حدس می‌زنم حاشیه کفایه‌ای که الان از علامه چاپ شده نتیجه همان درس باشد. همچنین ادامه اسفار را به درس علامه طباطبایی می روند. در سال ۱۳۳۳ تصمیم می‌گیرند که طبق روال مرسوم آن زمان برای ادامه تحصیل عازم نجف شوند و تابستان به قصد ازدواج به مشهد می‌روند تا پس از آن به نجف هجرت کنند. موقعی که به مشهد می‌روند، متوجه می‌شوند که مرحوم میلانی که چندماهی بوده از کربلا به مشهد مشرف شده بودند، تصمیم دارند در مشهد بمانند.

ایشان هم وصف مرحوم میلانی را از قبل شنیده بودند و هم در بعضی از جلسات ایشان شرکت کرده بودند و تعبیر ایشان این بود که احساس کردم نجف به مشهد آمده و دیگر نیاز نیست که عازم نجف بشوم. لذا سال ۳۳-۳۴ که درس ایشان شروع شد تا سال ۵۴، حدود بیست سال در درس فقه و اصول ایشان شرکت می‌کنند و جزء افراد خاص درس ایشان قرار می‌گیرند البته با روحیاتی که داشتند، جزء اصحاب استفتاء ایشان نبودند، حتی یک بار مرحوم میلانی شبه گله به ایشان گفت که گویا شما برای خودتان کم می‌دانید که این جا بیایید و ایشان گفته بود این بحث‌ها برای من استفاده‌ای ندارد و سعی می‌کنم وقت خود را صرف مسائلی کنم که برایم مفید و قابل استفاده باشد. ولی به قدری مورد توجه آقای میلانی بودند که بارها وقتی در درس اشکالی ضعیفی مطرح می‌شده و مرحوم میلانی ابراز ناراحتی می‌کردند، می‌گفتند من درس را برای سه نفر می‌گویم، مقصودش مرحوم ابوی، مرحوم سیدابراهیم علم‌الهدی و مرحوم سیدمحمدباقر حجت بوده، رحمت الله علیهم اجمعین.

ایشان در تمام دورانی که مشغول تحصیل بودند، بدون استثناء، تدریس هم داشتند. آن مقداری که من یادم می‌آید، اوایل دهه ۴۰ ایشان کفایه را در مدرسه نواب و در حجره یکی از شاگردانش تدریس می‌کرد. از اواخر دهه چهل هم درس خارج اصول را شروع کردند، و تا زمانی که مرحوم میلانی در قید حیات بودند، ادامه یافت. صبح خودشان خارج اصول داشتند وشب‌ها درس خارج فقه مرحوم میلانی شرکت می‌کردند.

بسیاری موارد همراهشان درهمان خردسالی می رفتم وخاطرات زیادی دارم. البته در۷ سال پایانی عمر مرحوم میلانی فقط خارج فقه می‌فرمودند. از سال ۵۴ که ایشان به رحمت خدا رفتند، بخاطر اینکه که مرحوم میلانی شهرت در مسائل عقلی داشتند و فضای حوزه مشهد هم برای این امور مناسب نبود، تصمیم می‌گیرند به حوز قم بیایند. از این رو درسال تحصیلی ۵۴-۵۵ به قم آمدند و منزلی را اجاره کردند اما برای انتقال کامل منزل امکان پذیر نشد تا درسال بعدهم درقم بمانند تا این که در سال ۵۹ که من تصمیم گرفتم مشغول درس حوزه بشوم، فرمودند مقدمات جابجایی منزل را فراهم کن، که در خیابان صفائیه مستقرشدند، در ابتدا در حسینیه صفاییه درس خارج اصول شروع کردند و بعدها در مسجد معصومیه در ممتاز و مدرسه آیت الله گلپایگانی ادامه دادند تا این سال‌های اواخر که دچار کسالت شده بودند، وراه رفتن سخت بود، درس‌ها در منزل برگزار می‌شد.

توفیق داشتم از سال ۶۸ در درس خارج ایشان شرکت کنم تقریباً یک دوره اصول را در بیش از بیست سال تدریس کردند. در این مدت فقه را هم می فرمودند، به تناسب نیاز به ابواب فقهی مثلاً کتاب خمس و طهارت را گفتند و یا ولایت فقیه را به صورت مفصل بحث کردند. گرچه ایشان ادله نقلی ولایت فقیه را ناتمام می‌دانند ولی با ادله عقلی آن را اثبات کردند، به خصوص قائل به ولایت مطلقه با اطلاق خیلی وسیع قائل بودند به گونه‌ای که تقریبا جایی برای رأی مردم قائل نبودند و می‌گفتند مردم به عنوان بیعت موظف هستند با حاکم همراهی کنند. درس تفسیرقرآن را هم تدریس می کردند.

افزون بر اینها، ایشان در سال های آخر عمر حساسیت زیادی در بحث‌های اعتقادی داشتند و وقت زیادی برای آن می‌گذاشتند و درس می‌گفتند و معتقد بودند تفقه در دین به این نیست که تنها فقه و اصول خوانده شود. نتیجه همین مباحث اعتقادی کتاب «توحید ناب» در۳۰۰صفحه منتشر شد، بعد که تجدیدنظر کردند، شد «توحید از نگاه نو» درحدود۱۰۰۰صفحه، بعد هم یک ویرایش سومی صورت گرفته که هنوز چاپ نشده است و حدود دوهزار صفحه در سه جلد خواهد شد.

یک بحث دیگر ایشان راجع به جبر و تفویض بود که بسیار روی آن عنایت داشتند و می‌گفتند از اوایل طلبگی این جزء آرزوهایم بود که بتوانم در این زمینه اقدام بکنم و تعبیرشان این بود که این تعبیر «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» تاج کرامت اهل بیت ع، برای شیعه است که این گونه یک مساله پیچیده را بیان کرده‌اند. این بحث هم درس گفتند و به در دو جلد منتشر شده و به زبان عربی هم جداگانه بحث توحید را برای اقای قطیفی بیان کردند و منتشر شده است. تقریرات اصول را هم آقای قطیفی فعلا ۳جلدش را نوشته اند به نام “مشکات الاصول” منتشر شده، ایشان حدود صد جلسه‌ای هم راجع به مباحث ولایت و امامت بحث کردند و ادله عقلی و نقلی اثبات امامت را بررسی کردند که امیدواریم بتوانیم این را هم منتشر کنیم.

در عین حال ایشان این اواخر با حساسیت بیشتر ازگذشته به عرفان نظری نقد جدی داشتند و این که گاهی مطلبی از ایشان در این باره نقل می‌شود، روی این جهت بود. خب ایشان یک علاقه وافری به امام‌خمینی داشتند، یادم می‌آید ایشان زمانی که می‌خواستند «امر بین الامرین» را بحث کنند فرمودند “کتاب طلب و اراده” امام را تهیه کنم تا آن را هم ببینند، بعد گفتند لازم نیست، چند بار این موضوع تکرار شد و تعبیرشان این بود می‌ترسم امام یک طور دیگری بحث را بیان کرده باشند که آن چیزی که به نظر من درست است، نباشد و ارادت من نسبت به امام کم بشود و دلم نمی‌خواهد این اتفاق بیافتد، البته در نهایت جنبه علمی‌شان غالب شد و کتاب را دیدند و نظر امام را هم در آن کتاب نقد کردند.

به هر حال ایشان در مباحث علمی خیلی جدی بودند و اهل رفت و آمد و جلسات مرسومی که ماها گاهی وقت‌هایمان را این طور می‌گذرانیم نبودند، حتی دید و بازدیدهایی که به ندرت با آقایان علما انجام می‌شد، این طور بود که سوال‌هایی در ذهنشان بود می‌خواستند با آنها طرح بحث بکنند. مثلا یک بار در اوایل دهه۶۰ ملاقاتی با مرحوم آیت الله منتظری داشتند، گرچه بازتاب بیرونی‌اش یک بازدید متداول بود اما ایشان رفته بودند که یک بحث توحیدی را مطرح کنند و نظر ایشان را بدانند و یا با آیات جوادی و حسن زاده هم ملاقات می‌کردند همینطور، قصدشان این بود که یک مسأله علمی را طرح کنند، در منزل هم تا آخر شب مشغول مطالعه بودند، حتی گاهی دربین صرف غذا مطالعه می کردند و تا قبل از این که درسشان شروع شود مطالعه می‌کردند و شاید از این جهت هم گاهی خانواده در تنگنا بودند، خیلی به ندرت، چند سال یک بار یک سفر یک روزه‌ای به اطراف شهر مشهد می‌رفتیم.

* با توجه به این اهتمام جدی به مسائل علمی، بفرمایید اهتمامشان به تربیت بچه‌ها در منزل چگونه بود و شما چه خاطراتی در این زمینه دارید؟

خاطراتم که خیلی فراوان است، همان روحیه اخلاص، تقوا، پارسایی و زهد که عرض کردم در منزل کاملاً قابل مشاهده بود. من توفیق داشتم تا ۲۵ سالگی که مجرد بودم دائم در خدمت ایشان بودم و از ۵-۶ سالگی علاقه داشتم همراه ایشان می رفتم درس هایی که داشتند، ایشان اهتمام زیادی به آموزش فرزندان داشتند، از جمله خود ایشان بدون استثنا به تمام فرزندان آموزش قرآن می‌دادند؛ یعنی ما قبل از این که به دبستان برویم، قرآن را کامل می‌خواندیم، به همان روش مکتب خانه های قدیم. این قدر در این قضیه جدی بودند، گاهی که در خواندن برخی آیات مشکل کمی مکث می‌کردیم، می گفتند قبول نیست باید بروید بیشتر بخوانید. علاوه بر این، ایشان در تمام این دوره به آنچه که در مدرسه می‌گذشت هم اهتمام داشتند. با بچه‌ها صحبت می‌کردند که مدرسه چه گذشت و گاهی که به یک جنبه اعتقادی ارتباطی داشت، نسبت به آن قضیه تذکر می‌داد و می‌گفتند این طوری نیست و گاهی وقت‌ها آن را به مدرسه منعکس می‌کردند و گاهی وقت‌ها خودشان به مدرسه می‌آمدند به این که فلان دبیر دینی در دبیرستان مثلاً فلان مطلب را گفته که خلاف است.

نسبت به آموزش عقاید بچه‌ها هم همینطور بود. یادم است در سن ۱۲-۱۳ سالگی وقتی علاقه ام به اموزش مسایل اعتقادی دیدند،، خودشان به من آموزش دادند، بعد کتاب کلم الطیب مرحوم عبدالحسین طیب اصفهانی را تهیه کردند که می‌خواندم و اگر باز جایی برایم سوال بود از ایشان سوال می‌کردم. یک جهت دیگر که خیلی قابل توجه است این که من در تابستان ۵۰ که کلاس ششم ابتدایی را خوانده بودم گفتم می‌خواهم طلبه بشوم، ایشان در تابستان جامع المقدمات را ازابتدا در منزل به من درس دادند، بعضی از بچه‌ها هم مشارکت می‌کردند و ما با هم مباحثه می‌کردیم و هر غروب وقتی که می‌خواستند برای نماز مغرب و عشا آماده بشوند، در حیاط منزل بچه‌ها جمع می‌شدند و ایشان صیغه‌های مشکل صرف میر را از ما سوال می‌کردند و می‌گفتند این کدام صیغه است. رقابتی هم بین بچه‌ها به وجود می‌آمد. اما با اتمام تابستان زمزمه‌هایی شنیدم که می‌خواهیم اسمت را در دبیرستان بنویسم، من با تمام وجود ناراحت شدم و اصرار کردم که می‌خواهم طلبه بشوم.

ایشان گفتند به دو دلیل می‌خواهم این کار را بکنم. یکی این که شما الآن در سن ۱۰-۱۱ سالگی هستید و چند سال که بگذرد و بزرگتر شوید و ببینید هم کلاسی هایت دبیرستان رفته اند، ممکن است پشیمان شوی و بر‌گردی، این خیلی بد است و من برای یک نفر خسارت می‌دانم که از طلبگی برگردد. بنابراین باید به یک سنی برسی که خودت انتخاب کنی، بعدا ممکن است به ما بگویید که من بچه بودم چرا شما به من نگفتید. علت دوم که به نظرم زیباتر از علت اول است، آن که گفتند درست است که الآن سطح عمومی تحصیلات پایان دبستان است اما زمانی که شما بخواهید به ثمر برسید و مورد استفاده جامعه قرار بگیرید، مخاطبان شما حداقل دیپلم هستند، پس شما هم حداقل باید دیپلم داشته باشید تا بتوانید با آن فضا ارتباط برقرار کنید. من هم قانع شدم و دبیرستان رفتم و بعد از انقلاب فرهنگی، درسال ۵۹ باتعطیلی دانشگاه ها، به حوزه آمدم. پس از آن هم برخی از درس‌ها، مثل منطق مظفر، منظومه، و کفایه را خصوصی همراه دونفر دوستان فرمودند. چنان که از سال ۶۸ توفیق داشتم در درس خارج ایشان هم شرکت می‌کردم. که تا حدود ۹۵و۹۶ ادامه داشت.

* اهتمام ایشان نسبت به تربیت طلاب و شاگردان چگونه بود؟

در باره شاگردان مهمترین نکته همان بود که برای ارائه درس به شاگردان زیاد مطالعه می‌کردند و این مطالعه تا یک ربع به درس ادامه داشت تا بتوانند آن را بیان کنند و بارها تعبیرشان این بود که من تقریبا در تمام دوران طلبگی هیچ موقع از درس فاصله نگرفته‌ام و از شاگردان هم همین را می‌خواستند. بعد از درس هم پاسخ‌گوی سوالات شاگردان بودند. تابستان‌ها که حوزه تعطیل بود، در منزل درس می‌گفتند و گاهی برای یک نفر یک درس خارج می‌گفتند، وقتی کسی تقاضا می‌کرد و می‌دیدند اهلیت دارد، ابا نداشتند که برای یک نفر درس بگویند. ویژگی دیگر ایشان این بود که به گونه‌ای درس را القاء می‌کردند که شاگران همه درس را بفهمند، اگر در میانه درس احساس می‌کردند که ممکن است کسانی یک اصطلاحی را ندانند، آن را توضیح می‌داد. سرعت درس برای ایشان مهم نبود، به عمق می‌پرداخت. واینکه در دوره سطح تمام وجهه همت فهم صاحب کتاب باشد و دردوره خارج تا همه زوای بحثی را متوجه نشدید از آن عبور نکنید.

نسبت به استفاده از شهریه از سوی خود و شاگردان و طلبه‌ها هم حساس بودند و معتقد بودند باید به گونه‌ای مصرف شود که مورد رضایت امام زمان (عج) باشد. به عنوان مثال از رعایت این مسئله، من قبل از دبستان همراه ایشان به درس ایشان می‌رفتم. قبل از درس تا یک ربع مانده به درس مطالعه می‌کردند و بعد با تاکسی می‌رفتند درس اما در برگشت پیاده می‌آمدند و من هم به خاطر دوری راه و هم به خاطر این که در راه گاهی دوستان را می‌دیدند و صحبت می‌کردند خسته می‌شدم و این خستگی درخاطرم مانده بود، تا این که حدود ده سال بعد ایشان یک بار داشتند برای طلبه‌ها راجع به مصرف وجوهات درمنزل نصیحت می‌کردند به این که این پولی که داده شده سهم امام است و باید بدانیم چگونه خرج می‌کنیم، آیا مرضی حضرت هست یا نه و در میان بحث این مثال را زدند که من که صبح درس می‌گویم، تا یک ربع مانده به درس مطالعه می‌کنم و بعد با تاکسی می‌آیم و می‌دانم که حضرت راضی هستند که من بیشتر مطالعه بکنم و مطلب را بفهمم تا برای طلبه‌ها بگویم اما در برگشت، هم وقت دارم و هم جوان هستم و می‌توانم پیاده بیایم منزل لذا دیگر تاکسی سوار نمی‌شوم چون شبهه می‌کنم. حتی در این سال‌های اخیر که مریض بودند و گاهی کمتر درس می‌گفتند، و هر روز نبود، می‌گفتند شبهه می‌کنم که حضرت راضی هستند که من از وجوهات استفاده کنم یا نه. برخی از شاگردان ایشان که الان از مراجع رده دوم حوزه هستند، ایشان را به خصوص در اصول اعلم می‌دانستند در حالی که ایشان اصلاً حاضر نشدند و گفتند در این زمینه به قدر کفایت هست علتش هم این بود که نمی‌خواستند در این طور مسائل تصرف و دخالت کنند.

* آیا ایشان در مسائل سیاسی– اجتماعی هم ورودی داشتند و اگر داشتند چقدر بود؟

ایشان به صورت طبیعی جهت اصلی کار خودشان را تحصیل و تدریس قرار داده بودند و هیچ کار دیگری را نمی‌کردند و احساسشان این بود که با وظیفه اصلی ایشان مزاحمت دارد، حتی برخی از کتاب‌های غیر درسی مثل الغدیر را در تابستان‌ها و ایام تعطیلی درس‌ها مطالعه می‌کردند. گر چه کاملاً با مسائل سیاسی آشنا بودند و گاهی در منزل از مشاهدات خود از حوادث سال ۱۳۳۲، مسائل فداییان اسلام و نیز حوادث سال ۱۳۴۲ تعریف می‌کردند و ما در خانه این مسائل را از ایشان یاد گرفته بودیم اما در مبارزات به آن شکل که دیگران بودند، نبود. در اسنادی که از ساواک به دست آمده روی همین جهت اشاره شده که ایشان از شاگردان مورد توجه آیت الله میلانی است اما دنبال درس است. ولی به صورت کامل منفک و بی ارتباط با مسائل نبودند و روی همان حساسیت جدی که به مسائل اعتقادی و ولایت داشتند، در قضایای دکتر شریعتی موضع داشتند یا مرحوم آقای میلانی با توجه به شناختی که به ایشان داشتند، در سال‌های آخر دهه ۴۰ برخی داشجویان که شبهه داشتند را به ایشان ارجاع می‌دادند و آنها می آمدند منزل ما که در خیابان دانشگاه بود، در قالب سؤال یا انتقاد با انها صحبت می‌کردند. یا به محض این‌که پیش نویس قانون اساس در اوایل سال ۱۳۵۸ منتشر شد آن را کامل خواندند و ایرادات خیلی جدی داشتند و به همین قصد به قم سفر کردند و تا آنجا که می‌دانم، حداقل یک ملاقاتی با مرحوم آیت الله گلپایگانی کردند تا نسبت به رفع نواقص اقدامی بکنند. یا روی همان اهتمام جدی که به مسائل اعتقادی داشتند، در سال‌های مختلف مخصوصا در دوره اصلاحات که صحبت‌هایی در روزنامه‌ها منعکس می‌شد، با تمام وجود ناراحت می‌شدند. از جمله زمانی که آقای خاتمی راجع به حدیث غدیر صحبت کرده بود و و آن را به معنای دوستی گرفته بود، ایشان خیلی ناراحت شده بودند و به برخی مراجع اعتراض داشتند که چرا سکوت کردید. یا در سال ۷۶ که آیت الله مصباح قبل از خطبه‌های نماز جمعه تهران صحبت می‌کردند، ایشان در یک ملاقات با آقای مصباح، ضمن تقدیر از ایشان که پاسخ این مسائل را می‌دهد، از مقام معظم رهبری هم انتقاد می کردند که چرا جلوی این چیزها را نمی‌گیرند و وقتی دیدند خواسته‌شان محقق نشد، نامه‌ای به آیت‌الله جنتی، هاشمی شاهروی و آقای لاریجانی و حتی بعد هم یک نامه‌ای به مقام معظم رهبری نوشتند و از این مسائل گله کردند. می‌خواهم بگویم اگر هم ایشان گاهی انتقاد می‌کرد نه در جهت تضعیف نظام بلکه حرفشان این بود که چرا از ارزش‌های انقلاب و مسائل اعتقادی و شیعه کم گذاشته می‌شود. در این باره اگر جایی خللی بود، هر کسی هم منشائش بود، اعتراض می کرد ولی نسبت به اصول انقلاب بسیار پایبند بودند.

من یادم است یک بار ایشان تاکید کردند در فلان قضیه می‌خواهم اعلامیه بدهم، من گفتم شاید شب رادیو بی بی سی این را نقل کند و بگوید فلانی که استاد مقام معظم رهبری بوده، (مدت کمی ایشان دربحث منظومه شرکت کرده‌اند) اعتراض کرده است. تا من این را گفتم ایشان گفتند، نه؛ جایگاه رهبری ستون خیمه انقلاب است و کسی حق ندارد آن را تضعیف بکند. به نظرم این نکته قابل توجه است که اگر انتقادی صورت می‌گیرد، ببینم جهت قضیه چیست در تقویت است یا تضعیف؟. ایشان هم اگر حرفی داشت این بود که چرا از ولایت مطلقه کم گذاشته می‌شود. هر موردی که یک مسؤل پبش ایشان می‌آمد، ایشان نسبت به کم گذاشتن از ارزش‌های انقلاب گلایه داشت و عمده این مباحث این بود که چرا نسبت به مباحث اعتقادی مخصوصا اعتقادات شیعه خلل وارد می‌شود. و الا ایشان به لحاظ زندگی شخصی بسیار پرهیزگار بودند و در یک منزل کمتر از ۱۰۰ متر زندگی می‌کردند و حتی گاهی دید و بازدیدهایی که از طرف بزرگان می‌آمدند و مرسوم است که گاهی هدیه می‌آورند ایشان هدیه را به صراحت رد می‌کردند و تعبیرشان این بود که من نمی‌خواهم وامدار هدیه کسی باشم و می‌خواهم آزاد باشم و همین حریت باعث شده بود که برخی انتقادات را هم مطرح کنند.

* نسبت به زمان امام‌خمینی هم همین نگاه را داشتند؟

من یادم نمی آید در دوره رهبری حضرت امام نکته‌ای قابل تامل نسبت به حرکت امام داشته باشند که مثلاً بهتر بود فلان کار را نمی‌کردند. حتی با توجه به فضای مشهد که علما انسی با نجف و مباحث آقای خویی داشتند، من گاهی از ایشان می‌پرسیدم شما آقای خویی را اعلم می دانید یا امام را؟. ایشان می‌گفتند من در بعضی از مسائل می‌بینم آقای خویی مسلط ترند و در بعضی از مسائل دقت‌های امام بیش‌تر است و تعبیر ایشان این بود که این فرصتی که آقای خویی داشتند کمتر کسی از مراجع این طور فرصت طولانی داشتند ولی معتقد بودند امام در موضوعاتی که طرح می‌کنند، دقت‌ زیادی دارند، ایشان مخصوصاً در درس خمس خود دیدگاه‌های امام را زیاد طرح می‌کردند. ضمن این که ایشان در باره مرجعیت جدیت خاصی داشتند و معتقد بودند مرجعیت باید واحد باشد، برای این‌که قدرت حوزه و مرجعیت حفظ شود و هر موقع هم میدیدند مراجع متعدد هستند خیلی ناراحت می‌شدند. در تمام دوره انقلاب هم همراه بودند و یک بار هم در زمان جنگ درسال ۶۱، چند روزی سفری به خوزستان داشتند و تا خط مقدم هم رفتند و بعد از آن سفر، تعدادی از آقایان خوزستانی که در قرارگاه در جلسات ایشان شرکت داشتند، آمدند قم و طلبه شدند.

* سؤال آخر که شاید سؤال خیلی از خوانندگان ما به ویژه حوزویان باشد این‌که حضرت آیت الله شمس در کشور ترکیه چه می‌کردند که رحلتشان هم در آن‌جا اتفاق افتاد؟

از زمانی که من یادم می‌آید ایشان با بیماری همراه بودند و مبتلا به بیماری گوارش بودند، گاهی هم برای معالجات از مشهد به تهران می‌رفتند، افزون بر این که یکی دو سال پس از آن که به قم آمدند، به یک بیماری مبتلا شدند که علت فوت ایشان هم همین بود به نام «آنفیزم» یک چیزی شبیه به آسم است که ریه ها نازک می‌شود و باعث می‌شود که ریه عفونت می‌کند، علتش هم ناشناخته است. اوایل که بیماریشان شناخته نشده بود، مقام معظم رهبری که رئیس جمهور بودند، از طریق شاگردهای مشترک احوال ایشان را پرسیده بودند و وقتی فهمیده بودند که ایشان ناراحتی دارند، ایشان را مدتی در بیمارستان قلب تهران برای چکاپ بستری کردند. یک زمانی هم به نظر رسید ممکن است این بیماری برای آب و هوای قم باشد، ایشان به مشهد برگشتند و ۵-۶ ماهی امتحان کردند اما باز افاقه نکرد. بنابراین ایشان تا زمان رحلتشان به مدت ۳۶ سال با این بیماری همراه بودند. بعد هم در این ۴-۵ سال آخر عمرشان علاوه بر ضعیفی چشم که داشتند، ناراحتی قلبی پیدا کردند. بیماری چشم پوسیدگی شبکیه بود که باعث می‌شود خون سرایت کند و رگ‌ها جلوی دید را بگیرد. یکی از چشم‌ها بیش از یک متر و دیگری از دو متر نمی‌دید، برای مطالعه هم باید ذره‌بین می‌گذاشتند و این در حال پیشرفت بود تا نابینا کند. ما هم پیگیری جدی کردیم وشاید بیش از ۱۰مرتبه به تهران وبارها درقم برای معالجه آن، ولی در عین حال با یک حالت خواهش از ما می‌خواستند که جدی بگیرید و تعبیرشان این بود که من اگر نابینا بشوم دق می‌کنم چون وقتم باید به مطالعه بگذرد و اگر نتوانم مطالعه کنم دق می کنم، با رنج و ناراحتی مطالعه می‌کرد. در این شرایط به ایشان گفته شده بود اگر بیایید ترکیه چشم شما درست می‌شود. ایشان هم با این امید که آنجا زمینه‌ای برای معالجه هست، رفتند.

* چند ماه در آن‌جا بودند؟

تقریبا ۷ ماه و اغلب این مدت هم در بیمارستان بودند، در آخر هم در همان بیمارستان به رحمت خدا رفتند و طبق وصیت خودشان و به کمک آیت الله سیستانی به خصوص جناب آقای شهرستانی و دفتر ایشان در نجف اشرف دفن شدند.

* پس انگیزه ایشان از رفتن به ترکیه صرفاً معالجه بود؟

بله قطعاً، اگر چه دیگران اهداف دیگری داشتند که من بنا ندارم در این باره صحبت کنم و حتی برخی از مطالبی که در رسانه ها آمده، مطلقا صحت ندارد. چنان که عرض کردم ایشان اصلاً در وادی مخالفت با کسی یا چیزی نبود و مطلقا از این که بخواهد یک چیزی در تضعیف نظام و ارکان نظام گفته شود پرهیز داشتند. ایشان اصلاً در جریان برخی از مسائلی که پیش آمده نبود و برخی اهدافی که در پشت این قضیه بوده، از ایشان مخفی شده بود. تصور این بود که چند روز برای معالجه می‌روند و بر می‌گردند اما دائم در بیمارستان بودند تا رحلت کردند، چون دراینجاهم بخاطر بیماری های مختلف تحت نظر پزشکان بودند. ایشان علاوه بر این که پدرم بودند، استاد من هم بودند و من برای خود حق، بلکه تکلیف می‌دانم از ایشان دفاع کنم و باید بگویم تمام این حواشی در این چندماه طرح می شد خلاف است واصلا ایشان اطلاع نداشتند. ضمن این که بالاتر از حق ایشان، من این را حق انقلاب و نظام می‌دانم که خدای نخواسته کسی ایشان و دیدگاه‌های ایشان را وجه المصالحه تخیلات خود نکند.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: