شیعه نیوز:
پرسش
آیا این حدیث از نظر سندی صحیح است یا ضعیف؟ ترجمهاش دقیق است؟ در حدیثی چنین آمده است که؛ امام صادق( علیه السلام ) درباره فردی که مدعی ارتباط با عالم غیب بود فرمود: رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: «همانا شیطان در بین زمین و آسمان تخت سلطنتی برنهاده و به عدد ملائکه یارانی برگزیده است، پس چون کسی را به سوی خویش دعوت کند و آنکس او را پاسخ گفته و مردمان پیرو او گردند، بر او تجلی میکند و او را به سوی عرش خویش بالا میبرد».
پاسخ اجمالی
بنابر گزارشات کتابهای کهن کلامی و تاریخی، «ابومنصور عجلی» دارای افکار منحرف و غلوّآمیزی بود و حتی ادعای امامت کرده است. روایتی از امام صادق( علیه السلام ) - البته با سندی ضعیف - وجود دارد که او را از پیروان شیطان اعلام کرده و مورد لعنت خویش قرار داده است.
پاسخ تفصیلی
ابن عمرو نخعی میگوید: نزد امام صادق( علیه السلام ) بودم که مردى به ایشان گفت: قربانت گردم! ابومنصور پیش من ادعا کرده که او را نزد پروردگارش بالا بردهاند و خداوند، دستى بر سرش کشیده و به فارسى به او گفته است: اى پسر!
امام صادق( علیه السلام ) با شنیدن این سخن فرمود: «پدرم از جدّم برایم نقل کرد که پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: "ابلیس در میان آسمان و زمین، تختى براى خود قرار داد و غلامانى حلقه به گوشی، به شمار فرشتگان، به خدمت گرفت. هرگاه [ابلیس] مردى را بخواند و او اجابتش کند و به دنبالش برود و به سوى او گام بردارد، ابلیس به او نمایانده شده و او را به سوى وى میبرند". ابومنصور، فرستاده ابلیس بود. خدا ابومنصور را لعنت کند! خدا ابومنصور را لعنت کند! ...»، و سه بار این لعنت را تکرار فرمود.[1]
سند روایت:
درباره نام فرزند «عمرو نخعی» چند احتمال وجود دارد:
1. مقصود، خضر بن عمرو نخعی باشد؛ علمای رجال درباره او گفتهاند: وی، احادیث نوادر از امام باقر( علیه السلام ) و امام صادق( علیه السلام ) نقل کرده است.[2]
2. مقصود، حفص بن عمرو النخعی باشد؛ چنانکه در سند این روایت در بیشتر نسخههای «رجال کشّی»، و کتابهای حدیثی دیگری که این روایت را از کشی نقل کردهاند، همین نام آمده است؛[3] شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق( علیه السلام ) برشمرده است.[4] ظاهراً او امامی بوده، ولی وضعیت او مجهول است.[5]
اما اینکه در یکی از نسخههای رجال کشی، حصن بن عمرو نخعی آمده، چنین نامی اصلاً در هیچ منبع رجالی و هیچ روایتی نیافتیم. به هر حال، این روایت از لحاظ سندی، روایتی با اعتبار بالا به شمار نمیآید.
محتوای روایت:
ظاهراً مقصود از «ابو منصور» در روایت که مورد لعن قرار گرفته است، «ابومنصور عِجْلی»، ملقّب به «کِسف» است که از غالیان مشهور شیعی در اوایل سده قرن دوم هجری قمری بود[6] و پیروانش به «منصوریه» شهرت داشتند.[7]
ابومنصور، بادیهنشینی بود که در کوفه منزل داشت و خواندن و نوشتن نمیدانست.[8]
درباره سابقه ارتباط وی با جریانهای شیعی، بویژه با شخص امام باقر( علیه السلام ) و امام صادق( علیه السلام ) اطلاعات چندانی وجود ندارد.
ابومنصور، که افکاری غلوآمیز داشت، ابتدا خود را به امام باقر( علیه السلام ) نزدیک کرد، اما امام او را طرد کرد و از وی تبرّی جست.
پس از وفات امام باقر (114ق)، ابومنصور اعلام کرد که امامت به وی منتقل شده است![9]
ابومنصور اعلام میکرد که حضرت علی( علیه السلام ) «نبی رسول» است و نیز امامان حسن، حسین، علی بن حسین و باقر( علیه السلام ) و خود وی پس از آنان به نبوت و رسالت رسیدهاند. او خود را مانند ابراهیم( علیه السلام )، خلیلالله میدانست.[10] به همین جهت بر این گمان بود که جبرئیل بر وی نازل میشود. ابومنصور معتقد بود که خداوند پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را جهت تأویل مبعوث کرده است و منزلت وی نزد پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )؛ نظیر منزلت یوشع بن نون نزد موسی( علیه السلام ) است.[11]
او همچنین مدعی بود که خداوند او را به سوی خود خوانده، با وی سخن گفته، دستش را بر سر او کشیده و به وی گفته است: «برو ای فرزند و خلق را بر من بخوان».[12]
این عقیده نشان میدهد که ابومنصور مانند بسیاری از غالیان شیعی، افکاری مبتنی بر تشبیه داشت. و بر اساس همین اعتقاد بود که وی میپنداشت که شبیه پروردگار خود است.[13]
گفتهاند از آنجا که ابومنصور مدعی بود که به معراج رفته است، آیه «وَ اِنْ یَرَوا کِسفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً…»،[14] را مربوط به خویش میپنداشت و خود را همان قطعه افتاده از آسمان میدانست.[15] از اینرو، ابومنصور به کسف شهرت یافت.[16]
البته پیش از آنکه ابومنصور ادعای امامت کند و چنین پندارد که به معراج رفته است، بر این اعتقاد بود که «کسفِ» افتاده از آسمان، حضرت علی( علیه السلام ) است![17]
ابومنصور جمیع محارم را برای پیروانش حلال میشمرد و واجبات و فرائض را از آنان ساقط میدانست و بر این اعتقاد بود که تمامی محرمات کنایه از نام کسانی است که خداوند دوستی و ولایت آنان را منع کرده است و واجبات نیز کنایه از نام افرادی است که ولایت آنان واجب و فرض است.[18]
ابومنصور در شمار «خنّاقان» بود و حتی گفتهاند، اول کسی که از میان غالیان شیعی به «خنق» (خفه کردن) مخالفان فتوا میداد، وی بود. وی اصحابش را به کشتن غافلگیرانه مخالفان فرا میخواند.[19]
گروهی از پیروان او از قبیله بنیکنده که به «منصوریه» شهرت داشتند، در کوفه دست به شورش برداشتند[20] و در نهایت، یوسف بن عمر ثقفی(والی کوفه)، ابومنصور را به دار آویخت.[21]
پس از مرگ ابومنصور، پیروانش تبدیل به دو فرقه شدند:
الف) گروهی که به «محمدیه» شهرت داشتند، معتقد بودند که امام باقر( علیه السلام ) به ابومنصور وصیت کرد، چنانکه موسی( علیه السلام ) به یوشع بن نون وصیت کرد، اما چنانکه پس از یوشع، امر وصایت به فرزندان هارون بازگشت، پس از ابومنصور نیز امر امامت و وصایت به فرزندان علی( علیه السلام ) باز خواهد گشت. ابومنصور به نظر این گروه «امام صامت» بود و خود میگفت که «من امام مستودع هستم و بر من روا نیست که به کسی وصیت کنم».
ب) گروه دیگر بر این باور بودند که ابومنصور به پسرش حسین وصیت کرده است، اینان به «حسینیه» شهرت داشتند. با توجه به تعالیم مشخص ابومنصور، ظاهراً گروه دوم به آراء ابومنصور نزدیکتر بودهاند و گویا گروه اول با اظهار این عقیده میخواستند به تدریج خود را به جریان اصیل شیعی نزدیک سازند.[22]
[1]. کشى، محمد بن عمر، رجال الکشی(إختیار معرفة الرجال)، ص 303 - 304، مؤسسة نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق.
[2]. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشی، ص 153، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، چاپ ششم، 1365ش؛ تقى الدین حلى، حسن بن على، الرجال، ص 140، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش.
[3]. یعنی: حفص بن عمرو نخعی؛ ر. ک: رجال الکشی(إختیار معرفة الرجال)، ص 303، پاورقی؛ کشى، محمد بن عمر، رجال الکشی(اختیار معرفة الرجال)، با تعلیقات: میر داماد استرآبادی، ج 2، ص 592، قم، مؤسسة آل البیت( علیه السلام )، چاپ اول، 1363 ش؛ مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 25، ص 282، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. طوسى، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص 196، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ سوم، 1373ش.
[5]. «و ظاهره کونه إمامیا، إلّا أنّ حاله مجهول»؛ مامقانى، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج 23، ص 279، قم، مؤسسة آل البیت( علیه السلام )، چاپ اول، 1431ق.
[6]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج 1، ص 209، قم، الشریف الرضی، چاپ سوم، 1364ش.
[7]. فخر الدین رازى، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص 47 – 48، قاهره، مکتبة مدبولی، چاپ اول، 1413ق؛ سیف الدین آمدى، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج 5، ص 55، قاهره، دار الکتب، 1423ق.
[8]. اشعرى قمى، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، ص 46، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1360ش.
[9]. الملل و النحل، ج 1، ص 209؛ المقالات و الفرق، ص 46 ـ 47.
[10]. المقالات و الفرق، ص 46 ـ 47.
[11]. همان، ص 47؛ ابو الحسن اشعرى، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، ص 9، ویسبادن، فرانس شتاینر، چاپ سوم، 1400ق.
[12]. المقالات و الفرق، ص 46؛ الملل و النحل، ج 1، ص 210.
[13]. بغدادى، عبد القاهر، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة منهم، ص 214، بیروت، دار الجیل، دار الآفاق، 1408ق.
[14]. طور، 44.
[15]. المقالات و الفرق، ص 47؛ أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج 5، ص 55؛ الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة منهم، ص 234.
[16]. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص 623، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992م.
[17]. ابن عبد ربه اندلسی، أحمد بن محمد، العقد الفرید، ج 2، ص 246، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1404ق.
[18]. المقالات و الفرق، ص 47 ـ 48.
[19]. همان، ص 47؛ ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، ج 2، ص 163، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418ق؛ المعارف، ص 623.
[20]. عیون الاخبار، ج 2، ص 163.
[21]. الملل و النحل، ج 1، ص 209؛ مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، ص 10.
[22]. المقالات و الفرق، ص 48؛ مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، ص 24 - 25؛ قاضى عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج 20(امامت2)، ص 179، قاهره، الدار المصریة، 1962م.
T