به گزارش «شیعه نیوز»، فرانک فوردی (Frank Furedi) استاد بازنشستۀ جامعهشناسی در دانشگاه کنت است. عمدۀ شهرت او به خاطر تحقیقاتی است که دربارۀ جامعهشناسی ترس، آموزش و بچهداری انجام داده است. سیاست ترس (Politics of Fear) و ترس چطور کار میکند؟ (How Fear Works) از کتابهای اوست.
او در تاریخ نهم آگوست٢٠١٩ مقالهی "the turn against motherhood" را در وب سایت اسپایکد منتشر میکند که این مقاله توسط وبسایت ترجمان و محمد معماریان در ٢١مهرماه سال جاری با عنوان «چرا بچهدار نشدن مد شده است» به فارسی ترجمه میشود. بخشی از این مقاله را که به بررسی علت عدم تمایل زوجین به بچهدار شدن میپردازد، با هم میخوانیم.
«فرق است بین کسی که تصمیم میگیرد بچه نیاورد، و کسی که این دیدگاه را میپذیرد که مادری و بچه به دنیا آوردن ذاتاً ایراد دارد.
آدمها همیشه دربارۀ بچهدار شدن و تعداد بچههایشان تصمیم میگرفتهاند. اینجور مسائل تصمیمهایی شخصی بودهاند، نه بیانیهای دربارۀ اهمیت و معنای اخلاقیِ آوردن بچههای جدید به دنیا. ولی امروزه قشر مهمی از جامعه، تصمیمشان برای بچهدار نشدن را مثل یک نظر سیاسی قاببندی و ارائه میکنند. حالا نوعی ایدئولوژی انسانگریز به وجود آمده است که خصومت با آنهایی را که تصمیم میگیرند بچه بیاورند ترویج میکند، و در کنارش میل روزافزونی وجود دارد که تصویری منفی از مادری ترسیم شود.
ایدئولوژی ضدِ زادوولد به دو شیوه ترویج میشود. این دو شیوه از هم متمایز، اما اغلب به هم مربوطند. اول آنکه ادعا میشود فرزندآوری و فرزندپروری اساساً تجربههایی منفیاند که باید به کسی که میخواهد دست به آن بزند هشدار سلامت داد. دوم آنکه استدلال میشود بچه داشتن، غیرمسئولانه است، چون بچههای جدید تهدیدی علیه محیطزیست هستند؛ و گویا این ایدئولوژی اثرگذار هم شده است: ارقام جدید نگرانکنندهای که دفتر آمار ملی انگلستان منتشر میکند نشان میدهند که نرخ زاد و ولد در انگلستان و ولز به کمترین مقدار خود از سال ۱۹۳۸ تا امروز رسیده است. در سال ۲۰۱۸، به ازای هر هزار نفر ۱۱.۱ نوزاد زنده به دنیا آمدهاند که رکورد پایینترین نرخ را زده است.
آیا مادری چیزی طبیعی است؟
یکی از راههایی که امروزه برای مشروعیتزُدایی از جایگاه اخلاقی مادری به کار میرود، ایدهای است که میگوید انتظارِ جامعه از زنان برای اینکه بچه داشته باشند، یکجور تحمیل غیرطبیعی و اجبارآور است. این روایت آنچه را گاهی «ناچاری مادرانه» ۱ مینامند زیر سؤال میبرد و اعلام میکند که مادری برای زنان نقشی طبیعی نیست.
روایت ضد زادوولد میخواهد مادری را همچون تلهای نامطلوب و ناخوشایند ترسیم کند. در سالهای اخیر، مفسرّان فراوانی بودهاند که با توسل به عبارت «تأسف مادرانه» ۳ روی این ایده دست گذاشتهاند که بسیاری از مادران وانمود میکنند از زندگیشان راضیاند، اما در خفا تأسف میخورند که بچهدار شدهاند. یک مقالۀ کانادایی با عنوان «من از بچه داشتن متأسفم» میگوید که این حس و حال روزبهروز مرسومتر میشود. این مقاله توجه مخاطب را به یک گروه ۹ هزار نفرۀ فیسبوکی با همین عنوان «من از بچه داشتن متأسفم» جلب میکند. مؤلف مقاله خوشحال است که تابوی «تأسف پدر و مادرها» بالاخره شکسته میشود.
برخی اصرار دارند که تأسف مادرانه شاید حتی شایعتر از آنی باشد که فکر میکنیم. به گفتۀ آنها، زنان بسیار زیادی در سکوت از این عارضه رنج میبرند و احساس میکنند که نمیتوانند به کسی بگویند چه خطای بزرگی مرتکب شدهاند. تیتر یک مقالۀ اعترافی اخیر در دیلی تلگراف به قلم یک مؤلف بینام این بود: «من در خفا آرزو میکنم کاش هیچوقت بچهدار نشده بودم». این مصداقی معمولی از آن روند است. مؤلف مینویسد از مخمصهای که در آن گیر افتاده ناراضی است و از آن اوقاتی میگوید که «صدای آهستهای در مغزم زمزمه میکند که اگر بچه نداشتم زندگی رؤیاییام را میزیستم». او اضافه میکند: «به خاطر این رازی که در سینه دارم احساس میکنم خیلی تنهایم».
همین کلمۀ «راز» غالباً به کار گرفته میشود، که بیتردید میخواهد بگوید تأسف مادرانه شایعتر از آنی است که تصور میکنیم. همچنین بهکارگیری این واژه میخواهد نوعی مشوق هم باشد تا زنان بیشتری را ترغیب کند که داستانشان را با بقیه به اشتراک بگذارند. به همین خاطر، در انتهای مقالۀ اعترافی دیلی تلگراف، دبیران این عبارات را درج کردهاند: «آیا از بچهدار شدن تأسف میخورید؟ و آیا حاضرید به آن اعتراف کنید؟ به گفتگوها در گروه فیسبوکی زنان تلگراف بپیوندید»
بیگانگی با والد بودن
بهنجارسازیِ «تأسف مادرانه» به یک روند گستردهتر گره خورده است که تولد و بزرگ کردن بچهها را نوعی زحمت شاق میداند که بهتر است از آن اجتناب شود. یعنی اصل این ایده که بزرگسالان مسئولیت نسلهای جوانتر را بر عهده بگیرند یک عُرف تاریخ مصرفگذشته به حساب میآید که با سبک زندگی افراد سرشلوغ و موفق تعارض دارد.
انصراف از والد شدنْ میلی است که تقصیرش غالباً به گردن دشواریهای مالی میافتد. در اسپانیا و ایتالیا میگویند که پدیدهای که اصطلاحاً به آن «سندرم گهوارۀ خالی» میگویند، بهخاطر تعهدات مالی و زمانیای است که بچهدارشدن به دنبال میآورد. ولی این تبیین چندان موجه نیست، چون در بسیاری نقاط دنیا، بیگانگی امروزی با زاد و ولد در میان اقشار مرفه نیز به اندازۀ افراد کمتر بهرهمند جدی است.
در طول تاریخ، از زنان انتظار داشتهاند که وقتی پا به بزرگسالی گذاشتند، مادری را بپذیرند و بچه به دنیا بیاورند. این انتظار هنوز رایج است. ولی هماکنون نگاه منفی به مادری نیز به مصاف آمده است که میگوید بچه دار شدن، بلندپروازیهای زن را عقیم میگذارد و کیفیت زندگیاش را میکاهد.
غالباً میگویند که عامل بیگانگی جامعۀ قرن بیستویکم با بچه داشتن، شوق زنان به استقلال بیشتر است. گاهی نیز اوجگیری روحیۀ ضد زادوولد را به نفوذ فمینیسم گره میزنند. این موارد شاید در تبلور حالوهوای ضد زادوولد نقش داشته باشند، ولی عوامل قدرتمندتر دیگری هم در کارند.
یک اتفاق مهم آن است که نگاه به جنبههای فراوانی از وجود بشر از دریچۀ بیماری رایج شده است. خصوصاً نوعی از اجتماعیشدن بر جوانها اِعمال میشود که آنها را تشویق میکند مسائل و مشکلات وجود (درد، سرخوردگی، فشار، اضطراب) را از دریچۀ روانشناسی ببینند. آنها به گونهای بزرگ شده و آموزش دیدهاند که از فشارها یا تجربههای چالشبرانگیز یا ناراحتکننده مصون باشند. شیوۀ فعلی اجتماعیشدن، بهجای آنکه ظرفیت کودکان در کسب استقلال را پرورش دهد، جوانان را تشویق میکند که نسبت به «آسیبپذیری شان هوشیار» باشند.
در چنین شرایطی، توجه جوانها از شوق بزرگ شدن، بهعهدهگرفتن نقشهای بزرگسالان، و پذیرفتن وظیفه و مسئولیت، به چیزهای دیگر معطوف میشود.
این یکی از دلایلی است که زنان (و مردان) جوانِ بیستوچند ساله مدعیاند که بچه نمیخواهند. آنهم هرگز. بیتردید بعضی از این جوانها در بُرههای تغییر نظر میدهند و تصمیم میگیرند بچهدار شوند. اما شیوۀ مطمئن و قاطعانهای که در ابراز امیالِ ضد زایش خود دارند حاکی از آن است که هماکنون معتقدند پرهیز از فشار پدر و مادر شدن کاملاً معقول و منطقی است.
جنبش ضدانسانگرایانه علیه تولد
یک دکترین ضدانسانگرایانه هم بر بیگانهشدن برخی اقشار جامعۀ غربی از مادری صحّه میگذارد: این دکترین، بشریّت را نه راهحل مشکلات دنیا، که علت این مشکلات میشمارد.
در دهههای اخیر، بخش عمدهای از جنبش محیطزیستگرا به سمتِ شعارهای تندوتیزِ انسانگریز رفته است. به گفتۀ برخی از آنها، انسانها نوعی سرطاناند که به جان محیطزیست افتادهاند. پیروان مکتب بومشناسی ژرفنگر۱۰ مدعیاند که بشریت از طریق ایدئولوژی انسانمَدار که طبیعت را منبع سود و فایده برای انسان میشمارد، موجب تباهی سیارهمان شده است. انسانها غالباً در نقش انگل ترسیم میشوند، و این امر هم محدود به افراد تندرو و حاشیهای نیست. مایکل میچر، وزیر سابق دولت حزب کارگر، گفت: انسانها نوعی «ویروس» هستند که تن زمین را مبتلا به بیماری میکند. جیمز لاولاک، مبدع مشهور «فرضیۀ گایا» ۱۱، میگوید انسانها «از برخی جهات شبیه نوعی ارگانیسم بیماریزا یا سلولهای یک تومور یا غده رفتار میکنند». متعاقباً، به گفتۀ لاولاک، تعداد ما افزایش یافته است و «گونۀ انسان اکنون چنان زیاد شده که به ناخوشی جدیای برای سیارهمان تبدیل شده». او نتیجه میگیرد که «گایا از طاعون آدمیان در رنج است».
در غرب، لابیهای کنترل جمعیت سرگرم انتقاد از آنهاییاند که خانوادههای بزرگی دارند، چنانکه برچسب «مسئولیتناپذیری زیستمحیطی» به آنها میزنند. با بچهدارشدن، خصوصاً اگر تعداد بچهها زیاد باشد، مثل یک جنایت اقلیمی برخورد میشود. شاهزاده هری، در آن نسخهای از مجلۀ وُگ که همسرش مگان مرکل دبیرش بود، همین هفته این ایده را اعلام کرد و وعده داد که تحت لِوای پایداری اقلیمی فقط دو بچه بیاورد.
از این منظر، یک انسان اضافه یعنی یک عالَم انتشار بیشتر کربن؛ که ظاهراً به همین دلیل بهتر است این انسانهای اضافه اساساً به وجود نیایند. به تعبیر تراست جمعیت بهینه۱۲ (که نامش را به «جمعیت مهم است» تغییر داده است)، «یک آدم ناموجود هیچ رد پای زیستمحیطیای ندارد؛ صرفهجویی او در انتشار کربن فوری و کامل است»؛ و الآن با کنشگران تغییرات اقلیمی مواجهیم که جنبش برثاسترایک۱۳ را شکل دادهاند. آنها تصمیم گرفتهاند که «بهخاطر وخامت بحران اقلیمشناختی و بیعملی فعلی قوای حاکم در مواجهه با این تهدید وجودی» فرزندآوری را کنار بگذارند. وبسایت این جنبش اعلامیههای شخصی از جانب کسانی را منتشر میکند که فکر میکنند به دنیا آوردن بچه خطاست. آلتا، ۳۹ ساله، میگوید:
اولویت شوهرم و من این است که از آوردن یک بچۀ دیگر در شرایط تحملناپذیر آینده از قبیل: موجهای گرما و خشکسالی پرهیز کنیم، خصوصاً که میبینیم بچهها همین امسال دارند در هند و پاکستان در نتیجۀ موجهای گرما جان میدهند.
امروزه سلبریتیها نیز این ایده را تأیید میکنند که بچهآوردن یکجور جنایت علیه محیطزیست است. مایلی سایرس میگوید نسل هزاره «نمیخواهد تولید مثل کند، چون ما میدانیم زمین از پس این بار برنمیآید».
البته جنبش برثاسترایک افراطیترین و حزنانگیزترین جلوه از این فرهنگ ضدانسانگرایانهای است که بر مَدار منفینگری و بدبینی میچرخد. آنچه ایشان را به این نتیجه میرساند که اگر آدمها از بچهدارشدن دست بکشند دنیا جای بهتری خواهد شد، صرفاً تعلق خاطر عمیقشان به محیطزیست نیست، بلکه انسانگریزیشان هم در آن نقش دارد. در نگاه آنها، بچهها آلایندههای سیارهاند. این دیدگاه دقیقاً با همان حسوحالی جور درمیآید که والدشدن را هدفی نامطلوب و «مشکلآفرین» میبیند.
تا همین اواخر، بچهها لطف خدا و برکت زندگی شمرده میشدند. اکنون، افراد زیادی میگویند که بچهنداشتن لطف و برکت است. در نهایت، دلیل این بیایمان شدن به روح بشر، نه اقتصادی است و نه زیستمحیطی. بلکه موتور اصلی این جنبش ضد زادوولد آن است که این اقشارِ جامعه امروزه به سختی میتوانند معنایی برای زندگی بیابند. بازیابی اعتمادمان به روح بشر و فضایل قدیمی بشری، بهترین پادزهر برای این چرخش علیه بچه دار شدن است.