به گزارش «شیعه نیوز»، عصر یک روز گرم تابستانی به سرای «نور» تنها مرکز نگهداری نوجوانان و جوانان معتاد و کارتن خواب در جنوب تهران میرویم.
پشت در مرکز چند نوجوان زیر سایه درختان نشسته بودند. به استقبالمان میآیند. این سرا دارای ساختمانی با امکانات رفاهی مناسب و وسائل تفریحی و ورزشی است.
به یکی از اتاقهای تفریحی و سرگرمی نوجوانان میروم. دو نفر از نوجوانان مشغول بازی رایانهای هستند.
وقتی مرا میبینند نگاه متعجبی میکنند! خودم را معرفی میکنم و با یکی از آنها که به دام اعتیاد و کارتن خوابی افتاده و حالا دوران درمان و رهایی را میگذراند در گوشه اتاق و در کنار میز فوتبال دستی هم صحبت میشوم.
«م-س» نوجوان نوزده سالهای است که اندامی لاغر، چهرهای سبزه و قد معمولی دارد.
ابتدا برای اینکه به من اعتماد کند و حرفهایش را بی پرده بزند، هدفم را از انجام مصاحبه با او بیان میکنم.
دستان خال کوبی شده و آثار بخیه و تیزی چاقو روی آن، توجهم را به خود جلب میکند. از او میخواهم داستان زندگی خود را برایم بازگو کند.
او چنین تعریف میکند: نوزده سالهام. اهل منطقه چهار دانگه در جاده ساوه. مدت 9 سال به اعتیاد دچار شدهام. در یک خانواده پرجمعیت با سه خواهر و چهار برادر زندگی میکنم.
تنها پنج کلاس درس خواندهام اما همان مدت نیز هیچ چیزی یاد نگرفتهام. پدرم ابتدا ضایعات مواد جمع میکرد و من نیز این کار را انجام میدادم. هفت سال پیش به علت اختلاف شدید با والدینم به ویژه پدرم از خانه فراری شدم.
در خانه با دوبرادر ناتنی خود رابطه خوبی نداشتم و هروقت با آنها دچار مشکل میشدم، پدرم بدون اینکه جستجو کند که چه کسی مقصر است، من را کتک میزد و در اثر این تنبیهات و عدم محبت کردن به من، از خانه رانده شدم.
روزی با یکی از دوستانم که معتاد بود و مواد مخدر استفاده میکرد به ساختمان نیمه کارهای رفتیم که یکی از دوستانم نگهبان آن بود. آن زمان تنها یازده سال داشتم که مواد مصرف کردم.
بار اول 5 هزار تومان «شیشه» خریدم. همین روند ادامه داشت و بعد شروع به مصرف حشیش کردم.البته من روزی تا دوبسته سیگار هم می کشیدم،حشیش کشیدن کار روزانهام شده بود و هفتهای یک تا دوبار نیز شیشه مصرف میکردم.این شرایط مصرف دوسه سالی ادامه داشت.
دیگر به مواد مخدر عادت کرده بودم و نمیتوانستم آن را از خود جداکنم. آن زمان مواد ضایعاتی جمع میکردم و به این شکل هزینه مواد را فراهم میکردم.
*روزی 15 هزارتومان هزینه مصرف مواد میکردم.
روزانه حدود 15 هزارتومان را صرف خرید مواد میکردم. دو سه سال اول به صورت مخفی مصرف میکردم و اما بعد از این مدت، خانوادهام متوجه مصرف مواد شدند. پاتوق مواد مصرف کردنم زمینها و خرابههای منطقه چهار دانگه بود.
در حالی که اشک در چشمانش جمع شده است، میافزاید: بعد از بیکار شدن و به علت مصرف مواد مخدر دیگر توان کارکردن هم نداشتم و مجبور شدم برای تأمین هزینه تهیه مواد دست به سرقت بزنم.
گوشی همراه، پول و دوچرخه و... سرقت میکردم و در منطقه «خولانزی» در پاسگاه نعمت آباد میفروختم. در این زمان دیگر خانوادهام پذیرایم نبودند و من آواره خیابانها شده بودم. شبها در خیابان میخوابیدم و ناامید و بلا تکلیف شده بودم.
*5 سال کارتن خواب بودم.
مدت حدود 5 سال کارتن خواب بودم و بعضی وقتها حتی در آرزوی خوردن یک نان بربری بودم. این حدود 9 سال با بدترین شرایط گذشت و روزها و شبهای زیادی را در سرما و گرما در خیابان و بیابان خوابیدم.
**دیدار با یکی از دوستان، آغاز رهایی از اعتیاد
روزی یکی از دوستانم که در یکی سراهای نگهداری معتادان و کارتن خوابهای «جمعیت طلوع بی نشانها» اسکان داشت، برای مرخصی به منطقه مان آمد. شماره تلفن همراه خود را به یکی از دوستانم داده بود و گفته بود که من با او تماس بگیرم.
با او تماس گرفتم، او گفت "من نزد «م-ث » که یک کارخانه تولیدی تشک دارد هستم و بیا آنجا تور را ببینم." کارگران این واحد تولیدی همه از بهبود یافتگان مواد مخدر بودند که در مجموع 120 نفر را تشکیل داده بودند و فعالیت میکردند.
اینجای مصاحبه نوشتههای روی بازویش توجهم را به خود جلب کرد. با دقت نوشته روی دستش را خواندم که نوشته بود «رفاقت قصه تلخی است که از نامش گریزانم.»
او ادامه میدهد: با محمد دیدار کردم و از وضعیت نامطلوبم آگاه شد. وقتی حال و روز خرابم را دید به من پیشنهاد ترک مواد را داد و گفت "تو هم میتوانی به سرای نور یکی دیگر از مراکز ترک اعتیاد و اسکان معتادان و کارتن خواب بیایی". من که بشدت از وضعیتم ناراحت بودم، پذیرفتم.
دوستم به دلیل اینکه آن شب جایی برای اسکان نداشت، در همان کارخانه ماند تا روز بعد مجدداً به سرای امید باز گردد.
*توزیع غذا بین کارتن خوابها سه شنبه هرهفته
بالاخره در کمربندی چهار دانگه که پاتوق معتادان و کارتن خوابها بود، با مسئولان این جمعیت آشنا شدم و قرار شد برای ترک اعتیاد به سرای نور بروم.
الان مدت 20 روز است اینجا هستم. صبحها پس از چند دقیقه ورزش کردن و صرف صبحانه به بازی کردن با وسائل ورزشی مانند بیلیارد، فوتبال دستی و وسائل بدن سازی میپردازیم و عصرها نیز کلاس روان شناسی داریم.
در اینجا درس هم می خوانم و تازه خواندن و نوشتن یادگرفتهام.
اوضاع روحی و روانی ام نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است. حالا به آیندهام امیدوار شدهام. در این مدت پدرو مادرم یکبار به دیدنم آمدهاند. آرزویم این است تا جشن یک سالگی رهایی از اعتیادم را ببینم.
از آرزوهای او میپرسم که سری تکان میدهد و میگوید"آرزوهایم هنوز برآورده نشده است.
خیلی از دوستانم گوشی همراه و موتور دارند اما من در حسرت این امکانات هستم. البته از خدا میخواهم از این وضع نجات پیدا کنم و بتوانم کاری یادبگیرم و برای خود زندگی دست و پا کنم.
به پایان مصاحبه میرسیم و از او میخواهم حرفهای پایانی را برایم بیان کند: واقعاً اگر کسی بود که من را هنگام مصرف مواد مخدر راهنمایی میکرد و پدرم به جای تنبیه در بار اول مصرف مواد مرا راهنمایی میکرد، شاید امروز در اینجا نبودم.
حالا این جوان را با دنیایی از آرزوهای از دست رفته در گذشته و آرزوهای درسر پرورانده برای روزهای آینده ترک میکنم و در این اندیشه هستم که راستی اگر محبت و رفاقت بین والدین و فرزندانشان باشد و فرزندان بتوانند به راحتی مشکلات خود را با پدران و مادران خود در میان بگذرانند، شاید شاهد اعتیاد چنین نوجوانانی در عنوان جوانی نباشیم.