با حدوث جنگ جهاني اول در سال 1914 ، عثماني (امپراتوري ترك) ، كه از دخالتهاي مستمر انگلستان در امور داخلي خود به تنگ آمده بود، در كنار آلمان امپراتوري، با مديريت ويلهلم، قرار گرفت و به مقابله با انگليس و فرانسه پرداخت . با موضعگيري عثماني عليه متفقين، سرويس هاي اطلاعاتي انگلستان در شبه جزيره عرب، بوسيله عوامل خود از جمله كلنل لارنس با تماس با سران معترض سلطه اتراك بر شبه جزيره عرب از جمله شريف حسين ( حاكم محلي شهر مكه) ، مردم حجاز را به قيام عليه عثماني برانگيخت . كلنل لارنس طي نامه اي با مهر ژنرال ماكماهون، (فرماندار انگليس حاكم بر سرزمين مصر) به شريف حسين اين پيام را داد كه : در فرداي جنگ جهاني، در صورتيكه شريف حسين اعراب را عليه عثماني بشوراند، دولت انگلستان متعهد ميشود كه شريف حسين را در سند امپراتوري اعراب جاي دهد.
در گوشه اي ديگر از شبه جزيره العرب (در نجد ) دهكده اي بود ، با نام الدرعيه، كه رئيس قبيله آن مردي بود با نام محمد بن سعود ، كه در كنارش يك مدعي مذهب ساختگي جاي داشت با نام محمد بن عبدالوهاب. ايندو محمد بوسيله يكي ديگر از جاسوسان انگليس با نام فيلپي(كه بعدها ادعا كرد مسلمان شده است و برخود عنوان عبداله فيلپي گذاشت كه اهالي قبيله الدرعيه در پشت سر او به نماز خواندن ميپرداختند!) به اين انديشه تغذيه شدند، كه يكي فرمانده نيروهاي اعراب را در شبه جزيره عرب بر عهده گيرد و ديگري، يعني محمد بن عبدالوهاب ، رهبري مذهبي – فرهنگي اسلام ، باصطلاح اصلاح شده ، با عنوان وهابيت ، را مديريت كند.
در جريان جنگ ، در سال 1916 نمايندگان دولتين انگليس و فرانسه، بمنظور تجزيه لاشه عثماني، در شهر قاهره ، نشستي برگزار كردند و طي آن قرارداد ي با عنوان (سايكس – پيكو) به امضاء رساندند، ( كه از لحاظ تاريخي شبيه لايحه وثوق الدوله – پرسي كاكي بود، كه در 1919 در مورد ايران امضاء شد؛ چرا كه قرار داد سايكس – پيكو شبيه قرارداد وثوق الدوله – كاكس بود ) ، به اين معني كه منطقه محدود بين ساحل شرقي درياي مديترانه تا خليچ فارس ، ( كه بعدها با عنوان «خاور ميانه عربي» موسوم شد، بين انگليس و فرانسه تقسيم گردد و همه منابع آن ، اعم از تجارت و منابع زير زميني آن در اختيار دولتين انگليس و فرانسه قرار گيرد، كه قرارداد سايكس پيكو ، به تعبيري «نقشه قديم خاور ميانه عربي» تلقي ميگردد.
يكسال پيشتر ، يعني در 1915 ، بمنظور تاكيد برقرارداد 1907 در مورد تقسيم ميهن عزيز ما ، ايران ، نشستي ، و اينبار ، با حضور نماينده امپرياليسم روسيه ، برگزار شد و امپرياليسم انگليس و روسيه توافق كردند كه : اگر بنا بر قرار داد 1907 ، در مورد تقسيم ايران، شهر تهران خارج از حوزه تصرف دولتين انگليس و روسيه مانده بود، اينبار تهران نيز مشمول سلطه امپرياليست هاي روسيه قرار گيرد كه اين سياستهاي تجاوزكارانه امپرياليست هاي روس و انگليس نتيجه دخالت توده مردمي است كه فاقد بينش سياسي هستند و نميدانند كه مديريت كشور رسالتي است بر عهده فلاسفه سياسي و نه فراماسونها و توده اي هاي هميشه خائن .
بر اثر سرمايه گذاري هاي آلمان امپراتوري در 1917 در كشور روسيه و با مأموريت لنين فرصت طلب، كه در انديشه كسب انتقام از نيكلاي تزار كه برادرش را بقتل رسانده بود، در روسيه ، نخست از سوي ملوانان بندر پترزبورگ ، شورشي بر پا شد، كه مارك هاي طلاي آلمان امپراتوري باعث شد شورش سراسر روسيه را فرا گيرد؛ و نتيجتاً به سقوط نظام سلطنتي خاندان رومانوف منجر شود.
از 1917 (سال باصطلاح انقلاب كمونيستي – ماركسيستي در روسيه ) تا 1920 ( سال امضاي قرارداد همكاري هاي اقتصادي روسيه و انگليس، كه مديريت سياسي شوروي، با رياست لنين ، با عنوان «نپ» (سياست اقتصادي جديد) آنرا مطرح كرد و به اجرا گذاشت، كه بر اثر آن سرمايه هاي انگليس در بنيادهاي اقتصادي فرسوده روسيه بكار افتاد و روسيه در حال سقوط را ،مجدد احياء كرد، روسيه لنين، در مقابل ، متعهد شد كه از دادن كمك هاي نظامي و تسليحاتي به يونس كوچك خان خودداري كند و متعاقباً سه هزار افسر و درجه دار شوروي كه بمنظور هدايت و ايجاد موفقيت براي شورش جنگل در كنار و اطراف يونس كوچك خان، كه با كمك خارجي ها (روسها ) بنا داشت (بمانند سيد جعفر پيشه وري كمونيست بي هويت در آذربايجان) در گيلان باصطلاح انقلابي بر پا كند، كه اگر اين توطئه و آن غائله پيروز ميشد، گيلان تا نزديكي هاي تهران، بمانند قفقاز، از ميهن عزيز مأجدا ميشد، كه در همين جا گفته آگاهي بخش فيلسوف آتن، افلاطون در سطح ذهنيت من تداعي شد: كشور ها را فلاسفه سياسي بايد مديريت كنند، تا در كشور امنيت مستقر شود و بالتبع جامعه از سعادت مادي و معنوي برخوردار گردد، چرا كه كار هر بز نيست خرمن كوفتن- گاو نر ميخواهد و مرد كهن ؛ و بهمين دليل دكتر محمد مصدق ، كه از ديدگاه من، از حيث بينش سياسي همتاي داريوش هخامنش بزرگ بود كه «مغ» عوام فريب را به زير كشيد و ايران را، با مديريت آگاهانه و واقعبينانه ، از تجزيه و بالتبع سقوط نجات داد ، همانند و برابر ميدانم ، چرا كه دكتر مصدق ، در رأس نهضت ملي و طي بيست و هشت ماه، با مديريت آگاهانه و واقعبينانه ، با شعار «ضرورت ملي كردن نفت» كه راه را براي حضور تدريجي «اراده ملي» در صحنه سياست داخلي هموار كرد.
در پايان جنگ جهاني اول چون انگلستان در جريان جنگ بدليل هزينه هاي جنگ از بانكهاي ايالات متحده آمريكا وامهاي گزافي دريافت داشته بود، كه با امضاي قرارداد «وام و اجاره » بنا شد در پايان جنگ آنرا تاديه كند، انگلستان در مقابل برخي سرزمين هاي مستعمره خود، از جمله شبه جزيره العرب ، (كه باطرد شريف حسين و با رهبري فيلپي حاكميت بر شبه جزيره العرب بطور مشروط و محدود از آن محمد بن سعود قرار گرفت ) را در اختيار بانكهاي آمريكائي قرارداد، كه شركت نفتي «ارامكو» از مصاديق آن تلقي ميشود و نيز پنچاه درصد از سهام نفت كويت و همچنين 75/23 از سهام نفت عراق به آمريكا واگذار شد. در فرداي جنگ جهاني اول، انگلستان، با همكاري فرانسه، در شرق سوئز، بمنظور نگهباني از مصالح امپرياليستي خود، كشورهائي ساختگي بر پاداشت، از جمله عربستان سعودي كه فاقد هويت تاريخي بوده است و كشور اسرائيل، كه تا 1967 ، استراتژي انگلستان در خاورميانه بر پايه دفاع همه جانبه از موجوديت اسرائيل استوار شده بود، ، اما در پايان جنگ 1967، با طرح دو ادعاي استراتژيك از سوي اسرائيل ، كه برلبان وزير خارجه وقت اين كشور «اباابان » مطرح شد، دائر بر اينكه « از اين پس اسرائيل بايد در استثمار نفت كشورهاي عرب مشاركت داشته باشد و نيز بايد با كشورهاي عرب، بمانند بازار مشترك اروپا بازاري مشترك بر پا دارد »، كه اين دو ادعاي اسرائيل از ديدگاه انگلستان ناقض قرار داد سايكس پيكو تلقي ميشد و باعث گرديد تا استراتژي انگلستان در خاورميانه ، كه چنانچه در بالا اشارت بردم ، قبلاً بر اساس دفاع همه جانبه از اسرائيل بود، با يك تغيير صدو هشتاد درجه اي ، بزيان اسرائيل و در ضديت با اسرائيل، دگرگون شود، و چنانچه در نيم قرن پيش در كتاب « صد سال پا بپاي حوادث در خاورميانه عربي» نوشتم : جرج براون (وزير خارجه وقت انگلستان وارد تل اوبو ، پايتخت اسرائيل شد ويكراست . بخانه ابا ابان رفت و بر او فرياد كشيد « ما شما را خلق كرديم و اكنون معترض ما و خواستار نفي حضور ما و مصالح ما شده ايد» و سپس به دنبال موشه دايان رفت كه موشه دايان «وزير دفاع وقت اسرائيل» خود را پنهان كرد؛ و چندي نگذشت كه گلوپ پاشا ، فرمانده لژيون عرب در كشور اردن اعلام كرد « اسرائيل بايد سرزمين هاي اشغال شده اعراب را پس دهد» و ژنرال دوگل «رئيس جمهور وقت فرانسه اعلام داشت اسرائيل بايد اراضي اشغالشده اعراب را تخليه كند» ؛ و عبد الرحمن فرامرزي فراماسون در مجله يغما چنين نوشت « اگر انگلستان ، بمنظور پيروزي اسرائيل در جنگ 1967 كتاب رمز ركن دو ارتش مصر را به اسرائيل نميداد كه بر اثر آن اسرائيل توانست چهار صد هواپيماي مصري را در باندهاي محرمانه مصر ويران كند، حكومت تل اويو هرگز توانائي سركوب رژيم مصر جمال عبد الناصر را نميداشت» كه مطالب منعكس از سوي عبد الرحمن فرامرزي فراماسون براي اسرائيل و صهيونيزم هشداري بود كه اسرائيل حد و مرز خود را بشناسد. اكنون با توجه به تغيير شرايط بين المللي ، كه با سقوط رژيم كمونيستي روسيه شوروي آغاز شد و بالتبع از سوي مديريت سياسي آمريكا استراتژي تك قطبي با مديريت جرج واكر بوش مطرح گرديد ، چون انگلستان در استقرار نظم نوين جهاني مطروحه از سوي آمريكاي حزب جمهوريخواه براي خود جايگاه و نقشي احساس نميكرد، از سوي دولتمردان و رسانه هاي گروهي انگليس نظم نوين امريكايي مورد انتقاد قرار گرفت ، چرا كه از كنفرانس بين الملل وستفالي در 1648 تا كنون مديريت جهان سياست و روابط بین الملل بر عهده انگلستان مانده است و نه فرانسه دوره ناپلئون بونا پارت و نه آلمان نازي در دوره آدولف هيتلر، كه خواستار نظم نويني در جهان سياست و روابط بين المللي بودند، توانستند از بريتانياي كبير اين مقام جهاني را سلب كنند، كه اينبار نيز انگلستان از طريق عوامل خود در آمريكا ، با تعداد چهار ميليون فراماسون، باراك اوباماي فراماسون را به كاخ سفيد اعزام داشت؛ كه اين عضو حزب دمكرات انگليس گرا ، در وهله اول از صدارت خود شعار «تغيير» را مطرح كرد، كه تحليلگران حوادث وتحولات سياسي نتوانستند به مفهوم اين شعار پي ببرند! ومن در يكي از ماهنامه ها زير عنوان « مفهوم استراتژيك «تغيير» مطروحه از سوي باراك اوباما چيست» نوشتم : معنا و مفهوم شعار تغيير كه از سوي باراك اوباما مطرح شد، اينستكه : استراتژي سياست خارجي ايالات متحده آمريكا كه بوسيله جورج واكر بوش رئيس جمهور قبلي، با شعار «تك قطبي» مطرح شده بود ، بوسيله اوباما ، رئيس جمهور جديد از حزب دمكرات ، منتفي شده است ، كه شعار «تغيير» مطروحه از سوي اوباما » به اين معني است كه استراتژي سيا ست خارجي ايالات متحده آمريكا ، مجدداً بر پايه همكاري تنگاتنگ با انگلستان تنظيم و اجرا خواهد شد » ؛ كه اين جابجائي ، بياني بود ه است از پتانسيل بريتانياي كبير ، كه همچنان به تنظيم و اداره روابط بين الملل ، با محوريت « ميز گرد» در لندن ميپردازد، كه با استقرار مجدد نظم قديم ، آنهم باز با مديريت انگلستان نقشه جديد خاورميانه بنا سات بقرار ذيل و اينبار با مشاركت انگليس و آمريكا ، اجرا شود.
با توجه به وضع ژئوپليتيك و ژئو استراتژيك و ژئواكونوميك خاورميانه و حوزه خليج فارس و ضرورت سقوط نظام هاي ساختگي كه در فرداي جنگ جهاني اول، منظور نگهباني از مصالح غرب و بويژه انگلستان در شرق سوئز بر پا شد، كه آخرين آنها عربستان سعودي و توابع آنها در ساحل جنوبي خليج فارس بود، برپائي يك قدرت منطقه اي نيروند كه بتواند پاسدار اين منطقه و ذخائر آن در برابر تهاجم رقبا از جمله روسيه و چين باشد. از مدتها پيش بعنوان يك ضرورت قطعي از جانب غرب احساس شده است، كه غائله «داعش» با فرماندهي يك انگليسي تبار مقيم كويت و با سرمايه گذاري عربستان سعودي و امارات و تهاجم تركيه اردوغان به سوريه و عراق برپا شده است ، با هدف تغيير نقشه «خاورميانه عربي» بوده است.
اينجانب چند سال پيش طي مقاله اي از تئوري مطروحه از سوي «پيت» (نخست وزير انگليس در سده هيجدم ، كه با شعار «ضرورت استقرار يك سرباز نيرومند در اروپاي مركزي» مطرح شد كه منظور تقويت پروس بود و سپس آلمان متحد و با هدف حفظ «موازنه قوا» در اروپا ، مطالبي نوشتم و از آن بعنوان الگوئي كه بتصور من بنا است در مورد ايران پياده شود، بحث كردم، كه بنظر ميرسد «سازندگان سياست در جهان» ، اكنون بدنبال اجراي آن هستند.
ايران آوردگاه اراده آرياي خلاق ، زادگاه حضرت ابراهيم (ع) فرزند تارخ ، نوه ارفخشد نتيجه سام و نبيره حضرت نوح نبي (ع) كه زادگاه حضرت ابراهيم در استان ديار بكر در منطقه كردنشين تركيه واقع است كه در گذشته اين بخش از تركيه استمرار خاك ايران بود كه كاخ نمرود نيز در همين شهر شادلي اورفا بود كه نمرود ميخواست حضرت ابراهيم (ع) جد حضرت محمد (ص) را به آتش بكشد. كه ضمناً ايران خاستگاه كورش كبير هخامنش نيز بود ، بدليل وضع ژئوپليتيك و ژئو استراتژيك و نيز ژئو اكونوميك از ديدگاه غرب كشوري مهم تلقي مي شود كه ميتواند خلأ ناشي از سقوط كشورهاي ساختگي در شرق سوئز را پر كند و «موازنه قوا» را در آسياي غربي تضمين نمايد، و لذا غرب درصدد تفاهم با ايران بمنظور كسب كمك براي استقرار نظم «خاورميانه جديد» است.
با اين تفاصيل و بمنظور پر كردن خلا ناشي از سقوط كشورهاي ساختگي در شرق سوئز (كه مصداق نظم قديم هستند) و بمنظور استقرار «موازنه قوا» در خاورميانه و حوزه خليج فارس، برداشت من از شرايط و اوضاع ، چنين استنباطي را طرح ميكند كه بنا است ميهن ما همچنان فرايند صنعتي شدن را ادامه دهد و بتدريج به «آلمان آسيا » بدل شود، كه البته تحقق اين اهداف مشروط خواهد بود به : 1- پرداخت غرامت جنگ تحميلي از سوي عراق و 2- استرداد اموال غارت شده از سوي خاندان ننگين آلشتي ، باصطلاح پهلوي به ايران و 3- عدم دخالت خارجيان در نظام ارزشي ميهن ما كه بر پايه دو اصل افتخار آفرين ناسيوناليسم ايراني – آريايي و اسلام تشيع استوار شده است.
و السلام علي من اتبع الهدي