به گزارش «شیعه نیوز»، همین مستضعفین بودند که انقلاب را به پیروزی رساندند و طی هشت سال جنگ تحمیلی و حوادث دیگر، آن را با چنگ و دندان حفظ کردند. الان هم که بحث دفاع از حرم اهل بیت پیش آمده، غالباً همین قشر مستضعف هستند که سینه ستبر میکنند و عمده نیروهای مدافع حرم را تشکیل میدهند. بچههای جنوب شهری و البته متدین و بیادعایی مثل محمدهادی ذوالفقاری، همان جوان 28 سالهای که با فلافلفروشی و پیک موتوری گذران زندگی میکرد تا اینکه اعتقادات مذهبیاش او را به طلبگی در نجف کشاند و عاقبت نیز در دفاع از اهل بیت به شهادت رسید. برای آشنایی با سیره و منش این شهید با پدرش رجبعلی ذوالفقاری به گفتوگو پرداختیم.
عاقله مرد 53 سالهای که به گفته خودش مشاغلی چون واکسی، کارگری، کار با وانت و... را پشت سرگذاشته تا رزق حلال برای سفره خانوادهاش بیاورد. رزق حلالی که شهیدی چون محمدهادی را پرورش داد. گفتوگوی ما با این پدر شهید را پیش رو دارید.
آقای ذوالفقاری مسیر زندگیتان را چطور انتخاب کردید که میوهاش فرزندی چون محمدهادی شد؟
ما اصالتاً اهل قوچان هستیم. نوجوان بودم که به تهران آمدیم. من از همان زمان برای اینکه کمک خرج خانواده باشم کار کردم. از واکسی گرفته تا عملگی و بار زدن نخاله به کامیونها و... الان هم که با یک وانت کار میکنم تا خرج زن و چهار فرزندم را دربیاورم. شاید سواد آنچنانی نداشته باشم اما یاد گرفتم که در زندگی قدم کج برندارم. به رزق حلال و تأثیرش روی خانواده اعتقاد دارم. خیلی وقتها پیش میآید اگر باری را با وانتم جابهجا میکنم، به صاحب بار میگویم چقدر راضی است بدهد؟ او هم قیمتی میدهد و سعی میکنم کرایهای که از او میگیرم با رضایت قلبیاش باشد. فهمیدهام که این پول و مالی که به خانه میآورم، در پرورش فرزند صالح مؤثر است. در کنارش همراه همسرم در تربیت بچهها کم نگذاشتهایم.
تربیت محمدهادی چه مسیری داشت که او را شهید دفاع از حرم اهل بیت کرد؟
من و همسرم هر دو خانوادههای مذهبی داشتیم و در زندگی مشترک هم سعی کردیم بچهها را مذهبی بار بیاوریم اما خدا هم خواست و مسیر زندگیمان با مسجد و محافل مذهبی گره خورد. به نظرم سال 62 بود که از نظر مالی به مضیقه افتاده بودم. مستأجر بودم و صاحبخانه اذیت میکرد. آن وقتها در مسجد موسی بن جعفر(ع) حوالی میدان قیاسی نماز میخواندم. یک حاج آقای متبحری داشتیم که آدم خوبی بود. ایشان چهره گرفتهام را دید و علت را جویا شد. من هم واقعیت را گفتم.
خدا خیرش بدهد ترتیبی داد تا به عنوان خادم مسجد فاطمیه دولاب مشغول شوم. تقریباً از سال 62، 63 در این مسجد ساکن شدیم. محمدهادی هم که سال 65 به دنیا آمد تا هشت سالگی در محیط مسجد بزرگ شد. این مسئله رویش خیلی اثر گذاشت. خودش هم تا دست راست و چپش را شناخت رفت عضو بسیج شد. کمی بعد یک خانه تهیه کردم. روبهروی خانه هیئتی بود که حاجحسین سازور از مداحان معروف در آنجا مجلس داشت. ایشان از من خواست پسر بزرگم محمدمهدی و شهید محمدهادی را کنارش بفرستم تا در امر هیئت کمک کنند و این طور میخواست آنها را جذب کند. محمدمهدی خیلی پابند نشد، ولی محمدهادی ماند و کم کم خودش هم مداحی میکرد. این طور شد که این بچه یک تربیت مذهبی پیدا کرد و عاشق اهل بیت شد.
از کودکیهای محمدهادی بگویید. شنیدهایم که ایشان فلافلفروشی میکرد.
بله، او هم از بچگی زحمت میکشید و مدتی شاگرد فلافلفروشی بود. راستش خیلی پابند درس نبود ولی علاقهاش به مسائل دینی باعث شد که به راهنمایی و همرایی یکی از دوستان ساداتش به نجف بروند و مشغول تحصیل شوند. محمدهادی در بسیج هم خیلی فعال بود. کارهای فرهنگی میکرد و خاطرات و زندگی شهدای محله را جمعآوری میکرد.
با شهید خاصی هم مأنوس بود؟
به شهید ابراهیم هادی خیلی علاقه داشت. با خانواده شهید ارتباط گرفته بود و برای جمعآوری خاطرات شهید هادی تلاش میکرد. در همین خصوص هم گویا کتابی از شهید هادی منتشر شد. پسرم کلاً به مسائل فرهنگی علاقهمند بود.
یک سؤالی را غالباً از خانواده شهدا در مورد خصوصیات اخلاقی شهیدشان میپرسیم، اما دوست داریم شما از خوب و بد اخلاق شهید بگویید. بالاخره اخلاق هر شخصی کاستیهایی هم دارد.
پسرم بچه ساده و خوبی بود. به من و مادرش هم خیلی احترام میگذاشت. مذهبی و عاشق اهل بیت هم بود. منتها اخلاقش گاهی تند میشد. عجول بود و اگر فکری به سرش میافتاد باید زود انجامش میداد. حالا اگر تأخیری در انجامش میشد، اخم میکرد و گاهی تند میشد. به نظر من هم این شهدا مثل همه مردم بودند، منتها یک چیزهایی را در خودشان تقویت میکردند.
محمد هادی چه چیزی را در خودش تقویت کرده بود؟
به نظر من عشق به اهل بیت را. همان طور که گفتم او کنار دست حاجحسین سازور مقدمات مداحی و هیئتداری را یاد گرفت بعد خودش را تقویت کرد و مداحی میکرد. خود من هم ایام محرم و سایر مناسبتهای مذهبی با وانتم وسایل هیئت جابهجا میکردم و هر کاری از دستم برمیآمد انجام میدادم. منتها محمدهادی عشق و عمل را مکمل هم کرده بود. این طور نبود که فقط دم بزند. همین تحمل غربت برای یادگرفتن دروس حوزوی به خاطر اعتقاد و التزامش به دین و مذهب بود. شهید از اواخر سال 89 به نجف رفت و تا شهادتش آنجا بود.
از بعد رفتنش سالی چند بار او را میدیدید؟ آنجا چطور امرار معاش میکرد؟
او اغلب در عراق بود. تنها سالی دوبار به خانه میآمد. یک بار تابستان و دیگری عید نوروز. در مورد امرار معاش هم گویا به طلبهها شهریه میدهند. اما دوستان محمدهادی میگفتند او شهریهاش را نمیگرفت. در عوض لولهکشی میکرد. حالا نمیدانم لولهکشی را کجا و چطور یاد گرفته بود. اما گویا شهید از همین راه هزینههایش را تأمین میکرد. جالب است که دوستانش میگفتند محمدهادی برای خانوادههای بیبضاعت و فقیر مجانی کارهای مرتبط با لولهکشی و این مسائل را انجام میداد.
ظاهراً ایشان قصد ازدواج هم داشتند که با شهادتش میسر نشد؟
بله، خودش چند باری در همان نجف و عراق به خواستگاری رفته بود. منتها جور درنیامده بودند. یعنی محمدهادی دوست داشت همسرش متدین و کاملاً محجبه باشد. سختگیریاش هم به همین دلیل بود. عاقبت با خانواده دختری آشنا شده بود. بار آخر که به خانه آمد به من گفت شما هم نجف بیایید. گفتم برای چی؟ گفت میخواهم برایم خواستگاری بروید. خیلی خوشحال شدم و موافقت کردم. منتها ما که قرار بود عید 94 به عراق برویم، پسرم برج یازده (23 بهمن 93) به شهادت رسید. قسمت نشد برایش زن بگیریم.
ماجرای مفقودی چند روزه پیکر شهید چه بود؟ خود شما در تشییع و خاکسپاریاش حضور داشتید؟
علت مفقودیاش به خاطر شدت انفجار خودروی عامل انتحاری بود که خودش را در میان مدافعان حرم منفجر کرده بود. در آن حادثه غیر از محمدهادی چند نفر دیگر از رزمندگان عراقی به شهادت رسیده بودند. بعضی سوخته و تکه تکه شده بودند. پیکر پسرم هم توسط یکی از فرماندهانش شناسایی شده بود. ایشان پیکر شهید را در سردخانه بیمارستانی میبیند و از انگشترش میفهمد که محمدهادی است. بعد که پیکر را خوب نگاه میکند، متوجه میشود محمدهادی است. بنابراین چند روز بعد ما متوجه پیدا شدن پیکرش شدیم. محمدهادی وصیت کرده بود که بدنش را در سامرا، کاظمین و کربلا و مشهد طواف دهند و عاقبت در نجف به خاک سپرده شود. غیر از مشهد باقی انجام شد و ما هم پسر بزرگمان را فرستادیم که به آنجا برود. محمدمهدی رفته بود و در هنگام تشییع و دفن محمدهادی در نجف رسیده بود. بعدش چون میگفتند در عراق رسم نیست زودتر از چهلم سرخاک بروند، من و مادر شهید هم بعد از چهلم سرخاکش رفتیم.
پس در همان نجف دفن شد؟
بله، وصیت خودش بود. در مورد محل دفنش هم اتفاق جالبی افتاده بود که ماجرایش را یکی از دوستان عراقیاش برایمان تعریف کرد. گویا خانواده این دوستش در قبرستان معروف وادیالسلام مقبره خانوادگی داشتند که نزدیک حرم امام علی(ع) هم بوده. محمدهادی از دوستش میخواهد که اگر شهید شد او را هم در همین مقبره دفن کند. دوستش میگوید باید مادرش اجازه بدهد. از مادر اجازه میگیرد که موافقت نمیکند. میگذرد و در پیادهروی اربعین سال گذشته، محمدهادی با مادر دوستش روبهرو میشود و اجازه این کار را میگیرد. آن خانم عراقی کمی بعد فوت میکند و به چند هفته نمیرسد که محمدهادی هم به شهادت میرسد و ایشان را در همان مقبره دفن میکنند.
شما از پیوستن محمدهادی به جمع مدافعان حرم اطلاع داشتید، از آخرین دیدارتان بگویید.
نه ما اصلاً اطلاع نداشتیم. اما در آخرین دیدارمان احساس کردم که خبرهایی در راه است. احساس میکنم که خودش میدانست این رفتنش دیگر بازگشتی ندارد. بار آخر محمدهادی طور خاصی شده بود. هر موقع با من روبوسی میکرد، مرا بو میکشید. گفتم مگر بوی عرق میدهم! گفت نه باباجان اما دوست دارم بوی پدرم را در خاطرم حفظ کنم. این را گفت و رفت. رفت و دیدارمان به قیامت موکول شد. همان طور که گفتم ما حتی نتوانستیم در مراسم تشییعاش شرکت کنیم.
صحبتهایی در مورد خانواده مدافعان حرم میشود که مثلاً مبالغ زیادی پول به آنها داده میشود. پاسخ شما چیست؟
راستش از بعد شهادت محمدهادی حتی یک بار هم هیچ کدام از مسئولان به ما سر نزدهاند. چه برسد به اینکه بخواهند تسهیلاتی به ما بدهند. البته به صورت خودجوش از طرف بسیج یا دانشگاهها و... از ما دعوت میشود اما مسئولان یک بار هم به ما سر نزدهاند. همین پنجم آذرماه که از طرف بسیج دعوت شدیم کنار لوح تقدیر یک کارت هدیه 70 هزار تومانی به من دادند. این همه چیزی بود که ما گرفتیم. مبلغش را گفتم که شایعهافکنها بدانند از این خبرها نیست. در ضمن محمدهادی برای اعتقادش رفته بود و تنها چیزی که ما را آرام میکند شهادتش در مسیر اهل بیت است.
نظرتان در مورد شهادت دردانهتان چیست؟
بدون لفاظی باید بگویم که کمرم شکست. از دست دادن فرزند چیز کمی نیست. از بعد شهادتش من دیگر دوست ندارم از خانه بیرون بیایم. منتها خرجی خانواده ناچارم میکند که گاهی با وانت بزنم به خیابان و برای کسب روزی تلاش کنم. اما چیزی که به ما صبر میدهد، افتخار شهادت محمدهادی در مسیر اهل بیت و دفاع از حرمشان است. ما همه عاشق اهل بیت هستیم. بنابراین از اینکه او را در این مسیر از دست دادم احساس افتخار میکنم و این تنها دلخوشی من است.
انتهای پیام/ 852
منبع: روزنامه جوان