SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :
به گزارش سرویس وبلاگ های شیعه نیوز، بلاگر وبلاگ امام جعفر صادق علیه السلام در قالب خاطره ای این چنین نوشت :
حدوداً سی سال پیش بود؛ شاید دو سه سال، کمتر 6 یا 7 ساله بودم . شاید هنوز مدرسه نمیرفتم. پدربزرگ خدا بیامرزم در اصفهان، یک یا دو سال متوالی، در روزهای قبل (یا بعد) از شهادت امام صادق علیهالسلام، عزاداری مفصلی میگرفت. گرچه برای سروصدا و خودنمایی نبود ولی صدایش در اصفهان پیچیده بود. یادم هست که برو و بیای مفصلی داشت و من خودم را در جولانهای یک مرد کوچک، آنگونه میدیدم که انگار روضه را من میچرخانم! البته در آن روزهایی که خواب نمیماندم!
آن وقتها شیخ حسین انصاریان معروف بود؛ ولی هنوز "استاد شیخ حسین انصاریان" نشده بود. شیخ –که هنوز دوستش میدارم- سخنرانی میکرد و جناب آقای محسن طاهری (که نمیدانم چرا دوست ندارم بگویم "حاج" محسن طاهری) هم مداحی میکرد. ایشان هم هنوز برای خودش "حاج محسن طاهری" نشده بود! که همو را نیز، به خاطر انتساب خدمتگزاریاش به اهل بیت علیهم السلام هنوز دوست میدارم.
مردم صبح اول وقت میرفتند خانهی همسایهی کناردستی -که آن هم خانهی بزرگی بود- صبحانه میخوردند و بعد میآمدند در خانهی مرحوم پدربزرگ –که خدایش رحمت کند- پای مجلس عزای امام صادق روحی فداه. هرکس زودتر میآمد، میتوانست برود در حیاطی به زیبایی باغچه و گل و سبزه.
حیاطی که هنوز در گوشهی ذهن کودکیام به وسعت صفای پدر بزرگ، باصفا و پر از طراوت است. گلهای رنگارنگش را میبینم و آنهمه شور و اشتیاق کودکی را با آنهمه شیطنت با همبازیهای قد و نیمقد؛ در حیاطی که برای من، تمام اصفهان در آن خلاصه میشد. همان اصفهانی که سالی یکی دوبار-کمتر یا بیشتر- میرفتیم و مهمان پدربزرگ میبودیم.
اگر اشتباه نکنم این عزاداری یک دهه طول میکشید و در این ده روز، گاهی خواب میماندم و زمانی که چشم باز میکردم، میدیدم آنهمه آدم همانجایی نشستهاند که ما دیشب رخت خواب انداخته بودیم. میخواهد مهمانخانه باشد، میخواهد حال خانه باشد. آری! وسط روضه از خواب بیدار میشدم. روضهای در خانهای بزرگ با حیاطی بزرگ و مهمانخانهای بزرگ در خانهای به اندازهی دوست داشتنیها و شوخ طبعیهای یک پدربزرگ.
خانهی پدربزرگ به سه بخش عمده تقسیم میشد؛ بخش اول مهمانخانهای در بالای خانه که با 9 یا 8 پله به حال وصل میشد. تعداد پلهها را از آنجایی یاد دارم که مسابقهی کوکانهی ما این بود که چه کسی میتواند از پلههای بالاتری بپرد پایین! عرض پلهها بزرگ بود. حالا که فکر میکنم حداقل 30-40 سانتیمتر بیشتر از عرض پلکان معمولی آپارتمانی بود. موکت قرمز رنگش را یادم هست که ایکاش آبی بود! بخش دوم، حال بزرگی بود که چندین در را در خود جا میداد. دو یا سه در به اتاقها راه مییافت و یکی به آشپزخانه. نور گیر (یا همان پاسیو) کنار آشپزخانه بود.
تا جایی که در خاطرم مانده، حال خانه یک مستطیل بود. یک گوشهاش میشد پلههای مهمانخانه؛ یک گوشهی آن آشپزخانه و گوشهی دیگر که به سرویس و حمام میرسید را خوب یادم نیست و آن سوی عرض حال مستطیلی، روبروی پلههای مهمانخانه یک راهرو بود که به حیاطِ شور و اشتیاق کودکیهای نوههای پدر بزرگ میرسید.
از حرفهای سخنران و مداح چیزی یادم نیست؛ ولی منبرش را یادم هست که کجا بود. گوشهی حیاطی که علاوه بر در اصلی خانه، خانه را به کوچهای قدیمی راه میداد؛ آنهم با دربهای قدیمی. کوچهای که صدای سخنران را میشنید و من نمیدانم این کوچه در تمام عمرش که خیلی قدیمی نشان میداد، چقدر از امام صادق علیهالسلام شنیده بود.
خلاصه ما بودیم و اشتیاق؛ ما بودیم و مردم و فامیل و پدریزرگ و حیاطی پر از گلهای ارادتمند به آستان اهل بیت علیهمالسلام. ما بودیم و شیخ حسین؛ ما بودیم و مداح؛ ما بودیم و یک کوچه با همسایهای همراه و همدل؛ ما بودیم و... که همه دل داده بودیم به نام امام صادق سلام الله علیه؛ ما بودیم و شور زنده کردن نام امام و شعور توسل به حجت خدا آن هم با اقتدا به پدربزرگ.
نمیدانم چه شد که چراغ توفیق آن روضه در سالهای بعدش خاموش شد! هر چه بود خاطرهای بود دلنشین که امید دارم خداوند به خاطر رضایت من (1) از کار پدربزرگ عزیزم، من را نیز شریک آن کار بزرگ فراموش نشدنی کند. کار بزرگی که هیچ مرد میدانی ادامهاش نداد...
(1)قال مولانا امیرالمؤمنین علیهالسلام: الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُم
(وسائل الشيعة ج16 ص 141)
منبع: وبلاگ امام جعفر صادق علیهالسلام