SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز»، پدر بزرگوارش او را از همان کودکی در هر سحرگاه برای تهجد و عبادت بیدار کرده و با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا می ساخت و از هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمدصادق تخته پولادی قرار داد.
وی در سال 1303 ﻫ.ق عازم مشهد و یک سال در جوار امام هشتم (علیه السلام) اقامت گزید و سپس برای تکمیل معارف الهی به نجف اشرف مشرف گردید و در آنجا به تحصیل علوم دینی پرداخت و از محضر اساتیدی همچون: سید محمد فشارکی، سید مرتضی کشمیری، ملا اسماعیل قره باغی و... دانش آموخت و در سال 1311 ﻫ.ق بار دیگر به مشهد سفر نمود و تا سال 1314 ﻫ.ق در جوار حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) روزگار گذراند و خود را وقف خدمت به مردم و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) نمود و در اصلاح امور مردم لحظه ای کوتاهی ننمود، به ویژه در اموری همچون گرفتاری های مادی، بیماری ها و سایر مشکلات روزمره مردم. وی یک ماه آخر عمر خود را به دلیل بیماری در منزل بستری بود تا آن که لحظاتی پس از طلوع آفتاب در روز یکشنبه 17 شعبان سال 1361 ﻫ.ق در 82 سالگی چشم از دنیا فروبست و پیکر مطهر وی در صحن عتیق (انقلاب) در حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) دفن گردید. این عالم برجسته به دلیل سیر و سلوک عرفانی دارای چنان جایگاه و مرتبه ای بود که بعضاً از او مکاشفات و کرامات منحصر به فردی روایت شده که تنها گوشه ای از آن ها چنین ذکر شده است:
آگاهی از باطن افراد
یکی از ویژگی های حاج شیخ حسنعلی نخودگی آگاهی به درون افراد بود، چنانچه در این باره شیخ مختار روحانی نقل می کند: یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر و مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم.
اتفاقاً همان روز خدمت شیخ حسنعلی رسیدم و عرض حاجت کردم. چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند:
«این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر.»
به علاوه، یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلع شدند که چنین بانویی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟
از خدمت او برخاستم، اما از فکرم گذشت که فعلاً یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمی دهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: «هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن.»
دستور شیخ به ملخ ها
حاج عباس فخرالدین یکی از ملاکین مشهد بود. او نقل می کند که سالی نخود بسیار کاشته بودیم، ولی ملخ ها به مزرعه ام حمله کردند و چیزی نمانده بود که همه آن را نابود کنند. به استدعای کمک، به خدمت جناب شیخ آمدم، فرمودند:
«آخر ملخ ها هم رزقی دارند.»
گفتم: با این ترتیب از زراعت من هیچ باقی نخواهد ماند. فکری کردند و فرمودند:
«به ملخ ها دستور می دهم تا از فردا زراعت تو را نخورند و تنها از علف های هرزه ارتزاق کنند.»
پس از آن به دِه رفتم، اما با شگفتی دیدم که ملخ ها به خوردن علف های هرزه مشغولند و آن سال در اثر از میان رفتن علف های زائد، آن زراعت سود سرشاری عاید من ساخت.
طیّ الارض
فرزند ایشان طی خاطره ای نقل می کنند: هنگامی که ارتش روسیه خراسان را در اشغال خود داشت، ما در خارج شهر مشهد «نخودک» خانه داشتیم و مرحوم پدرم هفته ای دو روز برای انجام حوائج مردم و امور دیگر به شهر می آمدند.
یک روز عصر که از شهر خارج می شدیم، احساس ناامنی کردم و به پدرم عرض کردم: چرا با وجود این هرج و مرج، تا نزدیک غروب در شهر مانده اید؟
فرمودند: «برای اصلاح کار علویه ای اجباراً توقف کردم.»
گفتم: راه خطرناک است و سه کیلومتر راه ما در میان کوچه باغ های خلوت، امنیتی ندارد و اراذل و اوباش شب ها در اینگونه مسیرها، مزاحم مردم می شوند. پدرم در آن اواخر، بر اثر کهولت بر الاغی سوار می شدند و رفت و آمد می کردند. آن روز هم بر مرکب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند:
«تو هم کنار من بر الاغ سوار شو.»
عرض کردم: پدر جان این الاغ ضعیف است و شما را هم به زحمت حمل می کند وانگهی شخصی نیز لازم است که دائماً آن را از دنبال براند.
فرمودند: «تو سوار شو من دستور می دهم تند برود.»
اطاعت کردم. وارد کوچه باغ ها شدیم که مؤذن تکبیر می گفت.
در این وقت از من پرسیدند: «فلان کس را ملاقات کردی؟» گفتم: آری.
ناگهان و با حیرت دیدم که سر الاغ به در منزل مسکونی ما رسیده و مؤذن مشغول گفتن تکبیر است.
در صورتی که برای رسیدن به خانه، لازم بود از پیچ چند کوچه باغ می گذشتیم و پس از عبور از دِهی که سر راهمان قرار داشت، به قلعه نخودک که در آنجا خانه داشتیم، می رسیدیم، با شگفتی پرسیدم: پدرجان چگونه شد که ما ظرف چند لحظه به اینجا رسیدیم؟
فرمودند: کاری نداشته باش، تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد.
باز متعجبم که پس از ورود به خانه چه شد که این حادثه را به کلی فراموش کردم تا آنکه پس از فوت آن مرحوم، به خاطرم آمد.
دم عیسوی
یکی از افرا موثق نقل میکند: روز فوت مرحوم نخودکی، زنی مسیحی در مسیر جنازه به سر و سینه خود می زد و شیون می کرد. گفتم: مگر تو مسیحی نیستی؟ آخر این مرد، روحانی مسلمانان است.
گفت: این دو دخترم که با من هستند، چندی قبل، به مرضی دچار شدند که هر چه مداوا کردیم سود نداد. حتی پزشکان بیمارستان آمریکایی نیز این دو را جواب کردند. باری رفته رفته، بیماری شان سخت تر شد و به حال نزع افتادند. همسایه ما زنی مسلمان بود، چون حال پریشان مرا دید، گفت: برای شفای بیماران خود، به قریه «نخودک» برو و از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که دم عیسوی دارد کمک بخواه. بیا چادر مرا بر سر کن و به آنجا برو. از روی استیصال چادر او را بر سر کردم و پرسان پرسان به آن ده که محل سکونت حاج شیخ بود رسیدم، دیدم که جلو در خانه نشسته و گروهی از حاجتمندان، اطرافش را گرفته اند.
من هم بدون آنکه مذهب خود را اظهار کنم، پریشانی خود را عرضه نمودم.
پس ایشان فرمودند: این دو انجیر را بگیر و به آن زن همسایه که مسلمان است بده تا با وضو آن ها را به دختران تو بخوراند.
گفتم: قادر به خوردن چیزی نیستند.
شیخ گفت: در آب حل کنند و به ایشان بدهند.
به شهر بازگشتم و انجیرها را به آن زن مسلمان دادم و او نیز وضو بساخت و آن ها را در آب حل کرد و در دهان دختران بیمار من ریخت.
ناگهان پس از چند دقیقه چشم گشودند و شفا یافتند! آری چنین مردی از میان ما رفته است.
یاسین و طه بخوان!
کربلایی رضای کرمانی، مؤذن آستان قدس رضوی نقل کرده است: پس از وفات حاج شیخ، هر روز بین الطلوعین، بر سر مزار او می آمدم و فاتحه می خواندم. یک روز در همانجا خواب بر من چیره شد، در عالم رؤیا حاج شیخ را دیدم که به من فرمودند: «فلانی چرا سوره یاسین و طه را برای ما نمی خوانی؟»
عرض کردم: آقا من سواد ندارم.
فرمودند: «بخوان.»
و سه مرتبه این جمله ها میان ما ردّ و بدل شد. از خواب بیدار شدم، دیدم که به برکت آن مرد بزرگ، حافظ آن دو سوره هستم. از آن پس تا زنده هستم، هر روز آن دو سوره را بر سر قبر آن مرحوم، تلاوت می کنم.
پی نوشت ها:
1- مقدادی اصفهانی، علی. نشان از بی نشان، ج1و2. تهران: جمهوری، 1375.
2- فروغی. نعمت الله. گلشن ابرار، ج6، قم: پژوهشکده باقرالعلوم، 1386.
3- م. کدخدازاده، ر. عباسی. کرامات شگفت عارفان، قم: بیت الاحزان، 1390.
4- احمدی، وحیده. 100 مکاشفه و کرامت از عارفان و عالمان ربانی. قم: نسیم ظهور، 1391.
5- احمدی جلفایی، حمید. 40 قطب عرفانی. قم: نسیم ظهور، 1391.
6- پیوندی، محمدرضا. طبیب دل ها، نشریه مربیان، شماره 33: 1388.
منبع: قدس
انتهای پیام/ ح . ا