SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از ایسنا، کلاس درس عجیب روشن شده بود، آمدید داخل کلاس و نگاه پدرانهای به تمامی شاگردهای کلاس کردید و گچ سفیدی را برداشتید و رفتید سراغ تخته سیاه پایین کلاس و گفتید شروع میکنیم...
معلم عزیزمان حرف اول را هرگز فراموش نمیکنیم وقتی روی تخته سیاه دل نوشتید «الف» و بعد نگاه مهربانی به ما کردید و گفتید «الف» مثل الله و گفتید این یعنی اینکه جز خالقتان کسی یا چیزی را نباید بپرستید و معلم مهربانم درسهایت چه زود فراموشمان شد و در خیالمان الله را یاد گرفتیم و در عمل هرچه را که دور و برمان بود پرستیدیم. پول، ماشین، خانه و تمام زرق و برقهای این دنیا را...
چقدر ذوق کردیم وقتی روی تخته سیاه دل نوشتید «ب» و خواندید «ب» مثل بهشت و برگشتید سمت کلاس و گفتید بهشت مال ماست و باید برگردیم آنجا، اما معلم عزیزم کجایی که ببینی راه بهشتی را که تو به ما نشان دادی خیلی زود از یاد بردیم و گم کردیم راهمان را ...
شیرینی درس آن روز را هرگز فراموش نمیکنیم زمانی که روی تخته سیاه نوشتید «پ» و آنگاه برگشتید و با آن نگاه دلنشین و لبخند شیرینتان گفتید این منم پیامبر خدا، آمدهام تا هر آنچه را که نمیدانید به شما بگویم. آمدهام تا تخته سیاه دلهاتان را پر کنم از حرفهای سفید و قشنگ و آه پیامبر چه راحت تو را با همه درسهایی که یادمان دادی فراموش کردیم و «پ» برایمان شد پول!
نوشتید «ت» مثل تقلب و گفتید اینجا و سر این کلاس کسی نباید تقلب کند وگرنه جریمه سختی میشود و گفتید کسی هست که ناظر بر تمامی لحظاتمان است که مبادا تقلب کنیم و در صورت مشاهده تقلب نمره رد را میگذارد در کارنامه آخر درسمان...
نوشتید «ح» و برای چند لحظه سکوت کردید و پس از دقایقی صدای غمگینتان در کلاس درس طنینانداز شد و خواندید «ح» مثل حسن و حسین و گفتید این دو جوانان اهل بهشتند و پیامبر، من هم مانند سکوت غمبارتان سکوت میکنم چون نمیتوانم بگویم که در کربلا چه گذشت....
روزی که نوشتید «د» و خواندید «د» مثل دل، برگشتید سمت کلاس و وقتی ما را دیدید که به خاطر جهل و گناهی که روی دلهامان را گرفته بود و آن را حسابی سیاه کرده بود سرهامان را پایین انداخته بودیم، با لبخندی پدرانه گفتید ناراحت نباشید، من اینجایم تا تخته سیاه دلهاتان را با کلماتی که مینویسم سفید سفید کنم و ما چقدر از درس آن روز ذوق کرده بودیم.
روزی که خواستید حرف «ع» را یادمان بدهید خیلی عجیب بود. ابتدای کلاس لیست حضور و غیاب را خواستید و اسمها را یک به یک خواندید و گفتید درس امروز خیلی مهم است و همه باید باشند و کسانی که هستند به شاگردانی که غایبند این درس را یاد بدهند و باید همه آن را خوب یاد بگیرند تا اگر زمانی من نبودم سراغ صاحب این کلمه بروید و هرجای درس را که نفهمیدید از او بپرسید.
و آنگاه نوشتید «ع» و چه محکم خواندید «ع» مثل علی ... و معلم عزیزم نبودید ببینید بعد رفتن شما از کلاس درس، شاگرد تنبلها و حسودهای کلاس چه بیرحمانه با تخته پاک کن افتادن به جان این کلمه!!!...
نوشتید «ف» و با چه عشقی خواندید «ف» مثل فاطمه، برگشتید سمت کلاس و گفتید حرمت معلمتان در گرو نگهداشتن حرمت صاحب این کلمه است و نبودید معلمم ببینید که عجیب حرمت نگه داشتند!!!...
روی تخته سیاه دلهامان نوشتید «م» و با چه محبتی خواندید «م» مثل مادر و گفتید بهشت حرف دومی را که یاد گرفتید، این پیش نیاز آن است و باید این را خوب از بر کنید تا حرف «ب» را هم خوب یاد بگیرید و ما چه زود این درس شیرینت را فراموش کردیم و حرمت همه چیزمان را نگاه داشتیم الا مادر و کم بیحرمتی نکردیم و براشان سرایی درست کردیم به اسم سالمندان و گذاشتیمشان همانجا!
معلمم اعتراف میکنم کلاس درستان تنها کلاسی بود که همه شاگردان حتی شاگرد تنبلهای کلاس دوست نداشتند که برای یک جلسه هم که شده تعطیل شود آخر برای شما شاگرد تنبل و زرنگ فرقی نداشت، اینکه شاگردها چه پوشیدهاند و با چه ریختی سر کلاس حاضر میشوند مهم نبود، اینکه از کدام شهر و روستا هستند و اصلاً چه اصل و نسبی دارند اهمیت نداشت و همه شاگردها این را خوب میدانستند و برای همین برای آمدنتان سر کلاس لحظه شماری میکردند.
دردهامان زیاد است معلم خوبم هنوز هم شاگرد تنبلیم و توی خیلی از درسها تجدید میآوریم و برای جبرانش منبعی جز کتاب درسیمان قرآن چیزی نداریم و آن را هم که بدون حرفهای شما خوب نمیفهمیم. آخر حرفهای روی تخته سیاه دلهامان هم دارد کم کم با تخته پاککن گناه کم رنگ و کمرنگتر میشود و هر روز ناامیدتر میشویم که نکند دوباره سیاهی تخته برگردد و بشود همان تخته سیاه قبلی!
اما میان این همه ناامیدی درس آن روز که یادمان میآید باز جرقهی امیدی در دلهامان زده میشود روزی که روی تخته نوشتید «ص» و با امیدی که در نگاهتان و حرفهاتان موج میزد خواندید «ص» مثل صاحب زمان و گفتید او صاحب زمان ماست و هر وقت حرفهای روی تخته سیاه دلهامان پاک شد از او بخواهیم تا بیاید و برامان کلاس جبرانی بگذارد و دوباره حرفها را پررنگ و سفید روی تخته بنویسد.
اما معلم مهربانم هر چه خواستیم از او که بیاید و گفتیم که برایمان کلاس جبرانی بگذارد هر روز غیبت میکند و هنوز هم نیامده، اما تازگیها فهمیدیم او نیست که غیبت دارد کلاس درسش جای دیگری تشکیل میشود و این ما هستیم که از کلاسش غیبت داریم وگرنه او سر کلاسش حاضر حاضر است...
انتهای خبر/ ز.ح