SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :
ارباب مقاتل گفتهاند:
پس از آنكه اصحاب حضرت سيّدالشهدا (ع) جملگي به شهادت رسيدند، و براي حمايت از جانشين مظلوم و معصوم پروردگار، كسي جز اهل بيت او باقي نماند، جوانان هاشمي يكديگر را وداع گفتند و از ميان ايشان، ابتدا حضرت علي اكبر (ع) آمادهي جانبازي شد.
آن جوان برومند ـ كه از نيكو صورتترين و زيبا خلقتترين مردم بود ـ به حضور پدر غريبش آمد تا رخصت ميدان بگيرد. امام به او اذن كارزار داد؛ امّا علي اكبر پيش از شروع نبرد، به سراغ يك يك زنان حرم رفت تا با ايشان وداع نمايد. پس بانگ «وامحمّداه» از اهل بيت رسول خدا برخاست. گفتهاند: در آن ساعت جانشين پروردگار متعال بدست مبارك خود سلاح جنگ بر تن علي اكبر پوشاند، و به او زره و كلاهخودي داد، و چرمي را كه از پدرش علي مرتضي (ع) به يادگار داشت، بر كمر او بست، و اسب «عقاب» را به او سپرد تا بر آن بنشيند.
هنگامي كه علي اكبر به ميدان روانه شد، حضرت سيّدالشهدا (ع) با نااميدي به او نگريست و چشم به زير انداخت، و اشكهاي مقدّسش از چشمان خدابينش سرازير شد؛ و در همان حال عرضه داشت: «اَللّهُمَّ كُنْ اَنْتَ الشَّهيدَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِم ابْنُ رَسُولِكَ وَ اَشْبَهُ النّاسِ وَجْهاً وَ سَمْتاً بِهِ ـ بارخدايا! بر ايشان گواه باش كه فرزند پيغمبر تو، و شبيهترين مردم به او در چهره و خلق و خوي به جنگ آنان رفت.» و بنا بر نقل محمّد بن ابيطالب، آن حضرت با انگشت سبّابه به سوي آسمان اشاره كرد ـ و به روايتي: محاسن شريفش را روي دست گرفت ـ و گفت: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلي هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلي نَبِيِّكَ نَظَرْنا اِلي وَجْهِهِ اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ اَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا ثَمَّ عَدَوْا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا ـ بارالها! بر اين مردم گواه باش كه جواني به مبارزهي آنان شتافت كه در خلقت و خوي و گفتار، شبيهترين مردم به فرستادهي توست، و ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت ميشديم، به صورت اين جوان مينگريستيم. خداوندا! بركات زمين را از اين قوم بازدار، و آنان را متفرّق و پراكنده ساز، و در راههايي جداگانه بيفكن، و واليان را هرگز از آنها راضي نكن. چرا كه اين مردم ما را دعوت نمودند كه به ياريمان برخيزند؛ سپس به دشمني با ما پرداخته و راه كارزار را در پيش گرفتند.»
آنگاه بر ابنسعد صيحه زد كه: «مَا لَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَكَ وَ لا بَارَكَ اللهُ لَكَ فِى اَمْرِكَ وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلَي فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِى وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللهِ ـ تو را چه شده؟ خداوند رحِمت را قطع كند، و هيچ يك از امورت را مبارك نگرداند، و بر تو كسي را مسلّط فرمايد كه بعد از من در بسترت سرت را جدا سازد؛ همانگونه كه رحم مرا قطع كردي و حرمت و قرابت مرا با رسول خدا (ص) حفظ ننمودي.» سپس با صداي بلند اين آيهي شريفه را كه در فضيلت اهل بيت پيامبر (ع) نازل شده است، قرائت فرمود: «اِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَميعٌ عَليمٌ.»
آن وقت علي اكبر (ع) چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع شد، و عرصهي نبرد را به شعشعهي طلعتش كه از جمال پيغمبر (ص) خبر ميداد، منوّر ساخت. او پس از انشاد اين شعر، با شجاعت و مهابتي كه از پدرانش به ارث برده بود، بر كوفيان حملهور شد:
«اَنَا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ
نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلي بِالنَّبِىِّ
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّي يَنْثَنى
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَوِىٍّ
وَ لا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمى عَنْ اَبى
تَاللهِ لا يَحْكُمُ فينَا بْنُ الدَّعِىِّ.
من علي پسر حسين بن علي (ع) هستم. به خانهي خدا سوگند! ما به پيغمبر (ص) سزاوارتريم.
شما را با شمشير ميزنم تا زماني كه بپيچد و خم شود. زدن جوان هاشمي علوي.
پيوسته در اين روز از پدرم حمايت ميكنم. به خدا قسم! پسر زنازاده در ميان ما حكم نخواهد راند.»
و به روايتي دوازده بار بر سپاه دشمن تاخت و گروه بسياري را كشت؛ تا آنكه مردم از بسياري كشتگانشان به خروش آمدند، و صداي ضجّه و شيون از ايشان بلند شد. از آنجا كه مادر آقا علي اكبر (ع) نوهي ابوسفيان بود، مردي از ميانهي سپاه فرياد زد: «اي علي! ميان تو و اميرالمؤمنين يزيد رابطهي خويشاوندي است، و ما ميخواهيم اين خويشاوندي را پاس بداريم. پس اگر بخواهي، ما به تو امان ميدهيم.» حضرت علي اكبر (ع) در پاسخ به او فرمود: «اِنَّ قَرابَةَ رَسُولِ اللهِ (ص) اَحَقُّ اَنْ تُرْعي ـ به درستي كه خويشاوندي با رسول خدا (ص) براي پاسداري سزاوارتر است.» و بيوقفه به كشتار مشركان ادامه داد و ميمنه و ميسرهي سپاه را در هم ريخت به گونهاي كه دشمنان از هول و اضطراب بر زبر يكديگر ميگريختند، و هيچ مرد جنگاور و شجاعي به ميدانش پا نميگذاشت مگر آنكه به سرعت كشته ميشد. فرزند غيور امام حسين (ع) با آنكه به شدّت تشنه بود، در طول مبارزات خود توانست يكصد و بيست تن از لشكريان را روانهي دوزخ سازد.
آن وقت حرارت خورشيد و سختي تشنگي و بسياري جراحات و سنگيني اسلحه، نيروي او را كاهش داد. پس، از ميان لشكر دشمن عنان برتافت و صفوف آنان را دريد، و در حالي كه خون از سراسر پيكر شريفش جريان داشت، به نزد پدر معصومش مشرّف شد و عرضه داشت: «يا اَبَةِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى وَ ثِقْلُ الْحَديدِ اَجْهَدَنى فَهَلْ اِلي شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبيلٌ اَتَقَوّي بِها عَلَي الْأَعْداءِ؟ ـ اي پدر! تشنگي مرا كشت، و سنگيني اسلحه مرا دچار رنج و مشقّت نمود. آيا ميتوان به شربتي از آب دست يافت تا در نبرد با دشمنان قوّتي پيدا كنم؟»
حسين (ع) سيلاب اشك از ديده فرو باريد و فرمود: «يَا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي عَلِىِّ بْنِ اَبِىطَالِبٍ وَ عَلَىَّ اَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجِيبُوكَ وَ تَسْتَغِيثَ بِهِمْ فَلا يُغِيثُوكَ يَا بُنَىَّ هَاتِ لِسَانَكَ ـ پسرم! بر محمّد و علي بن ابيطالب و من سخت دشوار است كه ايشان را دعوت كني و اجابتت نكنند، و ياري بجويي و به ياريات برنخيزند. فرزندم! زبانت را بياور.» پس زبان علي اكبر (ع) را در دهان مبارك گذاشت و مكيد، و انگشتري خويش را به او سپرد و فرمود: «اَمْسِكْهُ فى فِيْكَ وَ ارْجِعْ اِلي قِتالِ عَدُوِّكَ فَإِنّى اَرْجُو اَنَّكَ لا تُمْسى حَتّي يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الْاَوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً ـ اين خاتم را در دهانت نگاه دار و به جهاد دشمنت بازگرد كه اميدوارم پيش از شام، جدّت از جام پر آب خويش به تو شربتي بنوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نگردي.»
پس آن زادهي شِبل مرتضي (ع) دست از جان كشيد و با اين رجز پرمغز به استقبال مرگ شتافت:
«اَلْحَرْبُ قَدْ بانَتْ لَهَا الْحَقايِقُ
وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقٌ
وَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لا نُفارِقُ
جُمُوعَكُمْ اَوْ تُغْمَدَ الْبَوارِقُ.
جنگ است كه گوهر مردان را آشكار ميكند، و پس از آن است كه درستي دعاوي آشكار ميگردد.
به خدايي كه پروردگار عرش است سوگند! هرگز از گروههاي سپاهتان جدا نميشويم مگر آن زمان كه تيغها در نيام آرام گيرند.»
و بار ديگر تيغ آتشبار خود را در ميان لشكر نهاد و صاعقهوار صفوف به هم پيوستهي تفرقهجويان را چونان تار و پود كرباسي كهنه از هم باز كرد، و به هر سوي كه روي ميكرد، گروهي را بر خاك مذلّت ميافكند؛ تا آنكه تعداد كشته شدگان ميدانش به دويست تن رسيد. ولي ديگر از بسياري زخمها و سيلان خون، اندام مباركش سست شد. ناگاه مردي از كافران به نام مُرَّة بن مُنقَذ عبدي ـ لعنة الله عليه ـ وي را ديد و گفت: «گناه همهي عرب بر گردن من اگر پدر اين جوان را به داغ او ننشانم.» پس زماني كه فرزند امام (ع) به مرّه نزديك شد، وي فرصتي بدست آورده و نيزهاش را بر پشت حضرت فرو برد، و با تمام نيرو شمشيرش را بر فرق همايون او فرود آورد كه در اثر آن ضربه، زخمي بزرگ در سر حضرتش ايجاد شد. در همين حين، سواران ديگر نيز از چهار جانب بر او حملهور شده و در حدّ توان، جگرگوشهي حجّت خدا (ع) را مجروح ساختند. علي اكبر يكباره توانايي خويش را از دست داد، و با افتادن بر پشت اسب، عنان آن را رها نمود و دست بر گردن حيوان گرفت. اسب در ميان سواران خونخوار از سويي به سويي ديگر ميتاخت و از كنار هر سواري كه عبور ميكرد، زخمي بر پيكر بيرمق حضرت ميرسيد تا آنكه «قَطَعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً ـ اندام مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.» و زماني كه روح به حنجر مقدّسش رسيد، فرياد برآورد: «يا اَبَتاهْ هذا جَدّى رَسُولُ اللهِ (ص) قَدْ سَقانى بِكَأْسِهِ الْأَوْفي شَرْبَةً لا اَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ الْعَجَلَ الْعَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَأْساً مَذْخُورَةً حَتّي تَشْرِبَهَا السّاعَة ـ اي پدر! اينك جدّ من رسول خدا (ص) حاضر است، و با جام خويش كه پر از شربت بود، مرا سيراب كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهم شد؛ و ميفرمايد: [اي حسين] بشتاب بشتاب كه جامي ديگر نيز براي تو ذخيره است تا در اين ساعت بنوشي.»
فرزند مظلوم زهرا (ع) با شنيدن فرياد فرزندش، صيحهاي عظيم زد، و سوار بر اسب، صفوف دشمنان را شكافت و مردم را پراكنده نمود، و همچنان كه نام پسرش را فرياد ميكرد، خود را به بالين او رساند. آنگاه از اسب پياده شد و پيكر پاره پاره و خونآلود علي اكبر (ع) را به سينهي مطهّرش چسباند، و چهرهي مباركش را بر چهرهي او نهاد و فرمود: «قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ ما اَجْرَأَهُمْ عَلَي الرَّحْمنِ وَ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلي انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ ـ خدا بكشد گروهي كه تو را كشتند. چه چيز ايشان را بر خدا و پيامبرش، و بر هتك حرمت فرستادهاش جري كرد؟» آنگاه سرشك اشك از ديده فرو باريد و فرمود: «عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاء ـ پس از تو خاك بر سر دنيا.» و با اندوهي شكننده دستش را از خون فرزندش پر نمود و به جانب آسمان پاشيد در حالي كه يك قطره از آن خون به زمين بازنگشت.
امام صادق (ع) در خلال زيارت حضرت علي اكبر فرمودهاند: «بِأَبى اَنْتَ وَ اُمّى مِنْ مَذْبُوحٍ وَ مَقْتُولٍ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ وَ بِأَبى اَنْتَ وَ اُمّى مِنْ دَمِكَ الْمُرْتَقي اِلي حَبيبِ اللهِ وَ بِأَبى اَنْتَ وَ اُمّى مِنْ مُقَدَّمٍ بَيْنَ يَدَى اَبيكَ يَحْتَسِبُكَ وَ يَبْكى عَلَيْكَ مُحْتَرَقاً عَلَيْكَ قَلْبُهُ يَرْفَعُ دَمَكَ بِكَفِّهِ اِلي عَنانِ السَّماءِ لا يَرْجِعُ مِنْهُ قَطْرَةٌ وَ لا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ اَبيكَ زَفْرَةٌ ـ پدر و مادرم به فداي آن سرْ بريده و كشتهي بيگناه؛ پدر و مادرم به فداي خون تو كه به سوي حبيب خدا بالا رفت؛ پدر و مادرم به فداي تو كه در برابر پدرت افتاده بودي و او به سوگت نشسته بود، و با قلبي گداخته بر تو اشك ميريخت و خونت را با دستش به جانب آسمان ميپاشيد كه از آن خون قطرهاي بازنميگشت، و نفَسهايش [از اندوه زياد] بر تو شدّت يافته بود و آرام نميگرفت.»
گفتهاند: در اين هنگام صداي امام (ع) به گريه بلند شد حال آنكه كسي تا آن زمان صداي گريهي حضرتش را نشنيده بود. آن وقت امام غريب (ع) فرزند شهيدش را برداشت و بر در سراپرده آورد. هنگامي كه اهل بيت حسين (ع) با اين صحنهي جگرسوز مواجه شدند، فرياد: «يا ثَمَرَةَ فُؤاداهْ» و «يا قُرَّةَ عَيْناهْ» سر دادند.
شيخ مفيد (ره) ميگويد: حضرت زينب (ع) با حالت اضطراب و سرعت از سراپرده بيرون آمد، و به سوي نعش علي اكبر شتافت در حالي كه فرياد ميزد: «يا اُخَيّاهْ وَ يَا ابْنَ اُخَيّاهْ» و بر فرزند برادر ندبه ميكرد. آن بزرگوار با اندوه و اشك و آه، خود را به بالين علي اكبر (ع) رساند و خويشتن را بر روي او افكند؛ در حالي كه فرياد ميزد و سخت ميناليد. حضرت سيّدالشهدا (ع) سر خواهر را از روي جسد فرزند بلند كرد و به خيمهاش بازگرداند، و به جوانان هاشمي فرمود: «جسد برادر خويش را برداريد و ببريد.» پس او را از خاك برداشتند و در خيمهاي كه مقابل آن ميجنگيدند، گذاشتند.
در شرح مقام و منزلت حضرت عليّ بن الحسين (ع) همين بس كه در زيارتش خوانده ميشود: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّدّيقُ وَ الشَّهيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيِّدُ الْمُقَدَّمُ الَّذى عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَ ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلّا بِالْعَمَلِ الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلّا بِالْمَتْجَرِ الرّابِحِ ـ سلام بر تو اي بسيار راست گوينده و اي شهيد گرامي و اي آقايي كه پيشاپيش همگان بودي. اي كسي كه سعادتمند زندگي كرد و با شهادت رخت از اين جهان بركشيد و به سبب رفتنش، ديگران را دچار [غم] فقدان خويش ساخت. تو از دنيا هيچ بهرهاي بجز عمل صالح نبردي و به هيچ چيز جز تجارت سودمند [با پروردگار] سرگرم نگشتي.» و چگونه چنين نباشد كسي كه در آغوش امامت پرورش يافته و از سروران جوانان اهل بهشت كسب آداب كرده است؟ همچنان كه در زيارتش ميخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ـ سلام بر تو اي فرزند حسن و حسين (ع).