۰

دلايل شهادت امام حسن (عليه‌ السلام)

کد خبر: ۱۶۱۰۹
۱۵:۴۳ - ۲۴ بهمن ۱۳۸۸
به گزارش «شیعه نیوز» ، سایت تبيان درباره دلايل شهادت امام حسن(عليه‌السلام) اینگونه نوشت؛ براى يافتن دلايل شهادت امام حسن(عليه‌السلام) بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيله‏اى و ... .

الف - نسبت ‏به امام
امام حسن مجتبي عليه السلام
1- پيمان‏شكنى
معاويه حتى نتوانست ‏يا نخواست ‏براى ايامى چند هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب پرده از هدفى برداشت كه آشكارترين دليل بر سازش‏ناپذيرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در اين باره مى‏نويسد:
"چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه شد تا آن كه روز جمعه به نُخيله رسيد. در آنجا نماز گزارد، و خطبه‏اى خواند، در آخر خطبه‏اش گفت: من با شما جنگ نكردم براى آن كه نماز برپا كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما جنگ كردم كه امارت بر شما به من برسد و خدا به من داد، هر چند شما نمى‏خواستيد. شرطى چند با حسن كرده‏ام، همه در زير پاى من است. به هيچ ‏يك از آنها وفا نخواهم كرد. پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد آمد. حضرت امام حسن(عليه‌السلام) را بر منبر فرستاد و گفت: بگو به مردم كه خلافت ‏حق من است. "
2- تلاش براى جذب امام
معاويه تلاش بسيارى به خرج مى‏داد كه امام را به سوى خود جذب كند تا مرزهاى روشن جدايى حقيقى بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوه‏هاى مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاكيد مى‏كرد. يكى از شيوه‏ها تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبيله‏اى بود. يكى ديگر از شيوه‏هاى معاويه ارسال هدايا و جوايز و در مجموع تحركات عاطفى بود كه البته امام نيز آنها را دريافت و به مصارف لازم مى‏رساند، اما اجازه نمى‏داد از اينها به عنوان نزديكى وى به معاويه تعبير شود.
امام باقر(عليه‌السلام) مى‏فرمود: حسن و حسين(عليهماالسلام) عطاياى زورمندانى مثل معاويه را مى‏پذيرفتند، زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه(اطاعت) و خير به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دريافت كرده‏اند. "
قال ابوجعفر بن محمد عليهماالسلام: "و جوائزهم لمن يخدمهم فى معصية الله حرام عليهم و سحت؛ و عطاياى آنان براى كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى‏كنند، حرام و نارواست. "

3- توهين به امام
از جمله رفتارهايى كه دستگاه بنى‏اميه در برابر امام اتخاذ كرد، توهين به آن حضرت بود كه در قالب‏ها و شكل‏هاى مختلفى اجرا مى‏شد و صفحات تاريخ پوشيده از اين نوع رفتارهاست.
در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود: اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتى، زيرا، تو با زشتى انس گرفته‏اى و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده است. با محمد و خاندان او دشمنى مى‏ورزى. سوگند به خدا اى معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر(صلى الله عليه و آله) درگير مى‏شديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرات چنين جسارت‏هايى نسبت ‏به ما نداشتند... . " در جاى ديگر پسر عاص به معاويه مى‏گويد: "مردم به دنبالش راه افتاده‏اند. فرمان داد، اطاعت كردند. سخن گفت تصديق كردند. اين دو كار را به جاهاى باريك‏ترى خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسى را دنبالش مى‏فرستادى تا او و پدرش را لعن مى‏كرديم و دشنام مى‏داديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين مى‏آورديم. " در همان مجلس معاويه، اطرافيان معاويه اهانت‏هايى به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وى را كم كنند از جمله اين كه: "تو اى حسن! ادعا كرده‏اى خلافت ‏به تو مى‏رسد تو توان آن را ندارى... ما تو را به اينجا دعوت كرده‏ايم كه تو و پدرت را دشنام دهيم. اما پدرت را خدا به تنهايى سزايش را داد، ... شما مدعيان چيزهايى بوده‏ايد كه حقيقت ندارد... . "

4- تهمت‏ها به امام
در اين بخش نيز معاويه و اموى‏ها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام مى‏گفتند: "تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شركت داشتيد. با ابوبكر درست ‏بيعت نكرديد. در حكومت عمر كارشكنى كرديد و عثمان را كشتيد و... . "

5- توهين و تهمت‏ به امام على(عليه‌السلام)
معاويه براى در هم‏ كوبيدن جبهه امام حسن به امام على(عليهماالسلام) توهين مى‏كرد و به او تهمت مى‏زد و ديگران را هم به اين كار تشويق مى‏كرد. اين توهين‏ها گاه به شخص حضرت على(عليه‌السلام) بود و گاه در مورد زمامدارى و امامت او كه در نوع دوم هدف خنثى‏سازى جايگاه امامت در اذهان مردم بود.
در همان مجلس قبل كه معاويه يارانش را براى تحقير امام حسن(عليه‌السلام) گرد آورد، به آنان اينگونه رهنمود داد: "شما سعى كنيد كشته ‏شدن عثمان را به پدرش على نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وى از سه خليفه قبل ناخشنود بوده‏ " و در پى آن بود كه سيل حملات عليه امام على (عليه‌السلام) سرازير شود مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنيا و سلطنت‏ بر عثمان عيبجويى كرد و سپس در قتل او مشاركت كرد؛ پدرت ابوبكر را مسموم كرد؛ در توطئه قتل عمر دست داشت؛ پدرت با رسول خدا(صلى الله عليه و آله) دشمن بود؛ او شمشيرى بلند و زبانى گويا داشت؛ زنده‏ها را مى‏كشت؛ مردگان را متهم مى‏ساخت و ... معاويه بعد از شهادت امام حسن(عليه‌السلام) نيز به كارگزارانش نوشت: "هرگز اهانت ‏به على بن ابى طالب را فراموش نكنيد. "
گاهى معاويه در حضور امام حسن(عليه‌السلام) به ايشان اهانت مى‏كرد از جمله: معاويه در سفرى كه به مدينه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگويى، به مقام امام على(عليه‌السلام) توهين كرد. امام حسن (عليه‌السلام) در همان مجلس برخاست و فرمود: "... اى مردم! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان كه قرآن مى‏فرمايد: "و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين. " من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است. "
معاويه در مجلسى ديگر كه به امام على(عليه‌السلام) هتاكى زيادى كرد، امام حسن (عليه‌السلام) فرمود: "اى پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا مى‏گويى؟ با اين كه پيامبر فرمود هر كس به على ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه به دوزخ وارد مى‏كند. آنگاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد. "

6- بركنارى ياران على(عليه‌السلام)
معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح با امام حسن(عليه‌السلام) دستورالعملى صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهل‏بيت(عليهم‌السلام) بايد از كارهاى حساس و غيرحساس كشور اسلامى شامل (حجاز، عراق، ايران، شامات) بركنار مى‏شدند: "انظروا الى من اقامت عليه البينة. انه يحب عليا و اهل‏ بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه و رزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره... ؛ درباره هر كس دليلى اقامه شد كه او على و اهل‏بيت او را دوست دارد، نامش را از ديوان‏ها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوستدارى اهل‏بيت(عليهم‌السلام) متهم كرديد، كار را بر او سخت ‏بگيريد و خانه‏اش را خراب كنيد. "

شهادت امام حسن (ع)
7- كشتن شخصيت‏هاى شيعى
معاويه مى‏كوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم بر دار كشيدن آنان را نظارت مى‏كرد و در مواردى خود فرمان قتل مى‏داد. اشخاصى مانند: حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجرى، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و ... قربانى اين شيوه شدند و پيش‏بينى‏هاى امام على (عليه‌السلام) تحقق يافت. "عمت ‏خطتها و خصت ‏بليتها " "و اصاب البلاء من ابصر فيها واخطا البلاء من عمى عنها "؛ اين بليه‏اى است كه همه جا را مى‏گيرد ولى گرفتارى‏اش به طبقه‏اى معين اختصاص دارد. و فتنه كور و تاريكى است كه دامنه آن فراگير و همگانى و گرفتارى آن ويژه افراد خاص(شيعيان) است. بلاى آن به كسى مى‏رسد كه بينا باشد و به هر كور و بى‏تفاوت راه پيدا نمى‏كند.

ب - نسبت‏به ارزش‏ها
نشانه‏هاى تعارض را مى‏توان در رويكرد جبهه اموى نسبت‏ به ارزش‏ها نيز جست و جو كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش‏هاى ناب اسلامى بود كه از جمله مى‏توان به اين موارد اشاره كرد:
1- رويكرد به بدعت‏ها و ...
حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلاف‏ها و ظلم‏ها در ابعاد مختلف آن بود كه برخى عبارتند از:
در ايام خلافت ‏خود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را ترك كرد. وقتى علت را پرسيدند: گفت: "نام پيامبر بر زبان جارى نمى‏كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. "
معاملات ربوى را تجويز كرد. به طورى كه ابودرداء در برابرش ايستاد و گفت: "از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مردم را از معاملات ربوى نهى كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يكديگر برابر باشد. " و معاويه بى‏اعتنايى كرد و ابودرداء - با اين كه قاضى دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت. برخى از احكام حج را عملا تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد.
نسبت ‏به شعائر هر طور مى‏خواست عمل مى‏كرد. مثلا در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد. با اين كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرموده بود: "ليس فى العيدين الاذان و الاقامة. "
خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند... آب را در ظرف طلا نوشيد، غذا در آن خورد. لباس حرير پوشيد و ... .

2- علنى كردن منكرات:
ماهيت ضد دينى حكومت‏ بنى‏اميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنى نيز بروز مى‏يافت. مانند آن كه معاويه طى نامه‏اى زياد بن عبيد(ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد: "من اميرالمؤمنين معاوية بن ابى سفيان الى زياد بن ابى سفيان... " اين كار معاويه موجب شد گروه‏هاى زيادى مانند امام حسن و حسين(عليهماالسلام)، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصرى و... به اين رفتار اعتراض كردند و نوشتند كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: "الولد للفراش وللعاهر الحجر؛ فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود. "
پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زياد ابن ابى سفيان. زيرا به شهادت ابى مريم سلولى ابوسفيان از جمله كسانى بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه خلاف صريح فرمايش رسول خدا بود و ...

3- مبارزه با مشروعيت‏ حكومت علوى:
در كنار تمام خلاف‏هاى فوق، آنچه هدف اصلى معاويه بود، ساقط كردن حكومت علوى و فرزندان وى از مشروعيت ‏بود. وى تلاش مى‏كرد براى تثبيت ‏حكومت ‏خود، جبهه مقابل را از مشروعيت‏ بيندازد و براى اين كار شيوه‏هاى عجيبى نيز به كار برد كه برخى عبارتند از:

الف - مشروعيت‏بخشى به خلافت ‏خلفاى سه‌گانه:
معاويه براى اين هدف از شخصيت‏هاى دينى و روحانى وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوى در مورد على(عليه‌السلام) را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود مى‏خواست:

1- "با كمال دقت راويانى را كه طرفدار عثمان هستند و در فضايل او سخن مى‏گويند، شناسايى كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آنها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستيد. " به اين ترتيب در مدت زمانى اندك احاديث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.

2- معاويه همچنين به كارگزارانش فرمان داد چون روايات درباره عثمان زياد شده، از اين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث ‏بسازند. هر حديثى را كه درباره ابوتراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثى از صحابه در رد آن براى من نقل كنيد. چنين رواياتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگ‏تر مى‏كند و حجت‏شان را باطل مى‏سازد. "

اين سياست چنان پيش رفت كه هر كسى حديثى از پيامبر(صلى الله عليه و آله) نقل مى‏كرد، ديگر به حديث او با شك و ترديد نگاه مى‏كردند. امام باقر(عليه‌السلام) در مجلسى براى آگاهى مردم از اينگونه احاديث ‏بيش از صد مورد را خواند و فرمود:
"مردم گمان مى‏كنند اينگونه احاديث صحيح است. آنگاه فرمود: هى والله كلها كذب و زور؛ اينها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است. "
ابان بن تغلب مى‏گويد: "خدمت امام باقر(عليه‌السلام) عرض كردم: بعضى از آن احاديث را بيان فرماييد امام فرمود: رووا ان سيدى كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينة تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائكة تستحيى منه ... ؛ روايت مى‏كنند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيران اهل بهشت هستند و مى‏گويند عمر از ملائكه خبر مى‏گرفت و ملائكه مطالب را به وى تلقين مى‏كردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مى‏شد و مى‏گويند عثمان كسى است كه ملائكه از او حيا مى‏كنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اينها دروغ است. "

ب) قداست زدايى از سيماى امير مؤمنان(عليه‌السلام)

اقدام دوم معاويه اين بود كه از سيماى امام قداست زدايى كند و با اين ترفند جايگاه او را از دل‏ها بزدايد.
شهيد مطهرى(ره) مى‏نويسد: "على(عليه‌السلام) از دنيا رفت و معاويه خليفه شد، بر خلاف انتظار معاويه، على(عليه‌السلام) به صورت نيرويى باقى ماند و معاويه آن طورى كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مى‏دهد، از اين موضوع خيلى ناراحت‏ بود لهذا تجهيز ستون تبليغاتى عليه على(عليه‌السلام) كرد. "
بخشى از تلاش‏هاى معاويه در اين عرصه چنين است:
دستور داد در منابر رسما على(عليه‌السلام) را سب كنند و آن را در خطبه‏هاى نماز و منابر رواج داد و با تهديد و ارعاب مردم را وادار به اين كار مى‏كرد.
در موردى از احنف بن قيس خواست كه به على(عليه‌السلام) لعن كند و او چون با اصرار معاويه رو به‏رو شد، بر منبر رفت و گفت:
امام حسن(ع)
"معاويه مرا به لعن على امر كرده است، معاويه و على اختلاف داشتند. به هر كدام ظلم شده است، او را دعا مى‏كنم. لعنت ‏خدا و ملائكه و خلق تو اى خدا بر كسى باد كه ظلم كرده است و لعنت تو بر فئه باغيه از اينها باد. " مردم هم گفتند: آمين.
صحابه منافق را وادار به جعل حديث عليه امام مى‏كرد. از جمله سمرة بن جندب را با 400 هزار درهم وادار كرد بگويد آيه "من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ... " كه درباره على(عليه‌السلام) در ليلة‌المبيت است درباره ابن ملجم نازل شده است.
در اين زمينه كار به جايى رسيد كه دست‏ به بدعت در احكام هم زدند. مثلا چون در خطبه‏هاى نماز عيد على(عليه‌السلام) را سب مى‏كردند و مردم به خاطر اين كه نشنوند از محل نماز خارج مى‏شدند، خطبه‏ها را مقدم بر نماز كردند.
امام باقر(عليه‌السلام) در مورد اين اقدام بنى‏اميه مى‏فرمود: "و يروون عن على عليه‌السلام اشياء قبيحة و على الحسن و الحسين عليهماالسلام ما يعلم الله انهم قد رووا فى ذلك الباطل و الكذب و الزور؛ مطالب زشتى را درباره على عليه‌السلام و حسن و حسين عليه‌السلام نقل مى‏كردند كه خدا مى‏داند همه‏اش باطل و دروغ و بهتان بود. "

4- تلاش براى تشكيل حكومت موروثى

آنچه هدف اصلى معاويه بود و تمام اقداماتش بر محور آن دور مى‏زد، قبضه كردن حكومت و تثبيت آن در دست‏ بنى‏اميه بود؛ همان هدف پنهانى كه امام حسن از آن آگاه بود و براى اتمام حجت در شرايط صلح، آن را گنجاند:
"هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن ابى طالب معاوية بن ابى سفيان: صالحه على ان يسلم اليه ولاية امر المسلمين على ان يعمل فيهم بكتاب الله و سنة رسوله صلى الله عليه و آله و سيرة الخلفاء الصالحين و ليس لمعاوية بن ابى سفيان ان يعهد الى احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شورى بين المسلمين ... ؛ اين قرارداد صلحى است‏ بين حسن بن على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان: با او مصالحه كرد به اين كه ولايت امر مسلمانان را به او واگذارد، به اين شرط كه بين مسلمانان بر اساس كتاب خدا و شيوه پيامبر و سيره خلفاى صالح عمل كند و معاويه حق ندارد كه پس از خود كسى را به جانشينى و خلافت انتخاب كند و تعيين خليفه بر اساس شوراى بين مسلمانان باشد. "
و يا به اين صورت كه: "المادة الثانيه ان يكون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخيه الحسين و ليس لمعاوية ان يعهد به الى احد. "
اما معاويه در راستاى همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال كه موانع سر راه خود را برداشت، تصميم گرفت ‏يك همه پرسى عمومى به راه اندازد و براى فرزندش يزيد از عموم مردم مكه، مدينه، شامات، عراق و ... بيعت‏ بگيرد. براى اين كار به تمام مراكز حكومتى بخشنامه كرد و مخالفان را با شدت تمام سركوب كرد. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بيعت عمومى متوجه شد كه گروه‏هاى خواص همچنان مخالف او هستند و بالاترين خطرها نيز به دو دليل از جانب امام حسن عليه‌السلام است:
اولا: بسيارى از مخالفان منتظرند ببينند سلاله رسول خدا(صلى الله عليه و آله) چه مى‏كند چرا كه در صلح نامه شرط كرده بود، براى معاويه خليفه و جانشينى تعيين نشود.
ثانيا: امام مجتبى(عليه‌السلام) در ميان مردم مسلمان از پايگاه بسيار قوى برخوردار است و شايستگى عظمت و لياقت او براى تصدى خلافت و زمامدارى جامعه زبانزد است.
از طرفى معاويه مى‏دانست كه اگر موضوع ولايتعهدى را به مردم واگذارد، هيچ كس كم‏ترين توجهى به يزيد نخواهد كرد. از اين رو معاويه به فكر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب كند و نامه‏هايى به حسين بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و ... نوشت. امام حسين(عليه‌السلام) در پاسخ نامه او نوشت:
"اتق الله يا معاوية! واعلم ان لله كتابا لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها، واعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنة و اخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب ما اراك الا و قد او بقت نفسك و اهلكت و اضعت الرعية والسلام؛ اى معاويه! در مورد جانشينى فرزندت يزيد و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان كه براى خداوند منان صحيفه‏اى است كه تمام اعمال ريز و درشت را ثبت مى‏كند و هيچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند.
معاويه! بدان خداوند همانند مردم نيست كه بخشى از آنان را با كم‏ترين سوءظنى بكشى و عده‏اى ديگر را متهم نمايى و دستگير كنى. فرزندت يزيد كه آرمان تو است، شراب مى‏آشامد و به سگ‏بازى مشغول است. معاويه! مى‏بينم كه تنها با اين كارت خودت را متزلزل می‏سازى و دين خود را نابود مى‏كنى و مردم را از بين میبرى. "
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: