۰

مصاحبه خواندني با پرسابقه‌ترين حاجي ايراني

مردم در مسعي، هم راه مي‌رفتند و هم از دکان‌هاي آنجا خريد مي‌کردند. خانه خدا هم آنقدر خلوت بود که مي‌شد روي بام کعبه نشست، دعا و نماز خواند يا حتي خوابيد! کارگراني بودند که يک ريال مي‌گرفتند و حاجيان را با يک زنبيل از هجر اسماعيل بالا مي‌کشيدند.
کد خبر: ۲۳۶۴
۰۰:۰۰ - ۲۲ دی ۱۳۸۶
تشرف به حج، هميشه به عنوان يکي از آرزوهاي ديرين مسلمانان به ويژه ايرانيان مطرح بوده است. طوري که گاهي عمر علاقه‌مندان، سال‌ها در پي اين انتظار و آرزو به سر آمده و ديدار از سرزمين وحي براي آنان ممکن نشده است. در چنين وضعيتي، اگر کسي توفيق حتي يک سفر را پيدا کند، برخود خواهد باليد که هماي سعادت بر شانه‌هايش نشسته و خداوند براي او دعوتنامه حج فرستاده است.

تصور کنيد که اين سفرها به عنوان يک برنامه سالانه در زندگيتان گنجانده شده و دست کم حدود پنجاه بار در طول حيات شما تکرار شود. آن وقت، مانند حاج مصطفي رشيدي که از شانزده سالگي به حج تمتع مشرف شده، خوش‌اقبال و بلنداختر خواهيد بود؛ مردي از فيروزآباد فارس که اولين سفرهايش را به صورت غيررسمي و از راه دريا تجربه کرده و سال‌ها به حمله‌داري و خدمتگزاري زائران بيت‌الله الحرام پرداخته است.

او، نمي‌داند که در سفر امسال، چهل و نهمين، پنجاهمين يا پنجاه و يکمين حج تمتع را گذاشته است، اما خوب به ياد دارد روزي را که از طرف يکي از علماي استان فارس براي عزيمت به خانه خدا نيابت گرفت و از آن سال به بعد، خداوند، جواز حج مداوم را به او داد و تا امروز، غير از چند سال تعطيلي حج، همه ساله به مکه مکرمه و مدينه منوره سفر کرد.

خاطرات حاج مصطفاي هفتاد و يک ساله خيلي شنيدني است. شايد لازم باشد ساعت‌ها کنار او بنشيني و نقل اين سال‌ها را از زبان خود او بشنوي. سفرهاي زياد، از او يک سخنگوي مسلط به فرهنگ حج و زبان عربي نيز ساخته که در نوع خود جالب است.
دلتان نمي‌خواهد با اين حاجي پرسابقه بيشتر آشنا شويد؟ اين گفت و شنود را دنبال کنيد.

چگونه دعوتنامه اولين سفر را گرفتيد؟
سال سي و يک، شانزده ساله بودم که به مشهد و زيارت امام هشتم رفتم. آنجا از خدا خواستم که حج نصيبم کند. روز شهادت امام رضا (ع) بود که حاجتم را گرفتم. وقتي به فيروزآباد برگشتم، يکي از علماي آنجا از من خواست به نيابت از او به حج مشرف شوم. نمي‌دانستم قبول کنم يا نه. راه و چاه را نمي‌شناختم و اصلاً معلوم نبود يک بچه شانزده ساله چگونه مي‌تواند خودش را به هزاران کيلومتر آنطرف‌تر برساند. اما آن عالم به من اصرار کرد که نيابتش را قبول کنم.

چرا اين نيابت را به شما داد؟
او در زمان آيت‌الله بروجردي، يکي از علماي منطقه بود و من پيش او جامع‌المقدمات (از دروس طلبگي) را مي‌خواندم. گاهي هم با او در سفر قم و ديدار با مراجع عظام همراه مي‌شدم و باهم انس زيادي داشتم.

از همان سال اول، دعوتنامه سالانه گرفتيد؟
تا امروز که اينجوري بوده است. چون در سفر اول، وقتي چشمم به خانه خدا افتاد، از صاحب کعبه خواستم که هرسال مرا به حج دعوت کند. اتفاقاً سال بعد هم يک نفر ديگر به من نيابت داد و با چهار ـ پنج نفر ديگر، راهي عربستان سعودي شديم.

فکر مي‌کنم عزيمت به مکه و مدينه در آن سال‌ها خيلي پرزحمت بوده است.
براي شما قابل تصور نيست. ما با اتومبيل از فيروزآباد تا بوشهر، بندر دير يا بندر گناوه مي‌آمديم. تازه در آنجا سوار لنج بادباني مي‌شديم و به بحرين، قطر يا امارات مي‌رفتيم. آنجا بايد چند روز مي‌مانديم و بعد، با گذشتن از يک خليج، خودمان را به اول سرزمين «خُبَر» (عربستان) مي‌رسانديم. از آنجا با ماشين‌هاي باري، اول به قطيف و احصاء و سپس به دهران و ظهران مي‌رفتيم. تازه ما به رياض رسيده بوديم و بايد با ماشين‌هاي ديگري به مکه مي‌رفتيم. آن زمان، هيچ جاده‌اي در عربستان آسفالت نداشت و راه‌ها رملي بود. گاهي تا رکاب کاميون در شن فرو مي‌رفت و بايد به زحمت آن را خارج مي‌کرديم. چوب‌هاي مخصوصي را زير چرخ کاميون مي‌انداختيم تا از دل شن در بيايد.

خرج سفر در آن سال‌ها چقدر بود؟
سال اول را دقيقاً به ياد ندارم، اما بعدها که خودم حمله‌دار (مدير کاروان) شدم، هفتصد تا هشتصد تومان از زائر مي‌گرفتم. البته با اين پول، گاهي تا پنج ماه در سفر بوديم و در عتبات عاليات (عراق)، اردن، قدس، مصر، سوريه، لبنان، مکه و مدينه اقامت مي‌کرديم. اين هزينه در سال‌هاي بعد تا 3 هزار تومان هم رسيد.

از کجا شروع مي‌کرديد؟
اولين مقصد ما، مکه و مدينه بود. چون قرار بود قبل از هرچيز، زائران را به خانه خدا ببريم. اگر پول کافي و ميل به ادامه سفر داشتند، آنجا تصميم مي‌گرفتند که به عراق هم بروند. باز اگر دوست داشتند اين سفر ادامه پيدا کند، ما آنها را به سوريه، لبنان و باقي جاها مي‌برديم. خيلي‌ها هم دوست داشتند به مصر و زيارت حضرت نفيسه، عروس امام جعفر صادق (ع) بروند.

گذرنامه‌اي هم که در کار نبود.
آن روز ما برگه‌هايي به نام «علم خبر» مي‌گرفتيم. البته از ايران به صورت غيررسمي خارج مي‌شديم. اين برگه را در بحرين، قطر يا امارات به ما مي‌دادند.

سفرهاي متوالي شما تا امروز ادامه پيدا کرده است. آيا هر بار براي حج سال بعد از خدا تقاضا مي‌کرديد؟
اولش از خدا خواستم که دست کم هفت بار مرا به حج بطلبد. وقتي به هفت بار رسيد، معامله‌مان را با خدا فسخ کرديم و تعدادش را به هفتاد رسانديم! تا آن هفتاد سفر، بيست سفر ديگر مانده است.

چه کراماتي در اين سفرها مشاهده کرده‌ايد؟
سال پنجاه يا پنجاه و يک بود که ما در مدينه در منزل سادات بني‌هاشم اقامت داشتيم. دوره ملک فيصل بود و دولت تصميم گرفته بود مزار اسماعيل، فرزند امام صادق (ع) را که در موقعيت فعلي پله‌هاي بقيع واقع شده بود، جابه‌جا کند. قبر آن حضرت در خانه امام ششم بود و سقف بناي بسيار قديمي خانه در حال فروريختن بود.

يعني اين خانه در محله بني‌هاشم و ورودي بقيع واقع شده بود؟
بله. خانه اهل بيت عصمت و طهارت (ع) از جمله امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام صادق (ع) در اين محله بود و هنوز مي‌شد بقاياي آن محله و خانه‌ها را به چشم ديد. آب گواراي مدينه هم از خانه امام حسين (ع) بيرون مي‌آمد. آب کم بود و کوزه‌هاي کوچک و گلي را در حرم گذاشته بودند که مردم از آن بنوشند. حرم پيغمبر (ص) هم تنها دو در ورودي داشت. يکي باب جبرئيل و يکي باب نساء.

از جابه‌جايي قبر حضرت اسماعيل مي‌گفتيد.
مزار آن حضرت در راه واقع شده بود. ما به اتفاق سادات بني‌هاشمي براي تخريب ديوار رفتيم. قبر را شکافتيم و لحد را برداشتيم. جنازه تازه و مطهر را از آنجا خارج کرديم و به بقيع برديم. گويي او را يک ساعت قبل دفن کرده بودند.

با اين توصيف‌هاي شما، مدينه آن زمان زيباتر بود يا حالا که حرم و صحن و سراي پيامبر، اينقدر باشکوه و مجلل است؟
آن وقت معنوي‌تر بود، اما الآن خيلي بهتر، تميزتر و شکوهمندتر است.

اولين حجي را که نيابت نداشتيد و مال خودتان بود، کي مشرف شديد؟
سال سي و نه بود. تا آن زمان، همه را نيابت آمده بودم و استطاعت مالي نداشتم که حج تمتع بيايم. من يک کارگر ساده ساختماني بودم و درآمد خيلي کمي داشتم. درآمد يک سال را جمع کردم تا به هشتصد تومان رسيد و «مستطيع» شدم.

مجرد بوديد؟
بله. سال بعد از تشرف به حج تمتع ازدواج کردم.

وگرنه هيچوقت مستطيع نمي‌شديد! آن سال هم به شکل غيررسمي از کشور خارج شديد؟
بله. نمي‌گذاشتند به اين سادگي‌ها آدمي به سن و سال من به حج برود. راستش، شهرباني شيراز که متولي امور حج بود، فهميده بود که من به صورت غيرقانوني از کشور خارج مي‌شوم. حتي يک بار دستگيرم کردند و تعهد گرفتند که ديگر اين کار را نکنم.

چون سرباز بوديد، مانع از اين کار مي‌شدند؟
يکي از دلايلش همين بود. البته من معاف شدم، اما چون قبلاً بارها از مرز خارج شده بودم، شهرباني درست سر بزنگاه، وقتي پايم به شيراز رسيد، دستگيرم کرد.

پس بايد ماجرا را تعريف کنيد.
سفر به مکه و مدينه با آن همه زحمت و رنج، خسته‌مان کرده بود. با خودم گفتم هرطور شده بايد با هواپيما به شيراز برگردم. يکي از همولايتي‌هاي ما در ظهران عربستان، پولي به من قرض داد تا بليت بخرم و از قطر با هواپيما به شيراز بروم.

يادتان مي‌آيد چقدر از او پول گرفتيد؟
2 هزار تومان. آدم پولداري بود. نشاني داد که پول را در شيراز به چه کسي پس بدهم. من هم اين پول را گرفتم و راهي قطر و از آنجا با هواپيما راهي شيراز شدم. همينکه از هواپيما پياده شدم، يک نفر جلويم را گرفت و پرسيد: تو مصطفي رشيدي هستي؟ گفتم: بله. گفت: تو از زير کدام گل به مکه رفتي؟ خلاصه مرا به شهرباني بردند و رئيس اطلاعات آنجا خيلي اذيتم کرد. آنقدر کتکم زدند که غش کردم.

خلاصه لذت هواپيماسواري از دماغتان درآمد.
بله. حتي تمام وسايل را گرفتند و خودم را به حبس انداختند. آنقدر التماس کردم و خودم را به بيماري زدم که رهايم کردند. تعهد گرفتند که ديگر از راه قاچاق به مکه نروم. قبول کردم و آزاد شدم. اما سال ديگر، دوباره وسايلم را جمع و جور کردم تا عازم مکه شوم. در شيراز، پيش يکي از دوستانم ايستاده بودم و منتظر ماشين بودم که رئيس اطلاعات شهرباني مرا ديد. نزديک آمد و به اسم صدايم کرد. بعد گفت: باز هم قصد سفر به مکه داري؟ تازه من حدود پانزده تا زائر هم با خودم آورده بودم. دست آخر از آن دوست شيرازي تعهد گرفتند که من به مکه نروم. اما رفتم!

چگونه مدير کاروان شديد و رسماً به حمله‌داري پرداختيد؟
سال بعد، دوباره همان رئيس اطلاعات شهرباني مرا در شيراز ديد. به شهرباني احضارم کرد. گفتم، حتماً دوباره يکي راپورت ما را به او داده است. در راه، هزار بار «انا انزلنا» و «قل اعوذ برب‌الناس» خواندم که کاري به کارم نداشته باشد. اما او در شهرباني گفت: راستش را بگو. آن روز مرا نفرين کردي؟ ترسيدم. گفتم:‌ نه. من نفرينتان نکردم. گفت: حالا که اينقدر اصرار به رفتن داري، چرا نمي‌آيي از راه قانوني به مکه بروي؟ خودش کارها را درست کرد و من در استانداري امتحان حمله‌داري دادم. آن وقت به حج مي‌گفتند: «حج مناسکي» يعني يک حمله‌دار بايد تمام کارها را خودش مي‌کرد. رفت و آمد، تدارکات، اسکان، تغذيه، اعمال زائران و ... همه به عهده او بود.

جور کردن امکانات براي زائران سخت نبود؟
در عين حال که کار روي دوش يک نفر بود، اما کارها خيلي راحت جلو مي‌رفت و زائران، جز براي زيارت حرم پيامبر (ص) و انجام اعمال و مناسک حج، مقصود ديگري نداشتند. آن وقت، هتلي در مکه يا مدينه نبود و از زائران با اين غذاهاي رنگارنگ پذيرايي نمي‌شد. جاي فعلي محکمه مدينه يا در سمت باب جبرئيل حرم، تماماً باغ بود. ميان نخل‌ها چادر مي‌زديم. هر نفر، 2 پتو داشت. يکي زير و ديگري را رو مي‌انداختيم. سرمان را هم روي کرسي‌بندي دور نخل مي‌گذاشتيم و مي‌خوابيديم. غذاي ما هم نان خشک فيروزآباد و روغن گوسفندي بود که با شکر مخلوط مي‌کرديم و مي‌خورديم. اگر هم مي‌خواستيم يک غذاي پختني بخوريم، يک قابلمه سر چراغ نفتي مي‌گذاشتيم، گوجه فرنگي مي‌پختيم و با نان مي‌خورديم. چلومرغ و خورشت فلان در بساط ما نبود.

چند تا زائر با خودتان مي‌برديد؟
وقتي به شکل غيررسمي مي‌رفتيم، معمولاً بيست نفر همراه داشتيم. زماني که حمله‌دار شدم، کار سخت‌تر بود. بايد تمام استان فارس را مي‌گشتيم و چهل تا پنجاه زائر پيدا مي‌کرديم. مردم توان پرداخت پول زياد را نداشتند.

از مدينه گفتيد، اما توصيفي از شهر مکه و خانه خدا نداشتيد.
مکه هم خيلي ساده و جالب بود. مردم در مسعي، هم راه مي‌رفتند و هم از دکان‌هاي آنجا خريد مي‌کردند. خانه خدا هم آنقدر خلوت بود که مي‌شد روي بام کعبه نشست، دعا و نماز خواند يا حتي خوابيد! کارگراني بودند که يک ريال مي‌گرفتند و حاجيان را با يک زنبيل از هجر اسماعيل بالا مي‌کشيدند.

در اين همه سال که به حج مشرف شده‌ايد، حتماً چشمه‌هايي از عنايت و توجه خداوند را مشاهده کرده‌ايد.
بسيار زياد. آن وقت‌ها راه عرفات به مشعر، خيلي نامناسب و خسته‌کننده بود. پيرمرد حدوداً هشتاد ساله‌اي در کاروان داشتيم که زمان برداشتن عمود خيمه‌ها گم شد. هوا تاريک بود و هرچه گشتيم پيدايش نکرديم. پاهايمان برهنه و تاول زده بود. به صاحب‌الزمان (عج) متوسل شديم و گفتيم: «اي پسر فاطمه! خودت حاجي ما را پيدا کن و به داد ما برس.» مي‌ترسيديم که زير دست و پا بماند. به هر حال آن پيرمرد، امانتي دست ما بود. باور کنيد، کمتر از يک کيلومتر جلو رفته بوديم که يک نفر از ميان جمعيت داد زد: «حاج مصطفي! بيا حاجي‌ات را بگير.» رفتم جلو و ديدم پيرمرد مثل بيد مي‌لرزد. هرچه گشتم، صاحب صدا را که مرا به اسم خوانده بود، پيدا نکردم. پيرمرد هم نفهميده بود که کسي دستش را گرفته و پيش ما آورده است.

خيلي‌ها دوست دارند مثل شما درخواست حج مادام‌العمر بکنند. چگونه بخواهند؟
خدا خيلي سفر اولي‌ها را دوست دارد. زائري که براي اولين بار مشرف شده، اگر از خدا بخواهد، اطمينان داشته باشد که تا آخر عمر به حج خواهد آمد. چون حج، موهبت خداست و نصيب و قسمت و پول در آن دخالتي ندارد. اگر او دعوتش را بفرستد، هيچکس نمي‌تواند مانع شود.

در شرايط فعلي که حج پياپي، بسيار سخت و تقريباً غيرممکن است، چه مي‌کنيد؟
من از سال هفتاد و پنج که مدير کاروان نيستم، به عنوان زائر به حج مي‌آيم. براي چهار ـ پنج سال آينده هم نوبت دارم. بعدش هم خدا بزرگ است. البته فکر نمي‌کنم عمرم کفاف بدهد. از خدا خواسته‌ام که اگر به حج مشرف نشدم، آن سال، سال مرگ من باشد.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: