۰

خاطره‌اي از رؤياي خادم حرم امام رئوف

شب هنگام به محض اين‌که به خواب رفتم، خود را در صف خدام حرم در پيشگاه امام رئوف حضرت امام علي بن موسي‌الرضا (ع) ديدم.
کد خبر: ۱۸۱۰
۰۰:۰۰ - ۰۳ آذر ۱۳۸۶

اگر خطا نکنم، سال 63 بود که با همت توليت آستان قدس رضوي، نخستين کنگره جهاني حضرت رضا(ع) در مشهد مقدّس برگزار شد.

مرحوم پدرم، آيت‌الله حاج شيخ عباس مخبر دزفولي (ره) براي شرکت در اين کنگره بزرگ دعوت شده بودند. حقير نيز توفيق داشتم همراه ايشان باشم. من در آن سال‌ها، نوجواني بودم مثل همه نوجوانان ديروز و امروز ايران اسلامي، عاشق اهل بيت (ع) که هرچند راهي به دنياي آسماني و پر رمز و راز معارف عميق آنان نداشتم، عشق به آنها را با شير از مادر گرفته بودم.

پس از زيارت پرشور و همراه با معرفت پدر در حرم مطهر امام رضا (ع)، راهي محل برگزاري کنگره شديم و پس از پايان جلسه روز اول، ايشان با شتاب عازم ديدن مردي شدند که با همه کودکي‌ام احساس مي‌کردم که پدرم شوق وصف ناشدني به ديدن او دارند. او مردي بود نوراني از خادمان مخلص حرم رضوي (ع)، که با کمال تأسّف، دو سال پيش که به شرافت زيارت امام رضا (ع) نايل شدم وقتي سراغ او را از خذّام خدوم حرم رضوي گرفتم، دريافتم به ديار باقي شتافته‌اند.

نام او مرحوم رثايي(ره) ـ يا رسايي ـ بود. بعد‌ها دانستم که به سبب سابقه خدمت و اخلاص او و سر و سرّش با امام رئوف (ع) بود که مرحوم پدر، آنچنان مشتاق ديدن او بود. در گرماگرم گفت‌وگوي آنان، خاطره‌اي از زبان او شنيدم که تنم لرزيد.

او مي‌گفت: در اوايل خدمتم در حرم مطهر، يک بار هنگام شستشو و غبارروبي حرم امام هشتم براي ساعاتي درهاي حرم به روي زائران مشتاق بسته شده بود. در اين حال، خانمي با التماس از من مي‌خواست به او اجازه دهم وارد شود. من چندين بار براي او توضيح دادم که اکنون نمي‌شود، ولي او بر خواسته خود پافشاري مي‌کرد و سرانجام هم با فشار ناگهاني درب ورودي، خواست که وارد حرم مطهر شود. من هم به قصد انجام وظيفه و جلوگيري از ورود او، با وسيله کرکي بسيار نرمي (که حتما زوّار محترم آنها را در دستان خدام حرم ضامن آهو ديده‌اند) بسيار آرام به صورت او زدم و او را از حرم بيرون کردم.

شب هنگام به محض اين‌که به خواب رفتم، خود را در صف خدام حرم در پيشگاه امام رئوف حضرت امام علي بن موسي‌الرضا (ع) ديدم؛ گويي حضرت از ابتداي صف از خدّام حرم، سان مي‌ديدند و به هر کدام از خادمان خود که مي‌رسيدند، از سر لطف مرحمتي مي‌فرمودند و آنان را مورد تفقّد قرار مي‌دادند، تا اين‌که حضرت به من رسيدند.

به محض اين‌که چشمان مبارکشان در چشمان من افتاد، ناگهان دست مبارک خود را به يک طرف صورتشان گرفتند و فرمودند: رسايي، شما ديشب به صورت من سيلي زدي! من از ترس داشتم در خواب قالب تهي مي‌کردم. خدمتشان عرض کردم: آقا دست من بشکند اگر چنين جسارتي کرده باشم. فرمودند: چرا، صبح به صورت زائر من زدي؟ من تازه به ياد آن خانم افتادم و هراسان و استغفار کنان از خواب پريدم.

اينها را مي‌گفت و اشک مي‌ريخت و به همراه او پدرم بلند بلند گريه مي‌کرد. آن روز با همه وجود دريافتم که چرا به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) «امام رئوف» مي‌گويند.

خدايا، به حق اولياي خاصت توفيق زيارت هميشگي و همراه با معرفت مضجع شريف آن امام همام را عيدي ميلاد او براي همه ما و دعاي آمرزش او را شامل همه خادمان زنده و در گذشته آرمان‌هاي ملکوتي او قرار بده.

درخشش مسعود آفتاب عالمتاب عالم آل محمدّ ـ صلوات‌الله عليهم اجمعين ـ بر پهنه عالم وجود بر ذرّه ذرّه کاينات خجسته باد.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: