«شیعه نیوز»:
بخش نخست:
پاسخ: مشروعيت بنا، بر قبور پاکان را از راههاي گوناگون ميتوان ثابت کرد، اينک به آنها اشاره ميکنيم:
1- سيره سلف صالح در حفظ قبور پيامبران
تاريخ گواهي ميدهد که ساخت و حفظ بنا بر روي قبور اوليا و انبيا يک سنت ديرينه انساني بوده، و قبل از طلوع ستاره اسلام، قبور انبياي بني اسرائيل و غيره، همگي داراي بنا بوده است، و روزي که مسلمانان اين مناطق را در فلسطين و اردن و شام فتح کردند، در حفظ و صيانت آنها کوشيدند و تا به امروز به همان حالت باقي مانده است. مسلمانان نه تنها خدشهاي بر اين بناها وارد نکردند، بلکه در تعمير و نوسازي آنها و گماردن افرادي براي خدمت و حفاظت، اهتمام ورزيدند.
2- حفظ آثار، حفظ اصالتها است
اصولادر حفظ آثار، خصوصاً آثار پيامبر گرامي صلياللّهعليهوآله مانند مدفن وي و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او، و خانههايي که در آنجا زندگي کرده و مساجدي که در آنها نماز گزارده، فايده عظيمي است که طي مقدمهاي به آن اشاره ميکنيم.
امروز پس از گذشت بيست قرن از ميلاد مسيح، وجود مسيح عليهالسلام و مادر او مريم و کتاب اوانجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخي درآمده است که گروهي از شرقشناسان در وجود چنين مرد آسماني، به نام مسيح که مادرش مريم و کتاب او انجيل است، تشکيک کرده و آن را افسانهاي به سان <مجنون عامري> و معشوق وي <ليلي> تلقي ميکنند که زائيده پندارها و انديشههاست، چرا؟ به خاطر اين که يک اثر واقعي ملموس از مسيح در دست نيست، مثلابه طور مشخص نقطهاي که او در آن متولد گرديد و خانهاي که زندگي کرده، و جايي که در آن به عقيده نصاري به خاک سپرده شده است، معلوم و روشن نيست. کتاب آسماني او نيز دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، که در آخر هر کدام جريان قتل و دفن عيسي آمده است، بهطور مسلم مربوط به او نيست و بي ترديد پس از وي تدوين شدهاند. ولي اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ ميماند، به روشني بر اصالت او گواهي ميداد، و براي آن خيالبافان و شکاکان جاي تشکيک باقي نميگذارد.
ولي مسلمانان آشکارا خطاب به مردم جهان ميگويند: هزار و چهارصد سال قبل در سرزمين حجاز مردي براي رهبري جامعه بشري برانگيخته گرديد و در اين راه موفقيت بزرگي به دست آورد; و تمام خصوصيات زندگي او محفوظ است، بي آنکه کوچکترين نقطه ابهامي در زندگي آن بزرگمرد مشاهده گردد، حتي خانهاي که او در آن متولد شده مشخص است، و اين کوه حراء است که وحي در آنجا بر او نازل ميگرديد، واين مسجد او است که در آن نماز ميگزارد، و اين خانهاي است که در آنجا به خاک سپرده شد، و اينها خانههاي فرزندان و همسران و بستگان او است، و اين قبور فرزندان واوصياء و خلفا و همسران او ميباشد و ... .
اکنون اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، طبعاً علايم وجود و نشانههاي اصالت او را از بين بردهايم و زمينه را براي دشمنان اسلام آماده ساختهايم.
بنابراين ويران کردن آثار رسالت و خاندان عصمت، علاوه بر اين که يک نوع هتک و بياحترامي است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز ميباشد.
آيين اسلام، آيين ابدي و جاوداني است و تا روز قيامت آيين هدايت براي انسانها ميباشد. نسلهايي که پس از هزاران سال ميآيند، بايد به اصالت آن اذعان کنند. لذا براي تا›مين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانههاي صاحب رسالت را حفظ کنيم و از اين طريق گامي در راه بقاء دين در اعصار آينده برداريم و کاري نکنيم که نبوت پيامبر اسلام صلياللّهعليهوآله به سرنوشت آيين حضرت عيسي عليهالسلام دچار گردد.
3- ترفيع خانههاي پيامبران
قرآن مجيد، در آيه معروف به آيه نور، نور خدا را به چراغي پرفروغ تشبيه ميکند که بهسان ستاره فروزان ميدرخشد، آنگاه در آيه بعدي جايگاه اين مشعل فروزان را بيوتي ميداند که در آنها مرداني وارسته، صبح و شام خدا را تسبيح ميگويند، آنجا که ميفرمايد: في بيوت اذناللّه ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبحله فيها بالغدوّ والاصال، نور 37 <اين چراغ فروزان> در خانههايي روشن است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنها والاگردد و نام او در آنها ياد شود، در آن خانهها بامدادان و شامگاهان تسبيح خدا ميگويند.
اکنون بايد ديد مقصود از آن بيوت چيست؟ مسلماً بيت غير از مسجد است، زيرا بيت از بيتوته به معني شب را به پايان رساندن، گرفته شده است، و اگر به مسکن انسان بيت ميگويند، از آن روست که انسان در آنجا شب را به صبح ميرساند.
قرآن، هرجا که درباره معبد و پرستشگاه جمعي مسلمانان سخن ميگويد، لفظ مسجد يا مساجد را به کار ميبرد، و لذا اين واژه در قرآن 28 بار به صورت جمع و مفرد بهکار رفته است، در حاليکه هرگاه قرآن از مسکن و ما›وي سخن به ميان آورد، از واژه بيت بهصورت جمع يا مفرد بهره ميگيرد. لذا اين واژه66
بار در قرآن در همين مورد به کار رفته است. نتيجه اين که در زبان قرآن بيت و مسجد مصداقاً يکي نبوده و يکي شمردن آن دو، مدعايي بيدليل است.
بهطور مسلم، مقصود از اين بيوت، بيوت انبيا و اوليا و انسانهاي وارسته است که در آنها، صبح و شام، خدا را تسبيح ميگويند. جلالالدين سيوطي، از انسبن مالک نقل ميکند: زماني که رسول خدا صلياللّهعليهوآله آيه في بيوت اذناللّه ان ترفع را در مسجد تلاوت کرد، فردي از ياران رسول خدا صلياللّهعليهوآله به پا خاست و پرسيد: مقصود از اين خانهها چيست؟ پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: خانههاي پيامبران; در اين هنگام ابوبکر برخاست و گفت: اي پيامبر خدا صلياللّهعليهوآله اين خانه (اشاره به خانه علي و فاطمه) از همين خانههاست که خدا رخصت بر رفعت و بالابردن منزلت آنها داده است؟ پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: آري از برترين آنهاست.
تا اينجا روشن شد که مقصود از بيوت، خانههاي پيامبران است نه مساجد، اکنون بايد ديد مقصود از رفع چيست؟ در اينجا دو احتمال است: -1 مقصود از رفع، رفع حسي است. -2 مقصود رفع معنوي است.بنابر احتمال اول، مقصود، بالابردن ديوارها و زدن سقف است، چنانکه در آيه ميفرمايد: رفع سمکها فسواها، نازعات/ 28; ولي چون قرآن درباره بيوتي سخن ميگويد که ديوار و سقف دارند، طبعاً مقصود از ترفيع، رفع معنوي است، يعني رفعت و منزلت و بزرگداشت آنها; و يکي از مظاهر ترفيع اين بيوت، آن است که از هر نوع آلودگي حفظ شوند و به هنگام فرسودگي تعمير شوند.
اين ويژگيها به پاس حضور مردان بزرگي است که در آن خانهها به راز و نياز پرداخته و خدا را ياد ميکنند; و داد و ستد،آنان را از برپاداشتن نماز و پرداخت زکات باز نميدارد. به پاس وجود اين شخصيتها، خدا اذن داده است که به اين آثار، از ديده تعظيم و تکريم نگريسته شود و از ويراني و آلودگي صيانت گردد.
همگي ميدانيم که پيامبر گرامي صلياللّهعليهوآله در خانه خود به خاک سپرده شد، يعني در آن نقطهاي که خدا را ياد ميکرد و ستايش مينمود. خانه وي، به حکم اين آيه، داراي ارج و احترام بوده و هر نوع ايجاد ويراني و تخريب و ايجاد آلودگي در آن، دور از شان آن و بر خلاف دستور قرآن است.
بلکه بخشي از بيوت مدينه مدفن و آرامگاه شخصيتهاي بزرگي است: و بنابر روايت صحيح حضرت زهرا سلاماللّهعليها در خانه خود که تاکنون نيز موجود است به خاک سپرده شد.
حضرت هادي و حضرت عسکري عليهماالسلام نيز در خانههايي که خدا را پرستش ميکردند به خاک سپرده شدند. در اين صورت اين خانهها به تصريح آيه داراي منزلت و رفعت هستند و تخريب آنها با مفاد اين آيه ناسازگار است.
در محله بنيهاشم مدينه، تا چندي قبل خانههاي حسنين عليهماالسلام و مدرسه امام صادق عليهالسلام برپا بود، و نگارنده خود در سال 1335 به زيارت اين بيوت تشرف يافت، ولي متاسفانه به عنوان توسعه مسجد نبوي همه اين آثار نابود گشت، در حالي که توسعه مسجد النبي صلياللّهعليهوآله با حفظ اين آثار منافاتي نداشت.
4- صيانت قبور، نشانه مهر و محبت است
دوستي پيامبر صلياللّهعليهوآله و خاندان او از اصول موکد اسلام است، و آيات و رواياتي بر اين مورد گواهي ميدهد، پيامبر اکرم صلياللّهعليهوآله فرمود: ثلاث من کنّ فيه وجد حلاوة الايمان و طعمه، ان يکوناللّه و رسوله احبّ اليه مما سواهما، جامعالاصول1/37
سه چيز است که هر کس آن را دارا باشد مزه شيرين ايمان را ميچشد، يکي از آنها اين است که خدا و پيامبر او، نزد انسان از همه چيز مجبوبتر باشند ... .
مهر ورزيدن به پيامبر صلياللّهعليهوآله روشهاي گوناگوني دارد که به برخي اشاره ميکنيم: نشر سخنان و برنامههاي آنها. حفظ و صيانت آثار و يادگارهاي آنان. بناي يادبود بر قبور آنان. همه اين امور، نوعي مهرورزي به آنان شمرده ميشود. ترمذي در سنن خود نقل ميکند که: ان النبي اخذ بيدالحسن و الحسين و قال: من احبّني و احبّ هذين الغلامين و اباهما و امّهما کان معي في درجتي يومالقيامة. پيامبر دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر کس مرا و اين دو کودک و پدر و مادر آنها را دوست بدارد، روز رستاخيز با من همدرجه خواهد بود.
بخش دوم:
همگي ميدانيم سبط اکبر پيامبر صلياللّهعليهوآله در سرزمين بقيع و سبط اصغر وي در کربلابه خاک سپرده شدهاند و مرقدشان پيوسته زيارتگاه مسلمانان بوده و خواهد بود. ساختن هر نوع سايبان براي حفاظت از تربت پاک آنان نوعي ابراز محبت به دو سبط بزرگوار پيامبر صلياللّهعليهوآله است و اين عمل همان پاداش را خواهد داشت که پيامبر صلياللّهعليهوآله در روايت فوق متذکر شده است.
امروز، ملل زنده جهان، سعي ميکنند که ياد شخصيتهاي ملي و مذهبي خويش(سران نظامي، سياسي و اصلاحگران عرصه فرهنگ) را به اشکال گوناگون زنده نگه دارند، و بدين خاطر پيکر آنان را با عظمت، تشييع ميکنند و در محلي با صفا تحت بناي مجلّلي به خاک ميسپارند، تا آيندگان نيز همچون نسل حاضر، شخصيتهاي مزبور را همواره مد نظر داشته و گراميبدارند،ما مسلمانان نيز بايستي با شيوههاي گوناگون (ساختن آرامگاه، بناي يادبود و غيره) شخصيتهاي برتر و بينظير خويش را پاس بداريم.
5- اصحاب کهف و ساختمان بر قبور آنان
آنگاه که سرگذشت اصحاب کهف پس از سيصد و اندي سال بر مردم کشف شد، همه مردم آن منطقه دور غار آنان را فراگرفته و به دو گروه تقسيم شدند: گروهي گفتند: بر روي قبر، بناي يادبودي بسازيم و آرامگاه آنان را با اين بنا گرامي بداريم. گروهي ديگر گفتند: بر روي غاري که اجساد آنان در آن نهفته است، مسجد بسازيم. قرآن اين حقيقت را چنين بيان ميکند: فقالواابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم قالالذين غلبوا علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا، کهف /21
از اين آيه استفاده ميشود که در آن زمان هم، بنا بر روي قبر امري رايج بود و هم مسجد سازي روي قبر، چيزي که هست نظريه نخست مربوط به غير مومنين و نظريه دوم، مربوط به موحدان بوده است. گواه بر اينکه پيشنهاد دوم از آن موحدان بوده است، تاريخ معروفي است که درباره زندگاني اصحاب کهف در کتب تفسير و تاريخ موجود است و آن اينکه آنان وقتي از خواب بيدار شدند، فردي را روانه شهر کردند، و او وضع شهر را دگرگون ديد و گرايشهاي مردم به مسيح رامشاهده کرد و تعجب کرد که چگونه اين شهر که مرکز مشرکان بود، بلکه وجود موحدان در آن غير قانوني بهشمار ميرفت به چنين حالت و وضعي درآمده است، گويا براي تبيين يک چنين دگرگوني در اوضاع ديني ميفرمايد: قالالذين غلبوا علي امرهم ...، يعني کساني که بر گروه نخست پيروز شده بودند و مقصود اين است که از نظر فکر و انديشه و ايدئولوژي پيروز شده بودند نه از نظر سياسي، و پيشنهاد مسجدسازي گواه بر اين است که پيشنهاد دهندگان مردم متدين بودند و از اين نظر، بر گروه ديگر غلبه کرده بودند، نه اينکه اهل قدرت و سلطه بودند تا گفته شود: گفتار چنين گروه، شايسته پيروزي نيست.
بنابراين آيه از دو جهت ميتواند سند ما باشد: الف- از اينکه قرآن بنا بر مدفن اصحاب کهف را از زبان گروهي نقل ميکند، بدون اينکه آن را نقد کند، واين خود نشانه مشروع بودن آن است. زيرا در غير اينصورت، آن را نقد ميکرد. شما اگر به آيات قرآن نظري بيفکنيد آنجا که گفتاري را از ديگران نقل ميکند، در صورت غير صحيح بودن به نقد آن ميپردازد مگر اينکه بيپايگي آن روشن باشد- مثلافرعون به هنگام غرق شدن در امواج دريا اظهار ايمان کرد و گفت: آمنت انّه لااله الاالذي آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين، يونس / 90
من ايمان آوردم که خدايي جز آنکه بني اسرائيل به او ايمان آوردهاند،نيست و من از مسلمانان هستم. قرآن براي اينکه ديگران نپندارند که ايمان در چنين لحظاي نافع و سودمند است، فورا نقد ميکند و ميفرمايد: الان وقد عصيت من قبل و کنت منالمفسدين، يونس/91
(آيا اکنون <ايمان آوردهاي> در حالي که در گذشته عصيان کردي و از مفسدان بودي). ب- قرآن، اين ديدگاه (بناي بر قبور به صورت مسجدسازي) را از جمعيت پيروز بر مشرکان نقل ميکند، و اين خود حاکي از آن است که اين گروه چنين پيشنهادي را به عنوان حکم شريعت خود مطرح ميکردند و همگي ميدانيم که شرايع سماوي از نظر اصول و قواعد کلي يکسانند و اختلاف، در کيفيتها و جزئيات است از اين جهت فقها ميگويند احکام ثابت در شرايع پيشين براي ما حجت است، مگر اينکه دليل محکمي بر منسوخ شدن آن داشته باشيم.
با توجه به اين ادله پنجگانه: الف. سيره سلف صالح در حفظ قبور انبياي پيشين. ب. صيانت آثار، حفظ اصالتها است.ج. حفظ ابنيه مربوط به اوليا نوعي ترفيع بيوت آنها است.د . حفظ آثار اوليا مظهر مهر و مودت آنها است.ه. بناي يادبود يا مسجد بر قبور اصحاب کهف;
براي احدي جاي شک و ترديد باقي نميماند که بناي بر قبور، نه تنها مشکل شرعي ندارد، بلکه امري مطلوب و مرغوب است.
تنها چيزي که باقي مانده است، تفسيري روايتي است که دستاويز وهابيان قرار گرفته است.
بخش سوم:
دستاويز وهابيان براي ويراني قبور
دلايل گراميداشت مزار پاکان را از ديدگاه قرآن و سنت و سيره عملي مسلمانان، بررسي کرديم، وقت آن رسيده است که دليل مخالفان را که عمدتاً روايت <ابي الهياج اسدي> است، مورد بررسي قرار دهيم و عيار صحت آن را با محک نقد بسنجيم.
مسلم در صحيح خود از ابي الهياج نقل ميکند که: <قال لي علي بن ابي طالب الاابعثک علي ما بعثني عليه رسول اللّه، ان لاتدع تمثالاً اںلاطمسته و لاقبراً مشرفاً اںلاسوّيته>.
<علي بن ابي طالب به من گفت: آيا نميخواهي تو را به ماموريتي که پيامبر مرا براي آن اعزام کرد، اعزام کنم، اين که: هيچ تصوير (ذي روحي) را ترک مکن مگر آنکه آن را محو کني، و نيز هر قبر بلندي را که ديدي آن را مساوي و برابر ساز>.
مخالفان بناي قبور، اين حديث را دليل بر حرمت ساختن آرامگاه ميگيرند و در شوال 1344 هجري قمري که قبور ائمه بقيع ويران گرديد، همان روز در روزنامه <ام القري> پرسش و پاسخي انتشار يافت و در لزوم تخريب گنبد و بارگاه به اين حديث استدلال شد.
براي روشن شدن ميزان صحت استدلال به اين حديث، آن را از نظر سند و دلالت مورد بررسي قرار ميدهيم:
الف: سند حديث
راويان حديث به قرار زيرند: 1. وکيع، 2. سفيان الثوري، 3. حبيب بن ابي ثابت، 4. ابو وائل، 5. ابوالهياج الاسدي.
درباره راوي نخست (وکيع) همين بس که احمد بن حنبل، استاد حديث، درباره او ميگويد: وکيع در پانصد حديث خطا کرده است. و نيز ميگويد: او حديث را نقل به معني ميکرد و آشنايي کافي با آن نداشت.
درباره راوي دوم (سفيان ثوري) کافي است بدانيم که ابن حجر او را مدلّس شمرده و از <ابن مبارک> نقل ميکند که: سفيان ثوري نقل حديث ميکرد، و من که رسيدم ديدم او در نقل خود تدليس مينمايد; همين که مرا ديد از کار خود خجالت کشيد.
تدليس، به هر صورت تفسير شود، با ملکه عدالت سازگار نميباشد.
درباره راوي سوم (حبيب بن ابي ثابت)، ابن حبّان از عطا نقل ميکند: او در حديث تدليس ميکرد، و از احاديث او پيروي نمي شود.
راوي چهارم (ابووائل) که نام او شقيق بن سلمه اسدي کوفي است، با علي بن ابي طالب عليهالسلام سرسنگين
بوده است ابن ابي الحديد ميگويد: وي از مخالفان اميرمومنان علي عليهالسلام بوده است وقتي از او پرسيدند علي را دوست داري يا عثمان را گفت: روزگاري علي را، ولي اکنون عثمان را.
درباره راوي پنجم يعني <ابو الهياج اسدي> که نام او حيّان بن حصين است، هر چند تضعيفي درباره او در کتب رجال مشاهده نميشود، ولي ترمذي از نقل احاديث وي خودداري کرده و صحاح ششگانه نيز، جز همين روايت، روايتي ديگر از وي نياوردهاند.
ب: دلالت حديث
وضع سند حديث ابوالهيّاج، از آنچه گفتيم، روشن شد. پيداست با حديثي چنين که راويانش به خطاي در نقل و تدليس در روايت متهم هستند، نميتوان بر حکمي شرعي استدلال کرد. خاصّه آنکه، با فرض چشمپوشي از قدح راويان حديث فوق، دلالت آن بر مدّعا نيز ضعيف و مخدوش است. براي روشن شدن اين مسئله، ضروري است دو واژه کليدي در فهم
حديث را بررسي کنيم: 1. قبراً مشرفاً، 2. اںلّا سوّيته.
درباره واژه اول (مشرفاً) يادآور ميشويم: <مشرف> از ماده <شرف> به معني علوّ و بلندي گرفته شده است و کساني که از نژاد والايي برخوردارند (همچون فرزندان پيامبر صلياللّهعليهوآله) <شريف> ناميده ميشوند و به کوهان شتر نيز که از ساير اعضاي بدن وي، ارتفاع چشمگيري دارد <شرف> گفته ميشود.
در تاج العروس آمده است: <الشرف: العلوّ و المکان العالي، و من البعير سنامه، و شرفات القصر اعاليه>: <شرف به معني بلندي و مکان بلند است. کوهان شتر را شرف مينامند و نقاط بلند و مرتفع کاخها، و احياناً بلنديهاي روي ديوار نيز <شرفه> ناميده مي شود>.
آيا مقصود از <مشرفاً> هر نوع بلندي است يا بلندي خاصي همچون بلندي شبيه به کوهان شتر يا بلندي پشت ماهي؟! با توجه به مفهوم واژه دوم <سوّيته> خواهيم ديد که بلندي خاصي مورد نظر است.
درباره واژه دوم (سوّيته) نيز يادآور ميشويم: فعل <سوّيته> در حديث، از مادّه <تسويه> گرفته شده که در لغت عرب، دو کاربرد دارد:
1. برابري چيزي با چيزي، در اندازه، چگونگي و غيره، مانند مساوات دو خط متوازي در طول، يا برابري دو سيب از نظر وزن.
در اين کاربرد، فعل <سوّي> به دو مفعول نياز دارد و مفعول دوم نيز بايد با حرف جرّ (مانند <با>) همراه باشد. مانند: سوّي هذا بهذا: اين دو شيء را با هم يکسان کرد.
2. از بين بردن ناهمواريها و زدودن کجيها و پستي و بلنديها از پيکره يک شيء. در اين کاربرد، فعل <سوّي> يک مفعولي بوده و نيازي به مفعول دوم نخواهد داشت. مثلاً هرگاه نجّار، ناهمواريهاي چوبي را با تراشيدن آن از بين ببرد، گفته مي شود: سوّي الخشب.
تفاوت ميان دو کاربرد روشن است: در کاربرد نخست، <مساوات> وصفي است قائم به دو شيء، در حالي که در دومي وصفي است قائم به يک شيء (به اعتبار زدودن ناهمواريهاي مثلاً چوب، بدون اينکه مقايسهاي در کار باشد).
اکنون که مفهوم هر دو لفظ (<مشرفاً> و <سوّيته>) براي ما روشن شد، بايد گفت حديث درباره کيفيت خود قبر سخن ميگويد (به دليل يک مفعولي بودن آن در حديث) نه در مقايسه آن با زمين، والّا لازم بود بفرمايد: <اںلاسويته بالارض>.
غرض آن حضرت اين بود که ابي الهيّاج هر قبري را که در آن ناهمواري و بلندي و پستي (مانند کوهان شتر، و يا پشت ماهي) وجود دارد، صاف کند و به صورت مسطّح دربياورد، و حديث گواه بر اين است که بايد روي قبر مسلمان، مسطح باشد، نه مسنم، مانند پشت ماهي.
در آن زمان سطح قبور هموار نبود، و وسط آنها مانند کوهان شتر ارتفاع داشت، و يا به صورت پشت ماهي بود، امام عليهالسلام دستور داد که ابي الهياج قبور را از اين حالت بيرون آورد و اين سخن چه ارتباطي به ويران کردن قبر از اساس و يا تخريب ابنيه روي آن دارد؟!
اتفاقاً ناقلان حديث و شارحان آن، حديث را به نحوي که گفتيم، تفسير کردهاند.
1. مسلم نويسنده <صحيح> اين روايت را تحت اين عنوان آورده است: <باب الامر بتسوية القبر> و معني اين عنوان چنين است: <بابي که در آن روايت مربوط به صاف کردن قبر وارد شده است>. و اين حاکي از آن است که نويسنده حديث نيز از <مشرف> ضدّ مسطح، و از <تسويه> تسطيح آن را فهميده است.
2. مسلم در آغاز بابي که اين حديث در آنجا آورده است نقل ميکند که فضالة بن عبيد با گروهي در سرزمين روم بود. يک نفر از ياران وي درگذشت و او پس از دفن، قبر وي را مسطح کرد و گفت: از پيامبر صلياللّهعليهوآله شنيدهام که قبرها را مسطّح و مساوي سازيد.
همه اين قراين گواهي ميدهد که مقصود از <مشرفاً>، بلندي سطح قبر از زمين نيست، بلکه بلندي خاصي در خود قبر، مدّ نظر ميباشد. (اعم از آنکه با زمين مساوي، و يا بلندتر و پستتر از آن باشد)
3. نووي در توضيح اين حديث ميگويد: قبر نبايد از زمين بلندتر يا سطح آن مسنّم (پشت ماهي) باشد، بلکه بايد يک وجب از زمين بلندتر و روي آن مسطّح باشد.
4. قرطبي در تفسير خود، حديث ياد شده را نقل کرده و ميگويد: از حديث برميآيد که مسطّح بودن سنت، و مسنّم بودن بدعت است.
5. ابن حجر عسقلاني ضمن بيان استحباب مسطّح بودن روي قبر، مينويسد: مقصود از حديث ابي الهياج آن نيست که قبر با زمين از نظر سطح يکسان باشد، بلکه مقصود آن است که روي قبر، صاف و مسطّح گردد، هرچند خود قبر بلندتر از زمين باشد.
چنانچه همه اين سخنان را نيز ناديده بگيريم (فرض کنيم که حديث ميگويد قبر را بايد با زمين يکسان کرد)، باز استدلال به اين حديث در تخريب بناء قبور، دو اشکال جدّي دارد:
اوّلاً: برابري قبر با زمين، برخلاف اتفاق آراي همه فقهاي اسلام است، زيرا همگي اتفاق دارند که قبر بايد يک وجب از زمين بلندتر باشد.
ثانياً: اگر تفسير ياد شده را بپذيريم و بگوييم حديث ناظر به لزوم برابري قبر با زمين است، بايد قبر را تخريب کرد و آن را با زمين يکسان نمود، نه بنايي را که روي قبر ساخته شده است. اساساً حديث، ناظر به بناي روي قبر نبوده و محور سخن در آن، خود قبر است، نه بنا و سايبان روي آن!
حديثي از امام صادق عليهالسلام در تعمير قبور اولياء
امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم از پدرش و او از حسين بن علي و او از علي بن ابي طالب عليهمالسلام نقل کرد که پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: اي علي! تو را در سرزمين عراق ميکشند و در آنجا به خاک سپرده ميشوي، علي عليهالسلام ميگويد: به پيامبر صلياللّهعليهوآله عرض کردم: کساني که قبرهاي ما را زيارت کنند و در آبادي آن بکوشند و پيوسته به آنجا رفت و آمد نمايند، چه پاداشي دارند؟ پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: اي ابالحسن! خدا مرقد تو و مرقد فرزندان تو را بخشي از سرزمين بهشت و قسمتي از خاک آن قرار داده است، و خدا دلهاي انسانهاي بزرگوار و برگزيده از بندگان خود را به شما علاقهمند ساخته است. آنان اذيت و آزار را در راه شما پذيرا ميشوند، قبور شما را آباد ميکنند و آن هم براي تقرب به خدا و اظهار دوستي به پيامبر صلياللّهعليهوآله.
2. مسلم در آغاز بابي که اين حديث در آنجا آورده است نقل ميکند که فضالة بن عبيد با گروهي در سرزمين روم بود. يک نفر از ياران وي درگذشت و او پس از دفن‚ قبر وي را مسطح کرد و گفت: از پيامبر صلياللّهعليهوآله شنيدهام که قبرها را مسطّح و مساوي سازيد.
همه اين قراين گواهي ميدهد که مقصود از <مشرفاً>‚ بلندي سطح قبر از زمين نيست‚ بلکه بلندي خاصي در خود قبر‚ مدّ نظر ميباشد. (اعم از آنکه با زمين مساوي‚ و يا بلندتر و پستتر از آن باشد)
3. نووي در توضيح اين حديث ميگويد: قبر نبايد از زمين بلندتر يا سطح آن مسنّم (پشت ماهي) باشد‚ بلکه بايد يک وجب از زمين بلندتر و روي آن مسطّح باشد.
4. قرطبي در تفسير خود‚ حديث ياد شده را نقل کرده و ميگويد: از حديث برميآيد که مسطّح بودن سنت‚ و مسنّم بودن بدعت است.
5. ابن حجر عسقلاني ضمن بيان استحباب مسطّح بودن روي قبر‚ مينويسد: مقصود از حديث ابي الهياج آن نيست که قبر با زمين از نظر سطح يکسان باشد‚ بلکه مقصود آن است که روي قبر‚ صاف و مسطّح گردد‚ هرچند خود قبر بلندتر از زمين باشد.
چنانچه همه اين سخنان را نيز ناديده بگيريم (فرض کنيم که حديث ميگويد قبر را بايد با زمين يکسان کرد)‚ باز استدلال به اين حديث در تخريب بناء قبور‚ دو اشکال جدّي دارد:
اوّلاً: برابري قبر با زمين‚ برخلاف اتفاق آراي همه فقهاي اسلام است‚ زيرا همگي اتفاق دارند که قبر بايد يک وجب از زمين بلندتر باشد.
ثانياً: اگر تفسير ياد شده را بپذيريم و بگوييم حديث ناظر به لزوم برابري قبر با زمين است‚ بايد قبر را تخريب کرد و آن را با زمين يکسان نمود‚ نه بنايي را که روي قبر ساخته شده است. اساساً حديث‚ ناظر به بناي روي قبر نبوده و محور سخن در آن‚ خود قبر است‚ نه بنا و سايبان روي آن!
حديثي از امام صادق عليهالسلام در تعمير قبور اولياء
امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم از پدرش و او از حسين بن علي و او از علي بن ا›بي طالب عليهمالسلام نقل کرد که پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: اي علي! تو را در سرزمين عراق ميکشند و در آنجا به خاک سپرده ميشوي‚ علي عليهالسلام ميگويد: به پيامبر صلياللّهعليهوآله عرض کردم: کساني که قبرهاي ما را زيارت کنند و در آبادي آن بکوشند و پيوسته به آنجا رفت و آمد نمايند‚ چه پاداشي دارند؟ پيامبر صلياللّهعليهوآله فرمود: اي ابالحسن! خدا مرقد تو و مرقد فرزندان تو را بخشي از سرزمين بهشت و قسمتي از خاک آن قرار داده است‚ و خدا دلهاي انسانهاي بزرگوار و برگزيده از بندگان خود را به شما علاقهمند ساخته است. آنان اذيت و آزار را در راه شما پذيرا ميشوند‚ قبور شما را آباد ميکنند و آن هم براي تقرب به خدا و اظهار دوستي به پيامبر صلياللّهعليهوآله.