به گزارش «شیعه نیوز»، «طلاق» اصطلاحی بسیار پرکاربرد در این روزهای اجتماع ایران. اصطلاحی که حالا بوی ترس و خطر برای مسوولان گرفته است. حالا خبررسانی مدام از آن و دلایلش، تابوی این موضوع را شکسته و از زیر پوست شهر به جلوی چشم جامعه قرار داده است. حالا آمارهای متفاوت و بیشتری به نسبت چند سال قبل ارایه میشود. آمارهای هر 19 ساعت یک طلاق و از هر سه ازدواج یکی منجر به طلاق میشود و افزایش میزان طلاق توافقی و... که این آخری نگرانی بیشتری برای مسوولان ایجاد کرده و برای کاهش آن برنامههای بیشتری از سوی دولت تدوین شده است. برنامههایی که به اعتقاد برخی جامعهشناسان و روانشناسان برنامههای بیکاربرد و غیرمطابق با فرهنگ و عرف ایرانی است. دکتر محمدامین قانعیراد، رییس انجمن جامعهشناسی ایران و استاد دانشگاه به صورت موشکافانه عوامل افزایش طلاق بهخصوص طلاق توافقی را بررسی و آسیبشناسی کرد. بخش نخست گفتوگوی وی با «جهانصنعت» به دلایل تازه افزایش طلاق، تاثیرگذاری عوامل اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیکی پرداخته است.
دکتر قانعیراد معتقد است کاهش حجم خانواده باعث شده کنترل و فشار خویشاوندی از روی زوجین برداشته شود و این امر استقلال جدایی را افزایش داده است.
چه عواملی باعث افزایش طلاق به خصوص طلاق توافقی در میان جوانان شده است؟ در مقایسه با دلایل طلاق در دهه گذشته وضعیت حالا به چه نحو شکل گرفته است؟
یکی از معضلات این روزهای جوانان این است که آنقدر تعداد فرزندان در خانوادهها کم شده که نسل بعدی بدون خاله یا دایی یا عمو و عمه بزرگ میشوند و اگر این مساله ادامه پیدا کند، خانواده هستهای تا حدی از روابط خویشاوندی پیرامون خود خالی میشود. در واقع این خانواده خویشاوندی تبدیل به خانواده هستهای صرف میشود. در بهترین حالت هرچه به سمت جلو پیش برویم یک پدر و مادر میماند و یک فرزند. زن و شوهرها در خانوادههای امروزی در مقایسه با خانوادههای قدیمی که هر یک چندین برادرشوهر، برادر زن، خواهرشوهر، خواهر زن و... داشتند، دارد متفاوت میشود و شبکه ارتباطی با این وضعیت بسیار محدود خواهد شد. باید دید آیا این وضعیت به افزایش کیفیت زندگی میانجامد یا کاهش آن؟ از یک لحاظ گفته میشود سرمایه و ارتباطات اجتماعی برای انسان یک نوع حمایت محسوب میشود. از سویی دیگر یک مزیتی ایجاد شده آن هم اینکه اختلافات و درگیریهای باجناقها و جاریها با یکدیگر یا خواهرشوهرها و عروسها با همدیگر و... بسیار کاهش مییابد چون کسی برای درگیری وجود ندارد! مناسبات اجتماعی گسترده خانوادگی دو بعد داشت. یک بعد فراهم کردن ارتباطات و حمایتهای عاطفی و بعد دیگر ایجاد اختلافات بود. هر دو به یک نحو در حال کاهش است. یک زن و مرد با مناسبات محدود با خانواده پدر و مادر خودشان میمانند و این باعث میشود کنترل اجتماعی هم، روی زن و مرد کاسته شود زیرا قبلا شبکه پیرامون زوج بودند که هم به خانواده شکل میدادند، هم در امور خانواده دخالت و هم پایداری و ثبات خانواده را حفظ میکردند و اجازه نمیدادند به راحتی منجر به طلاق شود. در واقع کنترل خویشاوندی روی خانواده هستهای وجود داشت. البته این کنترل، خانواده را تا حدودی آزار میداد اما از سویی دیگر این گروهها که به نوعی نماینده جامعه بودند، انتظاراتی را از زن و مرد جوان مطرح میکردند که زوجین ناچار بودند به این انتظارات پاسخ دهند. بر این اساس احساس میکردند تحت نظارت جامعه قرار دارند. به همین دلیل کمتر به ذهنشان میرسید که جدا شوند. ممکن بود به میزان زیادی هم با یکدیگر درگیر باشند و دعوا کنند اما به این راحتی به فکر جدا شدن از یکدیگر نمیافتادند.
مقصود شما این است که در آن دوران حضور تعداد بالای افراد خانواده در زندگی زوجین باعث ایجاد فشار روی آنها میشد که به راحتی به طلاق فکر نکنند؟
بله! شبکه خویشاوندی از بیرون در واقع همان چشمی بود که بر خانوادهها نظارت داشت و هم رفتارهای آنها را کنترل میکرد. معمولا کنترل اجتماعی از طریق بیان انتظارات نسبت به نقشها صورت میگیرد. در آن دوران هم همیشه فکر میکردند به هر حال تحت نظارت گروهی قرار دارند و زوجین باید دایم به انتظارات آنها پاسخ گویند و در نقاطی هم که نمیتوانند با انتظارات آنها خود را تطبیق دهند، درون خودشان میریختند یا با همسرشان درگیر میشدند. ولی در نهایت این شبکه خویشاوندی زوجین را کنترل میکرد. به عنوان مثال در گذشته اگر فردی پنج باجناق داشت، همین رقابت با باجناقهای خودش باعث میشد خانواده خود را حفظ کند زیرا وارد بازی شده است که مستلزم استمرار است. در واقع خود بازی باجناقها باعث میشد پیوند خانوادهها با همه تنشهای احتمالی آن حفظ شود. اگر یک باجناق همسرش را طلاق دهد درست مثل این است که در این بازی شکست خورده است. اگر آنها برای همسرانشان امکاناتی فراهم میکنند، این فرد هم باید همان کار را انجام دهد که از آنها عقب نماند. اگر آنها در جمعی به همسرانشان محبت میکنند، من هم باید حتی به ظاهر این کار را انجام دهم!
رفتارهایی که عنوان میکنید در گذشته عامل حفظ خانواده و مانع جلوگیری از طلاق بوده به نوعی نمایش محسوب میشود یعنی مردی فقط برای کم نیاوردن جلوی باجناق خود به همسرش توجه یا محبت میکرده. این از نظر شما درست بوده؟
زندگی نوعی نمایش است که در آن بر اساس انتظارات اجتماعی نقشهایی را ایفا میکنیم. زمانی که زنی چهار خواهرشوهر دارد و به نوعی با آنها رقابت دارد وارد بازی شده که سوژه آن، بازی همسرش است و نمیتواند سوژه را رها کند. در واقع زمانی که خانوادهای کمجمعیت است و فردی اعضای خانواده زیادی ندارد، این وضعیت علاوه بر راحت بودن و کاهش بسیار محسوس دخالتها و انتظارات، مشکلساز هم هست و برای تداوم خانواده عواقبی هم دارد. شبکه خویشاوندی که به آن اشاره کردم به استمرار خانواده کمک میکرد. خانوادهای که تنش هم داشت به نحو دیگری تنشهای خود را برطرف میکرد. اما حالا که این کنترل از بین رفته، دیگر زن و مرد خودشان باید در مورد نقشها و استمرارشان تصمیم بگیرند و انتظارات خود را به یکدیگر منتقل کنند. بر این اساس چنین خانوادهای سادهتر و با سرعت در معرض فروپاشی خواهد بود و زوجین راحتتر طلاق خواهند گرفت.
خانوادههای جوان نسبت به گذشته کمتر زیربار تعهد فرزندآوری میروند و در صورت فرزند داشتن هم تمایلی ندارند زندگیشان را فدای فرزندانشان کنند. این مساله خانواده را محصور میکند و قلب خانواده فقط روابط زن و مرد با یکدیگر میشود. در این میان نهتنها نقش خانواده پدری زن و مرد در شکل دادن به خانواده کاسته میشود بلکه نقش نسل بعدی هم که فرزندان فرزندانشان است، در شکلگیری خانواده کاهش پیدا میکند چون هم تعدادشان کم است و هم افراد نسبت به نسل پیش از خودشان از فردگرایی بیشتری برخوردار شدهاند که این کنترل هم از طرف گذشته از روی دوش زن و مرد برداشته میشود و هم از طرف آینده. گاهی اوقات ما از تعهداتی که نسبت به فرزندان و نسلهای آیندهمان داریم از سوی آینده کنترل میشویم. وابستگی که به نسل پیشین یعنی همنسلهای خودمان داریم هم ما را به گذشته پیوند میدهد. در واقع مجموعه اینها در حال کاهش است.
فکر میکنید با توجه به تجربههای مشابه کشورهای توسعهیافته که یکی از همین مسایلشان کاهش حجم خانواده است، وضعیت طلاق در کشور ما همینطور رو به افزایش خواهد بود یا به ثبات خواهد رسید؟
ما سالهای گذار را طی میکنیم و به نظر من نرخ طلاق به ثبات خواهد رسید. افزایش بالای طلاق در این سالها پیچیده و ویژه است به نحوی جامعه ما در حال پوستاندازی است. در ابعاد مختلف تغییرات هنجاری، ارزشی و فرهنگی شکل گرفته است. دلایل متعددی هم دارد. تحولات سیاسی و حتی میزان گسترش تکنولوژی را هم روی این پوستاندازی موثر میدانم.
آیا میتوان گفت یکی از دلایل این کمتعهدی نسبت به فرزندآوری و داشتن فرزند زیاد به دلیل خستگی افراد از سختیهایی است که در دوران کودکی خود با تعداد زیادی بچه گذراندهاند و دیگر نمیخواهند فرزندان زیادی هم داشته باشند که نتوانند رفاه و معیشت و آینده و امکانات آنها را تامین کنند؟
نه آنقدر که تصور شود چون خانواده خودشان پرجمعیت بوده با دردسر زیادی روبهرو بودهاند زیرا همهاش هم دردسر نبوده، پیچیدگی بوده اما نه در این حد. امکانات کودکان الان بسیار بیشتر از آن دوران است. بسیاری از همنسلان ما در شلوغی خانوادهها و با اقوامشان خاطرههای لذتبخش هم دارند.
تحولات اقتصادی به چه صورت باعث افزایش نرخ طلاق در جامعه شده است؟
در مورد تحولات اقتصادی در نسل قبل هزینه ازدواج از سوی شبکه خانواده(خویشاوندی) بهراحتی تامین و تضمین شده بود، چه برای ازدواج و چه برای تهیه منزل اما همین هزینهها هماکنون بسیار افزایش یافته است. من پدران متعددی را دیدهام که برای هزینه ازدواج پسر یا تامین جهیزیه دختر ملک خود را فروختهاند تا هزینهها را تامین کنند. برای اینکه بتوانند هزینه ازدواجی را تامین کنند باید درآمد ویژهای داشته باشند. قبلا اینطور نبود و ازدواجها بسیار راحت بود و به پدر خانواده فشار زیادی وارد نمیشد. با استانداردهای تغییریافته زندگی و بالارفتن سطح انتظارات و امکانات مورد نیاز برای زندگی، روشهای ازدواج هم تغییر کرده است. با موردی مواجه شدم که دامادی پس از عقد مختصر، سرمایهاش را که برای هزینه اجاره خانه و عروسیاش در سال بعد کنار گذاشته بود برای حفظ ارزش آن در دو شرکت از جمله پدیده شاندیز سرمایهگذاری کرد و هر دو شرکت ورشکسته شدند و همه سرمایه از بین رفت. بر این اساس اگر در پاسخ سوال شما که میگویید چرا میزان طلاق اینقدر افزایش یافته است، بگویم بخشی از اینها به فسادهای اقتصادی و اختلاسهای هزار میلیاردی بازمیگردد، ممکن است بگویید اینها چه ارتباطی با همدیگر دارند؟! در واقع بخش زیادی از افزایش هزینههای زندگی ناشی از فساد است. فساد پدیده تورمزایی است. این رقمهای بزرگ اختلاس ارزشهای پول را از بین برد. یک زمانی شنیدن عدد سه هزار میلیارد برایمان عجیب بود اما به تدریج اینقدر این رقمها را شنیدیم که برایمان این اعداد و فسادهای کنارش عادی شده که این اتفاق بسیار بدی است. این موضوع باعث افزایش هزینهها در همه عرصهها شده و به نوبه خود روی ازدواج و طلاق هم تاثیر گذاشته است. مهمتر از آن باعث کاهش شدید سرمایه اجتماعی و کاهش اعتماد مردم به یکدیگر شد و در واقع اعتماد ضربه بزرگی خورد. با این وضعیت هر مرد و زنی چطور میتواند به طرف مقابل خودش اعتماد کند که یک عمر پیوند زناشویی ببندد؟
این موضوع در خانوادههای ثروتمند که شاید دغدغه معیشتی و اقتصادی ندارند اما مثلا زن و مرد چند سال با یکدیگر ارتباط دارند و بعد از ازدواج و شروع تعهد چند ماه بیشتر نمیتوانند زیر یک سقف زندگی کنند، نیز مشاهده میشود. ارزیابی شما از دلایل این نوع جداییها چیست؟ آیا به دلیل نبود مسوولیت در دوران مجردی است؟
در این مساله ما از سویی با موضوع سنت روبهروییم که همان رابطه خویشاوندی است که خانواده را کنترل میکرد و از سویی دیگر عشق رمانتیک مطرح است که خودش دارای نیرو و انرژی است و روی رفتارهای فرد تاثیر میگذارد و برای فرد تعهد ایجاد میکند و در نقاطی خلاأهای سنت را پر میکند و نیازی نیست کسی از بیرون به افراد بگوید ارتباطش را استمرار بخشد؛ خودش به دلیل عشقی که دارد، آن ارتباط را تداوم میبخشد. زمانی که فردی به صورت ثبت شده و رسمی وارد خانوادهای میشود، دیگر عشق رمانتیک نمیتواند در چارچوب رسمی این نهاد ادامه یابد.
چرا؟ دلیل اصلی گمشده همینجاست. این دو نفر همان افراد قبلی هستند بدون تغییر نسبت به چند روز قبل از تعهد رسمیشان که عاشق یکدیگر بودند. فقط یک سند بین آنها امضا شده. این سند با ارتباط عاشقانه و دوست داشتنها چه میکند؟
تا قبل از ازدواج محبت و عشق دوطرفه رفتار زوجین را تعیین میکرد اما حالا انتظارات سر برمیآورند. حالا به عنوان همسر در شرایطی که تحولاتی ایجاد شده از همسرش انتظاراتی دارد. شاید این انتظارات از سوی هر یک از زن و مرد مطابق با ساختار مردانه یا زنانهشان باشد و این وسط تعارضاتی خودنمایی کند که شاید پیش از این وجود داشته اما این بار در درون خانواده خود را نشان میدهد. تا پیش از این در یکدیگر ذوب شده بودند ولی حالا خانواده صحنه امتیاز گرفتن از طرف مقابل میشود! با تعهدات رسمی که مرد باید هزینههای زندگی همسرش را تامین کند، او را به سفر ببرد به نیازهایش پاسخ دهد و زن باید برای مرد غذا بپزد و کارهای خانه را انجام دهد. در واقع یکسری وظایف وارد ارتباطات عاشقانه قبل میشوند. قبل از آن ارتباط صمیمانه آمیخته به عشق بود. در سالهای دورتر سنت علاوه بر تعیین وظیفه، کنترل هم روی آن وظایف انجام میداد. در این میان مرد یا زنی که وسط این وظایف افتاده و تعارضات بین او و همسرش آغاز شده، میگوید من اجازه ندادم که سنت برای من وظیفه تعیین کند و از زیر بار آن خارج شدم و خودم انتخاب کردم و تصمیم گرفتم، حالا تو میخواهی برای من وظیفه تعیین کنی که در خانه چه کنم؟ بحث دیگر این است که چارچوب رسمی خانواده چه مقدار میتواند عشق را استمرار ببخشد؟ در این میان میبینیم عشق به زودی تمام میشود و تفکیک نقشها شکل میگیرد. عشق، نقشهای مختلف را در یکدیگر ادغام میکند. در عشق من و تو وجود ندارد و ما مطرح است اما در خانه جدید، رابطه من و تو بر مبنای نقشهایی که از یکدیگر انتظار دارند، شکل میگیرد. حالا میخواهند انتظارات خود را نسبت به یکدیگر منعکس کنند. تا چندی قبل انتظاراتشان را از یکدیگر مطرح نمیکردند. فقط هر طرف سعی میکرد محبت خودش را به دیگری نشان دهد و در مقابل دیگری ازخودگذشتگی کند اما در زندگی مشترک رسمیت یافته هر کس به دنبال بازیابی (من) خود است. حالا همین فردی که در طی سالهای اخیر علیه سنت هم شورش کرده و هیچ سلطهای را نمیپذیرد و یاد گرفته که نپذیرد، ناگهان مواجه میشود با اینکه طرف مقابلش قصد دارد بر او سلطه پیدا کند. این نحوه مراوده فرد را شوکه میکند. در واقع چیزی که اصلا انتظارش را نداشت؛ واقعیت زمخت زندگی خود را نشان میدهد. زمانی که هر کسی ذهنیت متفاوتی از همسر خود دارد، دچار پیچیدگیهای رفتاری بعد از ازدواج میشود. مهمتر از همه اینها، مدیریت تنش را هم بلد نیستیم. در واقع این جامعه است که باید طی فرآیند آموزش 30 ساله این نوع مدیریت را به ما یاد بدهد که زوجهای جوان با کوچکترین بحث و گفتوگوی بدون نتیجهای به تنش و جدایی برنخورند و بتوانند رفتارهای خود را مدیریت کنند چون از کودکی این آموزش را فرا نگرفتهایم، دشوار است که بتوانیم زندگیمان را به درستی مدیریت کنیم. اگر افراد خانواده خود را براساس رابطه صمیمانه مبتنی بر تعهدات توافقی پایهگذاری کنند، این خانواده میتواند دوام و استمرار یابد یعنی از طرفی صمیمانه باشد و از طرفی هم تعهداتی مبنی بر گفتوگو و توافق وجود داشته باشد. در گذشته اگر اتفاقی بین زن و مرد تازه ازدواج کرده رخ میداد، همان شبکه خویشاوندی گسترده خواهران و برادران میآمد وسط دخالت و قضاوت اجتماعی و کنترل و حکم صادر میکرد و عروس یا داماد مجموعه انتظارات خانواده را میدید و میدانست چطور رفتار کند اما اکنون تنها صمیمیت و گفتوگو جواب میدهد.
مشکل همین است! در گذشته مشکلات که مطرح میشدند همین دخالتی که شما میگویید تاثیرگذار بوده با حرف زدن و عنوان شدن حل میشد. اما حالا اصلا اجازه نمیدهند مشکلات مطرح شود تا اینکه بخواهد با دخالت یا گفتوگوی اصولی حل شود. معمولا زوجین در این هنگامهها فرار میکنند و از یکدیگر جدا میشوند.
الان آن ناظر وجود ندارد و چه کسی باید مشکل را حل کند؟ خودشان میخواهند بحث را مطرح و حل کنند اما چون دو تا «من» در درگیری وجود دارد، خیلی زود با یکدیگر دچار تعارض میشوند. نظام کنترل دیگر وجود ندارد و دو نفر راهی برای حل مشکلاتشان پیدا نمیکنند و جدا میشوند. از سویی دیگر بحث شکسته شدن اعتماد که مطرح شد، یک بار دیگر در اینجا عنوان میشود که فرد اعتماد بزرگی میکند و وقتی شکستی حاصل میشود احساس میکند آن اسطوره اعتماد از بین رفته است و احساس انتخاب اشتباه میکند. زمانی که در سطح اجتماعی اعتمادهای بزرگ میشکند، روی ناخودآگاه فرد تاثیر میگذارد. زمانی با عشقی وافر به یک نفر اعتماد میشود. وقتی در خانواده رسمی «من»ها بیدار میشوند، آن فرد رفتاری از خودش بروز میدهد که احساس میکند از اعتمادش سوءاستفاده شده است. بنابراین سعی میکند همانطور که یک بار در صحنه اجتماعی خود را از زیربار سلطه و کنترل جامعه رها کرده، باز هم در خانواده خودش دست به چنین کاری بزند و همه چیز را رها کند و برود. بر این اساس در این شرایط خانواده وضعیت متزلزلی پیدا میکند.
در مورد تحولات سیاسی که روی مساله طلاق اثر گذاشت چه نظری دارید؟ در واقع چگونه تغییرات بهخصوص از سال 88 به بعد باعث افزایش مقوله جدایی در جامعه ایرانی شد؟
به صورت کلی باید بگویم تحولات سیاسی باعث آزادی یک انرژی شد که در پی تغییر حوزه عمومی و اجتماعی بود. در واقع به دنبال دموکراتیزه کردن جامعه آن تغییرات حاصل و کمی بعد این انرژی با موانعی روبهرو و سرکوب شد. اما میل به تغییر با این سرکوب از بین نرفت. از این رو آن میل به عرصه حوزه خصوصی و مناسبات شخصی فرد با دیگران معطوف شد. برخی از کسانی که در سالهای اخیر شاهد طلاق آنها بودیم شاید به نوعی خواهان تغییر در جامعه هم بودند و زمانی که نتوانستند آن تغییر را در حوزه عمومی اعمال کنند در مناسبات خودشان تغییر ایجاد کردند. به عنوان مثال کسانی میخواستند تبعیض جنسیتی در جامعه را تغییر دهند اما نتوانستند و این بار دیگر در خانواده خودشان هم نتوانستند آن را تاب بیاورند. در این شرایط آدمهای اطراف شخص، موضوع تغییر و ابژههای مبارزه میشوند. به جای اینکه با نهادی کلان مبارزه کنند، سراغ افراد و مقیاسهای محدود میروند. این موضوع آسیبزاست. اما شاید چشمانداز مثبتی هم بتوان از آن دید. زیرا در بسیاری مواقع، امور در سطوح کوچک هم باید تغییر کنند بنابراین این موضوع ممکن است نتیجه مثبتی هم داشته باشد. اما یک جایی هم ممکن است وارد شدن میل تغییر در سطوح خرد و کوچک، شکاف، بیاعتمادی و گسست در سطح کلی ایجاد کند و این میتواند آسیب زننده باشد.
ما با خبرها و تحلیلهای زیادی از سوی به خصوص خبرگزاریهای دولتی و غیرمستقل روبهرو هستیم که شبکههای اجتماعی و فعالیت بالا در آن را یکی از عوامل مهم طلاق عنوان میکنند. به راستی نقش تکنولوژی و پیشرفت آن و افزایش شبکههای اجتماعی در افزایش طلاق چقدر تاثیرگذار است؟
مجموعه این عوامل به شدت به هم پیوسته است و نمیتوان فقط افزایش شبکههای اجتماعی و گسترش استفاده از تکنولوژی را عامل افزایش طلاق دانست. اما گسترش ارتباطات فرد را در یک فضایی قرار میدهد که گاهی اوقات ممکن است حس تنهایی او را کاهش دهد. بنابراین گاهی فرد در خانه خودش است و در وضعیت طلاق عاطفی با همسر خود به سر میبرد. در شرایط غیر تکنولوژیکی ممکن بود که زن و مرد به جای پناه بردن به این برنامهها با یکدیگر صحبت کرده و مشکلات خود را حل کنند. در شرایطی که سنت دخالت داشت و در فضای واقعی با حضور خانواده زن یا مرد ممکن بود مشکلات حل شود. اما الان در خانه هر کس به گوشهای پناه برده و هر کدام عضو 10 شبکه ارتباطی هستند که پیغام میفرستند و هر کس سر در گوشی و تبلت خود دارد و این باعث میشود سنگینی فقدان روابط عاطفی و سردی مناسبات اجتماعی در خانواده را کمتر احساس کنند. اما وقتی فردی به ارتباطهای پوچ پناه میبرد هم از همسر خود طلاق عاطفی گرفته و هم با افرادی ارتباط برقرار میکند که در نهایت برای او هیچ چیز نیستند و از ارتباط با آنها هم دچار سرخوردگی مجدد میشود. در واقع میتوان گفت این یک شیفتگی اولیه به شبکههای ارتباطی است که فکر میکنیم این مساله میتواند خلاءهای ما را پر کند. تا اندازهای این شبکهها به تنهایی آدمها کمک میکنند اما در بسیاری از مواقع پاسخگوی نیازهای ما نیستند. فعلا در حال حاضر در مرحله شیفتگی نسبته به این تکنولوژیها هستیم و وقت زیادی از ما میگیرد و شبکههای اجتماعی ساعات زندگی را به هم ریختهاند. باید از این مراحل عبور کنیم و به نقطهای برسیم که مطممئن شویم این شبکهها همه خلاءهای زندگی را نمیتوانند پر کنند. در واقع تا زمانی که جای گزینی برای شبکههای مختلف اجتماعی ایجاد میشود و مردم از این شبکه به شبکه دیگری کوچ میکنند، این شیفتگی ادامه خواهد داشت. من معتقدم مناسبات اجتماعی را باید غنیسازی کنیم. چیزی که روزبهروز تضعیف میشود و تاثیر خود را روی طلاق و خانواده برجای میگذارد. باید برنامهای برای تقویت مناسبات و روابط روزمره افراد با یکدیگر در فضاهای واقعی ایجاد شود.
انتهای پیام/654