SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
«شیعه نیوز»: پس از جریان سقیفه و یاری جستن امیرمومنان(علیه السلام) از مبارزان بدر و سابقین صحابه، که به شهادت کوثر الهی فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزند پاک وی محسن شش ماهه انجامید، میتوان قیام حجربن کندی را نخستین حرکت خونین شیعه به شمار آورد.
تاریخ دقیق تولد حجربن عدی در دست نیست، ولی برخی از منابع تاریخی از وی به عنوان صحابی کم سن و سالی که در کسب فضایل انسانی و ملکات نفسانی در ردیف بزرگان آنها بود، نام بردهاند. پس اگر سن او را در اواخر حیات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هفده سال بدانیم،میتوانیم سن وی را هنگام شهادت حدود ۵۸ سال به شمار آوریم.
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگان بسیاری را خیره ساخت. دیگر اسلام امری درونی و باوری مخفی نبود. سرود پیکارهای خونینی بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلیمیکرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمیکشید. نوید پیروزی توحید که از تکبیر رعد آسای شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویی تازه بخشید.
صدای دل انگیز اسلام در سراسر جزیرهالعرب پیچید و معارف زلالش به سمت دلهای مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلفجهان سوی مدینه شتافتند. برخی مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری و اویس قرنی انفرادی و بعضی نیز گروهی نزد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)رفته، در کمال آزادی اسلام را میپذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانی که به صورت گروهی به ملاقات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شتافته، به اسلامایمان میآوردند «وفد» نامیده میشوند. این گروهها به دو دسته تقسیم میشود:
۱- بزرگانی که از اعتبار سیاسی یا قبیلهای بر خوردار بودند،در راس گروهی از طرفدارانشان به مدینه میآمدند و بسیاری ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مسلمان میشدند.
۲- کسانی که در پی کشف حقایق و خارج شدن از کجرویهای عقیدتی،با یک هم فکری به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهای قومی و سیاسی به اسلام میپیوستند.
حجر بن عدی نوجوانی حق جو بود و در شمار دسته دوم جای داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست، ولی میتوان گفت: وی همراه برادرش هانی بن عدی به مجلس پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمد و به دستمبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیمای علمی حجر:
برخی از محدثان حجر را از تابعین، یعنی کسانی که با یارانرسول خدا(صلی الله علیه وآله) معاشرت نزدیک داشته، شمردهاند، اما بیشتر مورخان و محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وی را از بزرگان صحابه پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) دانستهاند. در حقیقت این نکته را میتوان دلیل روشنی بر وسعت ابعاد علمی و عملی حجر دانست، زیرا هیچ کس بدوناین دو نمیتواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) دستیابد. او در این زمینه از چنان درجهای بر خوردار بود که حتی مورخان اهل سنت نیز وی را ثقه یعنی کسیکه در گفتار و کردار مورد اعتماد کامل است، شمردهاند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همینمعنا راویی را به این نام میخوانند که در فهم نقل روایت گرفتار خطا و فراموشی نشود. افزون بر این، فردی که در جوانی بار علمی و عملی سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا،انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالی وتزکیه و خود سازی روحی نسبتا کاملی بر خور دار باشد.
سیمای معنوی، اجتماعی و نظامی:
حجر بن عدی افزون بر فضیلتهای علمی، در بعد ایمان و بندگی پروردگار نیز مقامی والا داشت. عرفان عملی آن مرد خدا چنان بودکه بسیاری از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهرهاند،کرامتهای روحی آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودن نگاشتهاند. او در بعد اجتماعی نیز چهرهای شاخص داشت و نفوذمردمیاش در تمام مراحل قیامش به چشم میخورد. حمایت گسترده عمومی و استقامت پسندیده وی در برابر دو چهره فریبکار و خونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والای حجربن عدی است. بسیاری از منابع تاریخی اهل سنت به معروفب ودنش به «حجرالخیر» گواهی دادهاند. هنگام نماز و دفن ابوذر، در ربذه همراه مالک اشتر بود. حضور وی در ردههای بالایفرماندهی سپاه امیرمومنان(علیه السلام) و حکومتهای پیشین بخشی دیگر از ویژگیهای شایسته او را نمایان میسازد. در جنگ صفین، از سوی امام(علیه السلام) به فرماندهی قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسه نهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهای انسانی وی افزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشتبسنده میکنم و سخن را در باره قیامتاریخی حجر پی میگیریم.
قیام حجر بن عدی:
در سال ۴۱ هجری مغیره بن شعبه از سوی معاویه حاکم کوفه شد. به شهادت تاریخ و حتی صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسیبود که به نام خلیفه اسلامی، به رسم شاهان ایران و امپراطوران روم باستان، حکومت کرد. او ضمن فرمانی به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
۱- به کار بردن تازیانه بر مردم ضروری است.
۲- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(علیه السلام) و تحقیر پیروانش خود داری نگردد.
۳- از شیعیان عیبجویی کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانش افزوده شود.
اولین درسی که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده از زور و حاکمیت شلاق برای کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالب اینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهای سیاست و خردمندیمیشمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیاتبخش تشبیه کرده که سرسبزی طبیعت و شادابی مردم در گرو وجود او است. و برای باطل نیزکفهای سبک و بی ارزش را مثال آورده که روی جریان آب در هیئتیخیره کننده ظاهر میشود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میان میرود. معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبیآگاه بود، تمام سعی خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزی به بقای ظاهری حکومتش ادامه دهد. مبارزه پیگیر معاویه با نام علی(علیه السلام) که تجسم همه نیکیها و تجلی تمامزیباییهای هستی است; گویای نهایت پستی و پلیدی اوست. اومیدانست امیرمومنان(علیه السلام) کسی نیست که با مرگ به نیستی بپیوندد.و دیگر هیچ اثری بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علی و از میان بردن عظمت یادش را در راس برنامههای خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاحعبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دومکتاب علی(علیه السلام) مینویسد: «برای معاویه زندگی و خلافت عثمان مطرحنیست. او به حکومتخود میاندیشد. زمانی که بقای ریاستخود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع میکند، و روزی هم کهتشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهی خلیفه به مقاصد خودبهتر میرسد، مقدماتش را فراهم میسازد. چنانکه وقتی استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگی در اختیار داشت، التفاتی به کمک خواهی وی نکرد. چون خبر قتل عثمان به او رسید، او کهمنتظر چنان لحظهای بود به تحریک مردم پرداخت، چه اینکه تحریک از انگیزههای نفسانی و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود کهاین بار نیز غریزه تجارت پیشهاش وی را به تاخیر در کمک بهعثمان و هدفهای وسیعتر و سودمندتری راهنمایی کرد.
مغیره بنشعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وی را در شمار چند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردی فریبکار و نیرنگ باز بود. جرجی زیدان مسیحی مینویسد: «واما مغیره اگر شهر هفتدروازهای باشد و از هیچ دروازه آن کسی بدون فریب و فسون بیرونآمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون میجهد.
اینبار عقل تجارتگر آن پیر تبهکار سود ظاهریاش را در پیروی ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوی را به تاخیر میانداخت و گاه از اصلپرداخت آن نیز خود داری میورزید. او، چون دیگر فرمانروایان دستگاه اموی، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصی و حبو بغضهای فردی مینگریست. روزی در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(علیه السلام) و خاندان وحی ناسزاگفت. ناگاه صدای اعتراض حجر بنعدی کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولی بسیار پرمحتوا و شورانگیز مینمود. «تو حق نداری حقوق ما را به تاخیراندازی و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنی.تو نمیتوانی به امیرمومنان(علیه السلام) یعنی به بهترین مخلوق خداوند اهانت روا داری.»
آنگاه بر روان علی(علیه السلام) دورد فرستاد و معاویهو حاکم بی شرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانروایاش رسید، هواخواهان بنی امیه ونیز فرومایگانی که هر روز در پی موقعیتهای ویژه به مدح قدرتهای تازه مشغولند، نزدش شتافتند، بر کشتن حجر و یارانشتاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیه نکنی، سبب شورش دیگران میشوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.»
مغیره در آخرین روزهای زندگی، مانند بیشتر جنایتکارانجهان که خود را در آخر خط مشاهده میکنند، حقایقی را به زبانآورد که عمری به خاطر سود جویی بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولی افسوس که حقایق پس از ناتوانی جنایتکاران آشکار میگردد.در حالی که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجلمن فرا رسیده، نمیخواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبختو من بدبختباشم. معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرتذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودی و طبری به دلیل شیوع بیماری طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشتب ه سبب همان بلایعمومی از دنیا رفت. سیاستبازی ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصی مینگریست و در این راه از هیچ کردار پستی کوتاهینمیکرد.
زندگی پربار حجر کندی و آثار قیام وی:
حجر در زمان عثمان:
در زمان عثمان بیشتر پستهای دولتی در دستبنی امیه بود. علاوه بر این، مروان بن حکم و ابو سفیان بن حرب، دوتن از سران آن قبیله، راهنمای سیاسی عثمان بودند. چنان معروف است که ابو سفیان نزد چند تن از بنی امیه به عثمان گفت: حال که حکومت در دستان شماست، آن را نگه دارید و چون توپی به یکدیگر پاس دهید. بیتردید حاکمان چنین جامعهای به آرمان مردم نمیاندیشند. ابن اعثم کوفی مینویسد: مردم شهرها از ستم فرمانروایان خویش به تنگ آمده بودند. برخی از سران بصره، کوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شکایتبردند. او به حکمرانان آن شهرها تذکر داد; ولی وقتی به محل کار خود باز گشتند، بیدادگری را از سر گرفتند. بزرگان دیندار کوفه، که حجر بن عدی از آنها بود، به کارهای خلاف شرع سعیدبن عاص، حاکم کوفه، اعتراض کردند.
حجر در حکومت امیر مؤمنان (علیه السلام):
چنانکه مورخان نوشتهاند: بعد از کشته شدن عثمان، مردم برای بیعتبه سوی علی (علیه السلام) شتافتند.
زندگی سیاسی و نظامی حجر بن عدی:
چنانکه در نخستین قسمت این گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هانی بن عدی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رسید و آزادانه اسلام را پذیرفتند. او در راه کمال و قرب به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنان کوشید که در همان دوران، با سن اندکش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جای گرفت.
حجر در زمان خلفا:
در حکومت ابو بکر نامی از حجر بن عدی نیست. اما در زمان حکمرانی عمر، بویژه در جنگهای سرنوشتساز «جلولا» و «حلوان»، نقشی کلیدی داشت. جلولا نزدیک «خانقین» امروز واقع بود که پس از پیروزی اسلام بر «مدائن» فتح شد و راه را برای پیروزی بزرگ «نهاوند»، که مسلمانان آن را «فتح الفتوح» نامیدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نیرو از شام به کمک سعد بن ابی وقاص شتافت و در مقام فرماندهی ۵ هزار رزمنده به نبرد پرداخت. «مرج عذراء»، که در آن روزگار از سرزمینهای روم شرقی به شمار میرفت، به دستحجر بن عدی فتح گردید. حضرت علی (علیه السلام) که تا آن زمان برای جلوگیری از پراکنده شدن اجتماع نوپای مسلمانان شکیبایی پیشه کرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پدیدههای ناخوشایند دیگر، حکومت را پذیرفت. او در نخستین فرصت، دستنشاندگان عثمان را که با بهرهگیری از اموال دولتی سرمایههای بسیار اندوخته بودند، از سمت هایشان عزل کرد. معاویه، که از سالها پیش، بر شام حکمرانی داشت و قدرت شگفتانگیزی فراهم آورده بود، به مخالفتبا حضرت روی آورد.
امام (علیه السلام) به منظور برطرف ساختن مشکلات مسلمانان و دفع شر معاویه فرزند ابوسفیان، سران قبایل و افراد با نفوذ خود را به یاری طلبید. حجر بن عدی و عمر بن حمق خزاعی، نخستین کسانی بودند که به کمک حضرت شتافتند و اعلام آمادگی کردند. آنان ضمن جلوهگر ساختن عزم خود، آشکارا به نفرین معاویه پرداختند و او را کوچک شمردند.حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرین بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاویه بر این کار، سزاوار است، ولی دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویی او آلوده شود. برای امیر مؤمنان (علیه السلام) سرنگونی معاویه، که بیش از صد هزار مرد جنگی زیر فرمان داشت، جز با جنگ ممکن نبود. بدین سبب، از بزرگان و سران سپاه خود خواست تا لشکری نیرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنرانی حجر بن عدی و چند پاکدل دیگر، نه هزار تن در بیرون شهر کوفه آماده کارزار شدند. حجر بن عدی در گروه پیش قراولان سپاه علی (علیه السلام) جای گرفت و با قلبی آکنده از حماسه، آهنگ دمشق کرد. حجر بن عدی را «حجر الخیر» هم میخواندند; زیرا پسر عمویش که با وی همنام بود، «حجر الشر» شهرت داشت و در صف معاویه میجنگید. او روزی آهنگ کارزار کرد و از یاران علی (علیه السلام) هماورد خواست. حجر بن عدی به مصاف وی شتافت و با نیزه از اسب بر زمینش افکند. در همان حال، مردی از بنی اسد در رسید و ضربهای بر حجر نواخت. حجر با چالاکی، حمله وی را دفع کرد و سینهاش را با نیزه درید. سپاه حضرت بر لشکر شام هجوم برد و حجر الشر گریخت.
در روزهای دیگر، ادهم، که در شمار لشکر معاویه جای داشت، به میدان آمد و از سپاه امیرمومنان (علیه السلام) مبارز خواست. حجر بن عدی به سوی میدان تاخت و در نبردی دلاورانه حریف را از پای در آورد. بیدرنگ مردی دیگر به نام حکم هماورد طلبید. حجر شجاعانه به زندگی او نیز پایان داد. پس از وی، سومین جنگجو پای به عرصه پیکار نهاد; اما پیش از آنکه به حجر برسد، با تیغ سپهسالار سپاه علی (علیه السلام) ، مالک اشتر نخعی به هلاکت رسید. در یکی از روزهای «صفین»، نیروهای علی (علیه السلام) بر لشکر معاویه حمله بردند و آتش پیکار بالا گرفت و مردان معاویه هراسان گریختند. شجاعتحجر بن عدی و معقل بن قیس ریاحی، دو یار فداکار امام (علیه السلام) ، در آن گیر و دار، لشکر شام را به حیرت واداشت. در آغاز این جنگ، ریاست قبیله کنده، که در اختیار اشعثبن قیس بود، از جانب امیر مؤمنان (علیه السلام) به حجر پیشنهاد شد.
حجر، که از علاقه اشعثبه مقام یاد شده، آگاه بود و میدانست علی (علیه السلام) در آن موقعیتبه جنگجویانی چون او نیازمند است، از پذیرش آن مقام، چشم پوشید. حجر در «نهروان» فرماندهی چپ سپاه اسلام را به عهده داشت. پس از جنگ صفین، امام علی (علیه السلام) دیگر بار به گرد آوری سپاه پرداخت. اما جز گروهی اندک، کسی دعوتش را اجابت نکرد. این رخداد، پس از شهادت مالک اشتر در آخرین روزهای زندگانی امام (علیه السلام) تحقق یافت. مردی فریاد بر آورد: آثار مرگ مالک در میان مردم عراق احساس میشود. شهادت میدهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم میشدند. حضرت ناراحتشد و به کنایه چنین فرمود: من به این حق از او سزاوارترم. مالک، که خدایش رحمت کند، پیرو من بود. در این هنگام، حجر بن عدی و سعید بن قیس همدانی از جای برخاسته گفتند: ای امیر مؤمنان (علیه السلام) ! ما فرمانبردار تو هستیم. گفتارت را میپذیریم و در راه تو، از جان خود و نزدیکان خویش، چشم میپوشیم.
سپس معقل بن قیس ریاحی بهپا خاست و سخنانی همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه یاور با وفا را، به جمعآوری نیرو گماشت. در سال چهلم هجری، معاویه به قلمرو امیر مؤمنان (علیه السلام) تجاوز کرد.او، پس از کشتن مردم و غارت اموال آنان به کارهای بسیار فجیع دستیازید. وقتی علی (علیه السلام) از پیشروی و جنایات لشکر شام به سرپرستی ضحاک بن قیس فهری، آگاه شد، سخنرانی پرشوری کرد و حجر بن عدی را به فرماندهی چهار هزار نفر به مصاف وی فرستاد. حجر در یکی از مناطق شام با آنها درگیر شد. مردان معاویه به سوی شام گریختند.حجر بن عدی آنان را تا محلی به نام «سماوه» نزدیک شام دنبال کرد. پس از آن نزد امیر مؤمنان (علیه السلام) باز گشت و خبر مسرتبخش پیروزی را به امام (علیه السلام) عرضه داشت. او همواره سرباز فداکار رهبرش بود و آرمانی جز خشنودی وی نداشت.
شبی که ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولای متقیان در مسجد خفته بود، حجر بن عدی نیز برای عبادت پروردگار در مسجد به سر میبرد. او اشعثبن قیس را دید که بر ابن ملجم گذشت و به وی گفت: برای کاری که آمدهای، برخیز که اکنون روشنی صبح، رسوایت میسازد. حجر، با توجه به شناختی که از اشعث داشت، به رمز کلامش پیبرد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراین، به اشعث گفت: خدایتبکشد ای یک چشم! میخواهی امیر مؤمنان (علیه السلام) را به شهادت رسانی؟ پس به ابن ملجم اشاره کرد و ادامه داد: اکنون، این نامرد را نیز به کشتن دادی. آنگاه به سوی خانه علی (علیه السلام) حرکت کرد، ولی وقتی به آنجا رسید، حضرت از مسیری دیگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزدیک مسجد، خبر شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) را شنید.
حجر در حکومت امام حسن علیه السلام:
حجر در حکومت امام حسن (علیه السلام) نقشی کلیدی داشت و در پیروی از امامش پایدار بود. پس از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) ، معاویه که از خطر سوء قصد رهایی یافته بود، گستاخ شد و برای درهم کوفتن حکومت نوپای امام حسن (علیه السلام) با صدهزار مرد جنگی راه عراق پیش گرفت. وقتی امام (علیه السلام) از حرکت لشکر شام آگاه شد، مردم را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خودداری کردند. در میان گفتار شورانگیز امام (علیه السلام) ، صدای رعدآسای حجر سکوت مجلس را شکست و چهره حاضران را سمتخویش جلب کرد. او گفت: ای مردم نادان! شرمتان باد، این جگر گوشه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و جانشین شایسته آن بزرگوار است که شما را به یاری دین میخواند… سخنان آتشین حجربن عدی و تنی چند از یاران امام (علیه السلام) ، غیرت زودگذر مردم را تحریک کرد و آنان را برای نبرد آماده ساخت. شمار سربازان امام (علیه السلام) از سپاه معاویه، بسیار کمتر بود. حضرت برای گردآوری مردان بیشتر، به افراد با نفوذ نیاز داشت، کسانی که بتوانند با کاردانی و نفوذ کلامشان، مردم اطراف کوفه را به میدان مسؤولیتپذیری بکشند. حضرت این شایستگی را در چهره حجر بن عدی دید و به او فرمان داد در بیرون شهر به گردآوری سپاه پردازد. او بسیاری از مردم را در «نخیله» گرد آورد. آخرین ماموریتحجر بن عدی در لشکر امام حسن (علیه السلام) ، بردن پیام ویژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگیری از تاثیر نقشههای فریبکارانه معاویه بر فرماندهان سپاه امام پیام ویژه حضرت را به خط مقدم رساند.
قیام و سیمای حجر در نگاه معصومین (علیه السلام):
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله): معاویه، در یکی از سفرهایش، در مدینه با عایشه ملاقات کرد. عایشه از شهادت حجر و یارانش سخن راند به سرزنش معاویه پرداخت. سرانجام معاویه چهره در هم کشید، خود را ناراحت نمایاند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بین من و آنها داوری کند. عایشه لختی مکث کرد و گفت: انی سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله) یقول: «یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السموات»، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: بعد از من در محلی به نام «مرج عذراء» کسانی کشته خواهند شد که فرشتگان الهی به سبب کشته شدن آنها، به خشم میآیند.
امیر مؤمنان (علیه السلام): علی (علیه السلام) بامداد بیستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذیرفت و از آنها خواست، درباره هرچیزی که میخواهند بپرسند، ولی پرسشها را کوتاه سازند. مردم گریستند. حجر بن عدی برخاست و شعر زیبایی را که خود درباره حضرت سروده بود، خواند. حضرت پرسید: حجر! وقتی از تو بخواهند از من بیزاری جویی، چه خواهی کرد؟ پاسخ داد، ای امیر مؤمنان (علیه السلام) ! اگر با شمشیر ریز ریزم کنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دوری نخواهم جست. امام (علیه السلام) دربارهاش چنین دعا کرد:«وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک» ای حجر! همواره توفیق الهی رفیق راهتباد. خداوند از سوی اهل بیت پیامبرت (صلی الله علیه وآله) (به پاس یاری ایشان) به تو پاداش خیر دهد. عبد الله بن رزین میگوید: شنیدم امیر مؤمنان (علیه السلام) به مردم فرمود: «یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب الاخدود»; ای اهل عراق! به زودی هفت تن در سرزمین «عذراء» کشته خواهند شد که چون اصحاب اخدودند. چیزی نگذشت که حجر بن عدی و شش تن از یارانش به شهادت رسیدند.
امام حسن (علیه السلام): چون امام حسن (علیه السلام) خبر شهادت حجر بن عدی را شنید، بر زیاد بن ابیه چنین نفرین کرد: خدایا! بلایی بر زیاد نازل ساز که چارهای از آن نیابد، تو بر همه چیز توانایی. به نوشته برخی از تاریخنگاران دعای آن حضرت مستجاب شد. نخستبرجستگی سفتی در انگشت زیاد، آشکار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاکت رسید.
امام حسین (علیه السلام) :چون خبر شهادت حجر بن عدی به امام حسین (علیه السلام) رسید، اندوهگین شد. نامهای به معاویه نوشت و او را سرزنش کرد. امام (علیه السلام) شهادت حجر را سند سیهروزی و جنایتپیشگی معاویه برشمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدی و یارانش نیستی؟! آن مردان عبادتپیشه و فروتنی که بدعت را گناهی بزرگ میشمردند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند. با آنکه پیمانهای مستحکم و عهدهای مؤکد بسته بودی، از روی دشمنی و ستمگری، آنان را به قتل رساندی، پیمان خدا شکستی و بر فرمانش بیاعتنا شدی!»
مطالب یاد شده از زبان مبارک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بیان جایگاه والای او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودی آنان از «قیام سرخ حجر بن عدی» است. چون عایشه از دستگیری حجر و همراهانش آگاه شد، عبد الرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامهای نزد معاویه فرستاد. او، ضمن تاکید جدی بر آزادی حجر و یارانش، نوشت: «الله الله فی الحجر و اصحابه» او با این جمله در حقیقت، مقام بلند حجر و اهمیت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد کرد; ولی چه سود که پیک بعد از شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسید. و سودمند واقع نشد. وقتی شریح بن هانی، صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) وافسر سرشناس سپاه امام علی (علیه السلام) از گرفتاری حجر و شهادت دادن عدهای از سران خود فروخته کوفه، علیه او آگاه شد، نامهای نزد معاویه فرستاد و ضمن برشمردن فضایل حجر، چنین نوشت: شهادت میدهم، حجر نماز میخواند، زکات میدهد، حجبه جای میآورد و از امر به معروف و نهی از منکر نیز غفلت نمیورزد.
تاثیر شهادت حجر :
اولین اثر شهادت حجر بن عدی و یارانش، رسوایی معاویه و شکل گرفتن اعتراضها و سرزنشهای گسترده علیه او بود. او، که خویشتن را منادی حلم و آزادی میدانست، دیگر حرفی برای گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هیجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصیتهای آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدی، صحابی نامدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، با آن وضع رقتبار، حرمت اسلام را در هم شکسته بود. برخی از سرشناسان مسلمان، که دل به گوشهگیری و دوری از رخدادهای سیاسی روز سپرده بودند، با شنیدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودی خویش را آشکار ساختند. عبد الله بن عمر زنبیل در دست از بازار مدینه میگذشت که خبر شهادت حجر را شنید. از حرکتباز ایستاد و از فرط ناراحتی زنبیل از دستش افتاد. گوشهای نشست و در حالی که زانوان خویش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودی خود را از ناتوانی و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروایی چون معاویه ابراز داشت.
حسن بصری، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجر بن عدی، پس از شنیدن خبر شهادت حجر همواره غمگین مینمود و مکرر میگفت: معاویه در زندگی چهار گناه مرتکب شد که هر یک به تنهایی برای اعلام گمراهی و رسیدن او به عذاب الهی کافی است:
۱- شمشیر کشید و با مکر و نیرنگ حکومت را به چنگ آورد.
۲- زیاد بن ابیه را برادر خود و پسر ابو سفیان خواند. با آن که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناکار، سنگسار شدن است.
۳- خلافت مسلمانان را به فرزند میخوارهاش، که طنبور مینواخت و حریر میپوشید، سپرد.
۴- حجر بن عدی را به شهادت رساند.
سپس سه بار با چهره و صدای اندوهگین، میگفت: «فیا ویلا له من حجر» پس وای بر معاویه از حجر!
ربیع بن زیاد بصری از سوی معاویه فرمانروای خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدی و یارانش را شنید، بسیار عصبانی شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسید. خطبههای نماز را به پایان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهایش، آمین گویند. آنگاه دستبه دعا برداشت و گفت: «خدایا! اگر ربیع را در پیشگاه تو خیری است، جانش را بگیر.» هنوز نماز تمام نشده بود، که به سرای جاودانگی پر کشید. معاویه در بستر مرگ، وحشتزده میگریست و میگفت: روز محاکمه من درباره حجر بن عدی بس دراز خواهد بود. مرا با حق تو، چه افتاد؟ ای پسر ابو طالب! مرا با تو، چه افتاد ای حجر بن عدی؟ حجر وصیت کرد: زنجیر آهنین از من برندارید و خونم را نشویید، زیرا میخواهم در صراط با همین حال معاویه را ملاقات کنم.
مرحوم صدوق حدیث زیر را با شش واسطه از عمر بن بشر همدانی نقل میکند: عمر بن بشر از ابی اسحاق، که در جامعهشناسی آن روزگار از نگرش خوبی برخوردار بود، چنین پرسید: «متی ذل الناس؟ قال حین قتل الحسین بن علی و ادعی زیاد و قتل حجر بن عدی» «خواری و ذلت مردم از چه زمانی آغاز شد و چه وقت مردم به این بدبختی افتادند؟» ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسین بن علی (علیه السلام) و ملحق ساختن زیاد به ابو سفیان از سوی معاویه و کشته شدن حجر بن عدی». این گفتگو، سالها پس از واقعه عذرا نشاندهنده تاثیر گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.
فرزندان حجر:
حجر دو پسر و یک دختر داشت. فرزند بزرگش را عبد الرحمان و فرزند کوچکترش را همام میخواندند. عبد الرحمان سالها پس از شهادت پدر زیست، اما همام با وی به شهادت رسید. به نوشته گروهی از محققان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاد خواست اگر فرزندش نیز در گروه شهیدشوندگان است، او را پیش از پدر بکشند. آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شکیبایی بر مرگت، در پیشگاه پروردگار، اجر بیشتر یابم. وقتی سر فرزند را بریدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب کردی؟ پاسخ داد: بیم داشتم چون لبه شمشیر را بر گردنم میبیند، ترس از مرگ، او را از دوستی علی (علیه السلام) باز دارد. خواستم در سرای جاوید، که خداوند برای شکیبایان، شهیدان و محبان اهل بیت (علیهم السلام) مهیا کرده است، گرد هم باشیم. دختر حجر از پسرانش کوچکتر بود.
او شبی که حجر را در زنجیر اسارت رهسپار شام دید، شعر زیبایی بدرقه راه پدر کرد و مظلومیتحجر و ناجوانمردی دشمن را با بهترین مضامین، بر سینه ستبر تاریخ نگاشت. به نظر میرسد نسل حجر از پسر بزرگ و دخترش، تداوم یافته باشد. حجر پیرو راستین ولایتبود و خون پاکش را به پای شجره طیبه امامت ریخت. او از معارف اسلام، درکی عمیق داشت و جویندگان حقیقت از سرچشمه زلال دانشش بهره میبردند. او همچنین سخنان حضرت علی (علیه السلام) را در مجموعهای گرد آورده بود، هنگام نیاز، از آن بهره میجست و از کسی جز علی (علیه السلام) حدیث نقل نمیکرد. روزی غلامش گفت: فرزندت عبد الرحمان را دیدم، از دستشویی بیرون آمد، ولی دستانش را نشست. حجر گفت: بگذار ببینم، آقایم در این باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چیزی مانند کتاب، که گفتار علی (علیه السلام) در آن نگاشته بود، بیرون آورد. در آن نگریست و گفت: «الطهر نصف الایمان» پاکیزگی نیمی از ایمان است.
آرامگاه حجر بن عدی:
مقبره حجر در ۴۰ کیلومتری شهر دمشق، در روستایی به نام «مرج عذرا»، واقع شده است. روی قبر گنبد بزرگی به رنگ خاکستری براق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسیعی برای نشستن زوار دیده میشود. روی دیوارها و سقف، چراغها و هدایای گرانبهای اهدایی از سوی مؤمنان جهان، قابل مشاهده است. بر بالای قبر، ضریح زیبایی قرار دارد و اطراف آن با قالیهای گرانبها مفروش شده است. هر روز بسیاری از مردم ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و سایر کشورهای اسلامی به زیارت آن مرقد شریف میشتابند.
بر یکی از دیوارهای حرم وی، تابلو زیبایی از حریر وجود دارد که شعری از «محمد جواد سهلانی» بر آن گلدوزی شده است. در کنار مرقد، مسجد بزرگی به نام «حجر بن عدی» ساخته شده است که هر روز در آن نماز جماعتبرگزار میشود. محوطه وسیع اطراف آن پر از زوار و وسایل مختلف برای راحتی زائران مهیاست. چنانکه پیداست این روستا به زودی شهری بزرگ خواهد شد; زیرا در آن ساختمانها و محلهای تجاری در دستساخت است.
منبع: ادیان نیوز
انتهای پیام/ ح . ا
مطیع بودن و همرنگ کردن امورش با فرمایش مولایش یه طرف دیگه، ثبت فرمایشات درربار مولا در کتابی و تطبیق امورش با آن
الهی اتمم لنا نورنا