SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز»، علامه امینی، در کتاب شهداءالفضیله در وصف شهادت شیخ فضلالله نوری مینویسد: «دستهای از تبهکاران، او را که دشمن زشتکاری و فریب و کفر بود، مانع خویش یافتند و او را به دار آویختند و شهید دست ظلم و تجاوز گشت، قربانی راه دین، شهید راه خدا، شهید مبارزه با زشتی و تباهی و فریب شد.» روایت زیر، لحظههای پایانی عمر سرشار از برکت شیخ شهید را بازگو میکند:
«عصر روز سیزدهم رجب 1327 هجری قمری که روز تولد فرخنده حضرت امیرالمومنین –علیه السلام- است –مخصوصا این روز را برای کشتن شیخ در نظر گرفته بودند تا لطمه سختی به نفوذ طبقه روحانی وارد آید- او را از محبس نظمیه برای استنطاق آخر به دادگاه بردند. در میدان توپخانه جمعیت مرد و زن موج میزد و از فرط ازدحام جا برای تازهواردین نبود. دستهای موزیک نظامی در کنار میدان نوای آقشام مینواخت. هوا گرم، کثیف و غبارآلود بود. آقا با طمانینه و عصازنان جلوی در نظمیه ظاهر شد. جمعیت پشت صفهای فشرده مجاهدین متراکم و چشمها به آنجا خیره بود. شیخ مکثی کرد و نگاهی پرمعنی به جمعیت انداخت و آنگاه سر به آسمان بلند و این آیه را تلاوت کرد: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» و به طرف مقتل حرکت کرد.
او عصازنان و باوقار راه میرفت و مردم را تماشا میکرد. نزدیک چهارپایه که رسید، یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!» و نادعلی، نوکر حاج شیخ فورا جمعیت را کنار زد و با چشمانی اشکبار خود را به آقا رساند و گفت: بله، آقا! جمعیت که جار و جنجالی جهنمی راه انداخته بودند، دفعتا ساکت شدند تا ببینند شیخ چه کار دارد. دیدند دست آقا به جیبش رفت و کیسهای درآورد و جلوی نادعلی انداخت و به او گفت: نادعلی! این مهرها را خرد کن! نادعلی جلوی چشم شیخ مهرها را به زمین ریخت و خرد کرد. آقا پس از اطمینان از خرد شدن مهرها دوباره به راه افتاد تا پای چهارپایه زیر دار رسید. با کمک ماموران بالای چهارپایه رفت و چند دقیقه صحبت کرد و گفت: خدایا! تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم و برای آنها به قرآن تو قسم خوردم، ولی آنها گفتند: قوطی سیگارش بود. خدایا! خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که موسسین این اساس (مشروطه غیرمشروعه) لامذهبان هستند که مردم را فریب دادهاند. این اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم محمد بن عبدالله – صلیاللهوعلیهوآله-.
نوری
هنوز صحبت آقا تمام نشده بود که یوسفخان ارمنی به طرز خفتباری عمامه از شیخ برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد و جالب این بود که آناً مردمی که دسترسی داشتند، در این قسمت از میدان عمامه آقا را برای تبرک ریز ریز و بین خودشان تقسیم کردند... و در قسمتهای دیگر میدان محشری به پا شده بود و مردم میدیدند بزرگترین مجتهد و مرجع آنها با سر برهنه و بدون عبا در بین مجاهیدن ارمنی زیر چوبه دار ایستاده است و فاصلهای با مرگ ندارد. با صدای بلند گریه میکردند، اما آنچه بیشتر از تمام این گرفتاریها شیخ را محزون و روح شریفش را آزرد و موجب تاثر هر انسانی است، این بود که در این حالت «میرزا مهدی» پسر ارشد شیخ که در زمره مشروطهخواهان بود، از میان جمعیت خندهکنان، کفزنان و هوراگویان خود را به پدر رساند. عدهای از مردم به تبعیت از او هورا کشیدند و هلهله کردند، در حالی که اکثر مردم متاثر بودند و های های میگریستند و دیگر پروایی از دژخیمان نداشتند. دفعتا شیخ که چشمش به میرزا مهدی افتاد چنان نگاه نافذ و تنبیهکنندهای به او انداخت که موی بر اندام اشخاص معنییاب راست میکرد و بالاخره او در حالی که نگاهی به سراسر میدان میکرد آهسته گفت: «هذه کوفه الصغیره...»
سپس با لبخند غمآلود و سیمای متاثر در حالی که کوچکترین ترس و هراس در او مشاهده نمیشد، به دژخیمان که برای انجام تکلیف منتظر بودند گفت: کار خود را بکنید! در این هنگام طناب دار را به گردن شیخ انداختند و با اشاره فرمانده موزیکچیان، دسته ارکستر شروع به نواختن مارش نظامی کرد و در حالی که پیکر شیخ آرام آرام از چوبه دار بالا میرفت، کفزدن و صدای هورای میرزا مهدی، فرزند او و تنی چند از مزدوران حاضر در میدان او را بدرقه کرد... به فاصله کمی جنازه آقا را از دار پایین آوردند و در حیاط نظمیه روی نیمکتی انداختند. در این موقع جماعت کثیری از مجاهدین از بیرون به حیاط ریختند و دور جنازه را گرفتند و با قنداق تفنگ و لگد آن قدر به پیکر آن شهید زدند که خونابه از سر، صورت، دماغ، دهان و گوش وی روی گونه و محاسنش جاری شد. هر کس با هر چه در دست داشت میزد و آنها که دستشان نمیرسید به او آب دهان میانداختند و قسم به مقدسات عالم که در گودال قتلگاه کربلا کوفیان چنینی معاملهای را نکرده بودند...»
منبع: نشریه شاهد یاران
انتهای پیام/ ح . ا