1421 سال پيش در 24 رجب سال 7 هجري قمري، اميرالمؤمنين(ع) قلعه خيبر از پايگاههاي بسيار مستحکم يهوديان مهاجم را فتح کردند.
روزي که ستاره فروزان اسلام در سرزمين «مدينه» درخشيد، ملت يهود بيش از قريش، عداوت پيامبر (ص) و مسلمانان را به دل گرفتند و با تمام دسيسهها و قواي خود، بر کوبيدن آن کمر بستند.
يهودياني که در مدينه و اطراف آن سکونت داشتند، به سرنوشت شومي که نتيجه مستقيم اعمال و حرکات ناشايسته خود آنها بود، دچار شدند. گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيلههاي «بني قين قاع» و «بني النضير»، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «وادي القري» و يا «اذرعات شام» سکونت گزيدند.
جلگه وسيع حاصلخيزي را که در شمال مدينه، به فاصله سي دو فرسنگي آن قرار دارد، «وادي خيبر» مينامند و پيش از بعثت پيامبر (ص)، ملتيهود براي سکونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفتگانه محکمي ساخته بودند. از آنجا که آب و خاک اين منطقه براي کشاورزي آمادگي کاملي داشت، ساکنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت کاملي پيدا کرده بودند، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار نفر بود، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم ميخورد.
جرم بزرگي که يهوديان خيبر داشتند، اين بود که تمام قبائل عرب را براي کوبيدن حکومت اسلام تشويق کردند، و سپاه شرک با کمک مالي يهوديان خيبر، در يک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده خود را به پشت مدينه رساندند. در نتيجه، جنگ احزاب رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر (ص) و جانفشاني ياران او، پس از يکماه توقف در پشتخندق، متفرق شدند و به وطن خود بازگشتند و مرکز اسلام آرامش خود را بازيافت.
درباره جزئيات نبرد خيبر نميتوان نظر قاطع ابراز کرد، ولي از مجموع کتابهاي تاريخ و سيره چنين استفاده ميشود که سربازان اسلام، دژها را يک به يک محاصره ميکردند، و کوشش مينمودند که ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر ميپرداختند. دژهايي که با يکديگر ارتباط زيرزميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برميخاستند، گشودن آنها به کندي صورت ميگرفت، ولي دژهائي که رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولي گشته، و يا روابط آنها با خارج به کلي بريده شده بود، تسلط بر آنها به آساني انجام ميگرفت و قتل و خونريزي کمتر اتفاق ميافتاد و کار به سرعت زياد پيش ميرفت.
پس از فتح قلعههاي متعدد، سپاهيان اسلام به طرف دژهاي «وطيح» و «سلالم» يورش آوردند. ولي مسلمانان با مقاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند. از اينرو، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداکاري و دادن تلفات سنگين نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتيجه به لشکرگاه باز ميگشتند.
اين وضع، پيامبر (ص) و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود. در اين لحظات پيامبر (ص) افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و اين جمله ارزنده را که در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه ليس بفرار؛ اين پرچم را فردا به دست کسي ميدهم که خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست ميدارند و خداوند اين دژ را به دست او ميگشايد.او مرديست که هرگز پشتبه دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نميکند.» و به نقل طبرسي و حلبي چنين فرمود: «کرار غير فرار، يعني به سوي دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نميکند.»
اين جمله که حاکي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است که مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد، غريوي از شادي توأم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت. هر فردي آرزو ميکرد که اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
سياهي شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند. آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شکافت، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت. سرداران گرد پيامبر (ص) آمده و دو سردار شکستخورده، با گردنهاي کشيده متوجه دستور پيامبر (ص) شده و ميخواستند هر چه زودتر بفهمند که اين پرچم پرافتخار به دست چه کسي داده خواهد شد.
سکوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر 0ص) که فرمود: «علي کجا است؟» درهم شکست. در پاسخ او گفته شد که او دچار درد چشم است، و در گوشهاي استراحت نموده است. پيامبر (ص) فرمود او را بياوريد. طبري ميگويد: «علي را بر شتر سوار کردند و در برابر خيمه پيامبر (ص) فرود آوردند.» اين جمله حاکي است که عارضه چشم به قدري سختبوده که سردار را از پاي درآورده بود. پيامبر (ص)دستي بر ديدگان او کشيد، و در حق او دعا کرد. اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائي، آنچنان اثر نيک در ديدگان او گذارد که سردار نامي اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
پيامبر (ص) به علي (ع) دستور پيشروي داد همچنين يادآور شد که قبل از جنگ نمايندگاني را بسوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد. اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حکومت اسلام آشنا سازد که بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حکومت اسلامي آزادانه زندگي کنند و اگر به هيچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد. جمله زير، آخرين جملهاي بود که مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و گفت: «لئن يهدي الله بک رجلا واحدا خير من ان يکون لک حمر النعم؛ هرگاه خداوند يک فرد را به وسيله تو هدايت کند، بهتر از اين است که شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کني.»
هنگامي که اميرمؤمنان (ع)، از ناحيه پيامبر (ص) مأمور شد که دژهاي «وطيح» و «سلالم» را بگشايد (دژهائي که دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آنها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبرانناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمي بر تن کرد و شمشير مخصوص خود؛ «ذو الفقار» را حمايل نموده، هروله کنان و با شهامتخاصي که شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاي جنگي است، بسوي دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پيامبر (ص) به دست او داده بود، در نزديکي خيبر بر زمين نصب نمود. در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند. نخستبرادر «مرحب» به نام «حارث»، جلو آمد هيبت نعره او آنچنان مهيب بود که سربازاني که پشتسر علي 0ع) بودند، بياختيار عقب رفتند، ولي علي (ع) مانند کوه، پاي بر جا ماند. لحظهاي نگذشت که جسد مجروح «حارث»، به روي خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگين و متأثر ساخت و براي گرفتن انتقام برادر در حالي که غرق سلاح بود، و زره يماني بر تن و کلاهي که از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالي که کلاه خود را روي آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را ميخواند:
«قد علمتخيبر اني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب ان غلب الدهر فاني اغلب و القرن عندي بالدماء مخضب؛ در و ديوار خيبر گواهي ميدهد که من مرحبم، قهرماني کارآزموده و مجهز با سلاح جنگي هستم. اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرماناني که در صحنههاي جنگ با من روبرو ميشوند، با خون خويشتن رنگين ميشوند.»
علي (ع) نيز رجزي در برابر او سرود، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن کشيد و چنين گفت: «انا الذي سمتني امي حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة عبل الذراعين غليظ القصره کليث غابات کريه المنظرة؛ من همان کسي هستم که مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشهها هستم. بازوان قوي و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشهها صاحب منظري مهيب هستم.»
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزههاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود که برخي از دلاوران يهود که پشتسر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عدهاي که فرار نکردند، با علي (ع) تن به تن جنگيده و کشته شدند. علي (ع) يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود در اين کشمکش، يک نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي (ع) زد و سپر از دست وي افتاد. علي (ع) فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاي خود کند، و تا پايان کارزار به جاي سپر به کار برد. پس از آنکه آن را بروي زمين افکند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آنجمله ابو رافع، سعي کردند که آن را از اين رو به آن رو کنند، نتوانستند. در نتيجه قلعهاي که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهي گشوده شد.
يعقوبي، در تاريخ خود مينويسد: «در، حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود.»
شيخ «مفيد» در «ارشاد» به سند خاصي از امير مؤمنان (ع)، سرگذشت کندن در خيبر را چنين نقل ميکند: «من در خيبر را کنده به جاي سپر به کار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي که يهوديان کنده بودند، قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب کردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم به همان اندازه سنگيني که از سپر خود احساس ميکردم.»
نويسندگان سيره مطالب شگفتانگيزي درباره کندن در خيبر و خصوصيات آن و رشادتهاي علي (ع) که در فتح اين دژ انجام داده است، نوشتهاند. اين حوادث، هرگز با قدرتهاي معمولي بشري قابل مقايسه نيست. اميرمؤمنان (ع)، خود در اينباره توضيح داده و شک و ترديد را از بين برده است. آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لکن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية؛ من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نکندم، بلکه در پرتو نيروي خداداد و با ايماني راسخ به روز باز پسين اين کار را انجام دادم.»