۲

حکایتی شیرین از دندان های مصنوعی

کد خبر: ۶۶۱۳۵
۱۳:۰۲ - ۲۵ دی ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز»، 
شلمچه بودیم!
بس که آتیش سنگین شد دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.حاجی گفت:بلدوزرها رو خاموش کنید بذارید داخل سنگر ها تا بریم مقر.
هوا داغ بودو ترکش کلمن آبو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر رسیدیم ساعت دو نصف شب بود.ازآمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال، اما یخچال نبود.
گلوله خمپاره صاف خورده بود و برده بودش تو هوا، دویدیم داخل سنگر، سنگر تاریک  بود. فقط یه فانوس کم نورآخرسنگر می سوخت.دنبال آب می گشتیم که پیرمرادی داد  زد:پیداکردم! و بعد پارچ آبی رو برداشت تکان داد، انگار یخی داخلش باشه.
صدایی تلق تلق کرد، گفت:آخ جون! و بعد آبو سرآزیر گلوش کرد. می خوردکه حاج مسلم، پیرمرد  از زیر پتو چیزی گفت.

کسی به حرفش گوش نداد.مرتضی پارچو کشید و چند قلب آب خوردیم.
خلیلیان آخری بود، ته آبو سرکشید.
پارچو تکون داد و گفت: این که یخ نیست.
این چیه؟
حاج مسلم آشپز سرشو از زیر پتو بیرون کرد گفت:من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه!
یخ نیست اما کسی گوش نکرد.منم گفتم گناه دارن.
بذار بخورن!هنوز حرفش تموم نشده بود که با هم داد زدیم:
وای!؟
واز سنگر دویدیم بیرون.هر کسی یه گوشه سرشو پایین گرفته بود تا آبها رو برگردونه!که احمد داد زد:مگه چیه!
چیز بدی نبود!آب دندونه!اونم از نوع حاج مسلمش!مثل آبنبات.اصلا" فکر  کنید آب انجیر خورده اید.



انتهای پیام/س.ع
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۵
خوش بحالشون چه صفائی داشتند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۶
کربلای جبهه ها یادش بخیر