۱۶

سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه ؟

کد خبر: ۵۳۰۸۱
۱۹:۲۵ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :

ابتدا لازم است تفسيري از مفهوم وحدت و تفرقه داشته باشيم، و عامل وحدتي كه مطلوب خدا و پيامبر اوست، را بشناسيم؟ پس از آن خواهيم ديد كه: آيا سقيفه، تبلور وحدت است يا تفرقه؟ و آيا اميرالمؤمنين عليه‌السلام در بلواي سقيفه، با غاصبان حقّ الهي خويش، نقش اتّحاد را ايفا نمود يا نقش تفرقه را؟
مفهومي كه از وحدت، در بين اكثر بلكه همة صاحب‌نظران و نويسندگان مطرح شده است، عبارت است از هم‌داستان شدن بر يك مقصد. آن مقصد اگر انجام عملي باشد، متّفق شدن بر آن عمل، اتّحاد است. و اگر حكومت باشد، اتّفاق بر يك حاكم، اتّحاداست. اگرچه آن حاكم باطل بوده و مورد قبول همه نباشد. و... . و تفرقه در اين تعريف، عبارت است از عدم اتّفاق بر آن مقصد يا حاكم يا موضوع.
در بارة اتّحادِ ميان مسلمانان، مفهومي كه از وحدت ارائه شده و براي آن، تبليغات فراوان صورت گرفته و مي‌گيرد، عبارت است از: همداستان شدن و فراهم آمدن تمام فرَق و گروههاي اسلامي، در پيروي از يک قدر مشترك، و يك اصل مورد پذيرش همة گروهها و فرقه‌ها. اگرچه در مراحل بعدي، از حيث اعتقادي، اختلافاتي هم موجود باشد. و در اين بينش، از بين همة قدر مشترکها، قرعة فال، به نام قرآن افتاده است. طرفداران اين اتّحاد مي‌گويند: ‌خداي ما يكي‌است، پيامبر ما هم يكي، و كتاب آسماني كه همة ما موظّف به اجراي فرامين آن هستيم، نيز يكي است. مازاد بر اينها، كه منشأ اختلاف است، قابل اغماض و چشم‌پوشي است!
دليلي كه براي چنين مفهومي از وحدت، به آن تمسّك شده است، آية شريفة «واعتصموا بحبل‌الله جميعاً ولاتفرقوا» مي‌باشد. زيرا «حبل الله» به معني قرآن تفسير شده است.
در پي چنين برداشتي از مفهوم وحدت، تبعيّت و اطاعت تمام فرقه‌هاي اسلامي، از شخصي به ظاهر مسلمان، مانند رئيس حكومتي كه با قدرت يك فرقه بر سر كار آمده، نيز از مصاديق وحدت شمرده شده است. و سر باز زدن از اين اطاعت، از مصاديق تفرقه معرّفي گشته است. صرفاً به اين دليل، كه شخص حاكم، علاوه بر اينكه خدا و پيامبرش، با خدا و پيامبر ساير فرق، يكي است، كتاب آسماني او كه در امور ديني و دنيوي، موظّف است به آن عمل كند، نيز با كتاب آسماني ساير فرق، يكي است.
گروه زيادي از نويسندگان هم، بر پاية همين مفهوم از وحدت، بيعت و سكوت اميرالمؤمنين عليه‌السلام را در مقابل بانيان و فاتحان سقيفه، مصداقي از مصاديق وحدت شمرده، و آن را الگويي براي جهان اسلام، و حتّي دليلي بر مشروعيّت حكومت حاكمان سقيفه دانسته‌اند!
و پيروان سقيفه نيز بر همين مبنا، هركس را كه به هر شيوه، [چه با ظلم و زور و چه با عدل و عدالت] حكومت را به دست بگيرد، اگرچه فاسق و فاجر باشد، او را رسماً ملقّب به لقب خليفه، خليفة پيامبر، اميرالمؤمنين، امام، و اولو الأمر مي‌نمايند. و اگرچه جائر و ظالم باشد، تبعيّت از او را بر تمام مسلمانان واجب مي‌شمارند1. زيرا اگر دائرة حكومت و خلافت و امارت و امامت را به اين مقدار باز نكنند، بانيان سقيفه و غاصبان پس از آنان، هرگز در آن محدوده، جاي نخواهند گرفت.

آنچه در نخستين گام، جا دارد كه دربارة آن تأمّل شود اين است كه: آيا با داشتن چنين مفهومي از واژة وحدت، آن وحدتي كه مطلوب خداي متعال است، و در آية فوق، به آن سفارش شده است، محقّق خواهد شد، تا اميرالمؤمنين نيز يکي از پيروان و مجريان آن باشد، يا چنين وحدتي، موهوم و خيالي، و موهون و سست بوده، و مطلوب خداوند متعال، و مراد و منظور آية مذكور نيست، و عمل به چنين وحدتي، از ساحت قدس صدّيق اکبر و فاروق اعظم و خليفة به حقّ پيامبر اکرم، امير عالم، اميرالمؤمنين عليه‌السلام به دور است؟
با گذري در روند تاريخ، و نظري بر ادلّه و روايات، اين نکته بسيار روشن مي‌شود كه چنين وحدتي، هم سست و خيالي بوده، و در عالم خارج تحقّق نيافته و نخواهد يافت، و هم با مطلوب خداوند متعال فاصلة زيادي دارد. و به همين دليل، نه از سوي اميرالمؤمنين عليه‌السلام ، و نه از سوي هيچ‌يک از اولياي الهي، اتّفاق نيفتاده و نخواهد افتاد.
امّا چرا سست و خيالي است؟
اگر بخواهيم کمي گسترده‌تر بحث کنيم، بايد بگوييم: قدر مشتركهاي هر ديني را مي‌توان به سه سطح زير تقسيم كرد:
1 ـ خدا پرستي
2 ـ پذيرش پيامبر و اطاعت از او
3 ـ پذيرش امام يا خليفه يا كشيش و يا... و اطاعت از او.
ببينيم در كداميك از اين سه سطح، مي‌توان با اتّحاد بر سر يك قدر مشترك، از ساير جهات اختلاف، چشم پوشيد.
در سطح خداپرستي، انسانهايي كه بر عقايد ديني خود پايبند بوده و بر دين خود محافظت و تعصّبي دارند، و براي مقدّسات، و دستورات ديني خود، ارزشي قائلند، خواه از فرقة حق باشند و يا از فرقه‌هاي باطل، خود را به آخرين سطوح دستورات، و آخرين وظيفه‌اي كه از نظر آنان خداوند برايشان مقرّر كرده است، پايبند مي‌دانند. آنان معتقدند و بايد معتقد باشند، كه اگر يكي از اين وظايف را عمل نكنند، و گوشه‌اي از اعتقاداتشان مخدوش باشد، مورد مؤاخذة خداوند قرار خواهند گرفت. يعني در مراحل پس از خدا پرستي، اگر خداوند براي آنان پيامبر يا امام و يا كشيش يا... فرستاده و يا تعيين فرموده باشد، خود را ملزم به تبعيّت از او مي‌دانند. و ناديده گرفتن او را تنقيص در دين دانسته، و سرپيچي از فرامين او را تخلّف و گناه مي‌شمارند. اين مسأله نه تنها در بين فرق اسلامي، بلكه در بين تمام مذاهب و فرق، حكمفرماست. مسيحي هرگز نمي‌تواند بگويد كه چون خدايمان با خداي يهود يكي است، و در سطح اوّل، يعني خداپرستي با هم مشتركيم، از قيد ساير مسائل اختلافي از جمله پذيرش پيامبريِ حضرت عيسي كه خدا برايمان مقرّر كرده است، و يا از اطاعت از حضرت عيسي در مقرّرات ديني و اعتقادي، بگذريم، و با يهود، وحدت داشته باشيم. يهودي هم نمي‌تواند بگويد كه چون با مسيحيت در يگانگي خدا مشتركيم، پس ساير مسائل را ناديده گرفته و با هم وحدت داشته باشيم. مسلمان هم نمي‌تواند بگويد كه چون خداي ما و خداي يهوديان و مسيحيان يكي است، پس ساير جهاتِ اختلاف را ناديده گرفته و در اين قدر مشترک يعني خداپرستي، با هم وحدت داشته باشيم. زيرا چشم‌پوشي از پيامبر و امام، که از سوي خدا به تبعيّت از آنان موظّف شده‌ايم، و اکتفا کردن به سطح خداپرستي، به معني تنقيص در دين و تمرّد از فرمان خداست. لذا پيروان هيچ‌يك از اين اديان، در سطح خداپرستي، هرگز با يكديگر وحدتي نداشته و نمي‌توانند وحدت داشته باشند. بلكه همواره سر ستيز داشته و هيچ‌يك از آنان ذرّه‌اي از عقايد خود، كوتاه نيامده‌اند. چون يهوديّتِ يهودي، به پذيرش پيامبري حضرت موسي عليه‌السلام و اطاعت از تمام فرامين اوست که چه بسا با فرامين همة پيامبران ديگر، منافات داشته باشد. و مسيحيّتِ مسيحي، به پذيرش پيامبري حضرت عيسي عليه‌السلام و اطاعت از تمام دستورات اوست که چه بسا با دستورات ساير پيامبران، منافات داشته باشد. و مسلمان بودن مسلمان، به پذيرش پيامبري حضرت محمّد صلي‌الله عليه و آله  و اطاعت از تمام فرامين و دستورات اوست، که چه بسا با فرامين و دستورات همة پيامبران پيشين، منافات و مخالفت داشته باشد. پيروان هر يك از اين اديان، اگر تنها بر سر يك قدر مشترك به نام خدا پرستي، به اتّحاد برسند، نمي‌توانند منتسب به دين خويش باشند.  زيرا صرف نظر كردن وكوتاه آمدن از مقرّرات و فرامين و عقايدي كه پيامبر هر قوم براي مردم آورده، در همة اين اديان و مذاهب، به معني پذيرفتن بخشي از آن دين، و در واقع، پذيرفتن نقص در آن دين و يا وارد کردن نقص در آن دين است.
به سيرة پيامبران مخصوصاً حضرت ختمي مرتبت صلي‌الله عليه و آله نظري بيفکنيم. در زمان صدر اسلام، گروههاي زيادي از پيروان دين يهود و نصاري بودند كه به پيامبر اسلام ايمان نياوردند. نه تنها ايمان نياوردند كه در صدد آزار و اذيّت او برآمده و با آن حضرت جنگيدند. كشتند و كشته شدند. پيامبر اسلام هرگز نفرمود: "ما همه پيرو خداي يگانه‌ايم، و از اين جهت بايد با هم وحدت داشته باشيم، بياييد كتاب و پيامبر را ناديده بگيريم، و از قيد همة مسائل مورد اختلافمان بگذريم، و در پيروي از خداي يگانه با يهود و نصاري متّحد باشيم". بلكه همواره آنان را به دين جديد يعني دين اسلام دعوت كرده، و با دشمنان مي‌جنگيد، و بيني آنان را به خاك مي‌ماليد. و افرادي را كه با مسلمانان سر جنگ نداشتند، رام خويش مي‌ساخت و با گرفتن جزيه، و الزام آنان به رعايت مقرّرات خاصّ اجتماعي اسلامي، در پناه اسلام، در امان نگه مي‌داشت. زيرا پذيرفتن چنين وحدتي از سوي پيامبر، و كوتاه آمدن از پذيرش بخشهايي از دين و ناديده گرفتن آنها، به معني رضايت به تمرّد افراد در مقابل خداي متعال، و پذيرفتن نقص در دين، و حتّي تنقيص در دين است. و پيامبر اكرم مأمور نبود كه چنين تنقيصي را بپذيرد يا به چنين تمرّدي راضي شود.
اگر بناي خدا و پيامبرانش، بر چنين وحدتي بود، هيچ ديني دين ديگر را نسخ نمي‌كرد. و هيچ پيامبري نبايد مردم را از دين پيامبر پيشين، به دين جديد دعوت مي‌كرد. و خداي متعال، به خاطر حفظ وحدتي كه به بركت خداپرستي در بين مردم حكمفرما بود، براي بشر يا فقط يك دين و يك پيامبر و يك كتاب مي‌فرستاد، و يا اگر اديان و پيامبران مختلف مي‌فرستاد، بشر را در پيروي از هر يك از آن اديان، مختار مي‌فرمود، تا اصل مسأله، كه ايمان به خداي واحد است محفوظ، و مورد اتّحاد همگان باقي بماند. در حالي كه خداوند بدون در نظر گرفتن مشتركات اديان، دين سابق را نسخ، و همة مردم را موظّف به گرويدن به دين و پيامبر جديد نموده است. و بر تمرّد آنان، مجازات مقرّر کرده است.
در سطح خداپرستي، ديدگاه توحيدي پيروان هر دين، ممکن است با ديدگاه پيروان دين ديگر متفاوت باشد. پيروان اين دين، نمي‌توانند با پيروان دين ديگر کنار بيايند. زيرا هريک از اين افراد، ديدگاههاي خاصّي نسبت به توحيد و عدل الهي دارند، که ممکن است با هم، تفاوت و اختلاف اساسي داشته باشد.
نه تنها پيروان اديان، بلکه خود اديان الهي نيز با هم تفاوتهاي اساسي دارند، و راز نسخ اديان توسّط خداوند، همين اختلافات و تفاوتهاست. و اگر تفاوت و اختلافي نبود، ديني نسخ نمي‌شد.
بنا بر اين، در سطح اوّل يعني خداپرستي، كه خداوند را قدر مشترك قرار داده، و در اين مرحله با هم متّحد باشيم و ساير جهات را ناديده بگيريم، امكان وحدت، وجود ندارد، و پيامبري که از سوي خدا موظّف به تبليغ يک دين است، دست از موازين وحياني آن دين بر نمي‌دارد. و پيروان هيچ ديني مسلّمات ديني خود را كه از سوي خدا مي‌دانند، از جمله پيامبر و اطاعت او و حبّ و بغض و جهاد و امر بمعروف و نهي از منكر و...، را ناديده نمي‌گيرند. و نمي‌توانند خود را در شؤون زندگي ديني و اجتماعي، همسان فرقة ديگر دانسته و از مقرّرات شرعي خود دست بردارند. زيرا دست برداشتن از همة اينها، به معني پذيرفتن نقص در دين است.
و در سطح دوّم، يعني پذيرش و اطاعت از پيامبر هم، بدينگونه كه پيروان هر دين، پيامبر خود را قدر مشترك قرار داده، و در اين مرحله با هم متّحد باشند، و ساير جهات اختلاف در مذهب، مانند امام و خليفه و يا كشيش و... را ناديده بگيرند، نيز امكان وحدت وجود ندارد. زيرا هيچ‌يك از فرقه‌هاي منشعبه از هريك از اديان، از مسلّمات مذهبي خود كه آنها را قوانيني الهي مي‌دانند كه از سوي پيامبرشان به آن مكلّف شده‌اند، چشم نمي‌پوشند. چون چشم‌پوشي از آن مقرّرات و مسلّمات، به معني تنقيص در دين، و يا پذيرفتن نقص در مذهب آنان است. اگرچه پيروان هر يک از اين مذاهب، پيامبر خود را يكي دانسته و در اين سطح با هم مشترکند، ولي در اوامر او در بارة توحيد و عدل و نبوّت و خلافت و امامت و معاد و ساير جهات، داراي آراء متفاوت و متضادّند. و به اختلاف اوامر، اختلاف ديدگاه و اختلاف در اطاعت دارند. يكي مي‌گويد پيامبر چنين فرموده، ديگري مي‌گويد نفرموده. يکي مي‌گويد پيامبر، اين شخص را جانشين خود قرار داده، ديگري مي‌گويد شخص ديگري را قرار داده. يکي مي‌گويد خدا با چشم ديده خواهد شد، ديگري مي‌گويد هرگز ديده نخواهد شد. يکي مي‌گويد عدل براي خدا ضرورت دارد، ديگري مي‌گويد ضرورت ندارد. و... . و هيچ‌يك حاضر نيستند و در شرع خويش، حق ندارند كه از اطاعت امر پيامبر خود سرپيچي كنند مگر متمرّد و نافرمان بوده و يا اوامر پيامبر را ناقص و غير كافي بدانند، و عذاب الهي را به جان بخرند. اگر دين خود را كامل مي‌دانند و اطاعت از پيامبر خود را واجب مي‌شمارند، بايد آنچه او فرموده نيز عمل كنند. در نتيجه، تا زماني كه اطاعت از پيامبر مطرح است، هيچ دستوري از دستورات او ناديده گرفته نمي‌شود. و اگر ناديده گرفته شد، اطاعت از پيامبر، از بين رفته و به تمرّد از او تبديل شده است. در تمام اديان، اين مسأله جزء اصول دين است. و باور قطعي پيروان اديان چنين است که خداي متعال، حصار هر ديني را بسته و بدون كم و كاست به پيامبرانش سپرده. و تن دادن به تمام اجزاء موجود در اين حصار و محدوده، و تمام موازين دين جديد را بر همة مردم واجب كرده، و براي نپذيرفتن آن دين يا نپذيرفتن بخشي از هر دين، مجازاتهايي را مقرّر فرموده است.
بنا بر اين در هيچ‌يك از دو سطح اوّل، در هيچ‌کدام از اديان آسماني، چنين وحدتي نه از سوي دين‌مداران صورت گرفته و نه از جانب صاحب دين، يعني خداي متعال و پيامبرانش به آن سفارش شده، و نه امكان چنين وحدتي وجود دارد.
امّا در سطح سوم، بايد دايرة بحث را از اديان مختلف، به ديني واحد، و مذاهب تحت آن دين، محدود كنيم، و دين اسلام را از اين جهت مورد دقّت نظر قرار دهيم. زيرا بحث ما در اين جزوه در بارة اين سطح و در بارة همين دين است. و آنچه در مورد وحدت و تفرقه، مورد توجّه و تأكيد گروه‌هاي زيادي قرار گرفته و همگان بر آن همّت گماشته‌اند، در اين دين است. و کسي با ساير اديان و اختلافات موجود در آنها هيچ کاري ندارد! در دين اسلام هم درست جايي سخن از وحدت به ميان آمده است که با تثبيت و اجراي آن، امام معصوم عليه‌السلام و خليفة به حقّ پيامبر اکرم صلي‌الله عليه و آله کنار برود! و نكتة اختلاف هم همين‌جاست، كه آيا با رحلت پيامبر اكرم‌ صلي‌الله عليه و آله ارتباط زندة خداوند با خلايق منقطع شده، و منشأ وحدت الهي، همان پيامبري است كه از دنيا رفته، و همان كتابي است كه در آن اختلافات فراوان وجود دارد، و حتّي دو نظر مشابه در آن ديده نمي‌شود؟ و آيا مردم بايد به قرآن و آنچه از پيامبرشان رسيده بسنده كنند، يا خداوند براي وحدت بشر، حبل المتيني متّصل به خويش قرار داده است، که نمي‌تواند اتصالش با وحي منقطع شود، و نمي‌تواند منشأ اختلاف باشد؟ زيرا در صورتي كه منشأ اختلاف باشد، از حجّيّت ساقط مي‌شود. و نقض غرض پيش مي‌آيد. چون به نصّ روايات، و به اتّفاق عقلا و علما، حجّت بايد الهي، و قاطع اختلاف و فصل الخطاب باشد. در غير اين صورت، از حجّيّت ساقط است.
و وحدتي كه در اينجا از آن سخن گفته‌اند، اين است كه سطح سوّم وحدت، که اتّحاد و يکپارچگي دائم بشريّت را تا قيامت تأمين مي‌کند، و به نصّ روايات، دنيا و آخرت آنان را تضمين مي‌نمايد، يعني امام و اطاعت امام را رها كرده، و سطح پيش از آن، يعني پيامبر و سخنان به‌جاي مانده از او، و قرآن با تفاسير سليقه‌اي و خودجوش را قدر مشترك وحدت قرار دهيم! بايد ببينيم آيا چنين وحدتي، موهون و سست است يا محكم و استوار؟ ممكن است، يا غير ممكن؟ موهوم است يا حقيقي؟ پس از بحث در بارة اثبات يا ردّ چنين وحدتي، خواهيم ديد که: آيا اميرالمؤمنين عليه‌السلام، براي حفظ کدام وحدت، با ابوبکر بيعت کرد؟
هرچند در سلسله‌مراتبي كه گفته شد، سه سطح وجود داشت، امّا اگر نيك بنگريم، در باب تسليم و تبعيّت و اطاعت، در واقع سه سطح وجود ندارد بلكه يك سطح بيشتر موجود نيست. و آن سطح، سطح تبعيّت از خداي متعال است. اين تبعيّت را خداوند در برهه‌اي از زمان در وجود واسطه‌اي به نام پيامبر، و در برهه‌اي ديگر در وجود واسطه‌اي ديگر كه از نظر ما شيعه، وجود امام معصوم است2، قرار مي‌دهد. و همانطور که روايات آن از نظر شما گذشت، معناي اين واسطه‌گري اين است كه حكم پيامبر حكم خدا، و حكم امام معصوم نيز حكم پيامبر و خداست. اطاعت از پيامبر، اطاعت از خدا، و اطاعت از امام معصوم نيز اطاعت از پيامبر و خداست. زيرا ما معتقديم كه سخن پيامبر و امام معصوم، سخن خداست. علاوه بر آيات، روايات فراواني نيز بر اين نكته تصريح دارند كه برخي از آنها گذشت، و اينجا محلّ ذكر همة آنها نيست. اگر خداوند، اين اطاعت مخلوقات نسبت به خود را پس از پيامبر مسكوت بگذارد، و در وجود ديگري قرار ندهد، دين او ناقص بوده، و حجّت بر خلايق موجود پس از پيامبر، تمام نيست، و هرگز اطاعت از خدا صورت نخواهد گرفت.

توضيح اينكه:

دين اسلام مانند ساير اديان، داراي چارچوب و حصار و محدوده‌اي است. بر اساس روايات فراوان، كمال اين حصار، زماني محقّق شد كه خداي متعال، پس از اعلام ولايت اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود كه: «اليومَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و اتمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي و رضيتُ لَكَمُ الاسْلامَ ديناً ـ امروز دين شما را برايتان كامل كردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و به اسلام به عنوان دين، راضي شدم». خروج از اين محدوده، خروج از دين خداست. وارد نمودن قانون و يا شخص و يا حكمي در اين محدوده و چارچوب، مخالفت با امر خدا، و بدعت و تشريع و حرام است. و اكتفا كردن به بخشي از اين محدودة معيّن، و نپذيرفتن تمام آن، و سر باز زدن از بخشهايي از آن، تمرّد و نافرماني خداي متعال و پيامبر اوست.
كمال دين انسانها، با پذيرش همان مكمّلي صورت مي‌گيرد كه خداوند مقرّر فرموده است. در غير اين صورت، يعني در صورتي‌که تمام محتواي اين حصار را بپذيريم و تنها بخشي از آن را رها سازيم، متمرّد و عصيانگريم. و جزاي تمرّد و عصيان، عذاب دردناك الهي است. و با توجّه به آنچه كه در بحث «نسبت امام با دين» گفته شد، نپذيرفتن اين بخش از دين، و سرباز زدن از اطاعت امام منصوب از سوي خداي متعال، به معني تمرّد و عصيان در مقابل خدا و پيامبر اوست. نه تنها تمرّد و عصيان است، كه با ردّ اين اصل از اصول دين، و تمرّد از اين اصل، تمام پذيرفته‌ها و اعمال و عبادتها نيز چون خاكستري بر باد است.
رضايت دادن و معتقد شدن به وحدتي که با حذف و يا ناديده گرفتن سوّمين سطح دين از دايرة اعتقادي، همراه است، به معني رضايت به تنقيص در دين، و رضايت به تمرّد در مقابل خداي متعال و پيامبر اوست. و چه كسي مي‌تواند به چنين چيزي راضي باشد؟ پيامبر كه جز به وحي حركت نمي‌كند و سخن نمي‌گويد؟ يا امام معصوم كه جز بر دين خدا و  رضاي او قدم بر نمي‌دارد؟ بديهي است كه براي تجويز شرعي و رضايت به چنين وحدتي، بايد امامت را از محدودة دين حذف كرده، سالها رسالت پيامبر، و تأكيدات آن حضرت در طول عمر مبارك خويش بر ولايت اميرالمؤمنين و فرزندان پاك او‌‌ عليهم‌السلام ، و حادثة عظيم غدير خم كه گوش تاريخ را كر نموده است، ناديده گرفته و خداي متعال را نيز به اين امر راضي بدانيم! و آيا اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام به حفظ چنين وحدتي، كه به معني رضايت به تنقيص در دين، و رضايت به تمرّد از خدا و پيامبر است، اقدام نمود و راضي بود؟ و آيا سكوت او به خاطر حفظ چنين وحدتي بود، كه باعث پذيرش و رضايت به تنقيص در دين خدا، و ارائة ديني ناقص است كه خدا به چنين ديني راضي نبوده و مبغوض خداست؟ حاشا و كلاّ! علي عليه‌السلام که خود جزء دين است، نگهبان همين ديني است که خودش نيز جزء آن است. پس او نگهبان خويش نيز هست. و هرگز راضي نيست که با حذف خويش از دايرة دين، در دين خدا و پيامبر، نقصي ايجاد کند.
اين، نماي وحدت از بُعد اعتقادي است. از بعد عملي نيز همين‌گونه است. زيرا ياري طلبيدن امام از مهاجر و انصار، و چهار شب به درِ خانة تك‌تك آنان رفتن و اتمام حجّت نمودن، و اختلافات فيزيكي و خفقانهايي كه در زمان حاكمان پس از پيامبر، عليه شيعيان اميرالمؤمنين عليه‌السلام صورت مي‌گرفت از يك سو، و جنگهاي جمل و صفين و نهروان از سوي ديگر، گواه صادقي بر نبودن وحدت مورد بحث بين اميرالمؤمنين عليه‌السلام و گروههاي مقابل آن حضرت است. در نتيجه بايد گفت، اين وحدت، همانگونه كه در مرحلة اعتقادي دچار خدشه است، در مرحلة كاربردي و عملي نيز امري موهوم و خيالي بوده، و هرگز اتّفاق نيفتاده و نخواهد افتاد. و يكي از ادلّة محقّق نشدنش، عدم جواز اعتقادي و شرعي و ديني آن، در مذاهب منتسب به اسلام و مرامهاي مختلف است. و اگر در مشي اعتقادي فرقه‌هاي مختلف، جوازي براي اين وحدت بود، حدّ اقل براي مدّتي هرچند اندك، چنين چيزي بدون خونريزي و خفقان و اجبار، اتّفاق مي‌افتاد. در حالي‌كه هيچ فرقه‌اي در شرع و مرام خود، راضي نبوده و نيست كه بخشي از مرام و مسلكش را [كه به خدا مستند مي‌داند] ناديده گرفته، و وحدت با فرقة متخاصم را جايگزين آن كند. مگر اينكه اين فرقه، خودش از فراميني كه آن‌ها را فرمان خدا مي‌داند، در پذيرش تمام دين او، تمرّد كرده و مرتد شود، و يا به تمرّد ديگران راضي باشد و از قيد تماميّت دين خويش بگذرد.
و اگر چنين وحدتي مورد رضاي خداي متعال بود، اميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام اوّلين كسي بود كه قيد كمال دين را مي‌زد و بدون اجبار و اکراه، با ابوبكر بيعت مي‌كرد. و اگر اين وحدت، مطلوب خداوند بود، اميرالمؤمنين زن و فرزند خود را چهار شب، براي اتمام حجّت، درِ خانة مهاجر و انصار نمي‌برد تا بيعت‌هاي مكرر آنان و مخصوصاً بيعت غدير و تأكيدات پيامبر اكرم‌ صلي‌الله عليه و آله را به آنان گوشزد كرده و ايشان را براي نصرت دين خدا و احقاق حقّ الهي خويش [که حياتش حيات دين است] و جنگ با غاصبان خلافت، فرا بخواند. و اگر اين وحدت، مطلوب خدا بود، خانة علي و زهرا ‌عليهماالسلام كه خانة وحي بود به آتش كشيده نمي‌شد، و همسر علي كه نازدانة پيامبر خدا بود، مجروح و مضروب نمي‌شد، و محسنش به قتل نمي‌رسيد، و اميرالمؤمنين عليه‌السلام كشان‌كشان، براي بيعت به مسجد برده نمي‌شد، و بيست و پنج سال سكوتش را، به خار در چشم و استخوان در گلو تعبير نمي‌كرد. چون او در اطاعت امر خدا و انجام مطلوب خدا بر هركسي پيشقدم بوده، و مشقّت در راه طاعت خداي متعال، براي او از هر شهدي شيرين‌تر است. و چنين مشقّتي برايش خوشايندتر از آن است که آن را به خار در چشم و استخوان در گلو تعبير کند.
شگفتا! آيا ممكن است كه خداوند به صِرف وجود يك اصل مشترك، براي حفظ وحدت مؤمنان با منافقان، دين منافقان را بپذيرد و دست از دين كامل و مورد نظر خودش که سالها به خاطرش پيامبر و کتاب فرستاده، بردارد؟ آيا ممكن است كه خداوند به خاطر حفظ وحدت مؤمنان و پيروان حضرت موسي عليه‌السلام با فرعون، از دين موسي كه دين مطلوب و مورد نظر اوست، دست بشويد؟ آيا ممكن است به خاطر يهودياني كه نمي‌خواهند دين مسيح را بپذيرند، خداوند از دين مسيح چشم بپوشد؟ و يا به خاطر مسيحيان، از دين اسلام چشم بپوشد؟ چنين چيزي هرگز ممكن نيست. كه اگر بود، اين همه جنگ و خونريزي، و جهاد و مبارزه در تاريخ انبيا وجود نداشت. چگونه است كه خداوند چنين وحدتي را روا نمي‌داند، امّا پيامبر او كه خليفة خدا روي زمين است، و موظف است كار خدايي كند، بايد روا بداند؟ چگونه است كه پيامبرِ او، روا ندانسته و نمي‌داند، ولي امام معصوم كه خليفة بر حق پيامبر خداست، بايد روا بداند؟ و چگونه معقول است حاكماني كه بر مسند پيامبر تكيه زدند، ريسمان وحدت مورد نظر خدارا ناديده گرفته و به تفرقه روي آورند، امّا خليفة برحق پيامبر، به وحدت مبغوض خدا كه هرآينه عين تفرقه بوده و تمرّد مسلّم از دينِ كاملِ امضا شدة خداست، رضايت دهد؟!
از مختصري كه گذشت روشن شد كه وحدت مورد بحث، وحدتي محكوم و موهوم و غير شرعي بوده و مطلوب خداوند متعال نيست. و خداوند، به اين نوع وحدت، امر نفرموده است. و آنچه مطلوب خدا نيست، از ساحت قدس اميرالمؤمنين عليه‌السلام به‌دور است. و نسبت چنين وحدتي به آن حضرت، عوامفريبي و دروغي بيش نيست. و چنين وحدتي تا كنون اتّفاق نيفتاده، و پس از اين، حتّي در بين فرقه‌ها هم اتّفاق نخواهد افتاد. مگر با دست برداشتن همة فرقه‌ها از مسلّمات ديني باطل خويش، و يا دست برداشتن يك فرقه از همة مسلّمات ديني حَقّة خود، و قبول و ارائة ديني ناقص به عنوان دين خدا. كه البتّه در مرحلة عمل، هيچ‌يك از اين فِرَق به چنين اغماضي كه با شرع و دينشان منافات دارد، تن نخواهند داد. و امام كه در منطق ما عين دين و حافظ دين خداست، به طريق اولي به چنين امري تن نخواهد داد، و در دين خدا كوچكترين نقصي ايجاد نخواهد كرد، و كوچكترين تنقيصي را از سوي ديگران، به عنوان دين خدا، نخواهد پذيرفت. و وقتي اين تنقيص، ناديده گرفتن امر مهمّي چون امر امامت و ولايت الهيّه باشد، كه عمود دين و اصل دين و كمال دين است، و بدون آن، ديني باقي نخواهد ماند، و خداوند به دينِ همراه با امام، به عنوان دين اسلام راضي شده است نه دين بدون امام، هرگز امام به چنين ثلمه و تنقيصي تن نخواهد داد. خواه با كشته شدنش اين نقص و ثلمه در دين ايجاد شود، و يا در زمان حيات او، با زير بار وحدت رفتن و از اصل اساسي دين چشم پوشيدن، چنين نقصي در دين پديد آيد.
آري، در يک کشور، پيروان تمام اديان و فرقه هاي مختلف از هر دين، اعمّ از مسلمان با همة فرقه‌هايش، و مسيحي با همة گروههايش، و يهودي و زرتشتي و... با همة گرايشهايشان، و با همة اختلافاتي که در تمام مباني ديني دارند، و هرگز نمي‌توانند بر يک قدر مشترک ديني، وحدت داشته باشند، نيازمند يک وحدت ملّي هستند تا کيان و کشورشان را از دست دشمن در امان نگه دارند. و اين وحدت ملّي با تبعيّت از يک حکم از احکام شرعي هر ديني ممکن است اتّفاق بيفتد. و آن حکم اينکه در تمام اديان الهي، و مذاهب وابسته، و حتّي اديان غير الهي، دفاع از کيان و کشور، ضروري و واجب است. و هرکس موظّف است در مقابل دشمن، از کيان خويش دفاع کرده و آن را حفظ کند، و براي پيشبرد آن تلاش نمايد. اگر چنين وحدتي اتّفاق افتاد، نشانة تبعيّت پيروان اديان، از حکم دين خودشان است. و ربطي به قدر مشترک ديني و اتّحاد بر سر يک قدر مشترک، ندارد.
و در بخشي از سخنان نويسندگان، آن وحدتي که به اميرالمؤمنين عليه‌السلام نسبت داده شده است، چنين وحدتي است. يعني وحدت ملّي. آنان گفته‌اند: چون پس از پيامبر، همه مردم مرتد شدند و مسلمانان و بلاد اسلامي، در خطر تهاجم کفّار و منافقان قرار گرفتند، اميرالمؤمنين با ابوبکر بيعت کرد تا اسلام و مسلمين را از شرّ حملات کفّار نجات دهد! که در اين باره در بحثهاي آتي سخن خواهيم گفت.
امّا غير از وحدت ملّي که در تمام اديان، برايش احکامي ذکر شده است، بايد ببينيم آن وحدت ديني كه مطلوب خداوند و مورد رضاي اوست، و خداوند، ما را به داشتن آن، موظّف نموده است، چيست، و قدر مشترك و مورد اتّحاد اين وحدت، كدام است؟
بر خلاف وحدتي كه وصفش گذشت، و رضايت به آن، رضايت به تمرّد و عصيان امر خدا، و تنقيص، و رضايت به تنقيص در دين خداست، وحدتي كه مطلوب خداي متعال است، وحدتي است كه با عدم پذيرش آن، عذاب دردناك الهي در انتظار ماست. وحدتي است كه اگر مؤمن باشيم، خودبخود حاصل شده و به آن تن خواهيم داد و اگر تن ندهيم، دليل بر آن است كه از ايمان خارجيم. و مردمي كه پس از رحلت پيامبر خدا صلي‌الله عليه و آله مرتد شدند، دليل ارتدادشان اين بود كه فرمان خدا را زير پا گذاشتند، و به ريسمان محكم الهي، و عروة الوثقاي خداي متعال، و كيمياي وحدتي كه از سوي خدا به آنان معرّفي شده بود پشت كردند، و به سست‌ترين ريسمانهاي دست‌ساز خويش چنگ زدند.
از اين رو پيامبر اکرم صلي‌الله عليه و آله مي‌فرمايد:

«لاتضادّوا بعليّ احداً فتَکفروا. و لاتفضّلوا عليه احداً فترتدّوا3»

«کسي را در مقابل علي عليه‌السلام قرار ندهيد که کافر مي‌شويد. و کسي را از او برتر ندانيد که مرتد مي‌شويد».
دليل ارتدادشان اين بود كه از حقّي كه خداي متعال، او را حق خوانده بود، متفرّق شدند و بر باطلي متّحد شدند كه خداوند از آن نهي كرده بود و ايشان را به سوي جهنّم مي‌برد. وحدتي كه مورد رضاي خداست، وحدت خلايق بر راه حقّي است كه از سوي خدا معرّفي شده باشد، اگرچه متّحدانش اندک باشند. در غير اين صورت اگر همة مردم بر يك امر متّحد شوند، باز هم جدايي و تفرّق و تشتت از راه خدا، و پيمودن راه دوزخ است. آنجا كه گرد آمدن بر گرد حقِّ اعلام شده از سوي خداست، اتّحاد و اعتصام به «حبل الله» است. و آنجا كه گرد آمدن بر باطلي مردود است، آنجا تفرقه از دين خدا و جدايي از راه خداست، اگرچه گردآيندگانش بسيار باشند.

پي‌نوشت:

1ـ "روضة الطالبين محي‌الدين نووي، ج7، ص268؛ مغني المحتاج محمدبن شربيني، ج4 ص132.

2ـ و از نظر مسيحي، کشيش، و از نظر يهودي، خاخام، و از نظر پيروان سقيفه، ابوبکر و سپس عمر و سپس عثمان، و بعد هم اميرالمؤمنين عليه‌السلام و بعد خلفاي اموي و عباسي، و لابد اکنون هم هرحاكمي در هر کشوري، داراي چنين منصبي‌است!

3ـ "امالي طوسي"، ص153، ح6.

منبع : عندلیب انلاین
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۶
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۳۹ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۶
فقط حیدر امیرالمومنین است
ناشناس 2
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۰۳ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۰
احسنت بر شما
احسنت بر شما
عنایت اله عطروش
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۴۲ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۶
سلام
کاشکی بجای اینکه دنبال عیب دیگران باشیم به خودمان نگاه میکردیم .نتنها چاورز بلکه کاسترو مهاتی محمد و... خیلی های دیگر از ما مسلمانترند. مسمانی یعنی انسنیت ...وصداقت . دین بعضی از ما دینی عمری وبنی اسرائیلیست . بخاطر خدا و اسلام و یا ایران از بیانات رهبر تمکین کنید واختلافات را باد نزنید
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۲۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۷
شما ظاهرا فرق بین وحدت و اختلاف را هنوز هم نمی دانید و تصور می کنید نقل سخنان معصومین علیهم السلام، باد زدن اختلافات است. کمی مطالعه کنید براتون خوبه. معام معظم رهبری از دست کسانی چون شما دلشان خون است که نمی دانید وحدت یعنی چه و اختلاف کندام است.
شیرازی
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۸
پناه بر خدا!
دین خدا را تحریف می کنند ، بعد می گویند بیایید از ما تمکین کنید!
ما از خدا و ائمه علیهم السلام تمکین می کنیم، نه از کسیکه ما را به جهنم ببرد.
دین ما که عمری (لع) نیست. شما را نمی دانیم.
عزیزجان! در این که حق و باطل چیست و برای چه هدفی خلق شده ای قدری تامل کن،ريال که اینطور ابزار دست بعضی ها نشوی.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۰۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹
من فکر می کنم با وجود این مقاله هنوز شما تفاوت وحدت و تفرقه را نفهمیدید. لطفا مقاله را مجددا بخوانید. بیانات رهبری هم نفهمیدید چیست. تصورتان این هست که هرکس هر کاری کرد ما ساکت باشیم و اسمش را وحدت بگذاریم؟ پس غیرت شیعی کجا می ره؟ حفظ دین در کجا جای داره؟ آقای عزیز، عنایت خان محترم! لطفا کمی به خودت و دینت فکر کن برات خوبه. عمر عالی مستدام
حسین
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۳۴ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۸
سلام
داداش ما که شیعه ایم پس نباید تفرقه داشته باشیم
پس سخن شما........است
محمد
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۱۵ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۲
وای به حال شیعه ای که از دشمن علی(ع) برائت نجوید و بیزار نباشد.
ناشناس
United States
۱۲:۰۱ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۱
من که مقلد رهبری هستم تا اونجایی که میدونم رهبری وحدت در برابر دشمنان واحد اسلام می دانند یعنی در برابر دشمنان اسلام تو یک صف بایستیم و از نام اسلام دفاع کنیم. خود همین رهبر عزیز فرمودند علمای اهل سنت بروند کتاب علامه امینی را بخوانند . همین رهبر انقلاب یکی از مراجعی هستند که بر برپایی ایام فاطمیه ملتزم هستند . پس معلوم میشه هم میشه فاطمیه داشت هم در جایی وحدت و با هم منافات نداره
محمد
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۲۸ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۲
مقام معظم رهبری نگفتن: از دشمن علی(ع)برائت بجویید.
اگه نگن که بد میشه با حرف ائمه(ع)جور درنمیاد.
شما بگو حالا من فرموده ی ائمه(ع)که معصومند را قبول کنم یا گفته ی یک غیر معصوم را.
در ضمن اینم بگو، ما باید در کنار اون وهابی و یا سنیه ای که شیعه رو میکشند و یا دین اسلام را تحریف میکنند و مذهب تشیع را میخواهند نابود کنند در یک صف بایستیم خوب است بدانید اسم و مظلومیت شیعه هست که باعث شده اسلام زنده بماند و گرنه اسلام را میکشتند اگر شیعه نبود، یکم عمیقتر فکر کنید چرا اینقدر شیعیان را میکشند شاید فهمیدید.
آقای بحرینی مقاله ای در مورد وحدت، تهیه کردند خوب است یک مطالعه بکنید.
تئوکرات
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۳۷ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۲
په نه په
لابد انتظار داری بگن فاطمیه هم نگیرید!!!!!!!!!
اونوقت دیگه می دونی چی میشد؟
مشکل این جاست که میگن به کسی لعنت نفرستید.
نعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۲
آقای تئوکرات کی گفته لعن نکنند؟؟؟
گفتند علنی لعن نکنید
واقعا فهمیدن فرق بین این دوتا خیلی سخته؟؟
امان از جهل
مگه میشه شیعه باشی و اون سه تا ملعون رو لعن نکنی؟
سایه مقام معظم رهبری مستدام
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۳۹ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۲
من خیلی شاکیم از کسانی که می گویند حضرت امیرالمومنین (ع) سکوت کرده اند. آخر در کجای تاریخ است؟ ما که هرچه دیدیم استدلال و احتجاج و هشدار و اخطار و خطبه و خطابه بود از ایشان و حضرت صدیقه طاهر (س). کجاست آن سکوت؟ در نهج البلاغه؟ تازه سید رضی همه فرمایشان حضرت را نقل نکرده. اسرار آل محمد را ببینید. این که می گویند ایشان سکوت کرده اند اصلا نمی تواند درست باشد، ولی اینکه بگوییم به دلیل شرایط حساس دین در آن برهه زمانی و پرهیز از نابودی کل دین و کشته شدن تنها دین داران باقی مانده از فتنه ارتداد (که به فرموده امام صادق (ع) فقط 3 نفر مرتد نشده بودند) حضرت دست به شمشیر نبردند حرف دیگری است. تازه اسناد و احادیثی داریم که خود حضرت رسول الله (ص) از امیرالمومنین عهد گرفتند که ایشان اقدامی نکنند و صبر کنند. خوب این که اطاعت از دستور رسول الله (ص) و فرمان خداوند بوده کجا، و سکوت و انفعال امروز علما و حکمای شیعه کجا؟ آیا با وجود کشورهای عظیم و جمعیت بسیار و غیرت جوشان شیعیان (هرچه هم که نسبت آنها به کل جماعت عامه کم باشد) باید سکوت کنیم و شعار وحدت بدهیم تا آنها خوب از فرصت استفاده کنند؟ حداقل نباید سران دروغگو و دجال صفت آنها را رسوا کنیم؟ نباید از آنچه بر سر فرامین رسول الله (ص) و منزل امیرالمومنین (ع) و حضرت صدیقه طاهره (س) آمد بگوییم از ترس اینکه برخی ناراحت می شوند و به "مقدسات" آنها توهین می شود. خوب بشود. آیا رضای خدا و رسول الله (ص) مهمتر است یا رضای پیروان خلفای خطاکار؟ اگر ما دروغهای به اصطلاح علمای جماعت عامه را آشکار کنیم و مردم آنها متوجه فریب 1500 ساله بشوند آنگاه همه به زیر پرچم مولای غریبمان می آیند و وحدت واقعی حاصل می شود. این است معنای حبل الله و عروه الوثقی، نه اینکه ما هیچ نگوییم تا پادشاه عربستان هرچه می خواهد بگوید و انجام دهد. ما اگراذن جهاد و مبارزه هم نداشته باشیم، برای تبلیغ و ارشاد و روکردن دست دروغگویان نیازی به اذن کسی نیست. خداوند خود اذن داده است. برخی فکر می کنند مثلا امام صادق (ع) با آن عظمت و علم الهی چنین روزهایی را برای شیعیانشان نمی دیده اند (نعوذ بالله)؟؟؟؟؟ نمی توانستند یک کلمه بگویند وحدت خود را در آخرالزمان با جماعت عامه حفظ کنید؟ چرا نفرمودند؟ لابد برخی ها امروز از ائمه هم بهتر مصالح و مقتضیات را تشخیص می دهند!
تئوکرات
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۴۰ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۴
بسم الله الرّحمان الرّحیم
متن شما در سه قسمت جای بررسی دارد:
1- آنجا که گفته اید گروهی از نویسندگان بیعت و سکوت امیرالمومنین(علیه السّلام) را...
درحالی که اصلا سکوتی در کار نبوده .
برای اطّلاعات بیشتر به کتاب "غروب سرخ غدیر" نوشته ی آقای "لبّاف" مراجعه شود و در آن جا این عدم سکوت آقا(علیه السّلام) به اثبات رسیده است.
2- این که آیه ی شریفه ای که آوردید و در آن حبل الله را قرآن تفسیر نمودید
می خواهم بدانم با توجه به کدام تفسیر چنین چیزی می گویید. در حالی که همه می دانند که حبل الله کسی جز امیرالمومنین(علیه السّلام) نیست.
3- در باره ی آن حدیثی است که در آخر آوردید.
این حدیث باید از نظر رجالی و درایه ای بررسی شود.
چراکه مقام خود حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلّم) بالاتر از امیرالمومنین(علیه السّلام) است و در این هیچ گونه شک و ابهامی نیست.
اگر این رمز ها رو هم بردارید تا نظر خلق الله راحت تر چاپ بشه دعایتان خواهیم کرد.
هردفعه نظر می دهم ارسال نمی شه.
به خاطر همین رمز ها.
احرتان با خدا.
تئوکرات
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۱۲/۲۷
شیعه نیوز جدیدا خبلی مطلق گرا شدی
اصلا نمی شه بهتون گفت بالای چشمتون ابرو هست. حالا من دو دفعه نظر دادم از متن تون ایراداتی گرفتم هیچ کدام چاپ نشده حتما اون 2 تا غیر قابل انتشار هم نظر من بوده دیگه در حالی که من بیش از یه اله کاربر این سایت هستم.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۰۱ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۱
اين چه نظر دادنيه آقاي محترم چه مغلطه‌ايست كه كردي متن را درست مطالعه كن و اين نظرات بي خود هم نده. همون بهتر كه نظراتت ارسال نمي‌شه.