۰
دکتر رجبي دواني

دروغ تاريخي شهادت امام حسين به دست شيعيان/ چه کسانی امروز در سپاه يزيد قرار مي گيرند؟

بعد از آن صلح سخت امام حسن (علیه السلام) که معاويه لعنت‌الله عليه بر عالم اسلام مستولي شد، عبدالله بن جعفر دچار ترديد است و مشکل دارد و به ملاقات معاويه مي‌رود و از او پول دريافت مي‌کند و به خواست او اسم نحس معاويه را بر يکي از بچه‌هايش که از همسر ديگرش غير از حضرت زينب بود مي‌گذارد!
کد خبر: ۴۷۷۴۹
۱۱:۰۰ - ۱۲ آذر ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از شهر, استاد دانشگاه و محقق تاريخ اسلام در سخناني به تبيين حقايق و تحريفات واقعه عاشورا و تحليل برخي وقايع امروز پرداخت.

دکتر محمد حسين رجبي دواني استاد دانشگاه و محقق تاريخ اسلام در جلسه هفتگي انصارحزب‌الله که چندي قبل برگزار شد، به تبيين آموزه‌هاي عاشورا و قيام اباعبدالله‌الحسين (عليه‌السلام) پرداخت که خلاصه‌اي از سخنان وي در ادامه مي‌آيد.

 آثار بي‌بصيرتي و فقدان تحليل درست

 انسان اگر از بصيرت تهي و فاقد قدرت تحليل باشد و چنان غبار جهل بر فکرش سايه افکنده باشد، چه بسا از حادثه عاشورا نتيجه عکس بگيرد. در جريان فتنه‌اي که به لطف خداوند و عبرت مردم از سر مملکت عبور کرد و ناکام ماند، چه بسا برخي که داراي سوابق خوب و ارزشي و حتي جبهه‌اي هم بودند، دچار عدم بصيرتي شدند که نظام و ولايت را در جايگاه باطل قرار داده‌ بودند و سران فتنه را نعوذ بالله همچون امام حسين و اميرالمومنين( عليهما‌السلام) مظلوم دريافته بودند. يعني فقدان بصيرت در آدمي منجر به چنين انحطاطي نيز مي‌شود؛ اما براي انسان هوشمند و هوشيار و بصير به خوبي روشن است که وضعيت چگونه است و از واقعه کربلا درس ها و آموزه‌هايي را مي‌تواند بگيرد.

در فاجعه کربلا مسئله مهمي که امروز هم براي ما بسيار مطرح است، بحث عدم معرفت به ولايت و عدم ولايتمداري مردم زمانه بود. البته نمي‌خواهم به اکثريت مردم آن موقع بپردازم که شيعه نبودند. چنانکه بخش اعظم کساني که امام حسين (علیه السلام) را به کوفه دعوت کردند، غيرشيعه بودند، منتها بين انتخاب فرزند پيامبر(صلی الله علیه واله) با آن فضايل و کمالات به عنوان رهبر يا پذيرفتن فرزند احزاب و طلقا باآن مفاسد و رذايل عقل سليم حکم مي‌‌کرد که فرزند پيامبر(صلی الله علیه واله) اصلح است. چرا بايد به حاکميت فاسق و نابکاري مثل يزيد تن بدهند؟

اکثريت قاطع غيرشيعه بودند که نامه نوشتند و امام (علیه السلام) را به کوفه دعوت کردند. آن موقع در کوفه اقليت کوچکي شيعه بودند. اين جفاي بزرگي به شيعيان است که دشمنان مي‌گويند اين شيعه‌هاي کوفه بودند که به علي (علیه السلام) خيانت کردند و او را ياري نکردند. خوارج هم از شيعه پديد آمدند و همانان علي (علیه السلام) اول مومن به پيامبر (صلی الله علیه واله) را کافر قلمداد کرده و کشتند. همين‌ها امام حسن (علیه السلام) را رها کردند که مجبور به صلح شد. همين شيعيان امام حسين (علیه السلام) را به کوفه دعوت کردند و به ياري او برنخاستند؛ بلکه او را کشتند، حالا هم براي ايشان عزاداري مي‌کنند!

اکثريت اهل کوفه غيرشيعه بودند

 اين مطلبي است که توسط دشمنان در طول تاريخ به ما منتسب مي‌کردند. اين جفاي بزرگي است چرا که اکثريت قاطع کوفه در آن زمان غيرشيعه بودند. اقليتي محدود شيعه بودند که البته همين اقليت در جاهاي ديگر وجود نداشتند. نه در مدينه ، نه در مکه و نه در بصره. باز چشم اميد اهل‌بيت (علیهم السلام) به همين اقليت در کوفه بود و هرگز شيعه به جنگ امام نيامد. ممکن است کوتاهي کرده باشد و به ياري امام حسين نيامده باشد؛ اما هرگز به روي امام سلاح نکشيد. به طوري که يک نفر از جانيان کربلا سابقه تشيع ندارد. اگر شيعيان کوفه به وظيفه خويش عمل کرده بودند و به موقع وارد عمل شده بودند با همه محدود بودن آنها در کوفه، اوضاع و احوال به گونه‌اي ديگر رقم مي‌خورد.

مشکل اين بود که چه شيعيان کوفه و چه شيعياني که از بيت ولايت هم بودند، معرفت کافي به جايگاه ولايت نداشتند و مشکل اساسي اين بود. امام حسين(علیه السلام) نه تنها با اکثريت که فهم مسئله ولايت را نداشتند، مشکل داشت؛ بلکه با شيعياني که جايگاه ولايت را به درستي درک نکرده بودند هم مشکل داشت.

به عنوان نمونه عبدالله بن جعفر پسر عموي حسين (علیه السلام) و فرزند شهيد و برادرزاده اميرالمومنين (علیه السلام) است و از طرفي همسر حضرت زينب (سلام الله علیها) بود و علاقه شديدي به امام حسين (علیه السلام) داشت؛ ولي درک درستي از ولايت ندارد. وي در زمان اميرالمومنين (علیه السلام) چند بار حرف هاي خودش را به‌ آن حضرت تحميل مي‌کند! اگر فهم درستي از ولايت داشت، چنين نمي‌کرد. ولايتمداري که خود را تابع محض مولايش مي‌داند به خود جرئت نمي‌دهد که در برابر مقام ولايت، به خصوص کسي که در جايگاه عصمت است عرض اندام کند.

 بعد از آن صلح سخت امام حسن (علیه السلام) که معاويه لعنت‌الله عليه بر عالم اسلام مستولي شد، عبدالله بن جعفر دچار ترديد است و مشکل دارد و به ملاقات معاويه مي‌رود و از او پول دريافت مي‌کند و به خواست او اسم نحس معاويه را بر يکي از بچه‌هايش که از همسر ديگرش غير از حضرت زينب بود مي‌گذارد!

 کسي که اينجاها مي‌لغزد، وقتي که امام حسين (علیه السلام) به کربلا مي‌رود، همراه او نيست و بر خودش جرئت مي‌دهد که براي امام تعيين تکليف ‌کند که آقا به سمت کوفه نرو، من براي شما امان‌نامه آورده‌ام که اين کار را کرد و از حاکم مکه آقاي عمر بن سعيد اين امان‌نامه را خدمت امام آورد (!) مگر تکليف امام حفظ جانش است؟ تکليف او ايثار جان در برابر وضعي است که اسلام را نابود مي‌کند.

 منتها او نمي‌فهميد و فکر مي‌کرد اگر امام جانش را نجات داد، همه چيز درست مي‌شود و لذا همراه امام نيست. اين توجيه است که بعضي مي‌گويند عبدالله از چشم نابينا بوده و ناتوان بود که در کربلا نبوده است. متاسفانه برخي بزرگان هم مي‌گويند که عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفيه نمي‌دانستند که کار امام حسين(علیه السلام) به کجا مي‌انجامد؛ وگرنه حتما به کربلا مي‌رفتند که اين به نظر من توجيهي بيش نيست. اگر اعتقاد به امامت و ولايت به آن بزرگوار دارند، امامي که در معرض خطر است را نبايد يک لحظه هم رهايش کرد. مگر بقيه شهداي کربلا آخر خط را مي‌دانستند؟ آنها در درجه‌اي از ولايتمداري بودند که مي‌دانستند امام زمان را نبايد رها کرد ولي اينها کم آ‌ورده بودند.

نتيجه نداشتن درک صحيح از ولايت

محمد حنفيه فرزند اميرالمومنين (علیه السلام) و بزرگ شده در بيت ولايت بود؛ اما درک درستي از ولايت نداشت، لذا در صفين به اميرالمومنين (علیه السلام) اعتراض مي‌کند که چرا مرا چند بار به کام دشمن فرستادي؛ ولي حسن و حسين عليهما‌السلام که برادران من هستند را به ميدان جنگ نفرستادي که اميرالمومنين (علیه السلام) فرمود: تو فرزند من هستي؛ ولي اينها فرزندان پيامبر هستند. آيا خوش داري که با رفتن به ميدان، خطري متوجه آنها شود و نسل پيامبر از بين برود؟

اينجا بود که شرمنده شد و قبول کرد. محمد حنفيه هم به امام حسين (علیه السلام) مي‌گويد به طرف مرزها و سمت يمن برو، يعني اينکه من از شما بهتر مي‌فهمم! و اين يعني عدم ولايتمداري.

در جريان فتنه هم برخي کساني که با مقام ولايت از نزديک حشر و نشر داشتند و سال ها با ايشان رفاقت داشتند - کسي که ما آروز داشتيم حتي يک روز در محضر ايشان باشيم تا از او بهره‌مند شويم - معرفت به ولايت ندارند و نامه به رهبري مي‌دهند و او را تهديد هم مي‌کنند و تهديد را عملي هم مي‌کنند يا فرد ديگري که پاي امضايش مي‌آورد سرباز کوچک ولايت. او اصلا نفهميده که ولايت يعني چه؟ چرا که اگر سرباز ولايت بود، بايد مطيع محض مقام معظم ولايت باشد که وقتي ايشان به نتيجه انتخابات صحه گذاشت، حق نداري برگردي بگويي من فلان ميليون راي داشتم و اينها را براي من نخوانده‌اند. اين به معني رد ولايت است؛ هر چقدر هم از ولايت دم زده شود.

اگر خداوند به ما بصيرت کافي عنايت نفرمايد و به دنبال آن هم نباشيم، خيلي در معرض لغزش خواهيم بود.

سليمان بن صرد خزاعي يک شيعه برجسته‌اي است که از نظر پايگاه اجتماعي خيلي بالاتر از حبيب ابن مظاهر است و حبيب از نظر پايگاه و جايگاه اجتماعي از او در مقام پايين‌تري بود. سليمان اين قدر روشن‌بيني دارد که وقتي خبر مرگ معاويه و روي کار آمدن يزيد را مي‌شنود و متوجه مي‌شود امام حسين (علیه السلام) به عنوان اعتراض رفته و در مکه مقيم شده و بيعت نمي‌کند، اول بار اوست که جلسه‌اي در خانه‌اش تشکيل مي‌دهد و به عنوان بزرگ شيعه کوفه دعوت کند که جمع شوند از جمله حبيب ابن مظاهر، مسلم ابن عوسجه و کسان ديگر هم هستند.

سليمان آنجا مي‌گويد که آيا شما شنيده‌ايد طاغوت بني‌اميه از بين رفته و فرزند نابکارش قدرت را به دست گرفته و نواده رسول خدا (صلی الله علیه واله) برابر او ايستاده و حاضر به بيعت نشده است؟ اگر مرد ميدان هستيد و از جانتان مايه مي‌گذاريد، نامه‌اي بنويسيم و او را دعوت کنيم بيايد تا ما با ياري او باطل را از بين ببريم و حق را حاکم کرده و از اين ذلّت در حکومت بني‌اميه نجات پيدا کنيم. وي به قدري محکم صحبت نمود و وظيفه شرعي را تبيين کرد که همه سخنان او را تاييد کردند و نامه نوشتند.

اين نخستين نامه بود که به امام حسين (علیه السلام) نوشته مي‌شد و اول امضا هم مربوط به سليمان بن صرد است و پايين نامه را حبيب ابن مظاهر امضا کرده و اين نامه براي امام حسين (علیه السلام) ارسال شد. کار سليمان به سرعت مورد استقبال و تقليد ديگران قرار گرفت و موج نامه‌نگاري خدمت امام شروع شد و از شيعه شروع و به اکثريت سني هم کشيده شد. حتي آن اواخر به قدري موج قوي‌تر شد که کساني هم که معروف به هواداري بني‌اميه بودند، ديدند اگر نامه ننويسند فردا بي‌حيثيت خواهند شد، لذا آنان هم امثال شبث ابن ربعي و قيس ابن اشعث و عمرو ابن حجاج نامه نوشتند که اينها بعدا در فاجعه کربلا نقش ايفا کردند.

ولايتمداري؛ عقب ماندن يا تبعيت محض از امام

منتها همين سليمان در ولايتمداري مشکل داشت. او در زمان اميرالمومنين (علیه السلام) يک جا از امامت و ولايت عقب مانده و دچار ترديد مي‌شود، لذا وقتي جنگي را ناکثين راه‌ مي‌اندازند و فتنه جمل به پا مي‌شود او به ترديد مي‌افتد که آيا مي‌شود به جنگ همسر پيامبر رفت؟ لذا به ياري اميرالمومنين(علیه السلام) نيامد!

البته خيلي‌ها نيامدند ولي او که شيعه بود، انتظار بيشتري از او مي‌رفت.

علي (علیه السلام) پس از خاتمه جنگ جمل وقتي به کوفه آمد و سليمان به استقبال او رفت، به سليمان پرخاش کرد و فرمود: چه چيزي تو را از ياري اهل‌بيت پيامبر (صلی الله علیه واله) بازداشت؟ البته سليمان توجيه کرد و حضرت توجيه او را قابل قبول ندانست و رد کرد. لذا او به نزد امام حسن (علیه السلام) رفت و گله کرد که چرا اميرالمومنين (علیه السلام) با او اين‌گونه برخورد کرده است.

امام حسن (علیه السلام) فرمود: چون شيعه بودي به تو اعتراض کرد، خيلي‌هاي ديگر هم نيامدند؛ تو چرا امامت را ياري نکردي؟ سليمان قول داد که جبران کند و الحق در جنگ صفين جبران کرد؛ ولي بعد که همين امام مجتبي (علیه السلام) صلح کرد، آنجا باز از امام عقب افتاد و به امام زمان خودش توهين ‌کرد و نعوذ بالله او را مذّل المومنين ‌خواند (!)

لذا اگر ولايتمدار محض بود آنجا يعني در جنگ جمل هم بايد مطيع مي‌بود و اينجا که امام حسن (علیه السلام) صلح مي‌کند؛ گرچه تلخ و دردناک است، بايد مي‌پذيرفت. لذا همين سليمان با عده ديگر که ولايت را درست نفهميده بودند همان زمان خدمت امام حسين (علیه السلام) مي‌روند و فکر مي‌کردند منطق ايشان با امام حسن (علیه السلام) متفاوت است و به ايشان عرض مي‌کنند که اگر شما در مقابل معاويه بايستي ما با شما همراه هستيم (يعني صلح امام حسن را قبول نمي‌کنيم).

امام حسين (عليه‌السلام) فرمود: اين چه حرفي است؟ آن بزرگوار هم امام من و هم امام شماست. بايد از او اطاعت کنيد و حق هم همان است. اينها باز هم نمي‌فهميدند. بعد از شهادت امام حسن (علیه السلام) فکر کردند مواضع امام حسين (علیه السلام) متفاوت خواهد بود، دوباره به امام نامه نوشتند و شهادت امام مجتبي (علیه السلام) را تسليت گفتند و گفتند حالا اگر قصد قيام داريد ما با شما هستيم.

حضرت فرمودند: خير، شرايط همان است که براي امام مجتبي (علیه السلام) بود. در بخش اعظم دوره امامت اباعبدالله که با معاويه معاصر بود ايشان همچون برادر عمل کرد ولي بعد از هلاکت معاويه و روي کار آمدن يزيد اوضاع عوض مي‌شود که تکليف ايشان هم تغيير مي‌يابد. اگر امام حسن (صلی الله علیه واله) هم بود و معاويه از بين مي‌رفت و يزيد روي کار مي‌آمد همان کاري که امام حسين (علیه السلام) کرد، امام حسن(صلی الله علیه واله) نيز مي‌کرد و در اين شکي نيست.

ولايتمدار بايد اين طوري بفهمد، در حالي که سليمان اين‌گونه نبود. همين آقايي که در زمان امام حسن (علیه السلام) تند مي‌شود و به امام زمانش توهين مي‌کند که چرا صلح را پذيرفتي، وقتي که امام حسين (علیه السلام) حرکت مي‌کند و پيش از آن که به کوفه برسد و عبيدالله کوفه را گرفته است، کم مي‌آورد و جا مي‌زند و لذا مي‌بينيم که حکومت نظامي اعلام شده در کوفه را بهانه مي‌کند و به طرف کربلا نمي‌‌رود. چطور حبيب ابن مظاهر و عبدالله ابن وهب با مادر پير و همسرش رفت، تو نمي‌توانستي بروي؟!

اهميت فوق‌العاده شکار لحظه‌ها

لذا خودش هم فهميد که اين توجيه در پيشگاه‌الهي قابل قبول نيست و حرکت توابين را پديد آورد؛ ولي چه فايده؟ کشته شد؛ ولي به فرموده مقام معظم رهبري، شکار لحظه‌ها نکرد و آن لحظه لازم و به موقع نيامد به وظيفه‌اش عمل کند و موقعي آمد که ديگر چندان فايده‌اي نداشت. اگر سليمان بن صرد با آن تعدادي که همراهش قيام کردند به موقع وارد عمل شده بودند، قضايا به گونه‌اي ديگر رقم مي‌خورد و يزيد از بين رفته بود.

72 نفر از صبح تا عصر روز عاشورا چند هزار نفر را معطل خودشان کرده بودند، حالا اگر اينها بيشتر بودند و خودشان را به کربلا رسانده بودند، قطعاً از پس دشمن بر مي‌آمدند چون آنها دين و شرف نداشتند و با اعتقاد نبودند، منتها بموقع عمل نشد و قضايا آنگونه رقم خورد.

اصل در سعادت تمسک به ولايت است و ولايتمدار واقعي هم خودش را در برابر مقام ولايت هيچ نمي‌بيند و به خود جرئت نمي‌دهد چون مي‌داند هر آنچه که ولايت مي‌کند، حق همان است. لذا غير از آنچه که ولي امر مي‌کند، او چيز ديگري نمي‌بيند. ولايتمداران راستين کم بوده‌اند. ولايتمدار واقعي در خانه‌اش نمي‌نشيند تا امام زمانش بر او وارد شود.

اينها مي‌دانند که امام حسين مي‌خواهد به طرف کوفه بيايد. سليمان و خيلي‌هاي ديگر در خانه‌هايشان نشستند تا امام وارد کوفه شود و بعد او را ياري ‌کنند. راه‌ها که بسته شد، امام نتوانست وارد کوفه شود و اينها هم در جاي خويش نشستند. حال آنکه اگر ولايتمدار واقعي بودند، نبايد در خانه منتظر امام مي‌شدند و بايد به استقبال ايشان مي‌رفتند؛ کاري که بعضي از ياران ولايتمدار امام کردند و بعضاً پيرمرد هم بودند و چند کيلومتر فاصله مکه تا کوفه را با وسايل نقليه آن موقع طي کردند تا از مکه او را ياري کنند.

نمونه‌هايي از ولايتمداران حقيقي

به عنوان مثال عابس ابن ابي شبيب از همان آغاز ولايتمداري خود را نشان داد. موقعي که مسلم بن عقيل به خانه مختار آمده بود و زماني هم که مسلم نامه امام حسين (علیه السلام) را مي‌خواند و مردم گريه مي‌کردند، مي‌فهمد که بسياري از اينها از روي هيجان و احساسات آمده‌اند و لذا اگر پاي عمل پيش بيايد، پاي کار نيستند. لذا مي‌بينيم وقتي مردم گريه مي‌کنند از روي بصيرت جملات کوتاه و بسيار عميقي را بيان مي‌کند و به مسلم مي‌گويد که از دل اينها که دارند اين‌گونه ابراز احساسات مي‌کنند خبر ندارم و تو را راجع به اينها فريب نمي‌دهم که احساس شود استقبال شده و پشتوانه محکمي داريم؛ من از خودم حرف مي‌‌زنم. اگر اهل بيت بگويند برخيز و جانت را بده آماده فداکاري هستم. به قدري در راه آنها شمشير مي‌زنم تا جانم را فدا کنم؛ چرا که از اين کار فقط رضاي خدا را مسئلت مي‌کنم. و نشست.

حبيب ابن مظاهر برخاست و او را دعا کرد و گفت: خدا تو را رحمت کند. کوتاه سخن گفتي ولي حق را گفتي. از دل من سخن گفتي من هم مثل تو هستم. و لذا عابس تا مکه مي‌رود و از آنجا با امام همراه مي‌شود.

يزيد بن ثبيط‌ العبدي در بصره است که مي‌فهمد امام حسين (علیه السلام) در برابر يزيد ايستاده و اين ايستادگي براي امام زمانش خطر دارد، لذا نتوانست تحمل کند. او چند پسر داشت به آنان گفت من به ياري امام حسين مي‌روم و مرگ هم در پيش است. چه کسي مي‌آيد تا مرا همراهي کند؟

 متاسفانه با انحطاطي که جامعه پيدا کرده بود، چند پسر همراه او شدند و به ياري امام شتافت. قبل از اينکه حضرت بخواهد از مکه بيرون بيايد و لذا در بيرون مکه در سرزميني به نام ابطح چادر زد تا به استقبال امام برود. جالب اينکه به امام حسين (علیه السلام) خبر رسيد که يزيد بن ثبيط آمده و در ابطح چادر زده است. مقامش به جايي مي‌رسد که امام منتظر نمي‌شود تا به سراغ ايشان بيايد. لذا امام حرکت کرد و رفت تا از او استقبال کند.

جالب اينکه يزيد بن ثبيط از يک راه ديگر به سمت مکه مي‌رفت و امام حسين (علیه السلام) از يک راه ديگري. امام به ابطح که رسيدند، متوجه شدند او نيست. فرمود: کجاست؟ گفتند: او به ديدار شما شتافته است. فرمود: من همين جا صبر مي‌کنم تا او برگردد. امام آنجا منتظر شدند تا اينکه دو دلدار به همديگر رسيدند. او و فرزندانش در کربلا به شرف شهادت نايل آمدند.

لذا ولايتمدار واقعي خود را در برابر مقام ولايت هيچ حساب مي‌کند و مطيع محض و بصير است و لازم هم نيست که امام حسين (علیه السلام) براي او پيکي بفرستد، خودش مي‌آيد. علي‌رغم اينکه امام به چند نفر از بزرگان بصره نامه مي‌نويسد ولي آنها نيامدند.

انسان ولايتمدار هرگز امام را تنها نمي‌گذارد و در نبود او بي‌تاب مي‌شود. در عصر ما جانبازاني که به محضر رهبر انقلاب وارد شده بودند به گونه‌اي بي‌تاب بودند که با آن مشکلات و ناراحتي جسمي اشک مي‌ريزند و از اين که به ديدار ولايت نايل شده‌اند بي‌تاب مي‌شوند! عاشق ولايت اين‌گونه است با اينکه روي ويلچر نشسته‌اند مي‌گويند اگر ديگر بار خطري متوجه نظام و ولايت باشد ما با همين وضع مي‌آييم و از ولايت دفاع مي‌کنيم. اينها خوبند و آقا هم چه خوب آنان را مي‌شناسد. معلوم مي‌شود که دلهايشان به هم راه دارد.

حارث همداني يکي از ياران امير المؤمنين(علیه السلام) است که مرتب در خدمت حضرت بود و حضرت هم به او علاقه داشت. يک شب اميرالمؤمنين(علیه السلام) در خانه بود متوجه شد کسي در مي‌زند و حارث است که آمده به در خانه حضرت. فرمود: نصف شب چه چيز تو را به اين جا کشانده است؟ تو که شب مرا در مسجد ديدي. چه شده که اين وقت به سراغ من آمده‌‌اي؟

او گفت: نتوانستم بخوابم، بي‌تاب شما شده بودم، گفتم يک بار ديگر بيايم و شما را ببينم که امام آن جمله معروف را فرمود: اي حارث همداني هر کس موقع مرگ مرا خواهد ديد چه مؤمن باشد و چه منافق. مؤمن با ديدن من به رحمت حق و نجات خودش اميدوار مي‌شود و منافق با ديدن من از رحمت خداوند مأيوس مي‌شود.

لذا عابس ابن ابي شبيب وقتي در روز عاشورا مي‌آيد از امام زمان خودش دفاع کند با اين که پيرمردي بود آنچنان قدرتي پيدا مي‌کند که دشمن در جنگ تن به تن حريف او نبود. وقتي چنين شد او را سنگباران کردند و برهنه به آغوش مرگ رفت و به شهادت رسيد.

خيانت خواص و نخبگان

تاريخ قابل تکرار است. در عصر ما داشت يک عاشورايي ديگر رقم مي‌خورد و در اين قضيه ما نيز مثل سليمان صردها داشتيم. کساني را داشتيم که داراي سوابق طولاني با مقام ولايت بودند؛ اما به او پشت کردند، آب به آسياب فتنه‌گران ريختند و باعث تضعيف جبهه حق در برابر جبهه باطل شدند. من يقين دارم اين افراد اگر در صحنه عاشورا بودند، در صفوف عمر سعد و زير فرمان عبيدالله قرار مي‌گرفتند و در برابر امام حسين قرار گرفته و مي‌جنگيدند.

البته سران فتنه که اشقياي دوران هستند و تکليفشان مشخص است. چرا که کسي که در برابر حکومت ولايت بايستد کارش زار است و اگر بخواهند هم قابل اصلاح نيستند و به قدري به قهقرا رفته‌اند که نمي‌خواهند بفهمند حق چيست و لذا در همين بدبختي غوطه خواهند خورد تا اينکه با ذلت بميرند و در اين شکي نيست. اما از افراد ديگر مقاماتي را داشتيم، حتي از ميان علما کساني را داشتيم که درک درستي از ولايت نداشتند و آن روز که ولايت در معرض خطر بود، بايد او را ياري مي‌کردند.

اگر امام حسين (علیه السلام) در واقعه عاشورا تنها ماند به خاطر خيانت خواص و نخبگان زمان بود که اينها خودشان را به دستگاه جبّار بني‌اميه فروختند و عوام هم که از اينها خط مي‌گرفتند تحت تاثير آنها امام حسين (علیه السلام) را ياري نکردند. ولي بنازم به بصيرت مردم زمان ما که در تاريخ، بي‌نظيرند. علي‌رغم‌ اينکه در طول تاريخ، فتنه‌ها موفق بوده‌اند و به ضرر جبهه حق تمام شده‌اند، در قضيه فتنه 88 مردم بصير ما موفق بودند.

مردم ما براي روحانيت، خانواده شهدا و عالم چه دانشگاهي و چه حوزوي و براي بيت امام احترام قائل هستند چرا که جزو ارزش‌هاي آنان است؛ اما خوب و دقيق فهميده‌اند اين ارزش‌ها تا موقعي استوار است که در جهت ولايت باشد و اگر با ولايت زاويه پيدا کردند هيچ اعتباري ندارند. لذا روحانيوني که با ولايت زاويه داشتند و از اصحاب و سران فتنه حمايت کردند توسط مردم طرد شدند. خانواده شهدا و فرزند شهيداني که در فتنه منحرف شده و از فتنه‌گران حمايت کردند و خواستند شهداي بزرگوارشان را خرج اين جانيان فتنه کنند، مردم حساب شهدا را از اينها جدا کردند. در مورد بيت حضرت امام هم شاهد بوديم که مردم براي بيت امام حرمت قائلند ولي تا زماني که بيت امام با ولايت باشد و باعث تقويت جبهه باطل نشوند؛ چرا که در غير اين صورت، مردم اينها را کنار خواهند گذاشت.

دشمن، ولايتمداري مردم را نشانه گرفته است

اين بي‌سابقه بود يعني اگر بصيرت مردم ما نبود فاجعه کربلا در سال 88 تکرار شده بود چرا که خواص ما خراب کردند ولي مردم ما به جاي اين که از خواص خط بگيرند؛ اصل را بر ولايت گذاشته بودند و هرکس با ولايت بود او را تاييد کردند و نگذاشتند فاجعه کربلا تکرار شود و حسين زمان تنها نماند. مسلم کشته نشد و عمرسعدها بي‌آبرو شدند و عبيدالله بن زيادها که سران فتنه بودند بي‌حيثيت و بي‌اعتبار شدند و به ذلت افتادند.

مفهوم مخالفش اين است که اگر اين مردم در عصر امام حسين (علیه السلام) بودند، فاجعه کربلا اتفاق نمي‌افتاد. به جرئت مي‌توان گفت اگر اين مردم بصير ما آن زمان بودند، امام حسين (علیه السلام) ياري مي‌شد و آن حوادث اتفاق نمي‌افتاد، قطعا مردم بصير ما چيزي از شهداي کربلا کم ندارند، منتها شرايط فراهم نشد که به شهادت برسند؛ چرا که به موقع وارد عرصه شدند و ولايت را ياري کردند.

بگذريم از اين که بعضي شهداي کربلا تا قبل از رسيدن به امام حسين (علیه السلام) در اعماق جهنم بودند و دشمن اهل‌بيت (علیهم السلام) بودند و ليکن تحولي در آنها ايجاد شد و راه را پيدا کردند، در حالي که مردم ما از ابتدا ولايتمدار بودند و لذا چيزي از شهداي کربلا کم ندارند. دشمن نيز همين را هدف قرار داده و مي‌خواهد از امت ما بگيرد که ان‌شاءالله با بصيرت والاي مردم توطئه دشمن خنثي خواهد شد و اين حکومت حق پايدار خواهد ماند تا اين که حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) ظهور نمايند.

انتهای خبر/ ز.ح
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: