SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از فارس، روزهای پر رنج اسارت برای بسیاری از آزادگان سخت و دشوار بود. اما ایستادگی این ابرمردان تاریخ ایران حماسهای آفرید که تا آن روزگار بی سابقه بود. در این میان افرادی در ارتش رژیم بعث حضور داشتند که با اسیران ایرانی با ملایمت رفتار میکردند. آنچه پیش روی شماست نمونهای از این حادثه است که سید ناصر حسینی پور آن را روایت کرده است:
پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۳۶۷- تکریت- کمپ ملحق
امروز صبح سراغ حسن بهشتی پور رفتم. حرف هایش روحیه می داد. وقتی دورش جمع شدیم، به بچه ها گفت: ما سوار قطاری شدیم که باید تلاش کنیم تا ایستگاه آخر رو بریم، کمپ ملحق ایستگاه آخر نیست؛ ایستگاه عاقبت به خیری ایستگاه آخره !
امروز عیسی تکه پارچه ای جلوی یدالله انداخت و گفت: پوتین منو تمیز کن!
می دانست یدالله یک دست و یک پایش فلج است. یدالله گفت: به سروان خلیل می گم چه برخورد زشتی با من داری!
عیسی گفت: ترکش پوست زیادی از سرت نذاشته که اونو بِکنم، به سروان خلیلی چیزی بگی، پوست از کله ات می کنم!
یدالله گفت: من به او می گم، توکلم به خداست، بذار هیچ ترتیب اثری هم نده!
سروان خلیل آدم مقرراتی و منطقی بود. مطمئن بودم خلیل با او برخورد می کند. به ستوان فاضل و ستوان قحطان اصلا اعتمادی نبود، قرار بود اگر سروان خلیل ترتیب اثر نداد و عیسی همچنان به آزار و اذیتش ادامه داد، از او بخواهیم یدالله را به اردوگاه دیگری بفرستد تا از شر عیسی راحت شود.
ظهر امروز سروان خلیل وارد کمپ شد. تازه از مرخصی برگشته بود. سراغ یدالله رفتم و گفتم: یدالله ! الان موقع خوبیه، خلیل اومده!
سروان خلیل در حالی که در راهروری کمپ قدم می زد، یدالله دستش را بلند کرد و از او اجازه خواست صحبت کند. خلیل که نگهبان ها اطرافش را گرفته بودند، یکی از اسرای عرب زبان را صدا زد و به یدالله اجازه حرف زدن داد.
یدالله گفت: سیدی! می خوام صحبتهامو حسین آغاجری ترجمه کنه!
حسین آغاجری آدم مورد اعتمادی بود. نگهبانها از او خوششان نمی آمد؛ حسین صحبت های بچه ها را بدون کم و کاست مثل حکیم خلفیان و خالد محمدی برای عراقی ها ترجمه می کرد؛ هر چند به ضررش تمام می شد؛ اما آدم با غیرت و نترسی بود. نگهبان ها تعدادی از اسرای عرب زبان را اجیز کرده و از آن ها خواسته بودند تا صحبت ها و شکوائیه های اسرا را جوری برای فرمانده اردوگاه و یا افسران بازدید کننده ترجمه کنند تا زیر سوال نروند. بعضی از اسرای عرب زبان با آن ها دست به یکی کرده بودند و در این خوش رقصی هم بدون مزد نمی ماندند. برای همین یدالله خواسته بود حسین مترجم باشد.
یدالله از برخورد بد عیسی به سروان خلیل گفت. حسین بدون کم و زیاد صحبت هایش را ترجمه کرد. خلیل، عیسی را صدا زد. عیسی جلو آمد. احترام نظامی گذاشت و گفت: نعم سیدی!
خلیل از عیسی توضیح خواست. عیسی همه چیز را کتمان کرد و گفت: سیدی! این اسیر دروغ می گه !
سروان خلیل گفت: این اسیر دروغ نمی گه، فکر می کنم تو دروغ می گی!
دلم خنک شد. خلیل دستور اخراج عیسی را از کمپ ملحق صادر کرد. از آن روز به بعد عیسی در کنار دیگر نگهبان های بیرون کمپ، پشت سیم های خاردار نگهبانی می داد.
عیسی علاوه بر این که از اردوگاه خارج شد، به خاطر برخورد زشتش با یدالله سه ماه اضافه خدمت خورد. بعدها فهمیدم عیسی که نمی توانست وارد کمپ شود و دستش از یدالله کوتاه شده بود، به تعدادی از نگهبان های کمپ گفته بود: یدالله را اذیت کنید، او باعث شد منو از کمپ اخراج کنن!
سامی به او گفته بود: عمل خودت باعث شد از کمپ اخراج بشی !