۰
محمد جواد فاضل لنکرانی

فرقه ‌ای برای تفرقه

کد خبر: ۲۴۸۶۴
۰۹:۴۷ - ۰۲ شهريور ۱۳۹۰
SHIA-NEWS شیعه نیوز :
مقدمه

الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام علي محمّد وآله الطاهرين، سيّما الإمام المهدي روحي فداه.

نوشتة حاضر ضمن سلسله بحث­هايي است كه در سال 1416ق .  ( دوازده سال قبل ) در حوزة « الرسول الأكر م» بيروت به زبان عربي تدريس مي‌شد وطلاب محترم حوزه را از خطر وهابيت و افكار منحرف ابن ‌ تيميه و جريان سلف ي‌گري برحذر مي‌داشت. پيش از پرداختن به نقد عقايد آنان، به تاريخچة ابن‌تيميه و ابن‌وهاب ونقش آنان در ايجاد اختلاف و درگيري بين امّت واحد اسلامي و از هم پاشيدن صفوف مسلمين پرداخته شده، تا همگان بدانندکه امروز چه کساني به نام دين و مذهب، خنجر بر پيکرة دين مي‌زنند و کاري را که يهود (عليهم لعان الله) و استعمارگران نمي‌توانند به آن دست يابند، متأسفانه اين گروه و حزب، به آساني آن را به دست آورده و نتايج آن را تقديم دشمنان اسلام مي‌کنند.

اين جزوه هر چند کوتاه و مختصر است، ولي مي‌تواند در فهم مقصود و رساندن پيام آن به اذهان، نقش مؤثري را داشته باشد.

در پايان آرزومنديم خداوند عزّ وجل، اسلام و امت اسلامي  را از شرّ بدخواهان و دسيسة منافقان حفظ گرداند.

ضمناً از جناب حجة الإسلام داداش زاده که در ترجمه اين درسها تلاش و کوشش فراوان داشته و از حجة الإسلام شيخ محمدباقر پوراميني ـ‌ که در ويرايش و ملاحظات و تذکرات ارزنده خويش به غنا و محتواي آن افزوده­اند ـ‌ کمال تشکر و تقدير را دارم.

      قم ـ طبسي

4  مرداد  1386 برابر ب 11  رجب  1428ق.
ابن‌ تيميّ ه وکاشت بذر نفاق

 شرح حال

احمدبن عبدالحليم حراني دمشقي ، معروف به ابن تيميه در سال 661ق.‏ ( 5 سال پس از سقوط خلافت بني‏عباس توسط هولاكو در بغداد ) در حرّان [1] كه كانون فرقة ص ب ئه بود، ديده به جهان گشود. دوران كودكي‏ و نوجواني‏ خود را در آن ديار سپري‏ كرد و به سبب هجوم قوم وحشي‏ تاتار ، مجبور ش د به همراه خانوادة خود، در سال 667ق. از زادگاه خويش كوچ كرده ، به دمشق بگريزد. آغازتحصيل او در علوم مذهبي، فقه حنبلي‏ بود و نخستين اس ت اد وي، پدرش بود.

 نخستين ناهمگوني‌

ساكن ن حماة از ابن‌تيميه پرسيد ند كه نظر بزرگانِ از صالحين در مورد يات صفات مثل: ( لرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) و نيز ( اسْتَوى‏ إِلَى السَّماء ) و همچنين فرمودة   رسول گرامي: « نَّ قُلُوبَ بَنِي ‏آدَمَ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ» و قول آن حضرت: « يضع الجبار قدمه في‏ النار...» چيست؟ پاسخي كه و به اين پرسش داد، تصريح بر جسم داشتن خداوند عزّوجلّ داشت ؛ انتشار پاسخ ابن تيميه در آن ناحيه غوغايي  به راه انداخت و از آن پس (از سال  698ق. ) و به دليل سر دادن فتاوا و تفسيرهاي  ناروا از آيات شهرت يافت.

ابن كثير مي‏گويد: گروهي‏ از فقه بر ضدّ او برخاسته، از جلال‏الدين حنفي، قاضي‏ وقت، محاكمه وي‏ را خواستار شدند. قاضي‏ ابن تيميه را احضار كرد ؛ ولي‏ وي‏ از حضور در محكمه سر باز زد. بعده به دليل آن عقيده انحرافي‏ كه در پاسخ اهل حماة از خود بروز داد ه بود ، در شهر به « حمويّه » خوانده شد. [2]

وي‏ همواره با نظر دادن برخلاف آراي‏ مشهور و رايج بين مسلم ان ن موجب تشويش اذهان و آشفتگي‏ در عق ي د و باورهاي‏ مردم مي‏شد تا اين كه در سال 705 ق . بحثي‏ ميان او و چند تن از قضات درگرفت كه در نهايت منجر به تبعيد وي به مصرگرديد ... سپس در سال 706 ق . امير سيف‏الدين سلار ، ن ي ب مصر ، سه نفر از قضات فرقه شافعي‏ ، مالكي‏ و حنبلي‏ و نيز سه تن از فقها كه نامشان باجي‏ ، جزري‏ و نمواري‏ بود، احضار كر د تا در مورد ابن تيميه، تصميم‏گيري‏ نمايند. همگي‏ رأي‏ به آزادي‏ او دادند تا شايد دست از عقايد خود بردارد ؛ امّا طولي‏ نكشيد كه در سال 70 7 ق . ابن عطاء ضدّ او مطالبي‏ را ابراز داشت و قاضي‏ بدرالدين را بر آن داشت تا حكم كند به اين­كه سخنان ابن تيميّه نهايت بي‏ادبي‏ نسبت به ساحت پيامبر 9 است؛ از اين رو  به حبس او دستور داد و وي‏ به مدت يك سال ( تا سال 708ق. ) در مصر بازداشت بود . سپس به اسكندريّه تبعيد ش د. ولي‏ همچنان بر انحراف خود اصرار داشت و دست از فتاواي‏ شگفت‏انگيز خود برن مي‌ داشت. بدين سبب وي‏ را در قلعه‏اي‏ در دمشق زنداني‏ كردند ... و مانع شدند تا مطالبي‏ را نوشته، يا كتبي‏ را مطالعه كند ؛ تمام كتاب‏هايي‏ كه نزدش بود، برداشتند و هيچ ‌ گونه ابزار نوشتن در اختيار او قرار ندادند و سرانجام در سال 728 ق . درگذشت. [3]
شخصيت ابن تيميه

 در مورد شخصيت ابن تيميه مي‏توان گفت:

1 . او شخصيّتي‏ واقع‏بين نبود و به مسائلي‏ كه مسلم ان ن در آن دوران سخت بدان توجه داشتند و براي‏ آن ها حساس بود، اهميتي‏ قائل نمي‌شد؛ زيرا در دوراني‏ كه مسلمين بيش از هر چيز ديگر نياز شديد به وحدت داشتند ، وي‏ با افشاندن بذر فتنه و درگيري، اوضاع م ردم را هرازچند گاهي‏ متشنّج مي‏كرد و بخش وسيعي‏ از توان حكومت و قضات را ـ كه مي‏بايست صرف  دفاع در برابر كفار شود ـ‌ به خود مشغول مي ‌ كرد و با تشويش افكار و نشر عق ي د باطل توان‏ها را هدر مي‏داد.

2 .   نظرات ابن تيميه برخلاف آر ي مشهور بود كه بر آن اتفاق داشتند ؛ به­طوري‏ كه بسياري‏ از قضات و فقها با نظر و ي‏ از در مخاصمه وارد گرديدند.

3 . وي‏ قائل به تجسيم و تشبيه و جهت داشتن خداوند عزّوجلّ بود.

4 . او به استغاثه به رسول الله اعتقاد نداشت و حرمت زيارت قبور انبيا‌ و صالحين را ترويج مي‌كرد.
منتقدان هم عصر

در عصر ابن تيميه و پس از او علماي‏ بسياري‏ پرده از افكار انحرافي‏ ش برداشتند و در اين ميان نقد علماي‏ معاصر او از اهميت بسياري‏ برخودار است.‏

1 . صفي‏الدين الهندي‏ الأرموي‏ (م . 715ق.)؛ او از بزرگان مذهب اشعري‏ بود و در يك مجلس بحثي‏ با ابن ‌ تيميه به مناظره پرداخت. روحيّه صفي‏الدين هندي‏ به گونه‌اي بود كه وقتي‏ وارد يك مسأله علمي‏ مي‏ شد، با حوصله تمام، همه جوانب آن مسأله را مورد کاوش قرار مي‏داد. اما ابن ‌ تيميه برخلاف او و طبق عادتش با شتاب از مسأله‏اي‏ به مسأله ديگر مي‌پرداخت و بدون اين كه آن را خوب تقرير كند، از آن مي‏ گذشت؛ از اين رو صفي‏الدين هندي‏ به او گفت: اي‏ ابن تيميه تو را چگونه مي‏بينم! تو مانند گنجشكي‏ هستي‏ كه وقتي‏ مي‏خواهم آن را به دام بيندازم از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرد ...

بعد از مدتي‏ ابن تيميه زنداني و بر ضدّ او روشنگري‌ها  و تبليغات وسيعي‏ انجام گرفت. [4]

2 . شهاب‏الدين حلبي‏  (م . ‏ 733ق.)؛ او كتابي‏ در زمينة نفي‏ جهت داشتن خداوند عز وجلّ به رشته تحرير درآورد. اين كتاب در حقيقت ردّ عقيده ابن ‌ تيميه است. در مقدّمه آن كتاب مي‏نويسد:

امّا بعد ، آنچه كه مرا بر آن داشت تا اين كتاب را بنويسم، مسأله‏اي‏ است كه در اين مدت به وقوع پيوست و آن اين است كه بعضي‏ در صدد برآمده ‌اند و مطالبي‏ در اثبات جهت داشتن خداوند عز وجلّ نوش ته‌ ند و هر كسي‏ كه در اين زمينه مطالعه‏اي‏ نداشته باشد و به وسائل معرفت، مسلّح نباشد و نيز مستبصر به نور حكمت نباشد ، فريفته آن سخنان مي‏گردد. لذا بر آن شدم تا عقيده اهل سنّت و اهل جماعت را بيان كرده ، فساد مطالب  او (ابن تيميه) را روشن نمايم، در حالي‏ كه او هر آن چه را كه خود ادّعا كرد، اولين كسي‏ بود كه به نقض آن پرداخت و هر قاعده‏اي‏ را كه مطرح نمود، خود دست به تخريب آن زد. [5]

3 . قاضي ‏القض ة كمال‏الدين الزملكاني‏ (م . ‏733ق.)؛ به گف تة سبكي، وي‏ پيشوا، علاّمه و اهل مناظره بود [6] و  در دو مسألة طلاق و زيارت به ردّ بر عقايد ابن تيميّه پرداخته است.

  4 . حافظ شمس‏الدين ذهبي، (متوفاي‏ 748ق.)؛ وي‏ در نام ة ‏ بلند و پندآموزش به ابن تيميّه چنين مي‏نويسد:

تا چه اندازه استخوان در چشم برادر مؤمن خود مي‏بيني‏ در حالي‏ كه فراموش كرده‏اي‏ آن تنه درختي‏ را كه در چشم خودداري‏! تا چه مقدار به ستودن از خود مي‏پردازي؟ تا چه اندازه سخنان و بدبختي‏هايت، تو را به ورطه سيه روزي‏ كشانده؟ تا چه مقدار به مذمت علما مي‏پردازي‏ و به دنبال عيوب مردم هستي؟ در حالي‏ كه خودت آگاه به اين نهي‏ پيامبر خدا هستي‏ كه فرمود: مردگان خود را جز به خير ياد نكنيد . بله من مي‏دانم كه تو در مقام دفاع از خود برآمده، چنين توجيه مي‌كني با كساني‏ بايد به نبرد برخاست كه بويي‏ از اسلام نبرده‏اند و آشناي‏ به آن چه كه رسول مكرّم بر آن مبعوث گرديده ن يستند و اين جهاد است و از بسياري‏ از چيزه ي ي‏ كه ب ه واسطه عمل به آن، آدمي‏ را به رستگاري‏ مي‏رساند... بي‌خبراند.

نيكو بودن اسلام شخص به اين است كه چيزهاي‏ غير مهم را رها سازد . اي‏ مرد ، به خدا قسم ، بر ماست كه تو را باز داريم ؛ چرا كه تو بحث كننده‏اي‏ چرب زبان هستي‏ و هيچگاه آرام و قرار نداري‏. از اين همه اشتباهات در دين بپرهيز كه رسول خدا، از طرح چنين مسائلي‏ بيزار ست. آن حضرت از كثرت سؤال نهي‏ كردند و فرمود: همانا مخوف‏ترين چيزي‏ كه بر امتم از آن بيمناك هستم، منافق چرب زبان  در ميان امتم است .

سخن زياد در آن‏جايي‏ كه مرتبط با حلال و حرام باشد و لغزش در آن نباشد، قساوت قلب مي‏آورد. پس چگونه خواهد بود سرانجامِ سخن زياد در مباحث فلسفي‏ كه ارتباطي‏ به حرام و حلال ندارد ؟

اين سخنان فلاسفه دروغ‏هايي ست كه قلب را مي‏ميراند . به خدا سوگند ـ با اين سخنان تو، دست‏مايه خنده براي‏ ديگران شده‏ايم. تا كي‏ مي‏خواهي‏ دقايق كفريات فلاسفه را بيرون آوري‏ و به عقايد خود ضميمه كني‏ ؟ ما با همين عقول خود به ردّ آن كفريات مي‏پردازيم. اي‏ مرد، افكار آلوده و مسموم فلاسفه و نيز كتاب‏هاي‏ آنها به تو رسيده است ـ كه چنان سخنان را بر زبان مي‏راني‏   بدان كه غوطه‏ور شدن در افكار مسموم، باعث مي‏گردد تا جسم به آن خو گرفته ، در نهان آن جا بگيرد. دريغا از يك مجلسِ قرآن كه تلاوتش به همراه تدبّر و خشيّتش به همراه ياد خدا وند ـ عزوجل ـ و سكوتش به همراه تفكر باشد ! افسوس از يك مجلسي‏ كه در آن يادي‏ از ابرار شود ؛ چرا كه ياد انسان‏هاي‏ صالح در مجالس، باعث مي‏ شو د كه رحمت خداوند بر اهل آن مجلس نازل گردد. اما در مجالسي‏ كه تشكيل مي‏گردد، اگر نام صالح ان برده شود ، از آنها با لعن و نفرت ياد مي‏شود. امّا تو شمشير حجاج بن‌ يوسف  و زبان ابن ‌ حزم را دو برادر مي‏داني‏ كه با آن دو، دوستي‏ مي‏ورزي‏. اي‏ شكست خورده،  هر كس از تو پيروي‏ كند ، خود را در معرض كفر و فروپاشي‏ دينش قرار داده است ؛ بويژه اگر اين افراد كه از تو تبعيّت مي‏كنند انسان‏هايي‏ با علم اندك باشند كه دين را براي‏ ارضاي‏ شهوت خود پذيرفته ‌اند. گر چه اين اشخاص با سخنان تو، متأثر مي‏شوند و با دست و زبان خود از تو دفاع مي‏كنند، ام همين اشخاص در باطن از دشمنان تو هستند.

آيا مگر نه اين است كه اكثر پيروان تو، انسان‏هايي‏ ناتوان، دست بسته و سبك عقل يا آدم‏هايي‏ بي   سواد ند؟ اگر پيروان صالحي‏ داشته باشي، آن   ها هم انسان‏هايي‏ خشك و بي‏فهم هستند. پس تو اگر سخن مرا تصديق نمي‏كني، خودت درباره آن­ها جست ‌ جو كن و اعمال و افكارشان را با ترازوي‏ عدل بسنج. اي‏ مسلمان، اسب شهوتت را براي‏ مدح خود، پيش بياور كه تا چه اندازه نفس خود را تصديق مي‏كني‏ و با آن دوستي‏ مي ‌ و ر زي‏ و خوبان را دشمن مي‏شماري؟ چه اندازه با نفس خود دوستي‏ مي‏و ر زي‏ و نيكان را خوار مي‏شماري؟ تا چه اندازه نفس خود را بزرگ مي‏شماري‏ و عبادت كنندگان را كوچك مي‏نگري ! تا كي‏ با نفس خود دوستانه برخورد مي‏كني‏ و كار زهّاد را زشت مي‏شماري‏ ؟ تا كي‏ مي‏خواهي‏ كلامت را با كيفيّتي‏ ستايش كني‏ ؟ به خدا قسم ، باهمان كيفيّت احاديث صحيحين را مدح نمي‏كني‏. اي‏ كاش احاديث صحيحين از دست تو سالم مي‏ماند! چرا كه هر وقت اراده نمودي، احاديث صحيحين ر با  برچسب تضعيف و موهوم يا با تأويل و انكار، تغيير داده‏اي‏. آيا وقت آن نرسيده كه از سخنان و افكارت دست برداري؟

آيا وقت آن نرسيده كه توبه و انابه به درگاه حق بنمايي؟ آيا به سن 70 نرسيده‏اي‏ كه كوچيدن از اين دنيا براي تو نزديك ست؟ به خدا قسم من مرگ را به تو يادآوري‏ نمي‏نمايم. بلكه تو از كسي‏ كه مرگ را به يادت مي‏اندازد، نفرت مي‏ورزي‏. بنابراين ، گمان نمي‏كنم گفتار مرا قبول كني‏ و به نصيحت من گوش فرا دهي‏. بلكه در تو همّت بزرگي‏ مي‏بينم كه براي‏ نقد سخنان من، چندين جلد كتاب بنويسي‏. و همين امر مانع از آن مي‏شود كه سخنان خود را به پايان برسانم. نصرت تو به اين است كه هر آن چه تو مي ‌ گويي، من آن را قبول كنم و يا ساكت بشوم.

امّا در هر صورت، حال تو نزد من معلوم است و من دلسوزانه و از روي‏ محبّت به نصيحت تو پرداختم. وقتي‏ حال تو نزد من اين گونه است ، پس نزد دشمنانت چگونه خواهد بود ؟ در حالي‏ كه در ميان دشمنان تو انسان‏هايي‏ صالح و عاقل و اهل فضل مشاهده مي‏كنم، همچنان كه در ميان دوستان تو، انسان‏هايي‏ فاسق ، دروغگو ، جاهل ، حيوان صفت و ... مي‏بينم. اگر تو در روز روشن مرا ناسزا گويي‏ ، باز من از تو رضايت دارم ؛ امّا از تو مي­خواهم كه دربارة گفتارم در خفا فكر كني‏ و از آن بهره­مند شوي.

خداوند رحمت كند کسي‏ را كه عيوب مرا به من مي­گويد... . [7]

5 ـ يافعي‏ ؛ او در كتاب مر ة الجنان در ترجمة ابن تيميه گويد:  ... ابن تيميّه مسائل عجيب و غريبي‏ بيان نمود كه اين نوع از مسائل با مذهب اهل سنّت مباينت دارد. از زشت‏ترين مطالبي‏كه وي‏ عنوان نمود، نهي‏ از زيارت قبر نبيّ مكرّم اسلام است. [8]

6 . ابوبكر حصني‏ دمشقي ‏ (م . ‏ 829 ق)؛ او مي‏گويد: پس بدان همانا من در سخنان اين شخص خبيث كه در قلبش مرض هست، گمراهي‏ را مشاهده نمودم كه اين گمراهي‏ در اثر تبعيّت از متشابهات قرآن و سنّت حاصل گرديده و هدفش جز فتنه‏انگيزي‏ چيز ديگري‏ نيست و در اين امر ، بعضي‏ از عوام الناس از او پيروي‏ كرده‏اند . همين زمينه‏اي‏ ست تا خداوند عز وجل آنها را به هلاكت رساند. لذا من در كلمات وي‏ با چيزهايي‏ مواجه شدم كه ياراي‏ تكلم را از من گرفت و ديگر انگشتانم توان ثبت كلماتي‏ در ردّ وي‏ را ندارد، چرا كه هر آن چه از كذب بوده به ربّ العالمين نسبت داده و گفتار خود را به صورتي‏ فريبنده با آيات قرآني‏ تطبيق داده است و همچنين به بدگويي‏ از انسان‏هاي‏ صالح و خلف ي راشدين و تابعين آنها پرداخته كه من از ذكر آن خودداري‏ مي‏كنم و فقط سخنان ائمه پارسا را در اين زمينه يادآور مي‏شوم ... [9] .

7 . شهاب‏الدين ابن حجر الهيتمي‏ (م.974ق.)؛ او در شرح حال ابن تيميه گويد: ابن تيميّه بنده‏اي‏ ست كه خداوند او را خوار و گمراه و كور و كر ساخته است. كه به همين مطلب پيشوايان گذشته ـ كه به فساد حالاتش پرده برداشته‏اند و كذب سخنانش را آشكار ساختند ـ تصريح نمودند. وي‏ در ادامه گويد: ابن تيميه از متأخرين حنابله است كه مشروعيّت اين طايفه را زير سؤال برده است . او آن قدر در استدلال‏هاي‏ خود حرف‏هاي‏ گزافي‏ زده كه گوش‏ها از شنيدن آن ابا داشته ، سرشت آدمي‏ از آن نفرت مي‏ورزند. اما من مي‏گويم: او كيست تا به نظرات او توجه نمود و يا در چيزي‏ از امور ديني‏ به گفتار او تكيه كرد؟ مگر او همان كسي‏ نيست كه از سوي‏ يكي‏ از پيشوايان گذشته ـ كه به بررسي‏ سخنان فاسد او پرداخته و دلايل او را به نقد كشيده و زشتي‏هاي‏ اوهام او را ظاهر ساخته ـ مورد مذمت قرار گرفته است. اين شخص كه عز بن جماعة نام دارد در مورد ابن تيميّه مي‏گويد: او بنده‏اي‏ ست كه خداوند عز وجلّ  او را ذليل و گمراه ساخته ، لباس خواري‏ بر تن او پوشانيده است. و چنان بر مسند تهمت و كذب بر ديگران تكيه زد كه جز خفّت و بي‏آبرويي‏ و حرمان نتيجه ديگري‏ براي‏ او نداشت. [10]

8 . حافظ ابوالفضل غماري: عده‌اي به سخنان ابن تيميه استدلال کرده، و او را شيخ الإسلام مي‌خوانند، در حالي که او جز و نواصب بوده ، دشمن حضرت علي ( کرّم الله وجهه ) مي‌باشد.

همو حضرت فاطمه را متهم به نفاق کرده است. و معتقد به تشبيه ـ و بدعت‌هاي دي گر است و خداوند عز وجل نيز او را به سزاي کار خويش رسانيد و بدعت گذاران بعد از او، متأسفانه دست پروردگان او مي‌باشند. [11]

9. ابن بطوطه جهانگرد معروف، در کتاب سفرنامه خود مي‌نويسد: « وَکَانَ فِي عَقلِهِ شَيء»؛ يعني ابن تيميه اختلالات ذهني و مشکل عقلي داشته. .. روزي در جلسه درس او شركت كردم، شنيدم كه مي‌گفت: همانگونه كه من از منبر پايين مي‌آيم خداوند نيز از آسمان به زمين مي‌آيد. [12]

10. ملاعلي‏ قاري‏ حنفي ‏ (م . ‏ 1016ق. ) ؛ او در شرح شفاء گويد: ابن تيميّه حنبلي‏ دچار افراط گرديده به طوري‏ كه سفر براي‏ زيارت پيامبر خدا را حرام نموده است. همچنان كه بعضي‏ ديگر افراط كرده ، زيارت را ب ه ضرورت دين جز و قربات مي‏دانند و منكران را كافر مي‏شمارند. وي‏ در ادامه مي‏گويد: اين­كه زيارت پيامبر قرب به خداوند عز وجل مي‏آورد، از ضروريات دين است. و انكار كنندة آن محكوم به كفر است . شايد همين دومي‏ به صحت نزديك‏تر باشد. چون تحريم آن­چه­كه علما بر استحبابش اجماع نموده‏اند ، از مصاديق كفر است؛ چرا كه تحريم يك امر مستحب بالاتر از تحريم يك امر مباحي‏ است كه در اين مسأله بر اباحه آن اتفاق نظر صورت گرفته است. [13]

11 النبهاني‏  (م . ‏ 1350ق.)؛ او در كتاب شواهد الحق مي‏گويد: افزون بر محكوم شدن ابن تيميّه از سوي‏ علماي‏ اهل سنّت ، آن هم به خاطر خطرهاي‏ فاحش و فتاواي‏ شاذّ در مسائل ديني‏ كه به موجب آن با اجماع مسلمين مخصوصاً اموري‏ كه مربوط به پيامبر 9 بود، به مخالفت برخاست، اين سخن به اثبات رسيده ك ه علم ي مذاهب چهارگانه همگي‏ بر ردّ بدعت‏هاي‏ ابن تيميّه اتفاق نظر دارند كه بعضي‏ از اين علما به صحت آن چه كه او نقل مي‏كند، ترديد نشان داده‏اند ؛ همچنان كه بعضي‏ ديگر از علما در عقل وي‏ تشكيك نموده‏اند.

12 . گفتار ابن‌تيميه در منع زيارت قبر نبيّ گرامي 9 از زشت‌ترين مسائلي است كه از وي نقل شده است. [14]
ابن قيّم و ابن تيميه

 تنها كسي‏ كه به ترويج افكار و اوهام او پرداخت، شاگردش‏ ابن قيّم جوزي است كه اشاره‏اي‏ مختصر در مورد افكار و اقوال او بيان مي‏گردد:

 وي‏ محمدبن ابي‏بكر زرعي حنبلي‏ (م. 751ق. ) است. او ‏ معروف به ابن قيم [15] و از شاگردان ابن تيميه بود كه با افكار شاذ استادش؛ چه در زمان حيات و چه بعد از فوت او، تقليد كوركورانه داشت. او گر چه مناظراتي‏ شبيه به استدلال دارد ، ليكن استدلال‏هاي‏ او ، در واقع از آن دست ترديدهايي‏ بود كه اظهار مي‏داشت و به عبارت ديگر، او تكرار كنندة همان سخنان جنجالي‏ و منتشر كنندة اقوال شاذّ استاد خويش بود. او در اين شبه استدلال‏هاي‏ خود، به دنبال تلطيف سخنان بي‏پرده و خشن ابن تيميه بوده تا با ظاهري دلنشين، كساني‏ را كه افكار ضعيفي‏ داشتند، بفريبد . به­طور خلاصه، او عمرش را فناي‏ سخنان بيهودة ابن تيميه کرد وگفتار غير واقعي‏ وغير منطقي‏ استاد خويش را، حيله‏گرانه، امري ديني‏ و واقعي‏ ارائه مي­کرد.

به اين نظريات توجه كنيد:

 1 . ذهبي‏ مي‏گويد:

ابن قيم در علم حديث و نيز در بعضي‏ از رجال حديث، بسي‏ رنج برد و به تحصيل علم فقه هم پرداخت ... مدتي‏ هم به خاطر اين كه بار سفر بستن براي‏ زيارت قبر ابراهيم خليل 7 ‏ را ناروا شمرد، محبوس گرديد. [16]

 2 . ابن حجر در كتاب الدرر الكامنه مي­نويسد:

 او چنان حبّ ابن تيميّه را در سينه داشت كه چشم بسته، تمام سخنانش را ­پذيرفت و حتّي‏ به تأييد آن پرداخت. از نمونه‏ تأييدهاي‏ وي، تهذيب كتب استادش و نشر افكار او بود ... ابن قيم به همراه استاد خود دستگير شد و خوار و خ فيف گرديد و با شلاّق، هر دو را كتك زدند و سپس بر روي‏ شتر، در شهر گردانيدند . وقتي‏ ابن تيميّه درگذشت ، بارها به سبب فتاواي‏ ابن تيميه مورد امتحان قرار گرفت. لذا همواره از طرف علم ي عصرش نكوهش مي­شد و آسيب مي­ديد. همچنان كه علما هم از دست او بدون آسيب نمي‏ماندند. [17]

3 . ابن كثير مي‏گويد: وي‏ در صدد برآمد تا در مسألة طلاق فتوي‏ دهد،كه در همين جريان، ماجراهايي‏ ميان او و سبكي‏ و ديگران رُخ داد. نقل آن وقايع موجب تفصيل مي‌شود.

از ويژگي‏هاي‏ ابن قيّم اين بود كه وي علاقة زيادي‏ به جمع‏آوري‏ كتب گوناگون داشت . او آن قدر كتاب جمع‏آوري‏ کرد كه وقتي‏ از دنيا رفت، فرزندانش تا مدت‏هاي‏ مديد، مشغول فروش كتاب‏هاي‏ پدر بودند. اين  غير از آن كتبي‏ است كه ورثه براي‏ خود كنار گذاشته بودند. گفتني است، بيشتر اين كتاب­ها، از سخنان استاد محبوبش بود. [18]

 نمونه‏اي از انحراف ‌ه

ادعاهاي‏ ابن تيميه و شاگردش ابن قيم ، در آثار آنان فراوان است؛ به نمونه ‌هاي  ذيل توجه كنيد:

الف) شرك دانستن هر طلب

مراد آيات قرآن در نهي‏ از خواندن غير خداوند، چ يست ؟

وهابيّت، با پيروي‏ ازابن تيميّه، براي‏­تأييد گفتار خود،  به آياتي‏ تمسّك مي‏كنند ؛ بدون آن­كه در مفاد و مصداق آيات تفكر اندكي‏ كرده باشند ؛ از اين رو، خواندن انسان‏هاي‏ صالح و طلب ياري‏ از نان را شرك تلّقي‏ مي‏کنند و دليلشان اين است كه خداوند در قرآن مجيد، خواندن بت‏ها توسط مشركين را، شرك ناميده است.

نمونه‏هايي‏ از آيات مورد تمسّك وهابيّت  به قرار ذيل است:

 1 . ) وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَد ) [19] ؛ همانا مساجد از آن خداوند است. پس با خدا ديگري‏ را مخوانيد.

 2 . ) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَي‏ء ( [20] ؛ دعوت حق از آن اوست و كساني‏ را كه غير از خدا مي‏خوانند، به دعوت آن­ها پاسخ نمي‏گويند.

3 . ) إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ ( [21] ؛ همانا آنان‏ را كه به جاي خدا مي‏خوانيد،  بندگاني‏ مانند خود شما هستند.

4 . ) وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ ( [22] ؛ كساني‏ را كه جز او (خدا) است مي‏خوانيد، حتي‏ مالک پوست نازك هستة خرما هم نيستند.

5 . ) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيل ( [23]   بگو، كساني‏ را كه به جاي  او (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد، آنها نه مي‏توانند از شما دفع زيان کنند و نه آن­که (بلايي را از شما) بگردانند.

6 . ) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ( [24] ؛ كساني‏ را كه ايشان مي‏خوانند، خودشان وسيله‏اي براي‏ تقرّب به پروردگار مي‏جويند.

7 . ( وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ ) [25] ؛ و جز خدا، چيزي‏ را مخواه كه نه سودي‏ به تو مي‏رساند و نه زياني.

8 . ) وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ( [26] ؛ چه كس ي‏ گمراه‏تر از كسي‏ است كه معبودي‏ غير از خدا را مي‏خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمي‏گويد.

وهابيان، با كمال وقاحت، اين­گونه آيات را بر مسلماناني تطبيق مي‌دهند ‏ كه اعتقادشان در مورد انبيا و صالح ان ، چيزي‏ جز اين نيست كه آنان بندگان مقرّب خدا هستند و دعاهايشان مستجاب مي‏شود و به حاجت انسانِ نيازمند، به اذن خداوند پاسخ مي‏دهند .

در پاسخ آن­ها بايد گفت:

اوّلاً: مصاديق اين آيات مشركان هستند، به خاطر اعتقاد به ربوبيت بت­ها و اين­كه آن­ها بدون اذن خداوند سبحان مي‏توانند به­طورمستقل مشكلي‏ را برطرف كنند و يا تغييري‏ در آن ايجاد نمايند و يا به ياري‏ كسي‏ بشتابند!

حال اين عقيده كجا و عقيدة مسلمين كجا؟  مسلمان موحّدي‏ انبيا و انسان‏هاي‏ صالح را بندگان برجستة خداوند مي‏داند و نيز معتقد است كه آن­ها از دستور خداوند تعالي‏ سرپيچي‏ نمي‏كنند و هر آن­چه كه خداي‏ سبحان فرمان دهد انجام مي‏دهند.

ثانياً: مراد از دعا در اين آيات، فقط دعا‏ به معناي‏ ندا نيست ، بلكه نوع خاصي‏ از دعا ست كه به معناي‏ عبادت اس ت. شاهد اين مطلب آن است كه خداوند بين دعا‏ به معناي‏ ندا و دعا‏ به معناي‏ عبادت، در يك آيه جمع نموده است : ( وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ ) ؛ [27] پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاي شما را اجابت كنم. کساني که از عبادت من تکبر مي‌ورزند به زودي با ذلت، وارد دوزخ مي‌شوند.

و نيز امام زين‏العابدين 7 مي‏فرمايد: «فَسَمَّيْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً ، وَ تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً ، وَ تَوَعَّدْتَ عَلَى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» [28] و ني ز در روايت آمده است: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة» [29] . مراد از دعا در اين جا، قسمتي‏ از دعا است؛‏ دعايي­ كه مقرون به الوهيّت مدعو به نحوي‏ از اتحاد باشد.

    ثالثاً: منظور از نهي‏ در اين آيات، اين است كه شما مدعو را به اندازة رتبة خداوند بالا نبريد؛ به عبارت ديگر ، هدف از نفي‏ دعوت و خواندن غير خدا،  دعوت‏هاي‏ ملازم با عبادت و پرستش است كه از اعتقاد به الوهيّت سرچشمه مي‏گيرد.  شاهد اين مطلب، کلام خداوند عز وجل است كه فرمود: ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَد ) ؛ [30] و همانا مساجد از آنِ خداست، پس هيچ­کس را با خدا نخوانيد.

لذا اساس عبادت مشرك ن ناشي‏ از همين امر بود. خداوند سبحان در اين زمينه مي‏فرمايد: ( وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ ) ؛ [31] يعني آن­ها براي خدا همتاياني قرار دادند تا مردم را از راه او منحرف و گمراه سازند. ( إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ) ؛ [32] چون شما را با پروردگار عالميان برابر مي‌شمرديم.
ب) مرز بندي شيعه و سني

ابن تيميه معت ق د است براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و مرزبندي بين شيعه و سني، سزاوار است که از مستحبات وسنت­هاي ثابت پيامبر اکرم 9 دست برداشته و آن را کنار زنيم.

او مي‌افزايد: اگر امري مستحبي جز و شعار شيعه شود و به آن عمل کنند، مناسب است ـ پيروان ابن تيميه ـ به آن مستحب عمل نکنند؛ زيرا به عقيدة وي مصلحت تفرقه‌اندازي و مرز بندي براي تشخيص و شناخت شيعه از سني و تمييز از همديگر، از مصلحت عمل به مستحبات و سنت ثابت شده در شرع اسلام، برتر و اولي ‌ است!

آنجا که مي‌گويد:

«ومن هنا ذهب من الفقهاء، إلي ترک بعض المستحبات إذا صارت شعاراً لهم ـ أي‌ الشيعة ـ فإنّه وإن لم يکن الترک واجباً لذلک، ولکن في إظهار ذلک مشابهة لهم، فلا يتميز السني من الرافضي، ومصلحة التميز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب» . [33]

آيا عمل کردن شيعه و پايبندي آنان به سنت­ها و مستحبات شرعي، نقطه ضعف و ضد ارزش شمرده مي‌شود! ؟

آيا همين قرار ابن تيميه، دليل بر ارزشي بودن ر ه و روش شيعه نيست؟!

آيا پ يرو ي مذهبي ـ که ابن تيمي ه با آنان مخالف و دشمن است ـ از يک حکم مستحبي، سبب مي‌شود که به آن حکم عمل نشود و بايد آن را کنار زد؟

حال خود قضاوت کنيد كه پيرو سنت پيامبر کيست؟ آن­که به سنت پايبند است ـ تا جايي که آن را شعار خود قرار داده، يا آنکه سنت را کنار مي‌گذارد تا شبيه عاملان به سنت نشود؟!
ج) نفي استغاثه به پيامبر9

ابن تيميه، استغاثه به پيامبر خد 9 يا هر نبي و انسان صالحي را شرک دانسته و حکم اعدام براي استغاثه کنندگان صادر را کرده و ايشان را مهدور الدم مي‌شمارد.

او مي‌گويد:

«من يأتي إلي قبر نبيّ أو صالح ويسأله حاجته ويستنجده مثل أن يسأله أن يزيل مرضه أو يقضي دينه، أو نحو ذلک ممّا لا يقدر عليه إلاّ الله، فهذا شرک صريح يجب أن يستتاب صاحبه، فإن تاب وإلاّ قتل.» [34]

گويا ايشان از صدر اسلام تا به امروز، از سيرة مسلمانان نسبت به استغاثه به قبر شريف پيامبر و اوليا و افراد مورد توجه طوائف مسلمين اطلاع ندارد و يا اين­که اطلاع دارد ، ولي تفکر و نظريات او خارج از سيرة مسلمين بوده و نظري است شاذ .

گويا او موارد ذيل را نديده و از آن­ها آگاهي ندارد:

ـ  استغاثة يکي از مسلمانان ب ه راهنمايي عثمان بن حنيف صحابي، به قبر پيامبر خدا براي رفع گرفتاري [35] .

ـ  استغاثة مردم مدينه به قبر پيامبر 9 ب ه امر و اشارة ع ي شه براي نزول باران [36] .

ـ  استغاثة يکي از صحابه به قبر پيامبر در زمان خليفة دوم [37] .

ـ  استغاثة ابو علي خلال حنبلي به قبر امام کاظم 7 [38] .

ـ  استغاثة شافعي (محمد بن ادريس) به قبر ب وحنيفه [39] .

ـ  استغاثة اهل سمرقند به قبر بخاري [40] .

گويا ابن تيميه حتي فتاواي بزرگان اهل سنت، همانند قيرواني مالکي ( م . 737 ق.) [41] را  نديده و از آن ‌ آگاهي ندارد و يا همه را مشرک و واجب القتل و مهدور الدم مي‌شمارد!

و گويا پيروان اين حزب و گروه نيز از فتاواي بزرگان اهل سنت در جواز استغاثه به پيامبر 9 همانند قسطلاني [42] و شيخ سلامه عزامي [43] و ده‌ها نفر ديگر از آنان بي‌اطلاع بوده،  يا حکم اعدام آن­ها را نيز صادر کرده‌اند!

براي توضيح و آگاهي بيشتر از انحراف ابن تيميه و تضاد فکر و انديشة او با مسلمانان، مي‌توانيد به کتاب « روافد الإيمان إلي عقائد الإسلام » [44] و يا ترجمه آن « رويکرد عقلاني بر باورهاي وهابيت » رجوع کنيد .
محمدبن عبدالوّهاب و فتنة وهابيت‏
شرح حال

افكار و پندارهاي‏ ابن تيميّه با مرگ او و شاگردش ابن قيم، به بوتة فراموشي‏ سپرده شده بود، تا اين­كه اين آرا توسط فردي‏ به نام محمدبن عبدالوهاب از زاوية انزوا و گمنامي‏ درآمد.

محمدبن عبدالوهاب در سال 1111 يا 1115  ق . در شهر عُيينه، از توابع نجد ديده به جهان گشود. وی  بيش از 90 سال عمر کرد و در سال 1207 ق . درگذشت . ابتداي‏ رشد و نموّش، در زادگاهش عيينه بود. در همان­جا بود كه فقه حنبلي‏ را از علماي‏ حنابله آموخت ؛ سپس براي‏ تكميل معلومات، رهسپار مدينة منوّره شد و در آن شهر به تحصيل فقه و حديث پرداخت.

احمد امين مصريمي‏گويد: « وي‏ سفري‏ به مدينه کرد، سپس به مدت چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد، يك سال  در كردستان و دو سال در همدان اقامت گزيد. اندك زماني‏ نيز رحل اقامت در اصفهان و قم افكند. پس از آن پرده از روي‏ عقايد انحرافي‏ خود برداشت و مردم را به آن دعوت نمود » [45] .

امام علي‏ 7 مي‏فرمايند: «كسي چيزي‏ را از ديگران مخفي‏ نمي­كند مگر اين­كه آن امر پنهان در اثر اشتباهي،  بر زبان آن شخص ظاهر مي‏شود و چهره‏اش آن را نمايان مي‏كند». لذا علما دريافته بودند كه ابن عبدالوهاب هم خود به گمراهي‏ رفته و اگر به تبليغ بپردازد، گروهي‏ را به گمراهي‏ مي‏كشاند. نخستين كساني‏ كه گمراهي‏ او را دريافته، مردم را از وي‏ بر حذر داشتند و به شدت با عقايدش به مخالفت برخاستند، پدرش عبدالوهاب و برادرش شيخ سليمان‏بن عبدالوهاب بودند و حتي‏ برادرش شيخ سليمان كتابي‏ در ردّ بدعت‏هاي‏ محمدبن عبدالوهاب نوشت.

در سال 1139ق . پدرش عبد الوهّاب، از عيينه به حريمله کوچ کرد و باقي‏­ماندة عمر خود را در همان شهر سپري‏ کرد تا اين­كه در سال 1143ق . از دنيا رفت. عبدالوهاب از فرزندش محمّد رضايت نداشت و هميشه او را از عقايدش نهي‏ مي‏ کر د.
دعوت به فتنه‏

ميرزا ابوطالب اصفهاني‏ ـ كه از معاصر ن ابن عبدالوّهاب ست، در مورد وي‏ مي‏گويد: محمدبن عبدالوهاب علاقة فراواني‏ به مطالعة اخبار كساني‏ داشت كه مدّعي‏ نبوت بو د ند؛ مانند مسليمة كذ اب و سجاح و اسود عنسي‏ و طليحه اسدي و .... [46]

محمد بن عبدالوهاب، تا زماني‏ كه پدرش در قيد حيات بود، كمتر سخن مي‏گفت. ولي‏ پس از درگذشت پدر، پرده از روي‏ عقايد خو يش برداشت. تبليغات محمدبن عبدالوهاب در شهر حريمله، افكار عمومي‏ را متشنّج ساخت ؛ به­گونه‏اي‏ كه بعضي‏ از مردم آن شهر، كمر به قتل او بستند. از اين رو، وي از آن ديار گريخت و به زادگاهش عيينه پناهنده شد. در عيينه با حاكم وقت، عثمان‏بن مَعْمَر تماس گرفت و دعوت جديد خود را با او در ميان نهاد و ميان او و امير، پيماني‏ برقرار گرديد و قرار شد كه حاكم از او پشتيباني‏ كند.

پيمان منعقد شده به اين صورت بود كه امير، شيخ را در آشكار نمودن دعوت و انتشار عقايدش آزاد بگذارد و در مقابل،‌ شيخ به هر ترتيبي‏ كه ممكن ست، امير را بر نواحي‏ نجد مسلّط كند ؛ چرا كه در آن زمان نجد به شش امارت تقسيم مي‏ ش د که  يكي‏ از آن ‌ه ، امارت عيينه بود . پس براي‏ استحكام اين روابط، امير خواهرش را به تزويج شيخ درآورد. بدين ترتيب ابن عبدالوهاب براي‏ دنيا، دين را تسخير ‌ نمود و امير نيز بر منطقة نجد مسلّط ‏گرديد.

امّا اين پيمان چندان طول‏ نكشيد ؛ چرا كه به دستور ابن عبدالوهاب، قبر زيدبن خطاب [47] تخريب شد و شهر به تشنج و التهاب كش يده شد . خبر دعوت شيخ محمد و اعمالي‏ كه او صورت داده بود ، به سليمان الحميدي، امير اِحساء و قطيف رسيد. وي‏ نامه‏اي‏ براي‏ عثمان‏بن معمر نوشت و دستور داد  ابن عبدالوهاب را به قتل برساند.

صاحب كتاب تاريخ نجد ، عبدالله فيلبي‏ مي‏نويسد:

« قرار بر اين شد كه عثمان‏بن معمر از ميهمانش خلاصي‏ جويد، لذا از شيخ خواست هر مكاني‏ را كه خود شيخ دوست دارد انتخاب كرده ، به همان جا رود. نتيجه‏اش اين شد كه شيخ درعيّه را براي‏ رحل اقامت مناسب ديد. عثمان‏بن معمر شخصي‏ به نام فريد را به همراه شيخ روانه ساخت و او را مكلَّف كرد تا در بين راه وي را از پاي‏ درآورد. ليكن فريد، سُستي‏ به خرج داد و ابن عبدالوهاب را ترور نكرد ، بلكه بدون اين­كه هيچ آزاري‏ به او برساند، به عُيينه بازگشت. »

علاوه بر آن، صاحب كشف‏الارتياب، به نقل از سيد محمود شكري‏ مي‏نويسد: ابن عبدالوهاب در سال 1160 ق . به سوي درعي ه حركت کرد و درعيّه همان بلادي‏ ست كه مسيلمة كذ اب در آن مي‏زيست.
هم پيماني با ابن سعود:

شيخ در سال 1160ق . وارد درعيه شد . امير آن شهر، محمد ابن سعود بود. او دعوت خود را با حاكم درعي ه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشتة دعوت از آنِ محمدبن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمدبن سعود باشد ؛ از اين رو، همان پيشنهادي­كه به عثمان‏بن معمر داده بود، با ابن سعود در ميان گذاشت و بدين ترتيب رشتة اتحاد ميان اين دو نفر منعقد گرديد.

راويان مي‏گويند، امير محمدبن سعود با ابن عبدالوهاب بر جهاد در راه خد ( ! ) بيعت نمود ... در حالي‏ كه اين دو تن هيچ شهري‏ از شهرهاي‏ كفار؛ چه در شرق و چه در غرب را فتح نكرده‏اند و اين به اصطلاح جهادشان، بر ضد مسلمانان بود ؛ همان مسلماناني‏ كه از اطاعت ابن سعود سرباز زدند. به همين دليل ابن سعود به ابن عبدالوهاب گفت: تو را بشارت مي‌دهم ب ه پيروزي‏ و جهاد با كساني‏ كه مخالف توحيد هستند، امّا مي‏خواهم با تو، دو شرط داشته باشم :

1 . وقتي‏ كه ما تو را ياري‏ كرديم و خداوند فتح و پيروزي‏ را نصيب ما و شما نمود، مي‏ترسم كه تو از ميان ما كوچ كرده ، به جاي‏ ما، غير ما را ياري‏ کني و شيخ با او عهد و پيمان بست كه چنان كاري‏ را انجام ندهد.

 2 . من خواهان آنم كه از اهل دُرعيّه به هنگام برداشت محصول، مالي‏ درخواست كنم ، ولي‏ مي‏ترسم كه تو مانع شوي‏. شيخ گفت: شايد خداوند فتوحاتي‏ نصيم ما کند كه در اثر آن، غنايم زيادي‏ به دست آوري‏ و آن، بيش از آنچه باشد كه از اهل درعي ه خواهان ي ‏. [48]

 محمد بن سعود براي‏ استحكام اين روابط، يكي‏ از دختران ابن عبدالوهاب را براي‏ فرزندنش عبدالعزيز به همسري‏ گرفت.

 محمدجواد مغنيه در كتاب هذه هي‏ الوهابيّه مي‏نويسد:

بعد از آن­كه ابن عبدالوهاب احساس قدرت کرد، ياران خود را گرد آورد و آن­ها را براي‏ جهاد تحريك و آماده نمود و به شهرهاي‏ اطراف ـ‌ كه مسلمين در آن مي‏زيستند ـ   نامه نوشت كه دعوتش را قبول كنند و به اطاعت او درآيند . او از كساني‏ كه به اطاعت او درمي‏آمدند 10/1 احشام و اموالشان را مي‏ستاند و هركس كه با او از در مخالفت برمي‏خاست، با يارانش به جنگ با او مي‏پرداخت. اوكه به قتل نفس خو گرفته ب ود ، اموال مردم را به تاراج مي‏برد و اطفال و زنان را به اسيري‏ مي‏كشاند و شعارش اين بود كه به وهابيّت بگرويد وگرنه براي شما قتل و براي‏ زنانتان بيوه شدن و براي‏ فرزندانتان يتيمي‏ را به دنبال دارد.

اين است اساس و مبدأ وهابيت كه به خاطر هيچ مصلحتي‏ حاضر نبودند  از عق ي د خود تنزل كنند و ب ه همين دليل بود كه با ابن معمر معاهده بست ... او براي‏ پيشبرد اهداف خود، حاضر بود با هر قدرتي‏ هم‏پيمان شود.

 عبداللَّه فيلبي‏ در تاريخ نجد مي‏گويد: « ابن عبدالوهاب مبادي‏ فريضة مقدس جهاد را در مغز شاگردانش تزريق نمود و بدينسان بسياري‏ از شاگردانش مقدس‏ترين تعاليم استادشان را در جهاد يافتند؛ زيرا جهاد امري‏ است كه عرب ب ه آن خو گرفته بود ـ البته منظور وي‏ از عادت عرب، قتل نفس و تاراج اموال ست ـ شيخ، خمس غنيمت را به خزانة مركزي‏، به همان ترتيبي‏ كه امير سعود و ابن عبد الوهاب تقاضا كرده بودند، اختصاص داد و در قبالش ، استيل ي شيخ محمد بر شؤ ون بلاد، بعد از يك يا دو سال، فراهم گرديد. » [49]
خشونت وهابيت‏

 شايد تعجّب‏آور باشد اگر بشنويم كه استحكام وهابيت به همين شعاري‏ بود كه مطرح مي‏كردند و حتي‏ آوازة وهابيت از ابتدا تا عصر حاضر با همين شعار بالا گرفت و بنيان آن ريخته شد.  محمد بن سعود در آن زمان و روز گار ي‏ كه با ابن عبدالوّهاب هم‏پيمان گرديد، به سختي‏ حکومت مي‌کرد و ابن سعود آنقدر از نظر مالي‏ متمكن نبود که بتواند معيشت شاگردان خاص ابن عبدالوهاب را تأمين كند. اما بعد از جنگ‏هاي‏ اوليه ، سيلي‏ از غنائم روانة شهرگرديد ؛ به­گونه‌اي ‏ كه اين غنائم را  طبق احكام خودشان عادلانه تقسيم كردند! كه خمس اموال غارت شده از مسلمانان  را ابن سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده نظام يك سهم و هر سواره‏نظام دو سهم، بين افراد لشكر تقسيم گرديد . تمسّك به عق ي د وهابي، مي‏توانست افراد را ثروتمند سازد ؛ چرا كه آن­ها با جنگ‏ه ي ي‏ كه صورت مي‏دادند، به زعم خودشان اموال مشرك ان! را برمي‏داشتند و به مسلمانان واقعيِ‏ به نظر آن­ها، كه همگي‏ پيرو ي ين وهابيت بودند! ـ مي‏سپردند.

 عثمان بن معمر که از قدرت ابن سعود بيمناك ش د، دختر خود را به همسري يكي‏ از پسران ابن سعود درآورد. اما آن كينه‏اي‏ كه بين ابن عبدالوهاب و امير عثمان بود، پاياني‏ نداشت و علتش ـ همچنانكه گذشت ـ اين بود كه عثمان بن معمر، ابن عبدالوهاب را از شهر راند و سرانجام همين­كينه باعث شد كه ابن ‌ عبدالوهاب شخصي‏ را مأمور ك ن د تا عثمان را به قتل برساند . لذا عثمان در حالي‏ كه در محراب نماز بود، به قتل رسيد.

در كتابي‏ منتشر شده از وهابيون به نام«تاريخ نجد» آمده است: عثمان بن معمر، مشرك و كافر بود. وقتي‏ كه مسلمين بركفر او اطلاع يافتند، پيمان بستند تا بعد از نماز جمعه او را به قتل برسانند . لذا در ماه رجب سال 1163 ق. يعني‏ در ماه­هاي‏ حرام، در حالي‏ كه عثمان در محراب مسجد بود، او را به قتل رساندند. سه روز بعد از كشته شدن عثمان، محمدبن عبدالوهاب به عيينه آمد و به جاي‏ عثمان شخصي‏ به نام مشاري‏ بن معمر را كه از ياران ابن عبدالوهاب بود، بر آن شهر گمارد.

 مهاجم ن به­دستور حکومت وقت و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند. چ ه‌ هاي‏ آب را پر ساختند. درختان را آتش زدند و به ناموس مسلمين دست‏ درازي ‏ كردند. شكم­هاي‏ زنان حامله را دريدند. دستان اطفال معصوم را بريدند و تمامي‏ آن­ها را با آتش‏سوزاندند . هر آنچه در خانه‏ها از پارچه‏هاي‏ رنگارنگ و زينت‏آلات يافتند، ربودند و بالأخره تمامي‏ مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال ( 1163 ق.) تا به امروز مخروبه است.

 وهابيّت مجوّز چنين جنايات ي را گفتار ابن عبدالوهاب مي‏دانستند ؛ چرا كه او گفته بود : خداوند سبحان غضب خود را بر شهر عيينه و اهل آن سرازير كرد و براي‏ اين­كه آنان را از گناهانشان پاك كند، همه را نابود ساخت و اين غضب خداوند ـ عزّوجلّ ـ بر اهالي‏ شهر، ب ه خاطر گفتار شرك آلودي‏ بود كه حاكم عيينه؛ يعني‏ عثمان بن معمر بر زبان راند و آن اين بود كه شخصي‏ نزد عثمان آمد و گفت: ملخ­ها به شهر ما حمله كرد ه‌ ند و ما مي‏ترسيم كه زراعت را بخورند . عثمان در پاسخ با طعنه گفت: ما مرغاني‏ را براي‏ مقابله با ملخ­ها مي فرستيم تا آن­ها را بخورند . ب ه خاطر همين حرفي‏ كه عثمان زد و ملخ­ها را به سُخره گرفت، خداوند سبحان بر شهر و مردم آن غضب نمود! و اين مسأله نشاني‏ از نشانه‏هاي‏ خداوند است كه جايز نيست ملخ­ها را به مسخره گرفت و خداوند هم ملخ­ها را به شهر فرستاد و اهل آن را نابود کرد !

 وقتي سعودي‏ها بر حاكم عيينه چيره شدند، در صدد بر آمدند قلمرو خود را گسترش دهند . پس به بلاد اسلامي‏ تعرض کر دند. به همين دليل به تقويت قواي‏ خود پرداختند و در ابتدا لشكرِ خود را مجهّز به 7 گروه شترسوار نمودند. آنچه كه روشن است اين­كه، اين لشكر مجهّز و جنگجويان شترسوار، هيچ‏گاه در بلاد كفار و مشرك ن به جهاد نپرداختند و قلمرو به اصطلاح جهاد مقدسشان ، خصوص بلاد مسلمانان بوده است. هماناني كه لا إله إلا ّ اللَّه... محمّد رسول‏اللَّه ب ر زبان داشتند .

 وقتي‏ ابن عبدالوهاب قدرت و سيطرة خود را مسلّم ديد ، به اهل نجد ـ كه همگي‏ مسلمان و سني بودند ـ نامه‏اي‏ نوشت و از آن­ها خواست به مذهب توحيد داخل شوند، امّا گروهي‏ چون سخن ابن عبدالوهاب را  ناروا شمردند، از دستورش سرپيچي‏ كرد ند و گروه ديگر از ترس به اطاعت او درآمدند . وي‏ اهالي‏ درعيه را به جنگ و قتال فرمان مي­داد و آنان هم به دستورش عمل مي‏كردند و با ساير مسلمين به جنگ مي‏پرداختند. او بارها به جنگ با اهالي‏ نجد و احساء پرداخت كه توانست بعضي‏ از اين مردم را به اجبار مطيع خود گرداند و بعضي‏ ديگر هم از روي‏ رغبت، به اطاعت او در آمدند . سرانجام اين جنگ­ها آن شد كه تمام امارات نجد با زور و غلبه به دست آل سعود افتاد. [50]
وهابيت با شمشير!

از سنت­ه ي ي‏ كه وهابيّت از خود به‏ جاي‏ گذاشت، قتل و خونريزي‏ ست و ابن عبدالوهاب با شعارهاي‏ خود به همين امر دامن زد. او ‏گفت:

«لا عدل و لا سِلم و لا رحمة و لا إنسانية و لا حياة و لا شئ أبداً إلاّ الوهابيّة أو السيف ؛ هيچ عدلي‏ و هيچ صلحي‏ و هيچ رحمتي‏ و انسانيّتي‏ نيست و زندگي‏ و هيچ چيزي‏ در بوتة وجود نيست، مگر در سايه وهابيّت يا شمشير. »

و محمد بن عبدالوهاب بايد بداند كه مسؤول تمام اين مسلمان‏كُشي‏ ‌ها و بدعت­ها است و ما را همين گفتار برادر ابن وهاب؛‏ شيخ سليمان بن عبدالوهاب، بس است كه گفت: «فأنتم تكفرون بأقل القيل و القال. بل تكفرون بما تظنّون أنتم انّه كفر، بل تكفّرون بصريح الإسلام، بل تكفرون من توقف عن تكفير من كفرتموه ... [51] ؛ يعني‏ شما با كمترين حرف مردم را تكفير مي‏كنيد ، بلكه ب ه گمان و احتمال، كافر بود ن آنان را تكفير مي‏كنيد، بلكه آن­ه ي ي كه مسلمان هستند را كافر مي‏دانيد . اگر مردم با شم دربارة کسي که او را کافر خوانده‌ايد، هم‏فكر نشوند آن­ها را نيز كافر مي‏دانيد!
رسوايي و افشاگري

حركت خشو ن ت بار و انحرافي‏ محمّد بن عبدالوهاب و جريان حامي‏ او، سبب شد­که برخي‏ از نزديكانش، از حمايت وي‏ دست بردرند و به افشاي‏ چهرة او بپردازند؛ به دو نمونة زير دقت كنيد:

1. سيد محمدبن اسماعيل (م . ‏ 1182 ق. )؛ او از قصيده‏اي‏كه در مدح محمدبن عبدالوهاب سرود، اظهار پشيماني­كرد. پيش ‌ تر وقتي­ موج دعوت به­توحيدِ ابن عبدالوهاب به يمن رسيد، امير محمدبن اسماعيل ( 1099 ـ 1182) قصيده‏اي‏ بلندبالا در مدح شيخ نجدي‏ ـ ابن عبدالوهاب ـ سرود كه مطلع آن چنين بود:

سَلام علي‏ نجد و من حلّ في‏ نجد

وان كان تسليمي‏ علي‏ البُعد لا يجدي‏

درود بر نجد و كسي‏ كه در آن قرار دارد، هر چند درود من از اين راهِ دور سودي ندارد.

    ولي‏ او هنگامي­كه خبرهاي‏ ناگواري‏ از قتل و غارت وهابيان شنيد ، از سرودة خويش پشيمان شد و قصيده‏اي‏ نو در پشيماني‏ از ت ي يد وهابيان سرود كه با اين بيت آغاز مي‏شد:

رجعتُ عن القول الذي‏ قلت في‏ النجدي‏

و قد صَّح لي‏ عنه خلاف الذي‏ عندي‏

من از گفتار پيشين خود در حق آن مرد نجدي‏ بازگشتم ؛ زيرا خلاف آنچه كه دربارة وي‏ مي‏پنداشتم، برايم ثابت شد.

از امير محمدبن اسماعيل [52] نقل شده كه وي‏ در شرح قصيدة فوق ـ كه ن را «محو الحوب‍ة في‏ شرح ابيات التوبه» ناميد ـ گفته است: وقتي‏ قصيدة اوّلم، كه در مدح ابن عبدالوهاب بود، به نجد رسيد ، در صفر سال 1170 ق. شخصي‏ كه خود را شيخ مربد بن احمد تميمي‏ معرفي‏ کرد ، نزد من آمد. او به همراه خود كتاب­هايي‏ از ابن تيميه و شاگردش ابن­قيمّ ـ كه با خطّ خود، آن­ها را استنساخ كرده بود ـ  داشت. اين شخص در شوال همان سال به وطن خود ( نجد ) بازگ شت و مشخص شد كه او از شاگردان ابن عبدالوهاب است، لذا من قصيدة دوم خود را، كه بازگشت از قصيدة اوّل بود، به او دادم. البته علتش آن بود كه قبل از آمدن شيخ مربد، شخصي‏ به نام عبدالرحمان نجدي‏، كه فردي‏ فاضل بود، نزد من آمد و از حالات محمد بن عبدالوهاب برايم گفت. من آن حالات را زشت و ناپسند دانستم. او براي‏ من بازگو كرد كه چگونه شيخ محمد فتوا به خونريزي‏ و غارت اموال مسلمين، ولو با مكر و حيله مي‏دهد و نيز به تكفير امّت هدايت شده پرداخته است. من چندان از سخنان عبدالرحمان نجدي‏ اطمينان نداشتم تا اين­كه با شيخ مربد ـ كه فرد ي مشهور‏ بود ـ  برخورد نمودم . به همراه او تعدادي‏ از نامه‏هاي‏ شيخ محمد بن عبدالوهاب، كه در آن به تكفير امّت اسلام پرداخته و دستور به قتل و غارت آنها داد ه و شيخ مربد آن­ها را جمع‏آوري‏ کرده بود، به چشم مي‏خورد . از همان جا بود كه آن حالات و ويژگي­هايي‏ را كه عبدالرحمان نجدي ‏ از ابن عبدالوهاب نقل نمود، برايم يقين‏ گرديد و دانستم كه شيخ محمد چيزي‏ اندك از شريعت مي‏داند و يا آن مقدار هم كه مي‏داند، در آن دقت‏نظر ندارد ؛ چرا كه او استادي‏ قوي‏ نداشت تا او را به راه راست هدايت كند و علوم نافعه به او بياموزد. او فقط برخي‏ از كتب ي كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم تأليف كرده بودند، خوانده بود و همان مطالب را چشم بسته قبول كرده و تقليد ي كُوركورانه از آن­ها داشت و حال آن­كه ابن تيميه و شاگردش تقليد را حرام مي‏دانستند. [53]

س يّد محسن امين مي‏گويد: « همين گفتار امير محمدبن اسماعيل دلالت دارد كه او از سخناني‏ كه به نفع وهابيّت گفته بود، برگشته است و شايد رجوع او بعد از تأليف رسالة «تطهير الاعتقاد عن اردان الالحاد» بوده است ؛ چرا كه آن رساله در مفسده‏انگيزي‏ كمتر از نوشته‏هاي‏ ديگر ابن عبدالوهاب نيست. » [54]

 2. شيخ سليمان بن عبدالوهاب ؛ برادر محمدبن عبدالوهاب، در كتاب الصواعق الالهيّه مي‏نويسد:

« پس همانا امروز مردم ‏ به كسي‏ مبتلا شده‏اند كه گفتار خود را منتسب به كتاب و سنّت مي‏داند و گمان مي‏كند كه از علوم كتاب و سنّت بهره‏برداري‏ مي‏كند. او در برداشت­هاي‏ غلط از كتاب و سنت، اهميتي‏ نمي‏دهد كه كسي‏ با او مخالفت كند . وقتي‏ از او درخواست مي‏كني‏ كه كلامش را بر اهل علم عرضه بدارد، ابا مي‏كند و زير بار نمي‏رود ؛   بلكه مردم را مجبور مي‏كند تا به صريح گفتارش يا به مفهوم آن عمل نمايند. هر كس كه با او به مخالفت برخيزد،  تكفيرش مي‏کند. اين روش و مرام او است. وي‏ شخصيتي‏ ست كه حتي‏ يك ويژگي‏ از خصلت­هاي‏ اهل اجتهاد را ندارد. به خدا سوگند در او اين يك خصلت نيست. به خدا قسم 10/1 اين خصلت هم نيست ... اِنّا للَّه ... امت اسلام همه داراي‏ يك زبان هستند. عقيده‏اي‏ واحد دارند ؛ امّا او همه را کافر و جاهل مي‏داند.

    پروردگارا! اين گمراه را هدايت كن و او را به راه حقيقت بازگردان ...»

    وي‏ در ادامه مي‏گويد: « اموري‏ كه باعث گرديد محمّدبن عبدالوهاب مسلمانان را تكفير كند ، قبل از  احمدبن حنبل و ساير پيشوايان مسلمين بوده است؛ ب ه  طوري‏كه بلاد اسلام پر از اين‏گونه امور بود و از هيچ يك از رهبران مسلمين ؛ حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي‏ نقل نشده كه به­واسطة اين امر به تكفير مسلمين بپرداز ن د و يا آن­ها را مرتد بخوانند و يا دستور به جهاد با آن­ها دهند و يا بلاد مسلمين را بلاد شرك و اهل آن را كافر حربي‏ خوانند . در حالي‏ كه شما به سادگي‏ چنين اقوالي‏ را به زبان مي‏رانيد. شما كساني‏ را كه اين امور را انجام مي‏دهند و در واقع كافر نيستند، تكفير مي‏كنيد و اين امور از 800 سال پيش تا كنون بوده است و هيچ يك از علم ي اسلام نگفته‏اند كه با انجام فلان كار، شخصِِ مسلمان كافر مي‏شود و من گمان نمي‏كنم كه فرد عاقلي، چنان سخني‏ به زبان براند . امّا به خدا قسم لازمة سخنان شما اين است كه امت اسلام، از علما و امرا و مردمان عادي‏ بعد از زمان احمد، كافر و مرتد گرديده‏اند . فانّإ للَّه ... و انسان‏ ت سف مي‏خورد كه اين حرف عوام انه را از شما مي‏شنود. چگونه است كه حجت شرعي‏ تنها براي‏ شما اقامه گرديد و شما عالم به آن هستيد يعني که قبل  از شما، كسي‏ معرفت درستي‏ از دين اسلام نداشت! [55]
انحراف در افكار

 افكار انحرافي‏ ابن عبدالوهاب  را در نمونه‏هاي‏ ذيل مي‏توان جست‏ :

 1 . زيني‏ دحلان مي‏گويد: « محمدبن عبدالوهاب،  روز جمعه­اي، در مسجد درعيّه، خطبه‏‏ خواند و در آن خطبه گفت: هر كس به پيامبر 9 توسل جويد، كافر است. برادرش شيخ سليمان، که مخالف افكار و اقوال محمّد بود ؛ وقتي در يكي‏ از روزها ملاقاتي‏ ميان آن دو برادر صورت گرفت، شيخ سليمان به برادرش محمد گفت: ‏ محمد! در نظر تو، ار ک ان دين اسلام چندتا  است؟ محمد پاسخ داد: پنج‏تا. شيخ سليمان گفت: ولي تو اركان اسلام را شش‏ مي‏داني‏ كه ششمين آن اين است: «هركس از تو پيروي‏ نكند ، مسلمان نيست.»

2 . شخص ديگري‏ از محمدبن عبدالوهاب پرسيد: خداوند در هر شب از شب­هاي ماه رمضان، چه تعداد از مسلمانان را آزاد  مي­کند و از عذاب مي‏رهاند؟ شيخ محمد گفت: در هر شب ماه رمضان 100 هزار نفر را آزاد مي‏كند و در آخرين شب ماه رمضان به اندازة تمام اين شب­ها كه آزاد كرد، از آتش مي‏رهاند و آزاد مي‏كند. آن شخص گفت: كساني­كه از تو پيروي‏ مي‏كنند، به اندازة ‏10/1 آنچه تو گفتي‏، نيستند.

اين­ه ي ي‏ را كه خداوند عزّوجل آزاد مي‏كند، همه مسلمان­اند، در حالي‏ كه تو فقط كساني‏ را كه از تو پيروي‏ مي‏كنند مسلمان مي‏داني‏ و معتقد به كفر ديگر مسلماناني‏. محمد بن عبدالوهاب از جواب اين شخص شگفت‏زده شد و سكوت اختيار كرد. [56]

 3 . جميل صدقي‏ مي‏گويد: محمد بن عبدالوهاب، كساني‏ را كه از شهروندان بودند و به او مي‏گرويدند، «انصار» مي‏ناميد وكساني­كه از جاهاي‏ ديگر آمده و از وي پيروي مي­کردند، «مهاجر» مي‏خواند و کساني‌ که ‏ قبل از گرويدن به مذهب او حجّةالاسلام انجام داده و قصد پيروي‏ از ي ين او را داشتند، دستور مي‏داد بعد از گرويدن، دوباره حج انجام دهند و پيش از آن، به آن­ها مي‏گفت:

 شهادت بده كه تو مشرك بودي‏ و شهادت بده كه پدر و مادر تو مشرك بودند و نيز شهادت بده فلاني‏ و فلاني‏ ـ كه منظورش بزرگان از اهل علم بوده و از دنيا رفتند ـ از كافر ن هستند ؛ اگر شخصي‏ به اين موارد شهادت مي‏داد، قبول مي‏كرد تا داخل در مذهبش شود .

او با صراحت، به تكفير امت، از صدراسلام تا سال 600 ق. مي‏پرداخت و هر كس را كه از او پيروي‏ نمي‏كرد تكفير مي‏نمود، اگر چه آن شخص از پرهيزگارترين مسلمانان بود و خلاصة سخن اين­كه: همگي‏ را مشرك مي‏ناميد و خون و اموال‏شان را مباح مي‏دانست و ايمان را در پيروان خود، احتكار مي‏كرد [57] .

4 . محمدبن عبدالوهاب، درود بر پيامبر خد 9  بعد از اذان را زشت مي‏شمرد و از ذكر درود بر پيامبر در شب جمعه و اين­كه با صداي‏ بلند بر روي‏ منابر بر پيامبر درود بفرستند، نهي‏ مي‏نمود و هركس از دستورش سرپيچي‏ مي‏كرد، به شدت تحت تعقيب قرار مي‏ گرفت . حتي‏ وي‏ فرد نابين ي ي‏ را كه مؤذّن بود و بعد از اذان بر پيامبر خدا درود فرستاد ، به قتل رسانيد. و فريب ک ر نه به يارانش القا مي‏كرد كه اين عمل من محافظت از حريم توحيد است. او  بسياري‏ از كتابه ي ي‏ را كه در موضوع درود بر پيامبر بود؛ مانند دلائل الخيرات و ... به آتش كشيد. حتي به همين نيز اكتفا نكرد ، بلكه بسياري‏ از كتب فقهي‏ و تفسيري‏ و حديثي را‏ كه مخالف با مطالب بي محتواي او بود ، به شعله‏هاي‏ آتش سپرد. [58]

    5 . زيني‏ دحلان مي‏نويسد: « وهابيان در زمان دولت شريف مسعود بن سعيد ( 1165 ق.) 30 نفر از علم ي خود را نزد وي‏ فرستاد ند. شريف به علم ي حرمين دستور داد با آن 30 تن مناظره كنند. علم ي حرمين به مناظره نشستند، بعد از مناظره، متوجه فساد عقيدة ايشان شدند ؛ لذا حاكم شرع‏ نامه‏اي‏ مبني‏ بر كفر آنان نوشت و دستور به حبس­شان داد . نتيجه اين شد كه برخي  از حبس شده، برخي ديگر گريختند. [59]

6 . در زمان دولت شريف احمد ( 1195 ق.) امير درعيّه بعضي‏ از علم ي خود را نزد شريف احمد فرستاد. علم ي مكه به مناظره با آن­ها پرداختند و كفر آن­ها را ثابت كردند، لذا به آن­ها اجازة حج داده نشد. [60]

7 . وقتي‏ مردم از زيارت قبر پيامبر خد 9 منع گرديدند، گروهي‏ از مردمان احساء تحمّل نكرده، براي‏ زيارت قبر آن حضرت به مدينه حركت كردند . خبر حركت به وهابيون رسيد و از طرفي‏ اين گروه مي‏بايست در هنگام مراجعت، از درعيّه عبور مي‌ ك رد ند . وقتي‏  وارد درعي ه شدند، آنان را گرفته، ريشهايشان را تراشيدند و وارونه سوار بر مركبشان كرد ند و تا احساء به همين منوال بردند [61] .

  8 . يك بار خبر به وهابيون رسيد كه گروهي‏ قصد زيارت و حج دارند و مي‏خواهند از درعي ه عبور كنند . بعضي‏ از علم ي وهابي به پيروان خود مي‏گفتند:  مشركين را رها كنيد و بگذاريد به مدينه بروند، اما آنان‏ كه مسلمان هستند، با ما همين­جا مي‏مانند [62] .
دربارة مسلمين‏

ابن عبدالوهاب دربارة مسلمانان عقيده‏اي‏ خاص و انحرافي‏ دارد. او در كتاب­هاي‏ خود مي‏گويد:

1 . كفاري‏ كه پيامبر 9  خدا با آن­ها به مقابله برخاست،  اقرار داشتند كه خداوند، خالق و رازق و مدبر است، ولي‏ پيامبر به مجرد اين اقرار، آن­ها را داخل در اسلام به حساب نياورد، به خاطر اين­كه خداوند فرمود: «قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ ... فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» [63] .

 2 . همانا مشرك ان مي‏گفتند: ما بت­ها را نمي‏خوانيم
و در دعا توجهي‏ به آن­ها نداريم ، مگر به­خاطر طلب قرب
 و شفاعت... .

( وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ) ‏ » [64] .

  اين نوعي‏ مغالطه و وارونه جلوه دادن حقايق است؛ زيرا پيامبر با آن­ها بدان جهت­كه بت­ها را شفيع قرار مي‏دهند نجنگيد، بلكه از آن رو جنگيد که اولاً: بت­ها را معبود خود قرار مي‏دهند و ثانياً از آن­ها طلب شفاعت مي‏كنند.

    3 . به يقين، پيامبرخدا بر قومي‏ مبعوث گرديد كه معبودهاي‏ گوناگوني‏ داشتند ؛ بعضي‏ فرشتگان را عبادت مي‏كردند و بعضي‏ ديگر انبيا را مورد پرستش قرار مي‏دادند. بعضي‏ درختان و سنگ­ها، برخي ديگر خورشيد و ماه را مي‌پرستيدند؛ امّا پيامبر با همة اين­ها به جنگ برخاست و فرقي‏ ميان آن­ها نگذاشت.

    4 . مشرك ن زمان ما، شركشان پررنگ­تر از شرك مشرك ن صدر اسلام ست ؛ زيرا آن­ها در ناز و نعمت مشرك بودند و در سختي موحّد، اما مشرك ن امروز در هر دو حالت مشرك ‌ ند. خداوند فرمود ه : ) فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي‏ الْبَرِّ اذا هُمْ يُشْرِكُونَ ( [65] و مقصودش عموم مسلمين ست ؛ چرا كه اين­ها در سختي‏ها و در ناز و نعمت به پيامبر توسل مي‏جويند و به همين خاطر شركشان غليظ­تر از شرك مشرکان صدر اسلام است .

در حالي‏كه سخن ابن عبدالوهاب باطل ست ؛ چرا كه ميان مسلمانان و كساني­ كه بت­ها را مي‏پرستند، تفاوت بسيار است؛ معبود مسلمانان خداست و بس و توجه و توسّلشان به پيامبر 9   به اين جهت است كه آن­حضرت چون عظمتي‏ نزد خداوند دارد، برايشان دعا كرده ، نزد خداوند عزّوجلّ شفيع آن­ها باشد. اين عمل مسلمين كجا و عمل بندگان طاغوت، كه به پرستش بتان مي‏پردازند و خداوند را معبود خود قرار نمي‏دهند، كج !؛ از اين‌رو ، سخن پسر عبدالوهاب مغالطه‏اي‏ ست كه نمونه­اش بسيار است؛ مثلاً گفته است: « خداوند، پيامبر 9   را به سوي‏ مردمي‏ فرستاد كه زياد عبادتش مي‏كردند و در راه خدا صدقه مي‏دادند. امّا اين افراد بعضي‏ از مخلوق ات را بين خود و خداوند قرار داده ، مي‏گويند: هدف ما از اين عمل، تقرّب به خداوند ست و مي‏خواهيم اين­ها را شفيع خود نزد خدا قرار دهيم » .

  ابن عبدالوهاب، اشكال خود را متمركز در «واسطه» کرده و واسطه قرار دادن نزد خداوند را شرك مي‏داند . در حالي‏ كه اوّلاً:  مشرك ن مخلوقات را پرستش مي‏كردند و ثانياً: آن­ها را واسطه در نظر مي‏گرفتند .   لذا آنچه­كه ممنوع ست، عبادت غير خدا است ، نه صرف واسطه قرار دادن و شيخ در تشخيص ملاك شرك، به خطا رفته است ؛ چرا كه مسلمانان تنها خدا را مي­پرستند و واسطه را  براي‏ تقرّب و شفاعت قرار مي‏دهند.
شعار تكفير

از ديگر شعارهاي‏ وهابيان، تكفير مسلمان ست. شاهد اين مطلب گفتاري‏ از آلوسي‏، صاحب كتاب نجد است.

آلوسي‏ از چهره‏هاي‏ مورد تأييد وهابيت، در مورد سعودبن عبدالعزيز مطالبي‏ آورده ، در ادامه مي‏نويسد:

« سعود با لشكريان‏ خود توانست بزرگان و رؤساي‏ عرب را وادار به تسليم كند. او مردم را از انجام فريضة حج باز مي‏داشت و بر سلطان وقت مي­شوريد و در تكفير مخالف ن خود غلوّ مي‏ کر د و در بعضي‏ از احكام به شدت سخت‏گيري‏ و اكثر امور دين را حمل بر ظواهر مي‏كرد  وحال آن­كه انصاف برگزيدن راه ميانه و کاستن از سخت‏گيري‏ه ي ي‏ بود ک ه علم ي نجد انجام مي‏دادند؛ مانند  جهاد في سبيل الله شمردن غارت اموال مسلمين و ايجاد مانع براي مردم در انجام اعمال حج­ و نيز گرفتن جلوي‏ تساهلي‏ كه مردم عراق و شامات و ... داشتند [66] .

 البته وهابيان در اين اواخر، تغيير سياست داده ، آشكارا به تكفير مسلمين نمي‏پردازند و تهمت تكفير در نوشته­هايشان كمتر ديده مي‏شود، ولي در مورد شيعه همچنان شيوة تكفير و تهمت را آشکارا ب ه­ كار مي‏برند . انصافي‏ را كه آلوسي‏ مدعي‏ آن ست، در كجا مي‏توان يافت ؟ آيا كشتار و تجاوزي‏ را كه وهابيت در كربلا و نجف به راه انداختند ، مي‏توان فراموش کرد؟ [67]
راز گسترش‏

ابن عبدالوهاب ادامه دهندة افكار ابن تيميه بوده ولي در اين ميان ابن تيميه توفيقي‏ ب ه دست نياورد و نتوانست با افكار خود در بين مسلم ان ن جا باز كند، اما محمدبن عبدالوهاب توانست به موفقيّت دست يابد. دليلش آن بود كه ابن تيميّه افكار خود را در زماني‏ عرضه کرد كه در ميان مردم ، انبوهي‏ از علم ي اسلام مي‏زيستند و مردم از نظر فكري‏ درجايگاه مناسبي‏ قرار داشتند، از اين رو، تضاد ميان افكار علما و نظريات ابن تيميه باعث شد كه علما با براهين قاطع و مستدل افكارش را به بوتة نقد كشانند و بطلان نظرياتش را آشكار س ز ند ؛ اما پسر وهاب زماني‏ افكار و نظرياتش را عرضه کردكه آن منطقه مملوّ از افراد‏ بي‏سواد و جاهل بودكه حتي‏ مبادي‏ اوليّة اسلام را نمي‏دانستند و از سويي‏ ابن عبدالوهاب به وسيلة‏ خاندان سعودي‏ حمايت و ياري‏ مي‏شد.

الرهاوي‏ مي­نو­يسد:

« وقتي‏ ابن عبدالوهاب متوجه شد كه عموم بلاد نجد، از دنياي‏ تمدن و پيشرفت به دور هستند و همچنان از نظر مادي‏ ساده زيست و از نظر فكري‏ مستضعف­اند و در همان سادگي‏ فطري به سر مي‏برند و جهالت بر آنان غلبه يافته و هيچ ‌ گونه اطلاعي‏ از علوم عقليّه ندارند، تمام تلاش خود را صرف كرد تا به طريقي‏ در دل­هاي‏ اين مردم ساده، نفوذ كند و بذرهاي‏ نفاق و فساد را در دل آن­ها ب کارد و اين آرزو ي ي‏ بود كه از گذشته‌هاي دور در دل داشت . او توانست از جهل و بي‏سوادي‏ مردم استفاده كند و به برتري‏ برسد و از سادگي‏ مردم سوء استفاده كرده ، خود را مجدّد دين، مجتهد در احكام دين، معرفي‏ نمود و با اين حربه به تكفير تمام طو ي ف مسلمين پرداخت و همه را مشرك و حتي‏ كفرشان را بدتر و شديدتر از كفر و شرك مشرك ن صدر اسلام دانست . او آياتي از قرآن‏ را كه دربارة مشرك ن نازل ش ده بود ، حمل بر تمام مسلمين كرد كه به زيارت قبر پيامبرشان مي‏رفتند و آن حضرت ر نزد خداوند شفيع خ ود قرار مي‏دادند. » [68]
رد و نقد مكتوب

كتاب­ه ي ي‏ كه در ردّ  افكار محمدبن عبدالوهاب نگاشته شد ه ، بسيار است ؛ علماي اهل سنت تقريباً 40 كتاب در ردّ افكار محمدبن عبد الوهاب نوشته­اند که از جملة آن­ها مي‏توان به آثاري که در پي مي­آيد،  اشاره كرد:

1 . مقدمه استادش محمدبن سليمان الكردي‏ الشافعي‏ كه تقريظي‏ است بر رسالة سليمان بن عبدالوهاب . در اين مقدمه به گمراهي‏ و خروج ابن عبدالوهاب از دين اشاره شده است. همچنان­كه استاد ديگرش ، ‏ محمد حي ة السندي‏ و پدر شيخ؛ يعني‏ عبدالوهاب، بدان اشاره کرده­اند.

2 . تجريد سيف الجهاد لمدّعي‏ الاجتهاد؛ اثر استاد وي، عبداللَّه بن اللطيف الشافعي‏.

 3 . الصواعق و الرعود؛ تأليف عفيف الدين عبداللَّه الحنبلي [69] .

 4 . تهكم المقلدين بمن ادّعي‏ تجديدالدين؛ از محمد بن عبدالرحمن بن عقالق حنبلي‏ . وي‏ در اين كتاب همة آن مسائلي‏ را كه از بدعت­هاي‏ ابن عبدالوهاب بود، متعرض گرديد و هر يك از اين مسائل را ب ه شيواترين وجه پاسخ داد.

 5 . رسالة احمدبن علي‏ القباني؛ فصول اين كتاب، بر رد معتقدات ابن عبدالوهاب و به­چالش كشاندن نظريات انحرافيِ‏ او كفايت مي‏كند.

 6 . المقالات الو فيه في ‏ لرد علي‏ الوهابيه ؛ تأليف شيخ حسن قزبك.

 7 . الأقوال المرضية في ‏ الرد علي‏ الوهابيّه ؛ از شيخ عطاء الكسم الدمشقي‏.

 8 . الصارم الهندي‏ في‏ عنق النجدي ‏ ؛ اثر شيخ عطاء المكي‏.

 9 . رسالة للشيخ ؛ عبداللَّه بن عيسي‏ المويسي‏.

 10 . رساله‏اي‏ از شيخ احمد مصري‏ احسائي‏.

 11 . السيوف الصقال في ‏ اعناق من انكر علي‏ الأولياء بعد الانتقال؛ از يكي‏ از علم ي بيت‏المقدس.

 12 . الانتصار للأولياء  الأبرار ؛ اثر طاهر سنبل الحنفي‏.

 13 . مصباح الأنام و جلاء الظلام في ‏ ردّ شبه البدعي ‏ النجدي‏ التي‏ أضل بها العوام : اثر سيد علوي‏ بن حداد .

 14 . قصيده‏اي ‏ از شيخ ابن غلبون الليبي‏ رد قصيده صنعاني

سلامي‏ علي‏ اهل الاصابة و الرشد و ليس علي‏ نجد وَ مَنْ حلّ في‏ نجد. (شعر است؟؟؟)

 15 . الدررالسنيه في ‏ الرد علي‏ الوهابيّه ؛ اثر مفتي‏ مكه ، احمد زيني‏ دحلان.

 16 . شواهد الحق في‏ التوسل بسيد الخلق؛ اثر شيخ يوسف النبهاني .

 17 . اظهار العقوق ممّن منع التوسل بالنبي‏ و الولي ‏ الصدوق؛ تأليف شيخ المشرفي‏ المالكي‏ .

 18 . رسالة في‏ جواز التوسل؛ از شيخ مهدي‏ الوازناني ، ‏ مفتي‏ فاس .

 19 . جلال الحق في ‏ كشف احوال اشرار الخلق؛ شيخ ابراهيم الحلمي القادري‏ .

 20 . النقول الشرعية في ‏ الردّ علي‏ الوهابيّ ه؛ اثر حسن شيخ الحنبلي‏ .

 21 . السيف الباتر لعنق المنكر علي‏ الأكابر ؛ از سيد علوي‏ بن احمد .

 22 . تحريض الأغبياء علي‏ الاستغاثة بالأنبياء و الأولياء؛ تأليف عبداللَّه بن ابراهيم ميرغني‏.

 گفتني است، آثار اماميّه نيز، كه در رد انحرافات ابن عبدالوهاب نگاشته شده ، متعدد است و مي‏توان به چند مورد آن، براي نمونه‏ اشاره كرد:

 1 . منهج الرشاد لمن أراد السداد ؛ از شيخ جعفر كاشف الغطاء .

 2 . الآيات البينّات في‏ قمع البدع و الضلالات؛ اثر محمدحسين كاشف الغطاء .

 3 . الآيات الجليّه في ‏ ردّ شبهات الوهابيّه ؛ مرتضي‏ كاشف الغطاء .

 4 . إزاحة الوسوسه عن تقبيل الأعتاب المقدسه؛ از شيخ عبداللَّه المامقاني‏ .

 5 . البراهين الجليّة في ‏ دفع شبه الوهابية ؛ اثر محمدحسن القزويني‏ .

 6 . دعوي‏ الهدي ‏ إلي‏ الورع في ‏ الأفعال و الفتوي‏؛ از شيخ جواد البلاغي‏ .

 7 . الردّ علي‏ الوهابيه ؛ محمدعلي‏ الغروي‏ .

 8 . الرد علي‏ الوهابيه ؛ سيدحسن الصدر .

 9 . كشف الارتياب في ‏ اتباع محمد بن عبدالوهاب؛ السيد محسن الأمين .

 10 . المواسم و المراسم؛ جعفر مرتضي‏ عاملي‏ .

 11 .   هذه هي‏ الوهابيه ؛ محمدجواد المغنيه .

 12 . التبرك؛ اثر علي‏ احمد ميانجي‏ .

 13 . مع الوهابيين في ‏ خططهم و عقائدهم؛ اثر استاد جعفر سبحاني‏ .

 14 . الوهابيه في ‏ الميزان؛ از استاد جعفر سبحاني‏ .

 15 . روافد الإيمان إلي‏ عقائد الإسلام؛ از نجم الدين طبسي‏.
حکومت نجد و همپيمان وهابيت

پيش­تر گفته شدكه آل سعود و در رأس آن، محمدبن سعود، از حاميان ابن عبدالوهاب بودند و اين به سبب پيماني‏ بودكه بين محمدبن عبدالوهاب و آن­ها منعقد گرديد و همچنان پايدار است. ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حيات قبيلة آل­سعود و اعمالي‏ است كه مرتکب شد ند و نيز خونريزي‏ و ويراني‏ه ي ي‏ است كه به بار آوردند . اعمالي‏ كه وهابيون مرتكب شدند، برخاسته از حركتي‏ ديني‏ نبوده ، بلكه ناشي‏ از تعصبات قبيله‏اي‏ بوده كه در پوشش دين و شعار ترك شرك، آن فجايع را انجام دادند.
دوره‏هاي سه‏گانة حكومت سعودي

مورّخ ن ، تاريخ سعودي‏ را به سه دوره تقسيم كرده‏اند :

1 . دورة اوّل از سال 1137 تا 1233ق.

2 . دورة دوم از سال 1240 تا 1309ق .

3 . دورة سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوران اوّل ، حكومت وهابي‌‏ه

1. محمد بن سعود

اين دوره از زمان محمدبن سعود، هم‏پيمان ابن عبدالوهاب آغاز مي‏شود. ميان محمدبن سعود و حاكم عيينه برخورده ي ي‏ به وجود مي­آيد كه حاكم عيينه از سلطة آل‏سعود هر سناك مي­گردد ؛ از اين رو، پيماني‏ با ثرمده و ابن سويط منعقد مي‏كند، ام در همين ميان، عثمان بن مَعْمَر، حاكم عيينه غافلگيرانه به قتل مي‏رسد و نقش آل مَعْمر خاتمه مي­يابد و شهر عيينه به قلمرو حكومت ابن سعود ملحق مي‏شود.

زيني‏ دحلان مي­نويسد: « شروع كار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150 ق. در منطقة نجد و اطراف آن كارش بالا گرفت. وي‏ به ياري‏ امير درعيّه‏ ( محمدبن سعود ) پرداخت ؛ چرا كه با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مكه بكشاند و قبل از اين توانسته بود اهالي‏ درعيّه و حوالي‏ آن را به اطاعت از خود درآورد. بسياري‏ از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبيله قبيله، مطيع او گرديدند . با اين­كه همگي‏ به وي‏ پيوستند ، امّا از صحرانشينان بيمناك بود، لذا در برخورد با آن­ها هميشه مي‏گفت: من شما را به توحيد و ترك شرك دعوت مي‏كنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آن­ها از امور ديني، با سخناني‏ فريبنده، خود را در دل اين مردم جا مي‏كرد و هميشه به آن­ها مي‏گفت:

 «همانا من شما را به دين دعوت مي‏كنم و همة كساني‏ كه زير اين سمان هستند ، مطلقاً مشرك ‌اند   و هركس مشركي‏ را به قتل برساند، ب هشت نصيبش خواهد ش د!»

مردم با سخنان فريبندة ابن عبدالوهاب، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش كرده بودند . گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذباللَّه ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود ؛ چرا كه اين مردم هرآنچه­که او مي‏گفت، مي‏گرفتند و رها نمي‏كردند. پيروان وي‏ وقتي‏ مسلماني‏ را مي‏كشتند، مالش را به يغما مي‏بردند و خمس مال را به رييس حکومت وقت مي‏دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم مي‏كردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام مي‏دادند و امير نجد نيز حامي‏ او بود كه با اين حمايت­ها، امارت او وسعت گرفت.

 ابن سعود 30 تن از علم ي خود را  با عنوان انجام اعمال حجّ، به مكه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود. مردم مكه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند ، ولي اهدافشان را نمي‏دانستند كه چه در سر مي‏پرورانند . وقتي‏ اين گروه به مكه رسيد ند ، امير مكه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عق ي د انحرافي‏ خود برداشتند. امير دستور دستگيري‏ آن­ها را داد كه بعضي‏ از اين 30 ‏ تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند.
شكست در نجران‏

حاكم رياض، كه دهام بن دواس نام داشت، از سرسخت‏ترين دشمنان وهابيت بود ، ب ه­ طوري‏كه حدود 27 سال، ميان رياض و درعيّه، جنگ­هاي‏ خونين‏ رخ داد و در اين ميان، دو برادر محمدبن سعود با نام­هاي « فيصل » و « سعود » کشته شدند. در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ كه از اهالي‏ نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني‏ خالد، پيماني‏ منعقد گرديد ؛ آنان هم‏قسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند ؛ از اين رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري‏ سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله كنند و قبيلة بني­خالد و عجمان به رهبري‏ شخصي‏ كه خالدي‏ نام داشت ، از طرف احساء به درعيّه يورش ببرند . آنان وعده گذاشتند حركتشان به­گون­هاي‏ طراحي‏ شود که در روز معيني‏ همگي‏ به اطراف درعيه رسيده باشند، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانست ند لشكر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از اين شكست، پنهان شد  امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد . وي، پرچم صلح در دست گرفت و شرط كرد كه اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري‏ باقي‏ بمانند و اسرا را تحويل دهند، وي‏ و حاكم سعودي‏ متعهّد مي‏گردند ده­ها هزار سكة طلا به جهت خساراتي‏ كه لشكر نجران متحمّل گرديد ه ، بپردازند و قواي‏ وهابي‏ نيز از منطقة درعيه تجاوز نكرده ، در همانجا مستقر باشند . وقتي‏ لشكر خالدي‏ كه داراي جنگجويان مسلّح زيادي‏ بود و بسياري‏ هم از نجدي‏ها  لشكر را همراهي‏ مي‏كردند ، به ميدان جنگ رسيد ند ، متوجه صلح گرديدند . لذا آن­ها هم به اين پيمان راضي‏ شدند . پس از اين صلح بود كه ابن سعود به خاطر صدمات روحي‏ در سال 1179ق . در گذشت.
 2 . عبدالعزيز بن محمدبن سعود

  بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي‏ پدر را گرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش و بسيار سفاك و خون‏آشام بود که در زير پاره‌اي از جنايات او را يادآور مي‌شويم:

 الف) اشغال احساء

 قواي‏ حکومت‏ به جانب احساء حركت كرد و در بين راه، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد، تاراج كرد و هر مقاومتي‏ كه در بين راه، در مقابلشان صورت ‏گرفت، با بي‏رحمي‏ تمام سركوب كردند . جالب آن­كه حتي‏ به نخلستان­ها هم رحم نكرده ، همه را ويران ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد.

در سال 1796م. اهالي‏ آن تصميم بر ره ي ي‏ از سلطة وهابيون گرفتند   ولي با  لشكري‏ قوي‏ و مجهّز سعودي‏ مواجه شده ،   از نو سركوب گرديدند.

بن بشر درباره چگونگي‏ تسليم اهالي‏ احساء مي‏نويسد:

امير نجد بعد از نماز صبح، حركت خود را به احساء آغاز كرد. وقتي‏ كه لشكر يان به نزديكي‏ احساء رسيدند، نيروهاي‏ مسلح بر روي‏ ركاب اسبان ايستاده ، به يك باره با تفنگ‏هاي‏ خود شليك كردند. اين عمل باعث گرديد بسياري‏ از زنان حامله، سقط جنين نمايند ...   شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال، امير نجد وارد شهر شده، چند ماهي‏ در آنجا اقامت نمود . او هر كسي‏ را که اراده مي‏كرد ، به قتل مي‏رساند، يا از احساء اخراج مي‏كرد و يا به زندان مي‏انداخت و هر آنچه مي‏خواست به تاراج مي‏برد و خانه‏ها را تخريب مي‏كرد؛ «وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلك لما تكرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أكثر منها القتل...» يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل کرد و دريافت نمود. چون اينان پيمان‏شكني‏ كردند، پس بسياري‏ از آنان را به قتل رسانيد. وقتي‏ ابن سعود قصد كوچ كردن از احساء را داشت، بسياري‏ از بزرگان و رؤساي‏ آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آن­ها را در اين شهر اسكان داد و به جاي‏ خود در احساء شخصي‏ به نام ناجم را كه از طرفدارانش بود، گُمارد [70] .

 ب) يورش به كربل

    در سال 1216ق.  سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري‏  متشكل از مردم نجد، به قصد عراق حركت كرد . وقتي‏ به شهر كربلا رسيد ، آنجا را محاصره نمود. بعد از آن­كه قشون به زور وارد شهر شدند، به قتل‏عام مردم پرداختند و به خز انة ‏‏ حرم امام حسين‏ 7 دست برد ز ده ، ضريح آن حضرت را شكستند و اموال فراوان و اشي ي نفيس آن را به غارت بردند.

    آية الله سيد جواد عاملي،‏ كه خود شاهد حوادث و از مدافع ن شهر نجف اشرف بوده، مي‏گويد: «امير نجد در سال 1216ق . به بارگاه امام حسين‏ 7 تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نيروهايش مردمان و اطفال را به قتل رسانده ، اموالشان را به غارت بردند و جسارت به قبر حضرت امام حسين‏ 7 نموده و بقعه را تخريب­کردند، سپس بر مكة مكرمه و مدينة منوره م تعرض شدند و هر آنچه كه خواست ند در قبرستان بقيع انجام داد ند و فقط قبر پيامبر خدا از دست آنان مصون ماند. » [71]

 كوران­سيز در وصف جنايات وهابي‏ها مي‏گويد:

  « عادت شيعيان اين بودكه در روز غدير، به خاطر عيد غدير خم، جشن­ه ي ي‏ بر پا مي‏كردند ؛ لذا همگي‏ براي‏ اقامة جشن عيد به نجف اشرف مي‏آمدند . به همين دليل شهرهاي‏ شيعه‏نشين عراق، به­خصوص­كربل ، خالي‏ از سكنه مي‏شد . وهابي­ها از اين فرصت استفاده كرد ند و در غياب مدافع ن، به شهر حمله بردند . در شهركه فقط افراد ضعيف و سال ‌ خورده باقي‏ ماند ه بودند، توسط سپاه 12 هزار نفري‏ وهابيون به قتل رسيدند و هيچ كس در اين جنايت زنده نماند ؛ ب ه­ طوري­كه تعداد كشته شدگان در يك روز به 3 هزار نفر رسيد » [72]

    فيلبي‏ در تاريخ نجد مي‏ نويسد: امير نجد با لشكر پدر خود به­كربلا حمله کر د وبعد ازمحاصرة شهر ، به زور وارد شهرگرديد . سپس ضريح امام حسين‏ 7 را ويران نموده و جواهرات آن را با خراب كردن ضريح به غارت بردند و هر آنچه از اشي ي قيمتي‏ در شهر وجود داشت ، به تاراج بردند. ممكن است تصوّر شود كه وهابيون تنها بلاد شيعه‏نشين را مورد تاخت و تاز خود قرار مي‏دادند ، ولي‏ اين تصوّر به هيچ‏وجه درست نيست و بايد گفت كه آن­ها، كلية مناطق مسلمان‏نشين حجاز ، عراق و شام را آماج حملات خود قرار مي‏دادند كه تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانة آنان گزارش­هايي‏ را ثبت نموده است.

 نويسندة كتاب مذكور، فردي‏ انگليسي‏ الأصل، به نام « سنت جون سَره » است و وي‏ مدت زيادي‏ در نجد به سر برده و روابط خوبي‏ با سعودي‏ها داشت.

 ج)  اشغال طائف

 در اواخر سال 1217ق . وهابيون بر حجاز دست‏درازي‏ نموده ، بعضي‏ نواحي‏ آن را غارت كرد ند سپس به طائف تاختند . اميرِ طائف، كه شريف غالب بود، به­دفاع از شهر برخاست . ليكن درجنگ شكست­خورد وبه طائف برگشت و خانه‏اش را آتش زد  و سپس­ به مكه گريخت.

وهابي‏ها كه ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتل‏عام مردان پرداختند و زن­ها و بچه‏ها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است كه وقتي‏ چيره مي‌شدند، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال مي‏ کردند. لازم به ذكر ست كه قبر ابن عباس (ره)  از تجاوز آنان در امان نماند. [73]

زيني‏ دحلان مي‏نويسد: لشكريان سعودي‏ در ذي‏قعدة 1217ق.  وارد شهر شده، به قتل­عام مردم پرداختند. آنان به صغير و كبير رحم نكردند ؛ طفل شيرخوار را روي‏ سينة مادر سر بريدند و گروهي‏ از اهالي‏ طائف،كه از قبل، به خاطر ترس از هجوم وهابيان، از شهر خارج شده، پا به فرار گذاشتند. سواران لشكر سعودي‏ آن ­ها را تعقيب کرده و اكثرشان را به قتل رساندند. وارد خانه‌ها شده، كساني‏ را كه در خانه‏ها بودند کشتند   و چون در خانه‏ها كسي‏ باقي‏ نماند ، به دكان‏ها و مساجد رفته ، هركه را در آن‏جا يافتند ، كشتند. بعد از فروكش­كردن آتش جنگ، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج كردند و همه را در يك­جا جمع کردند كه به اندازة كوهي‏ شد. سپس خمس اين اموال تار اج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم کردند، ولي‏ كتاب‏ها را كه در ميان آن تعدادي‏ مصحف شريف و كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار ريختند.

د) غارت مكة مكرمه

  در 1217ق . وهابي­ها تصميم گرفتند  بر مكة مكرمه استيلا يابند ؛ بدين منظور، ارتشي‏ را در اوّل ماه‏هاي‏ حرام (كه حتي‏ اعراب جاهلي جنگ در اين ماه­ها را حرام مي‏دانستند) براي‏ حمله مهيّا سامان دادند. خبر اين توطئه زماني‏ منتشر شد كه مردم مشغول انجام فريضة حجّ بودند . در ميان حجاج ، امام مسقط، سلطان بن سعيد و نقباي وي و نيز امر ي ي‏ از مصر و شام و... حضور داشتند . شريف غالب (امير مكه) از آن­ها كمك خواست ، امّا جوابي‏ نشنيد . از اين رو خود ، مردم را بعد از اتمام مناسك حجّ به جهاد عليه وهابيان فراخواند ، امّا مردم اعتنايي‏ به او نكرده ، با دلايل واهي، براي‏ جنگ، از خود سستي‏ نشان دادند . شريف غالب مجبور ش د، به همراه يارانش با خزائن و ذخاير مالي، از مكه فرار كند . در اين ميان بسياري‏ از مرد م مكّه به جده گريختند. امير نجد با  لشكرش در روز دهم ماه محرم وارد مكه گرديد، بدون اين­كه مردم مقاومتي‏ از خود نشان دهند . او همان جناياتي‏ را كه به اهل طائف کرد، با مردم مكه نيز انجام داد. [74]   علم ي مكه را مجبور کر د تا عقايد ابن عبدالوهاب را بپذيرند و كتاب‏هاي‏ او را تدريس نمايند و نيز مسلمين ساير مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بين اهالي‏ مكه و مدينه را قطع نمود ؛ به هدف اين­كه كمك‏ها از مدينه به اهل مكه نرسد و يا تجارتي­كه بين اين دو شهر بود ، از رونق بيفتد. [75]

هـ ) انهدام بارگاه

وهابيان بعد از استيلا بر مكه، بسياري‏ از ضريح‏ها و قبوري‏كه داراي‏ گنبد و بارگاه بود و مسلمانان براي احترام و اكرام به صاحب قبر آن را بنا کرده بودند، تخريب کردند و همين اَعمال را با قبور مدينه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامي‏ را از بين بردند. [76]

 شريف غالب به همراه شريف پاشا، حاكم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابيون كه در اطراف مكه بود، يورش بردند و با طرفداران آن­ها كه از قبايل مجاور مكه بودند، به مبارزه پرداختند كه نتيجه‏اش زمين‏گير شدن وهابي‏ها در آن مناطق بود . بدين ترتيب به دليل فجايعي‏ كه وهابيون به بار آوردند، شكست سختي‏ از سوي‏ اين دو حاكم خوردند.

 و) قتل عبدالعزيز

    جبران شاميّه ، از نويسندگان وهابي مي‏نويسد: شيع يان از ماجراي‏ كربلا و فجايعي‏كه وهابيّت در آن شهر انجام داد ، دردمند بودند ؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امير نجد بگيرند. ماجرا بدين شكل بود كه عبدالعزيز در سال 1218 ق . در مسجد مشغول نماز بود كه با خدعه‏اي‏ به قتل رسيد.

فيلبي‏ مي‏نويسد: قاتل، خود را در پوشش درويشي‏ درآورد و به شهر درعيّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزيز نماز خواند . در يكي‏ از روزها كه عبدالعزيز مشغول نماز بود ، ناگهان خود را روي‏ او انداخت و با چاقويي، شكمش را دريد و با شتاب به جاي‏ اوّل خود برگشت. مردم كه وي را شناختند، دستگيرش کرده، کشتند. [77]

ابن بشر مي‏گويد: قتل امير درعي ه ، عبدالعزيز ، ضربه جديدي‏ بر پيكرة وهابيّت بود . وي‏ در پاييز سال 1803م.‏ در مسجد، ب ه دست درويشي‏ ناشناخته، که مي‏گفتند اسمش عثمان و كردي‏الأصل و ساكن يكي‏ از روستاهاي‏ موصل بود ، به قتل رسيد. اين درويش به صورت ميهمان وارد شهر شد و در مسجد، وقتي‏ عبدالعزيز به سجده رفت ، به او حمله كرد و به قتلش رسانيد. او در صف سوم نماز جاي‏ گرفته بود كه با استفاده از يك خنجر، شكم عبدالعزيز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزيز را زخمي‏ کرد . بعضي‏ از گزارش ‌ه حاكي‏ از آن است كه قاتل فردي‏ شيع ه ‏ بوده كه در ماجراي‏ كربلا تمام افراد خانواده‏اش به دست وهابيون كشته شده بودند. [78]

شريف غالب بيش از پانزده سال با عبدالعزيز جنگيد و در نهايت ، صفحة پر فراز و فرود زندگي‏ عبدالعزيز ، با مرگش پايان پذيرفت.
 3 . سعودبن عبدالعزيز

وي‏ با حكم امراي‏ سعوديِ‏ وهابي، حكومت را به دست گرفت. در ابتداي‏ كار، به شهرهاي‏ بصره و الزبير حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وي‏ قبر طلحه و زبير را ويران نمود. جنگ‏ها و غارت‏هاي‏ او، آن قدر هولناک بود كه حتي‏ امر ي قبل از او، دست به چنين اعمال ي نزدند كه به نمونه‏هايي‏ از آن فجايع اشاره مي‏گر د د:

الف)  محاصرة جده؛ در1219ق. لشكر وهابي‏ ب   دوازده هزار جنگ­جو جده را محاصره کردند و از آن‏جا‏ كه شريف مكه مي‏دانست وهابيون در استيلا بر جدّه موفق نمي‏شوند ، آشكارا به جمع‏آوري‏ نيرو براي‏ ب ه دست گرفتن امور مكه پرداخت. لشكر سعودي‏ از محاصره جدّه چيزي‏ عايدش نشد و مدافع ن جدّه توانستند ضربات محكمي‏ بر آن­ها وارد كنند و مهاجم ن را يكي‏ پس از ديگري‏ به هلاكت برسانند .

سپاه وهابي‏ در اثر عدم توفيق در جنگ، به پركردن چاه­ ه و قنوات پرداخت ه، در ميان راه، طوايف اعراب را قتل عام كردند . حاصل اين جنگ، شكست سپاه وهابي‏ به دست ارتش شريف غالب بود ؛ چرا كه شريف غالب لشكري‏ به رهبري‏ شريف حسين براي‏ انتقام از وهابيون آماده ساخت. سپاهيان مجهّز در منطقة الليث بر وهابيون هجوم بردند و بسياري‏ از آن­ها را به قتل رسانيدند . در اين ميان شريف حسين هم به قتل رسيد. شريف غالب جنگ را پي گرفت و سرانجام ضربات مهلكي‏ بر سپاه وهابي وارد آورد و بسياري‏ از رؤساي‏ آن­ها را به قتل رسانيد و براي‏ عبرت وهابي‏ها، بسياري‏ از آن­ها را از دوازدة شهر به دار آويخت. [79]

 ب) محاصرة مكه و مدينه؛ زيني‏ دحلان مي­نويسد:

  « در اواخر ذي­قعدة 1220ق . وهابي­ها با لشكري‏ وارد مكه شدند ؛ از سوي ديگر‏ مدينة منوره را نيز به اشغال در آوردند . در اين شهر، خانة وحي‏ را غارت كرده، اموال آن ر به تاراج بردند و اعمال زشتي‏ در اين شهر مرتكب گرديدند. بعد از اين فجايع، اميري‏ را بر شهر مدينه مسلط نمودند كه نامش مبارك مزيان بود .

حكومت وهابيون در اين شهر، هفت سال طول كشيد . آنان   مانع از آن مي‏شدند تا حجاج شامي‏ و مصري‏ با شتران وارد مكه شوند ... براي‏ خانة كعبه، پرده‏اي‏ از جنس عبا  دوختند و مردم ر مجبور كردند تا از عقايدشان پيروي‏ كنند وگنبدهايي‏كه بر روي‏ قبور اوليا بود، ويران نمودند . دولت عثماني‏ به خاطر جنگ با دول غربي‏ و نيز به خاطر ضعف از درون، نمي‏توانست جلوي‏ اعمال وهابيان را بگيرد » . [80]

جبران شاميّه ، نويسندة وهابي‏ مي‏نويسد: سعودبن عبدالعزيز، مدينه منوره را محاصره کرد و همان اعمالي‏ را كه در طائف و مكه انجام داد، بر سر مدينه و اهل آن آورد.

ج) يورش به نجف اشرف؛ سيّدجواد عاملي‏ مي‏گويد: « در شب نهم از ماه صفر1221ق . قبل از طلوع صبح در حالي­كه مردم در خواب بودند، وهابيون به نجف حمله كردند و بر بالاي‏ ديوارهاي‏ شهر رفته ، شهر نجف را به دست خود گرفتند ؛ امّا كرامات عظيمي‏ از امام علي‏ 7 ظاهر شدكه بسياري‏ از وهابيون به قتل رسيدند و مفتضحانه گريختند و خدا را بر اين امر شاكريم » . [81]

وي‏ در ادامه مي‏گويد: « سعودبن عبدالعزيز در ماه جمادي‏الاخر 1223ق . با لشكري‏ از مردمان نجد، كه نزديك به 20 هزار جنگجو و يا بيشتر مي‏شد ، به نجف حمله كرد، او ما را تهديد كرد كه قصد دارد در يك عمليات غافلگيرانه، شهر نجف را به همراه اهالي‏اش بكوبد. ما تهديدش را جدي‏ گرفته ، همگي‏ به طرف ديوار شهر رفتيم.

    سپاه وهابي‏ شبانه به نجف رسيد ، ما هم با احتياط به آنها نگاه مي‏كرديم ؛ به طوري‏كه تمام ديوار شهر را با تفنگ‏ها و توپ‏ها، محافظت نموديم . لشكر سعودي‏ كاري‏ از پيش نبرد و به طرف حلّه رفت كه با مقاومت مردم آن‏جا روبه­روگرديدند . سپس به­كربلا حمله نمود و در حالي‏كه مردم در خواب بودند ، بر آنان تاخت. حاصل كار اين شدكه هر يك از طرفين تلفاتي‏ دادند و لشكر يان وهابي‏ شكست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتي‏ دوباره به عراق يورش برده، خون‏هاي‏ زيادي‏ ريختند و ما مدتي‏ از ترس، درس و بحث را ترك كرديم.... « لا حول و لا قوّة...» بعد از اين ماجرا، وي‏ بر مكه و مدينه مستولي‏ گرديد و به مدت دو سال از فريضة حج ممانعت نمود و نمي‏دانيم عاقبت چه مي‏شود » . [82]

 آن چه از تاريخ به دست مي‏آيد ، اين است كه به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند . شامي‏ها سه سال و  مصري‏ها 2 سال محروم بود ند، از آن سال‏ها به بعد معلوم نشد كه آيا باز مانع شدند يا خير ...

 د) دست‏اندازي‏ به شام؛ در سال 1223ق . فرزند او، امير حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت كشاورزان را به آتش كشاند و مردمان را به قتل رساند ه، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ويران نمود. [83]

صلاح‏الدين مختار مي‏گويد: « در ششم ربيع‏الاول سال 1225ق . اميرسعود با 8 هزار تن از جنگجويان خود به ديار شام حمله كرد . به او خبر دادند كه عشاير سوريه از قبيله : غنزه و بني‏صخر و ... در نَقَره شام مستقر شده‏اند، وقتي‏ كه او به شام رسيد هيچ يك از اين افراد را نديد ؛ از اين‌رو به همراه يارانش به حوران حمله كرد و به شهرهاي‏ دساكر و بصر ه ‏ نيز يورش برد و اموال در آن‏جا را به يغما برد . اهالي‏ اين مناطق از ترس هجوم وهابي‏ها به نواحي‏ اطراف شهر گريختند . بعد از آن اميرسعود به قصر مزريب حمله برد ، ولي‏ مقاومت مردم مانع از پيشروي‏ آنان شد ؛ سپس شبانه به بصر ه ‏‏ تاخت و از آن‏جا، در حالي‏ كه غنايم زيادي‏ به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت » .

 هـ ) محاصره نجف و كربلا؛ سيّدجواد عاملي‏ مي‏گويد:

در سال 1225، اعرابي‏ از قبيله عنيزه كه معتقد به وهابيّت بودند و شعارهاي‏ آن­ها را تكرار مي‏كردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسين‏ 7 حمله كردند و در بين راه، به راهزني‏ پرداختند و زائر ن امام حسين‏ 7 را، كه از زيارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برمي‏گشتند ، غارت نمودند ؛ جمعي‏ از اين زوار را به قتل رساندند كه بيشتر كشته شدگان ، عجم‏ها ( ايرانيان ) بودند كه تعدادشان 150 نفر بود و البته كمتر از اين هم گفته‏اند و بقيه اين افراد، عرب بودند . اكثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت به نجف را نداشتند و بعضي‏ ديگر به حسك ه رفتند و ل ن   كه من اين مطالب را مي‏نويسم در محاصره هستيم و مهاجم ن دست از محاصره برنداشته­اند و نيروهاي‏ آنان از كوفه تا دو فرسخي‏ يا بيشتر با مشهد امام حسين‏ 7 فاصله دارند. » [84]

تعصب كوركورانة وهابيان به جايي‏ رسيد كه تجارت با مردمان ديگر را قطع كردند و از سال 12 29 ق . تجارت با شام و عراق را حرام اعل م نمودند. [85] و هر تاجري‏ را كه در بين راه مي‏يافتند، اموالش را هدر دانسته ، با او معاملة اهل كتاب نمود ه، مصادره ‌اش مي‏كردند. [86]

ز) هجوم والي‏ مصر و شكست وهابيان ؛ در سال 1226ق. علي‏ پاشا والي‏ مصر ، سپاهي‏ را به فرماندهي‏ فرزندش طوسون، براي‏ پاك‏سازي‏ حجاز از لوث وجود وهابيون به آن‏جا فرستاد. در هجوم اوليّه نبردي‏ بين دو گروه درگرفت كه نتيجه‏اي‏ نداشت ؛ اما در حملة دوم توانست قواي‏ وهابي‏ را تار و مار كند. و بر مكه و مدينه مستولي‏ گرديد و قصد آن را داشت كه به نجد حمله ببرد و آن‏جا را فتح كند كه موفق نشد.

ابن بشر مي‏گويد: مصري‏ها در سال 1227 ق. به سرحدّات نجد رسيدند و از طرفي‏ لشكر طوسون كه با پيشروي‏هاي‏ خود مدينه را از لوث وجود وهابيون پاك كرد، بسياري‏ از عرب‏هاي‏ جهينه به او پيوستند و به جنگ با نجدي‏ها آماده شدند ؛ لذا نجد را محاصره كرد ه، آب را بر آن­ها بستند. شهر هفت هزار سكنه داشت و مصري‏ها با ورود به شهر به قتل و عامّ پرداختند كه چهار هزار نفر از آن­ها كشته شدند. [87] بعد از آن، طوسون به كمك شريف غالب، بدون هيچ­ خونريزي، در سال 1 2 29ق . بر مكه و طائف مسلّط گرديد.

 ح) هيأت امر به معروف؛ مرحوم مغنيه مي‏نويسد:

« سعودبن عبدالعزيز هيأتي‏ به نام امر به معروف تشكيل داد. كار اصلي‏ اين گروه آن بود كه در اوقات نماز به بازار مي‏رفتند و مردم را به اداي‏ نماز اوّل وقت ترغيب مي‏كردند. اين روش از آن زمان تا حال ادامه دارد كه به خيابان‏ها مي‏روند و كساني‏ را كه با ريش تراشيده از خانه بيرون مي‏آيند ، مورد ضرب قرار مي‏دهند و يا كسي‏ بخواهد قبر رسول اكرم را يا قبر امامي‏ از ائمة بقيع را مسح نمايد و موارد ديگر ـ‌ كه با عقايد وهابيون هماهنگ نيست ـ  برخورد مي‏كنند و حتي‏ با كساني‏ كه به­طورعلني دخانيات مصرف مي‏كنند ، گرچه از كشورهاي‏ ديگر آمده باشند، برخورد كرده و آن­ها را كتك مي‏زنند. [88]

 ط) مرگ سعود؛   در سال 1229 ، سعود در حالي‏ كه 68 سال سن داشت ، درگذشت و حكومتش از سال 1218 تا 1229 طول كشيد و با مرگش ، پروندة ‏ دنيايي‏اش ـ‌ كه مملوّ از قتل عام مسلمين و تاراج اموال آنها بود بسته شد.
 4 . عبداللَّه‏بن سعود:

 وي‏ از 1229 تا 1234ق. حكومت کر د.  با عبداللَّه‏بن محمد درگيري‏ داشت و اين دو گروه به جان هم افتاده بودند ؛ از اين‌رو وقت آن را پيدا نكرد ند تا روش پدران خود را دنبال كنند.

 الف) لشكر پاشا: در همين سال ، پاشا لشكرهاي‏ زيادي‏ از ناحية قنفذه، از راه خشكي‏ و دريا به نواحي‏ تحت حكومتِ وهابيون گسيل داشت و توانست بر آن نواحي‏ سيطره پيدا كند  که بسياري‏ از و هابيون از ترس گريختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بين او و وهابيون جنگ‏هاي‏ خونيني‏ درگرفت كه به شكست قواي‏ وهابي‏ منتهي‏ گشت و شهرهاي‏ تربه ، بيشه و رينه به دست سپاه پاشا افتاد ؛ جمع كثيري‏ از وهابيون به قتل رسيدند و اهالي‏ آن خلع سلاح شدند . پاشا سپس بر عسير تسلّط يافت و آخرين مقاومت وهابي‏ها را درهم كوبيد ، بعد از آن ، به مكه آمد و از آن‏جا به قاهره بازگشت. [89]

 ب)  حملات به عراق‏

    1 .  لونكريت در تاريخ العراقي‏ مي‏نويسد:

« در 1217 ق.   زماني‏ به کربلا هجوم بردند كه اكثر ساكنان آن به زيارت نجف‏اشرف رفته بودند. وهابي­ها با 12 هزار نفر به فرماندهي‏ امير سعود به کربلا حمله برد و بيش از سه هزار نفر از ساكنان آن را سر بريدند و خانه‏ها و بازارها و اشي ي حرم مطهر را غارت كرده ، حتي‏ كاشي هاي‏ طلا را از روي‏ ديوارها کنده و سپس ضريح امام حسين‏ 7 را ويران كردند. » [90]

    2 . به نقل ديگر: وهابيان در اين حمله پنج هزار نفر از ساكنان كربلا را كشته ، ده هزار نفر را نيز مجروح كردند.

    3 . و به نقل ديگر در سال 1216 ، امير سعود وهابي‏ با نيرو ي ي‏ حدود بيست هزار نفر به كربلا يورش برده، در يك شب بيست هزار نفر را به قتل رسانيد. [91]

  کار آنان هرگز قابل توصيف و بيان نيست و در تاريخ از اين هجوم ، به‌عنوان سنگين‏ترين و و حشيانه‏ترين حملات به سرزمين و مردم عراق ياد شده است.

 دربارة دفاع مردم در برابر وهابي­هاچنين نقل شده است:

    1. در 1218ق. وهابيان به نجف اشرف حملة شديد‏ كرد ند ولي‏ با شكست روبه رو شدند، چون به هنگام رسيدن به نجف، همة‌ دروازه‏ها بسته بود و همة مردم نيز بسيج شده بودند تا آخرين قطرة خون از شهر دفاع كنند. و جالب اين است كه فرماندهي‏ دفاع مقدس ، آية الله العظمي‏ شيخ جعفر كاشف الغطا بود. شخص ايشان در اين نبرد شركت كردند و  جمعي‏ از علما نيز حضور داشتند. [92]

    2 . دفاع شهرهاي‏ جنوب: در1221 ق. وهابي­ها از چندين محور ، از جمله  محور نجف ، به عراق حمله‏ور شدند ، ولي‏ ساكنان شهرها از شهر زبير تا سماوه با همكاري‏ و كمك هم‏پيمان­هاي‏ خود از عشاير، به دفاع بر خ است ند و تجاوزات سفاكان وهابي‏ را به راحتي‏ دفع كردند. ولي‏ خطر شديد متوجه نجف اشرف شده بود،‌ ب ه  طوري‏كه در آستانة ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روب ه رو شده ، شكست سختي‏ را متحمل گرديدند.

    3 . البته حملات پي‏ در پي‏ وهابيان به نجف و استمرار آن باعث تشكل مردم و اهالي‏ نجف شده بود؛ به گونه‏اي‏ كه به گروه­ها و احزاب منسجم و منظمي‏ درآمد ند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور كردن خطر وهابيت، كاملاً متشكل شدند.

ج) هجوم به درعيه

در 1234ق . محمدعلي‏ پاش ،  لشكري‏ را به رهبري‏ فرزندش ابراهيم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانة فساد؛ يعني‏ درعيّه مستولي‏ شود . ابراهيم پاش با لشكر مجهّزش وارد مكه شد و از آن‏جا به طرف درعيّه حركت نمود . وي‏ تمام اراضي‏ مكه را كه وهابيون با ظلم و ستم به دست آور ده بود ند، از آنها باز پس­گرفت ، بدون اين كه مقاومتي‏ در برابرش صورت گيرد. وي‏ نيز دست به قتل عام وسيع وهابيون زد و بسياري‏ از آن­ها را به اسارت گرفت و غنايم زياد و با ارزشي‏ به دست آورد. [93]

سپس در 1234 ق . به يكي‏ از شهرهايي‏ كه در اختيار وهابيون بود، حمله برد و امير آن‏جا را دستگير کرد و سپس بر شقراء ـ كه حاكمش عبداللَّه‏بن سعود بود ـ  مسلّط گرديد و حاكم از ترس، شبانه به درعي ه گريخت. [94]

ابراهيم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگ‏ترين شهر وهابي‏ها دست يافت و با فتح اين شهر، ديگر فاصلة چنداني‏ با درعيّه نداشت. [95] او با تمام نيروهايش به درعيّه يورش برد و قسمتي‏ از آن شهر را در اختيار گرفت و بقيّه شهر را به محاصره درآورد.

جبران شاميه مي‏نويسد: محاصرة درعي ه 15 ماه طول كشيد و همچنان كمك‏ها به ابراهيم پاشا از مصر و بصره و مدينه و ... ادامه داشت. [96]

تا مادامي‏ كه اين كمك‏ها استمرار داشت، قبايلي‏ كه او را ياري‏ مي‏كردند و در لشكرش حضور داشتند، باقي‏ ماندند. اواخر محاصره بود كه عبداللَّه‏بن سعود تسليم ابراهيم پاشا گرديد، ابراهيم پاشا او را به عنوان اسير و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانيدند و بعد به دارش كشيدند. در جنگ درعيّه بسياري‏ از سران آل سعود و آل شيخ جان باختند و بسياري‏ هم به مصر تبعيد شدند و بدين وسيله بساط اوّلين دولت وهابي‏ برچيده شد. [97]

    ابراهيم پاشا در درعيّه 7 ماه رحل اقامت گزيد و بعد از آن، دستور به ويراني‏ اين شهر داد كه تبديل به شهر مردگان شد. سعودي‏ها نيز در اين ميان بيست تن از نزديكان شيخ؛ از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهيم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت كه در اين زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابيون به قتل رسيدند و 6 هزار نفر آن ن اسير گرديدند و در ميان غنائم به دست آمده، 60 حلقه توپ وجود دارد. [98]

 د) شكست و شادي‏؛ بعد از شكست آنان، در قاهره جشن‏هاي‏ باشكوهي‏ برگزار گرديد ؛ توپ‏ها شليك شد و مردم به آتش‏بازي‏ پرداختند و فتحعلي‏ شاه قاجار، پادشاه ايران، نامه‏اي‏ به محمدعلي‏ پاشا نوشت و از او به خاطر سركوب وهابيون قدرداني‏ کرد. [99]

    مرحوم مغنيه مي‏نويسد: « ابراهيم پاشا دست به طغيان زد و شهري‏ از شهرهاي‏ وهابي‏ نبود كه از دست لشكريان وي‏ سالم بماند . وي‏ اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر کرد و بسياري‏ از سران و زنان و اطفال‏شان را مجبور به جل ي از وطن نمود و بسياري‏ را هم به مصر تبعيد ساخت و اين سزاي‏ جنايت وهابي‏ها و خيانتي‏ بود كه در حقّ خدا و قرآن و پيامبر و سنت مرتكب گردي د ند ؛ و هر ظالمي‏ به ظالم‏تر از خودش گرفتار مي‏گردد. » [100]

دوران دوم حكومت وهابي­ه

بعد از سقوط درعيّه ب ه دست ابراهيم پاشا و فرار جمع زيادي‏ از وهابيون، با مرگ ابراهيم پاشا، فراري‏ها به شهر بازگشتند. از جمله كساني‏ كه دوباره به شهر آمدند ، عمربن عبدالعزيز ، تركي‏ برادرزاده عبدالعزيز و مشاري‏بن سعود بودند .

    اين افراد دست به تعمير خرابي­هاي شهر زدند و بدين ترتيب بسياري‏ از اهالي‏ آن دوباره بازگشتند. مصري‏ها از سلطة دوبارة وهابي‏ها نگران شدند ؛ از اين‌رو لشكري‏ به فرماندهي‏ حسين بيگ ترتيب دادند و به درعيّه هجوم آوردند و حاكم آن را كه مشاري‏ بود، دستگير نمود ه، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وي‏ در ميان راه از دنيا رفت و بقيه افرادش گريختند و به قلعة رياض پناه بردند. حسين بيگ سه روز آن‏جا را محاصره کرد . از طرفي‏ چون آذوقه‏شان تمام شده بود ،  از حسين بيگ امان خواستند. حسين بيگ به آن­ها امان داد، در نتيجه همگي‏، به غير از تركي‏ كه شبانه از قلعه فرار كرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.

 5 . تركي‏ برادرزادة عبدالعزيز 1239 ـ 1250ق.

 مدتي‏ طولاني‏ در مناطق جنوب، مخفيانه زندگي‏ مي‏كرد و هر از چند گاهي‏ به صحر ي نجد مي‏رفت و اعراب باديه‏نشين را به آيين وهابيت فرا مي­خواند. وي‏ با زني‏ از خاندان تدمر ازدواج کردكه ثمرة اين ازدواج فرزند‏ پسر به نام جلوي‏ شد.

ترکي30 تن از اعراب را پيرامون خود گرد آورد و بدين وسيله ساير قبايل را نيز مطيع خود ساخت. در جريان قيام مردم قصيم بر ضدّ مصري­ها، كه مجبور  شدند از حجاز به تدريج خارج شوند، تركي‏ از اين فرصت استفاده كرد و در منطقة رياض بر لشكر مصري تاخت و آن‏جا را به تصرف خود درآورد. از همان­جا بودكه به­توسعة حكومت خود پرداخت و به مناطق ديگر دست‏اندازي‏ کرد. بعد از آن­كه مصري­ها منطقة نجد را ترك كردند، بعضي‏ از مناطق قصيم هم به حكم تركي، ضميمة حكومت وي‏ گرديد. لذا مي‏توان گفت که او اولين امير وهابي‏ سعودي‏ در دورة دوم حكومت بود­كه به واسطة او ، امارت از فرزندان عبدالعزيزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبداللَّه‏بن سعود رسيد ؛ اما مشاري‏بن عبدالرحمان‏بن مشاري‏بن سعود، به همراه يارانش­كه از قبيلة قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امير تركي‏ زدند و از اين­كه حكومت از نسل عبدالعزيز خارج گردد، ناراضي بودند. بنابراين، مشاري‏ به حيله‏اي، تركي‏ را به قتل رساند و خود ، حكومت را به دست گرفت.
 6 . مشاري‏بن عبدالرحمن 1250ق.

 شاميّه مي‏نويسد: با کشته شدن تركي‏بن عبداللَّه، ‏ توسط پسر عمه‏اش، مشاري‏بن عبدالرحمن، حکومت او نيز به آخر رسيد و مشاري‏ با غلبه بر ديگران، حاكم ششم گرديد. حكومت مشاري‏ 40 روز بيشتر طول نكشيد ؛ چرا كه فيصل فرزند تركي‏ با لشكري‏ مجهز و با كمك عبداللَّه و عبيداللَّه، كه از آل­رشيد و از شيوخ حائل محسوب مي‏ شدند ، با سرعت به طرف رياض حركت كرد. سپس بر مدينه مستولي‏ شد و مشاري‏ را دستگير و اعدام نمود. بعد از اين جريان ، فيصل حاكم هفتم سعودي‏ها گرديد.
 7 . فيصل‏بن تركي‏ 1250 ـ 1253ق.

 وي‏ بعد از پدرش حاكم گرديد ، ليكن محمدعلي‏ پاشا به وي‏ فرصت حكومت كردن نداد ؛ چون پاشا لشكري‏ را به نجد فرستاد و در ميان لشكر، خالدبن سعود که از جمله تبعيد شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشكر بر پايتخت مسلط گرديد و فيصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فايده نداشت و سرانجام دستگير و به مصر تبعيد گرديد، مصري­ها هم به جاي‏ فيصل، خالدبن سعود را بر حکومت رياض و مناطق اطراف منصوب کردند.
 8 . خالدبن سعود 1253 ـ 1255ق.

 وي‏ در قاهره محاكمه­گرديد ، اما محمدعلي‏ پاشا او را تبرئه کرد و به­جاي‏ خود در جزيزة العرب منصوب نمود. خالد ياراني‏ داشت كه مي‏گفتند نبايد حكومت از اولاد سعود كبير به اولاد عبداللَّه‏بن محمد برسد. در اين عقيده بسياري‏ از قبايل رياض نظر موافق داشتند ؛ بدين ترتيب حكومت به فرزندان سعود كبير رسيد و خالدبن سعود ، هشتمين حاكم آنان گرديدكه امارتش دوسال دوام يافت.
 9 . عبداللَّه‏بن ثنيان 1255 ـ 1258ق.

 وي‏ با سپاهي‏كه نجدي‏ بودند ، به خالدبن سعود حمله كرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نيافت و ناگزير به مكه گريخت و در همان جا درگذشت. وقتي‏ خبر اين جريان به فيصل ـ‌ كه در مصر محبوس بود ـ رسيد و دانست كه عبداللَّه قدرت را به دست گرفته و خالد نيز فرار کرده ، با حيله‏اي‏ از مصر گريخت و خود را به قصيم رساند و جمع بسياري‏ هم او را ياري‏ نمودند. با كمك‏هاي‏ اهالي‏ عنيزه توانست ابن ثنيان را در رياض شكست دهد و وي‏ را دستگير و حبس كند . سرانجام نيز او را در سال 1258 ق. به­قتل رسانيد.
 10 . فيصل‏بن تركي‏ 1258 ـ 1278ق.

 حدود20 سال حكومت وهابي‏ ب او بود. ليكن دولت عثماني‏ تصميم به جنگ با ف ي ص ل ، امير رياض­گرفت.  دولت مركزي‏ عثماني‏ لشكري‏ را به فرماندهي شريف محمدبن عون، امير مكه به قصيم فرستاد و اهالي‏ قصيم را به اطاعت دولت مركزي‏ درآورد. سرانجامِ كار، اين شد كه صلحي‏ با اهالي‏ قصيم منعقد گرديد كه در مقابل ، قصيمي‏ها بايد 10 هزار ريال پرداخت نمايند. بدين ترتيب شريف با لشكر خود به قرارگاه برگشت و ف ي صل هم به تعهّد خود عمل كرد و هر سال 10 هزار ريال بر طبق عهدنامه پرداخت مي‏نمود. اين امر همچنان ادامه داشت تا اين­كه ف ي صل فلج و كور گرديد . و با همين مرض در سال 1282ق . درگذشت و به جاي‏ خود عبداللَّه را از ميان چهار فرزند ش به حكومت منصوب نمود كه همين امر باعث درگيري‏ ميان برادران گرديد.
11 . عبداللَّه‏بن فيصل التركي‏ 1278 ـ 1284ق.

 بعد از آن كه عبداللَّه از طرف پدرش به حكومت رسيد، يكي‏ از برادرانش، كه سعود نام داشت ، بر ضدّ او شوريد . اين جنگ‏ها تا آن‏جا كشيده شد كه به ضعف حكومت وهابي‏ و استقلال بعضي‏ از مناطق منجر گرديد و ترك‏ها بر احسا و قطيف مسلط شدند.

اين درگيري‏ها به خانوادة آل سعود كشانده شد و عبداللَّه با پشتيباني‏ ترك‏ها، مناطقي‏ را اشغال نمود و سعود را از رياض راند و خود در سال 1282 به رياض ب از گشت. اين بازگشت زماني‏ اتفاق افتاد كه مردم در قحطي‏ شديد به سر مي‏بردند و حتي‏ مردار الاغ را مي‏خوردند و پوست‏هاي‏ بزغاله را آتش مي‏زدند و براي‏ خوردن مي‏ساييدند و نيز استخوان‏هاي‏ حيوانات را مي‏شكستند و آرد كرده ، مي‏خوردند. اگر چه اين مردمان با جنگ و خونريزي‏ نمردند ، ولي گرسنگي‏ آن­ها را از بين برد. [101]
12 . سعودبن فيصل تركي‏ 1284 ـ 1291ق.

در جدال بين دو برادر؛ يعني‏ عبداللَّه وسعود، افراد زيادي ‏کشته شدند. عبداللَّه از طرف ت ر ك ‌ ه حمايت مي‏شد و سعود هم از‏ انگليسي‏ها مواد غذايي‏ مي­گرفت و اين كمك‏ها حتي‏ بعد از پيروزي‏ سعود، از سوي‏ انگليسي‏ها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290 وارد رياض شد و در سال 1291 درگذشت . اما عبداللَّه و برادرش محمد ، رياض را ترك كردند و در نزديكي‏ كويت در صحراي‏ قحطان ساكن شدند و تا مدت‏ها در امور حكومت دخالت نكرد ند .
 13 . عبدالرحمان‏بن فيصل

 بعد از سعود، امر حكومت ب ه دست برادرش عبدالرحمان افتاد . او با برادرش سعود، ميانة خوبي‏ داشت. به­همين جهت بود که حكومت به دست او افتاد ؛ امّا با برادر ديگرش؛ يعني محمد، درگيري‏ داشت و محمد نيز با عبداللَّه روابط حسنه‏اي‏ برقرار کرده بود. اين دو برادر توافق كردند حكومت را از دست عبدالرحمان بگيرند و هر كدام از محمد و عبداللَّه ـ كه بزرگ‏ترند ـ امر حكومت را به دست گيرند و چون عبداللَّه بزرگ‏تر بود، طبيعي بود که حكومت را او در اختيار بگيرد. به همين منظور ، عبداللَّه كه در صحراي‏ قحطان ساكن بود ، از سال 1293 تا 1305 به تدريج بازگشت. امّا ديگر، فرزندان سعود رضايت نداشتند تا عموي‏ بزرگشان عبداللَّه ، حكومت را در دست بگيرد . بنابراين، به عنوان اعتراض از رياض خارج و در منطقه‏اي‏ به نام خرج مستقر شدند و برادران ؛ محمد ، عبداللَّه و عبدالرحمان ، جبهه‏اي‏ واحد به رهبري‏ عبداللَّه بر ضدّ فرزندان سعود تشكيل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت كردند اما با حملة عبداللَّه، همگي‏ گريختند و بار ديگر عبداللَّه وارد رياض شد و در آن‏جا ماند . او در سال 1305ق. از دنيا رفت.
درگيري‏ و پايان آن

 بعد از درگذشت عبداللَّه، نزاع ميان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار ديگر آغاز شد و از سويي‏ قبايل نجد به رهبري‏ محمدبن رشيد ـ كه وهابي‏ نبود ند و با عثماني‏ه ي حنفي‏ پيمان داشتند   به م و فقيت‏هايي‏ دست يافتند. فرزندان سعود از ناحية قبايل حمايت مالي‏ و نظامي‏ مي‏شد ند و بدين ترتيب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا رفت و سپس به كويت و از آن‏جا نزد قبايل ‏ بني‏مرة، در نزديكي‏ منطقه ربع‏الخالي‏ رفت . بعد از درنگي‏ اندك، راهي‏ قطر شد و از آن‏جا به گويت رفت و در آنجا رحل اقامت گزيد. امير كويت، شيخ محمدبن الصباح، براي‏ عبدالرحمان حقوق ماهيانه قرار داد و بعد از آن دولت عثماني، ماهيانه 60 ليرة عثماني به او اختصاص داد ، اما چندي‏ نگذشت­كه دولت­كويت حقوق ماهيانه­را قطع­كرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختي‏ وفقر زيست،  تا اين­كه دوران دوم حكومت وهابي‏ با مرگ وي‏ پايان يافت.

تاريخ نويسان گفته­اند:

«إنّ الوهابية فقدت صيتها وبريقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهكذا خسرو الأرض والحركة الوهابية »؛ زماني‏ وهابيت همه چيز خود را از دست داد كه نفوذ و گسترش آن بيش از تحمّل و طاقت خود بود ، لذا زمين و نفوذ را از دست داد. »

14 . عبدالعزيزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.

در مباحث گذشته آورديم­كه عبدالرحمان‏بن فيصل، كارش نگرفت [102] و سرانجام مجبور شد به همراه خانواده‏اش به كويت پناهنده شود . يکي از فرزندان وي‏ به نام عبدالعزيز، که در آن زمان ده سال داشت و در ميان مردم كويت رشد يافته بود و هفت سال از دوران زندگي­اش مصادف بود با ارتباط ودوستي پدرش عبدالرحمان و مبارک، امير کويت، روزي‏ نزد شيخ مبارك آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمين نجد را از چنگ ابن رشيد درآورم . آيا در اين امر مرا يار مي‏دهي؟ شيخ جواب مثبت داد ؛ از اين رو دويست ريال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختيار او گذاشت. وي‏ از ميان بستگان خود به جمع‏آوري‏ نيرو پرداخت كه برادر و پسر عمويش، عبداللَّه‏بن جلو ي او را ياري‏ نمودند . اين افراد كه نزديك به 40 نفر بودند، به نواحي‏ رياض رسيدند و با فريب نگهبانان شهر، وارد رياض شدند و حاكم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسليم کردند. بعد از آن كه از پيروزي‏ خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوي‏ شيخ مبارك ،  امير كويت ، فرستاد ند تا بشارت فتح وپيروزي‏ را به­او بدهد و در ضمن، درخواست كمك از وي‏ نم ايد . با محكم شدن حكومت در رياض و قلع و قمع مخالفين، ديواري‏ اطراف شهر رياض كشيد ند و شيخ مبارك هم از او حمايت مي‏كرد. عبدالعزيز در حالي‏ كه 22 سال سن داشت به حكومت رسيد و پدرش را مشاور خود و پيشواي مسلمين منطقه گردانيد. از جمله کارهاي او مي‌توان به موارد زير اشاره کرد:

الف) روابط سياسي‏ با عثماني‏؛ دولت عثماني‏ از طريق شيخ مبارك ، حاكم كويت،  با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي‏ مذاکره با  والي‏ بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني‏ در سال 1322 بين دو طرف منعقد گرديد كه باعث سيطرة تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثماني‏ها با او شرط كردند كه عبدالعزيز بايد به عنوان يك حاكم از سوي‏ عثماني‏ در آن‏جا امارت داشته باشد و از طرفي‏ عثماني‏ها ملزم گرديدند كه نگذارند آل رشيد در ادارة شؤون حكومتي‏ آل سعود، دخالت كند.

  ب) پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328 با مأمور رسمي‏ دولت انگلستان در كويت ـ كه نامش ويليام شكسپير بود ـ سه بار مذاكره کرد. وي‏ نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي‏ انگلستان ابراز نمودكه: ل ن وقت مناسبي‏ ست تا  نجد و احساء براي‏ هميشه از سيطرة عثماني‏ ‌ها رهايي‏ يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود ؛ از اين‌رو معاهده‏اي‏ با هم منعقد کردند كه بعد از آن انگلس بايد از دخالت در شؤون داخلي‏ شبه جزي رة عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتي‏كه قصد حمله به شهرهاي‏ ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملكة انگلستان، مشورت نمايد [103] و هر چه آنان دستور دادند، عمل­كند. همچنين سعود ملزم گرديد كه از هرگونه تماس يا ات ح اد‏ يا معاهده‏اي‏ با هر حكومت يا دولتي‏ غير از دولت انگستان، خودداري‏ كند و امير نجد نبايد در اين امر كوتاهي‏ از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني‏ يا مثل آن با دولت‏هاي‏ ديگر ببندد . و نيز حق ندارد هيچ­گونه امتيازي‏ از طرف خود به دولتي‏ از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حكومتِ بريتانيا بدهد.

ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدكه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي‏ كويت و بحرين و اراضي‏ شيوخ قطر و عمان و سواحل آن، خودداري‏ كند ؛ چرا كه تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان مي‏باشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اين­كه در هيچ جايي‏ از اين معاهده مشخص نشده كه حدود عربي‏ نجد كجاست . بالأخره با اين معاهده ، نجد و توابع آن تحت الحماية انگليس خوانده شد و اين خود سياستي‏ بود از سوي‏ دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا كند و در اين امر هم موفّق گرديد ، به­طوري‏كه بعد از جنگ جهاني‏ اوّل بر جزيرةالعرب مستولي‏ ش د. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق . متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي‏ مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.

 وي‏ در سال 1362، ضمن خطبه‏اي‏ كه در مكه خواند ، گفت: نبايد فراموش­کرد كه هركس در قبال عملي­كه بندگان انجام مي‏دهند، از آن­ها سپاسگزاري‏ ننمايد، در حقيقت خداوند را شكر ننموده است . سپس شروع كرد به تمجيد از انگلستان به خاطر كمك‏هايي‏ كه به او کرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيّت راه‏ها كه سفر حجاج براي‏ انجام فريضه حج ونيز ازاين­كه اسباب معيشت را براي‏ مردمان فراهم نمود ه و مردم در رفاه قرار گرفته­اند، قدرداني‏ نمود و در پايان­گفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي‏ پاك و شايسته بود ه است .

 مرحوم مغنيه مي‏نويسد:

كوچك وبزرگ مي‏دانند كه انگليس و هم­پيمان‏هاي‏ او و اصولاً هر دولت استعمارگر ، محال است كه كاري‏ را به قصد خير و براي‏ انسانيّت انجام دهند و اگر مي‏بيني‏ كه شهر يا شهرهايي، پر از كالاهاي‏ آنان ست، اين وسيله‏اي‏ براي‏ تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين مي‏باشد ت با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند . استعمار در جايي‏ كه منافعش اقتضا مي‏كند، حاضر است خون انسان‏ها را بريزد. [104]

  ج ) وسعت دامنة حكومت ؛ در آن برهه از زمان كه عبدالعزيز با انگليسي‏ها روابط حسنه برقرار کرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني‏ به نفع وي‏ تمام شد ؛ چرا كه بعد از پايان جنگ جهاني‏ اوّل و تسليم تركان عثماني‏ وتقسيم آلمان ،   نقش تركان در جزيرةالعرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزي ر ه را در اختيار گرفت . از آن‏جا كه بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست مي‏آورد، پيماني‏ را كه با هاشمي­ها بسته بود و به آنان قول داده بود كه در شمال حجاز، برايشان يك دولت بزرگ تشكيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود كه عبدالعزيز با هاشمي­ها ضديّت داشت و از طرفي‏ عبدالعزيز مناطق حجار و عسيي [105] را اشغال کرده بود و سياستي‏ زي ر كانه از خود نشان مي‏داد.

 د ) هجوم به حجاز

 وهابيون در سال 1340 ق. به عرب‏هاي‏ منطقه الفرع، كه از قبيلة حرب بوده‏اند، يورش برده ، پارچه‏ها و فرش‏هاي‏ گران­قيمت را غارت نمودند. عرب‏هاي‏ منطقه‏ الفرع هم دست به سلاح برده ، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آن­چه از اموال كه ربوده شده بود ، از آن­ها باز پس­گرفتند و جمعي‏ از وهابيون را به قتل رسانده ، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آن‏جا كه بين اهالي‏ منطقه‏ الفرع و مردمان نجد روابط تجاري‏ برقرار بود و هر ساله نجدي‏ها براي‏ خريد خرما به اين منطقه مي‏آمدند، با ب ه وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجدي‏ها براي‏ خريد خرما  نيامدند كه اين خود ضربه‏اي‏ به اقتصاد منطقه ‏الفرع ز د. [106]

 هـ ) كشتار حجاج يمني؛  در1341ق . وهابيون با گروهي‏ از حجاج يمني‏ برخورد كردند. از آن‏جا كه اين حجاج همگي‏ مسلح بودند، وهابي­ها به دروغ به آن­ها اَمان دادند و همه را خلع سلاح كرده ، در راه حجاج را همراهي‏ نمودند. ليكن وقتي‏ به دامنة كوه رسيدند، سپاه وهابي‏ به بالاي‏ كوه رفت و در حالي­كه حجاج يمني‏ در زير كوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلوله‏هاي‏ آتشين همگي‏ را ـ كه 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند كه فرار کرد ه و ماجرا را گزارش دادند. [107]

 و) حملة به طائف؛ در1342ق . وهابيون به حجاز حمله کر دند و شهر طائف را محاصره نموده ، به زور وارد شهر ش دند و به قتل عام مردان و زنان پرداختند ؛ حتي‏ به كودكان هم رحم ننمودند. سفّاكان وهابي‏ حدود 2000 نفر از اهالي‏ طائف را كه در ميان آن­ها علما و صلح نيز بودند ، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي‏ كه آن­ها در اين شهر مرتكب شده‏اند، آن قدر هولناك است كه تن آدمي‏ را مي ‌لرزاند . حتي‏ وقتي‏ اين فجايع را براي‏ عبدالعزيزبن سعود بازگو كردند ، او وقوع چنين حادثه‏اي‏ را تقبيح نكرد ، بلكه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ كه در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مكه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان كرد: «اللهمّ إنّي أبرأ إليك ممّا صنع خالد». [108]

پس از آن­كه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشكلي‏ نمي‏ديد. اما در حمله نظامي‏ به مكه از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسي‏ها بود كه او را از ادامة حملات نظامي‏اش منع مي‏كردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد كه ملك ح سي ن و فرزندان او را كنار بگذارد. به همين خاطر حاکم نجد وسيله‏اي‏ براي‏ اجراي‏ سياست‏هاي‏ انگلستان ( كوبيدن عرب توسط يك فرد عرب )، گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.

 ز) هجوم به شرق اردن؛ گروهي‏ از وهابيون در سال 1343ق.  بر اعرابي‏كه در شرق اردن در امنيّت به سر   مي‏ برد ند ، حمله ک ردند و در امّ‏العمد و نواحي‏ آن بسياري‏ را به قتل رسانده ،   اموالشان را تاراج كردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي‏ كه داده بودند ، برگشتند ؛ اما تجهيزات و هواپيما‏ هايي كه انگليسي‏ها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ ، با نفرات ‌شان او ر ياري‏ مي‏دادند ، به معركه برگشتند و در حالي‏كه در حملة اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده، به قتل­ و کشتار پرداختند.

 ح) تسلّط بر مكه ؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملك حسين اين بود كه به زودي‏ انگليسي‏ها براي‏ نجات مكه از دست وهابيون وارد اين شهر مي‏شوند . به همين دليل نامه‏اي‏ به كنسولگري‏ بريتانيا در جد ه نوشت و يادآوري‏ کردكه در مكه حالت هرج و مرج وجود دارد. كنسولگري‏ بريتانيا بعد از هماهنگي‏ با دولت مركزي‏ خود، در جواب نوشت: حكومت بريتانيا سياستي‏ مبني‏ بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است ، لذا از ما نخواهيد در هر نزاعي كه مربوط به اماكن‏ مذهبي‏ اسلام ست مداخله نماييم .

ناجي‏الأصيل نماينده ملك حسين در لندن نامه‏اي‏ به وزارت خارجة بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود كه طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرج ي كه وهابيون در اماكن مقدس به­بار آورده‏اند ، دخالت کنند و آن­ها را از مناطقي‏ چون طائف اخراج کنند. جوابي‏كه به اين نماينده داده شد اين بود که بريتانيا نمي‏خواهد خود را در زد وخوردهايي‏كه بين اميران مستقلّ عرب در املاك مقدّس اسلامي‏ رخ مي‏دهد، وارد نمايد.

ط) خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرم‏هاي‏ زيادي‏ براي‏ فشار بر ملك حسين و خاندان هاشمي‏ به كار
گرفت تا با وهابيت كنار بيايد؛ از جمله اهرم‏هاي‏ فشار، قطع كمك‏هاي‏ مالي‏ بود ؛ به­طوري‏كه خاندان وي‏
از پرداخت ماهيانه شرطه‏ها ( پليس ) و لشكريان عاجز ماندند [109] و وضعيت طوري‏ شدكه ملك حسين نتوانست تحمّل نمايد ؛ از اين‌رو بزرگان حجاز از جمله اشراف مكه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع کرد . آن­ها قرار بر اين گذاشتند كه ب راي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملك حسين از حكومت خلع­گردد و بالأخره راضي‏شد  به نفع فرزندش در سال 1343ق . از تخت سلطنت پايين بي يد و حكومت را به فرزندش بسپارد .

پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده ، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترك كرده ، از دستور هاي عبدالعزيز سرپيچي‏ نكند. لذا با اجبار به مدينه منوّره، مسافرت نمود و اندكي‏ بعد، آن شهر را ترك و به طرف قبرس حركت كرد و در همان جا ماند تا اين كه در سال 1931م . درگذشت . جنازة وي‏ به اردن منتقل و در مسجدي‏ كه الاقصي‏ نام داشت ، دفن­گرديد. [110]

 ي ) ورود وهابيون به مكه؛ بعد ازآن­كه ملك حسين و فرزندش از مكه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچ­گونه جنگ و خونريزي، وارد مكه ش دند و خانة ملك حسين را غارت­كرد ه، بر تمامي‏ اموال و دار ي ي‏ وي‏ مسلّط شدند. بعد از به دست گرفتن امور مكه، جنگي‏ ميان وهابيون و ملك علي‏ كه در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي‏ را به عنوان حاكم مكه برگزيدند و سپس اهالي‏ مكه را مجبور كردند كه در هر روز پنج بار نماز را به جماعت ب ه جا بياورند ؛ از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز از جشني‏ كه مردم در سال ‌ روز ولادت آن حضرت 9 برپا مي‏كردند ، ممنوع کرده ، از زيارت قبور، جلوگيري‏ مي‏كردند و هر كسي كه برخلاف اعلاميّه‏شان، عمل مي‏كرد ، به زندان افتاده، جريمه‏هاي‏ مالي‏ از آنها دريافت مي‌شد .

 ک) نيرنگ وهابي‏ه

 وقتي‏ كه عبدالعزيز وارد مكه ش د، به ديدار لشكريان رفت . از سويي‏ نيز جلسه‏اي‏ با علما برپا کرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي‏ وهابي‏ را كه از دست پرورده‏هاي‏ ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند . وي‏ در زمان جنگ با ملك علي‏ مي‏گفت: همانا من آمدم به حجاز تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامده‏ام تا حكومتي‏ برپا كنم و مال و اموالي‏ ب ه دست بياورم. من تابع رأي‏ عموم مسلمين هستم.

البته اين سخنِ عبدالعزيز حيله‏اي‏ بود كه معمولاً حاكمان ظالم از اين روش براي‏ نيرنگ به مسلمين استفاده مي‏كنند ؛ به طوري‏ كه وقتي‏ اسراييل ( خذلهم اللَّه تعالي‏ ) در سال 1967 . م اراضي‏ فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان را بر زبان جاري‏ مي‏نمودند.

 ل) محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حكومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي‏ در مكه و جد ه و مدينه نمود ؛ به طوري‏ كه در مكه ، گنبد عبدالمطلب و ابي‏طالب 8 ‏ و ام‏المؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اكرم و فاطمة زهر 3 را ويران نمود و وقتي‏ وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي‏ كه بر روي‏ قبر حوّ 3 قرار داشت، خراب کرد. و حتّي‏ در تمام شهرهاي‏ حجاز كه بر روي‏ قبرها بناهاي‏ گنبدي‏ شكل داشت ، همين اَعمال را انجام داد. و در زماني‏ كه مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاك يكسان کر د.

    علي‏ الوردي‏ مي‏گويد:

 « بقيع مقبره اهالي‏ مدينه در زمان رسول خد 9 و بعد از آن حضرت بوده است كه در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر و جمع كثيري‏ از صحابه و تابعين به خاك آرميده بوده‏اند و نيز 4 تن از امامان ( امام حسن ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق : ) د فن گرديده‏اند و شيعيان بر روي‏ اين قبور مبارك، ضريح باشكوهي‏ كه با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور ، تا چهار ماه اوّل كه عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آن‏جا كه ابن سعود ادامه كار خود را همراهي‏ وهابيون مي‏ديد و بدون آنان نمي‏توانست مشروعيّت خود را حفظ كند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علم ي نجد را كه عبداللَّه‏بن بليهد بود ، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد . وي‏ وقتي‏ به مدينه رسيد، تمام علما را جمع کر د و سؤالِ از پيش طراحي‏ شده را بر علم ي مدينه عرضه داشت و گفت: علم ي مدينه منوّره درباره ساختن بنا بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه مي‏گويند ؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران كردن و جلوگيري‏ از گزاردن نماز در كنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي‏ مانند بقيع كه با قبه و ساختمان بر روي‏ قبور مانع از استفاده از قسمت‏هايي‏ شده است كه روي‏ آن قرار گرفته ، آيا اين كار غصب قسمتي‏ از وقف نيست كه هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلم از بين برود؟ و آن چه را كه جهّال دركنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن كردن چراغ بر روي‏ قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را كه مردم در كنار خانه پيامبر انجام مي‏دهند ، مثل : دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه كه در مسجد انجام مي‏دهند از قبيل : ترحيم و تذكير بين اذان و اقامه و اعمالي‏ كه قبل از فجر در روز جمعه ب ه جا مي‏آورند ، آيا مشروع هست يا نيست؟ و ...

  علم ي مدينه جوابي‏ را كه خوشايند ابن ‌ سعود بود، عرضه ک ردند . به دنبال فتاواي‏ علم ي مدينه، قبور شهر مدينه ، به­خصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثه اسف‏بار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعه‏نشين با اعتراض عمومي‏ روب ه رو شد.  علما درسهاي‏ خود را تعطيل كرده ، بازاري‏ها دكان‏هاي‏ خود را بست ند و اجتماعات عظيمي‏ تشكيل ش د و به سوگ نشستند . همچنان كه تلگراف‏هايي‏ به سران و علم ي جهان اسلام مخابره نمودند و اعمال آل سعود را محكوم نمودند.

علي‏الوردي‏ مي‏گويد: روزنامه‏هاي‏ عراق مقالاتي‏ را در محكوم كردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند. روزنامه العراق در سر مقاله خود نو شت : كار تمام شد و ابن بلهيد با فتواي‏ خود، بزرگ‏ترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي‏ صادره از او همانند تيري‏ ست كه جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناك نمود. در اين روزنامه مقاله‏اي‏ به قلم اسماعيل آل ياسين از كاظمين، منتشر گرديد كه نو شته بود : اي‏ مسلمين ، اين چه خفقاني‏ است كه در آن گرفتار شده‏ايد. اين چه سُستي‏ ست كه شما را وادار به سكوت نمود ه و در مقابل قضاياي‏ زشت و زننده‏اي‏ كه آن ياغي‏ در بلاد اسلامي‏ انجام مي‏دهد و دل هر مسلماني‏ را به درد مي‏آورد، عكس‏العمل نشان نمي‏دهيد.

محمّد گيلاني‏ نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملكرد وهابيون نسبت به تخريب قبور مي‏گويد: ساختن بن ي گنبدي‏ شكل بر روي‏ قبور، مخالفت با سنّت نبوي‏ نيست ؛ چون پيامبر اكرم، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي‏ ديوارها و نيز سقفي‏ شبيه گنبد است . و در ادامه گفت: بوسيدن ضريح‏ها، از باب بوسيدن شخصي‏ است كه محبوب  است و هيچ گونه منعي‏ از آن در اسلام نرسيده است. سيّد صدرالدين صدر مي‏گويد: قسم به جانم، يقيناً  هول و هراسناکي فاجعه بقيع ، گرد پيري‏ بر سر طفل شيرخوار‏ مي‏نشاند و اين فجايع ابتداي‏ مصيبت ست كه آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست . آيا مسلمان نبايد براي‏ رضاي خداوند، حقوق باقي‏ مانده انسان‏هاي‏ هادي‏ و شفيع را رعايت كنند ؟

   گفتني است كه جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد. [111]

 م) نزاع بين عبدالعزيز و ياران او ؛ بعد از آن كه عبدالعزيز با تأييد دولت بري ت انيا، حكومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حكومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ كه تاريخ نام آنها راگروه ‏ الاخوان ثبت كرد ه برخورد جدّي‏ رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود . عبدالعزيز با كفّار ( دولت بريتاني ) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني‏ اهل تساهل بود و... القابي‏ از قبيل : السلطان، الملك، ... براي‏ خود در نظر مي‌ گرفت كه مورد نكوهش بعضي‏ از ياران ش مي‌شد و نيز سبيل خود را بلند مي‏كرد، سربندي‏ به سر مي‏بست .

 فرزند خود را براي‏ ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد ؛ چرا كه بلاد مصر از نظر الاخوان ، بلاد كفار شمرده مي‏شد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي‏ ديدار از كشورهاي‏ اروپايي‏ به فرنگ فرستاد ، براي‏ جنگ، از ماشين‏ها و تجهيزات مخابراتي‏ كه از ساخته‏هاي‏ اروپايي‏ها بود، استفاده مي‏كرد. همه اين‏ها بدعت‏هايي‏ بود كه ‏الاخوان او را بدان متهم مي‏ کر دند . ‏الاخوان معتقد بود كه عبدالعزيز بايد به دولت‏هاي‏ همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و كشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال كند.

 صاحب كتاب تاريخ نجد مي‏گويد: ‏الاخوان عبدالعزيز را مشكل ديگري‏ براي‏ خود مي‏ديدند ؛ از اين رو عليه او طغيان كرده ، مردم را نيز مجبور به شورش مي‏كردند. الاخوان به راحتي‏ با كساني‏ كه از آنها تبعيّت نمي‏كردند ، جنگيده،‌ آنها را تكفير كرده ، مال و اموالشان را به يغما مي‏بردند و به باديه‏نشين‏هايي‏ كه ياري‏شان نمي‏كردند، مي‏گفتند: تو اي‏ باديه‏نشين، مشرك هستي‏ و خون و مالت هدر مي‏باشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي‏ در دل مردم پديد آمد ه بود ‏ كه مردم احساس امنيّت نمي‏كردند.

صاحب تاريخ المملكة العربيّة السعوديّه مي‏نويسد: ‏الاخوان مخالف علم و تكنولوژي‏ بودند و هرگونه صنعت جديد را شرك و كفر قلمداد مي‏كردند ؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشين‏ها، ساعت‏ه و آهن‏ربا مي‏گفتند: اين‏ها سحري‏ هست كه شيطان انجام مي‏دهد، از به كارگيري‏ اين وسايل و انتشار آن جلوگيري‏ كرده ، بدين ترتيب‏ مانع پيشرفت و تمدن مي‌شدند و كشور را عقب‏‏ نگه مي‏داشتند.

 ن) اجتماع معارضين‏؛

 در سال 1345ق . رؤساي‏ معارضين به رهبري‏ فيصل الدرويش در منط ق ة الغطغط جمع شدند و مواردي‏ را كه با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري‏ نمودند ، از جمله:

 1 . سفر پسر سعود به مصر ،

 2 . سفر فرزند ديگرش ( فيصل ) به لندن،

 3 . به كارگيري‏ تلگراف، تلفن و ماشين‏آلات،

 4 . خطر تجارت با كويت ؛ چرا كه مردمانش كافرند و مباني‏ وهابيت را قبول ندارند،

 5 . منع قبايل اردني‏ و عراقي‏ از چر ان دن گوسفندانشان در اراضي‏ مسلمين،

 6 . مخالفت با دولت درباره تسامح با خوارج ـ ( شيعيان !) در احساء و قطيف.

 عبدالعزيز يا مي‌بايست آن­ها را به اسلام هدايت مي‌کرد و يا آن­ها را به قتل مي‌ رساند. عبدالعزيز براي‏ حل اين مشكل، جلسه‏اي تشكيل داد و تمام اعضاي‏ معارضين به جز سلطان‏بن بجاد را دعوت نمود. ابن ‌ بجاد حاكم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود كه اطميناني‏ به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت ؛ به خصوص بعد از اين كه ابن بجاد او را تحريم و تكفير و عزل کرد.

 ص) حمله به ‏الاخوان؛   در سال 1346ق . در عراق مذاكراتي‏ مبني‏ بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي‏ و زره‏پوش‏ها، در نزديكي‏ مرزهاي‏ نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي‏ صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريكات نظامي‏ عليه ديگر كشورها جلوگيري‏ نمايند. در اثناي مذاكرات ، به ناگاه ‏الاخوان به سربازخانه حمله کر دند و حدود 20 نفر از آنان را كشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.

در اين ميان هواپيماهاي‏ انگليسي‏ به اصرار حاكم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميه‏هايي‏ جهت هشدار به ‏الاخوان، پخش كردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسي‏ها توجهي‏ نكردند و هواپيماهاي‏ بريتانيايي‏ با بمب‏هاي‏ خود، جماعت الاخوان را تار و مار كردند. كوبيده شدن ‏الاخوان، ابن سعود را بين دو راهي‏ تسليم و يا مذاکره قرار داد ؛ از اين رو وي‏ مذاكره با دولت بريتانيا را برگزيد . سپس معارضين را جمع کرد و به آن­ها گفت­ که براي جنگ با بريتاني نياز به نيرو و قدرت ست که نداريم.

 ‏الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حكومت گسترش داد. در همه جا اعلام مي‏كرد كه حكومت مي‏خواهد اساس دين را ويران نمايد و با كفار روابط دوستانه دارد. اين‏ها در حالي‏ كه 5 هزار نفر بودند ، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند . در سال 1349ق . لشكري‏ به استعداد 15 هزار نفر از عشاير تشكيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شكست شدند . از جمله عوامل شكست الاخوان اين بود كه علما همگي‏ با عبدالعزيز بودند . همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسه ديني‏ آنها را كم‏رنگ جلوه داد.

ع) مشكل ديگر؛ بعد از آن كه لشکر عثماني‏ شكست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي‏ سربازان عرب عثماني، لشكري‏ جديد تشكيل داد كه مجهّز به ماشين‏ها و سيستم مخابراتي‏ بود و نيز مدارس جديدي‏ در نجد ت سيس كرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت كرده ، صداي‏ اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آن­ها مي‏گفتند : چگونه جايز است كه رسم ونقاشي‏ در مدارس مد شده و ب ه راه بيفتد و در آن مدارس جديد لغات بيگانه و جغرافيا تدريس شود . آنان سينما، نور افكن و هواپيما را قبول نداشتند و مي‌گفتند که مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد مي‏كنند...

 ف) يك ماجراي‏ شگفت؛ ملك عبدالعزيز با گروهي‏ از انگليسي‏ها در قصر خود نشسته بودند كه مؤذن بانگ برداشت. امام جماعت به نماز ايستاد و نماز جماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: ) وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُو ... ( عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را كتك زد و گفت: اي‏ خبيث ، تو را به سياست چه كار؟ آيه ديگر پيدا نمي‏شد كه بخواني‏ ؟!

س) بحران جديد ؛ پس از آن كه بر جنبش الاخوان، غلبه كرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد ، در سال 1348ق . دچار بحران اقتصادي‏ سنگيني‏ ش د ، به طوري‏ كه حجّاج در آن سال به 40 هزار نفر تقليل پيدا كرد ند و ساكن ن حجاز دچار گرسنگي‏ شدند و از حجاج ياري‏ طلبيدند تا كمكي‏ به آنها كنند. آنان  از مازاد غذاي‏ حجاج و نيز از پوست ميوه‏ها، براي‏ ادامه حيات استفاده مي‏نمودند.

    عبداللَّه فيلبي‏ مي‏نويسد:

اضطراب و پريشاني‏ بر ملك عبدالعزيز غلبه نمود ، به طوري‏ كه در يكي‏ از روزها پرده از اين اضطراب برداشته ، گفت: ما با فاجعه اقتصادي‏ مواجهيم به طوري‏ كه تمام بلاد را در برگرفته ست.

وي‏ گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنج‏هاي‏ مدفون از قبيل نفت و طل ست و تو عاجز هستي‏ از اين كه آن گنج‏ها را بيرون آوري‏ و از طرفي‏ به ديگران هم اجازه نمي‏دهي‏ تا از طرف تو به اكتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من كسي‏ را پيدا كنم كه يك ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياو ر د، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من مي‏خواهد، به او مي‏دهم.

ث) رقابت براي‏ كسب امتيار نفتي؛ از زماني‏ كه غرب دريافت كه در مناطق نجد گنج‏هاي‏ مخفي‏ از قبيل نفت و ... نهفته است، شروع به رقابت براي‏ كسب امتياز حفاري‏ نمودند. به طوري‏ كه دو شركت عمده براي‏ كسب امتياز حفاري‏ وجود داشت: يكي‏ شركت آمريكايي‏ و ديگري‏ شركت بريتانيايي‏. كه نهايتاً شركت آمريك ي ي‏ موفق به كسب امتياز در سال 1353ق . گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شركت آمريكايي‏ و شيخ عبداللَّه سلمان، نماينده حكومت سعودي‏ در اين زمينه پيماني‏ منعقد گرديد. [112] كسب امتياز نفتي‏ براي‏ مريكا قدم اول براي‏ سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزه عرب ستان ‏ بوده است. بعد از آن ، آمريكا نفوذ خود را کم‌کم وسعت بخشيد ؛ به طوري‏ كه تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت كه تا به امروز ادامه دارد.

خ) خاندان عبدالعزيز؛ الوردي‏ مي‏گويد: عبدالعزيز كثيرالازدواج بود كه نمونه‏اش در عصر ما يافت نمي‏شود ، به­طوري‏كه دختر بچه‏هاي‏ او 45 نفر بودند حال معلوم نبود كه دختران جوانش چ ند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت ... .

    خانواده‏اش جزو طبقه ممتاز اجتماعي‏ بودند و اَعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي‏ كه از پول نفت نصيبشان گرديد ، غرق در خوش‏گذراني‏ و شهوات بودند.

ذ) فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و  بيمار گرديد و ديگر نمي‏توانست حركت كند . به ناچار با صندلي‏ متحرك(چرخ دار) جابه جا مي‏شد و فرسودگي‏ او را از پا درآورده بود و نمي‏توانست چيزي‏ را تشخيص دهد و چندان رغبتي‏ براي‏ كارهاي‏ حكومتي‏ در خود نمي‏ديد . سرانجام در سال 1372ق. در حالي‏ كه 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي‏ به سعود ر سيد و فيصل را وليعهد خود نمود. [113]

پس از او نيز تا کنون ساير پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکيه زدند.

مهاجم ن به­دستور ابن سعود و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند.

پرکردن چ ه‌ هاي‏ آب، آتش زدن درختان، دست درازي به ناموس مسلمين. دريدن  شكم­هاي‏ زنان حامله، بريدن دست­هاي کودکان و... نتيجه و پي­آمد اين هجوم بود . آنان هر آنچه در خانه‏ها از پارچه‏هاي‏ رنگارنگ و زينت‏آلات يافتند، ربودند و بالأخره تمامي‏ مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال ( 1163 ق.) تا به امروز مخروبه است.

حاکمان‏، متّحد جريان تفرقه

ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حکومت نوپاي حجاز و جرائمي‏ است كه مرتکب شد ند و نيز خونريزي‏ و ويراني‏ه ي ي‏ است كه به بار آوردند .

پيروان وي‏ وقتي‏ مسلماني‏ را مي‏كشتند، مالش را به يغما مي‏بردند و خمس مال را به رييس حکومت وقت مي‏دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم مي‏كردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام مي‏دادند و امير نجد نيز حامي‏ او بود كه با اين حمايت­ها، امارت او وسعت گرفت.

 

[1] .  حرّان از توابع شام است.
[2] .   البداية والنهايه، ج 14 ، صص4 ـ 26
[3] .   المنهل‏الصافى، ص 340
[4] .   الطبقات الشافعية الكبري، ‏ ج9،‌ ص164
[5] .   الطبقات الشافعيه  الكبري‏، ج 9 ، ص 35
[6] .   همان، ص 190
[7] .   تكلمة الصيف الصقيل كوثرى، ص 190 ؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص38
[8] .   براي اطلاع بيشتر ر.ك. به: مرآة الجنان، ج4،‌ص277
[9] .   دفع شبهة من شبّه وتمرّد، ص216
[10] .   فرقان‏القرآن، ص 132
[11] .   الصبح السافر : 54
[12] .   الرحله ، ص95؛ من اعلام المجددين، ص47
[13] . درةالجحال في‏ اسماء الرجال امر، ج 1 ، ص 30
[14] . ارشاد الساري، ج2،‌ ص329
[15] .   الوافي بالوفيات، ج2،‌ص270
[16] .   الدرر الكامنه، ‌ج3،‌ص400 ؛‌ معجم المؤمنين،‌ ج9،‌ ص106
[17] .   الكني‏ و الالقاب، ص393
[18] .   البداية و النهايه، ج14، ص2
[19] .  جن: 18
[20] .  رعد: 14
[21] .  اعراف: 194
[22] .  فاطر: 13
[23] .  اسراء: 56
[24] .  اسراء : 57
[25] .  يونس: 106

[26] .  احقاف: 5

[27] .  غافر: 60
[28] .   نور الثقلين، ج 4 ، ص 527
[29] .   سفينة البحار، ج 3 ، ص 48
[30] .  جن:  18
[31] .  ابراهيم: 30
[32] .  شعراء: 98
[33] .   منهاج السنه‌، ج 2 ، ص 143
[34] .   زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور، ص 156
[35] .   مسند احمد، ج 4 ، ص 138 ؛ سنن ترمذي، ج 5 ، ص 569 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1 ، ص 441
[36] .   سنن دارمي، ج 1 ، ص 56 ؛ سبل الهدي والرشاد، ج 12 ، ص 347
[37] .   فتح الباري، ج 2 ، ص 577 ؛ وفاء الوفا، ج 4 ، ص 1372
[38] . تاريخ بغداد، ج 1 ، ص 120
[39] . خلاصة الکلام، ص 252
[40] . طبقات الشافعيه الكبري، ج 2 ، ص 234
[41] . المدخل في رسالة زيارة القبور، ج 1 ، ص 257 ؛ نيز ر. ك. به: الغدير ، ج 5 ، ص 111
[42] .   فرقان القرآن، ص 133 ؛ ر.ک. به: الغدير، ج 5 ، ص 155
[43] .   المواهب اللدنيه، ج 3 ، ص 417
[44] .   روافد الايمان الي عقايد الاسلام، ص ص91 ـ 64
[45] .   زعماء الاصلاح في العصر الحديث، ‌ ص10

[46] .   سير اعلام النبلاء، ج 1 ، ص 317 . طليحه يكي‏ از صحابه بود . وي در سال 9 هجري‏ اسلام آورد و سپس مرتد شد و به طائفه  آل جفنه (در شام) ملحق گرديد و دوباره د ر زمان عمر به اسلام بازگشت و به حج آمد . عمر به او گفت: تو را دوست ندارم چون تو دو نفر از نيروهاي‏ اطلاعات ـ عملياتي ‏ به نام عكاش ة بن محصن و ثابت بن اقرم را به قتل رساندي‏ ـ سرانجام او در جنگ نهاوند كشته شد .
[47] .  زيد بن خطاب ، برادر عمر بن خطاب و از او بزرگتر بود و قبل از او اسلام آورد . ظاهراً در تمامي ‏ جنگ‏هاي ‏ پيامبر شركت كرده ، در جنگ يمامه در سال 12 هجري‏ به همراه 600 نفر از اصحاب پيامبر كشته شد ؛ سير اعلام النبلاء ، ج 1 ، ص 298
[48] .   محاضرات في‏ تاريخ الدولة السعوديه، ص ص 13 و 14
[49] .  ابن عابدين كه معاصر فتنه وهابيت بود، در سال 1 25 2ق. درگذشت . او در كتاب خود به نام الرد المُحتار در باب جهاد البغاة مي‏نويسد : مطلب الوهابيه خوارج زماننا.
[50] .   كشف‏الارتياب، ص13
[51] .   الصواعق الالهيّه، ص 27
[52] .  او نويسنده كتاب سبل السلام در شرح بلوغ المرام عسقلاني ‏ است و در سال 1182ق. درگذشت.
[53] .   كشف‏الارتياب، ص8
[54] .  همان.
[55] .   الصواعق الالهيه، ‌ ص4
[56] .   الدرر السنية في الرد علي الوهابيه، ‌ ص39
[57] .   همان، الفجرالصادق، ص17
[58] .   همان، الفجرالصادق، ص 17
[59] .   الدرر السنية في الرد علي الوهابيه، ص39
[60] .   همان .
[61] .   الدرر السنية في الرد علي الوهابيه، ص39
[62] .   کشف الارتياب، ص15،‌به نقل از خلاصة الکلام.

[63] .  يونس: 31

[64] .  زمر: 3

[65] .  عنكبوت: 65

[66] . کشف الارتياب، ص913؛ به ‌ نقل از کتاب ‌ تاريخ ‌ نجد،‌ ‌ محمود ‌ شکري آلوسي.

[67] . بحوث في الملل والنحل، ج4،‌ ص352

[68] .    الفجر الصادق، ص 14

[69] .   علامه علوي‏ بن احمد الحداد مي‏گويد:

 «من تقريظهاي‏ علم ي بصره و بغداد و حلب و احساء و ... را بر آن نگاشتم و محمدبن بشير قاضي‏ رأس الخيمه در منطقه عجمان آن را تلخيص نمود.

[70] .   عنوان المجد، ج‏1، ص105

[71] .   مفتاح الكرامه، ج 5 ،  ص 512
[72] . تاريخ البلاد العربيه ، ص126، طبق بعضي‏ از گزارش­ها، وهابيون پنج‌هزار نفر‌ را‌كشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌كردند ؛ موسوعة‌العتبات، ‌ج8 ، ص273
[73] . اخبار الحجاز و نجد في‏ تاريخ الجبرتي، ص93
[74] . تاريخ الجبرتى، ص93
[75] . اخبارالحجاز و نجد في‏ تاريخ الجبرتى، ص93
[76] . عنوان‏المجد، ص122
[77] . آل مسعود ماضيهم و مستقبلهم، ص64
[78] . تاريخ العربيةالسعوديّه، ص54
[79] . كشف‏الارتياب، صص 25 و 26
[80] . مفتاح‏الكرامه، ج 5 ، ص 512
[81] .  بايد توجه داشت هجوم وهابيون به بلاد اسلامي‏، مصادف با جنگ‏هاي‏ دولت­هاي‏ غربي‏ با دولت عثماني‏ بود و جالب اين­كه: فتنه‏اي‏ كه ابن تيميّه برپا كرد نيز مصادف با هجوم لشكر صليبي به بلاد اسلامي بود‏ كه جنگ‏هاي‏ سختي‏ ميان دو طرف برپا گرديد .
[82] .   مفتاح ‏الكرامة، ج 5 ، ص 514
[83] .   لمع ‏الشهاب، ص 201
[84] .   مفتاح ‏الكرامه، ج 7 ، ص 653
[85] .   عنوان‏المجد، ج 1 ، ص 122
[86] .   تاريخ العربية السعوديه، ص 105
[87] .   عنوان ‏المجد، ص160
[88] .   هذه هي‏ الوهابيه، ص127
[89] .   آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 68
[90] .   موسوعة العتبات المقدسه، ج 8 ، ص 273
[91] . همان،‌ ج 8 ، ص 274
[92] .   ماضي‏ النجف و حاضرها، ص231
[93] .   كشف ‏الارتياب، ص 45
[94] .  بين درعيه و شقراء دو روز فاصله بود.
[95] .  فاصله وي ‏ با درعي ه 18 ساعت گرديد.
[96] .   كشف‏الارتياب، ص 45
[97] .   آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 69
[98] .   تاريخ ‏العربيّة السعوديه، ص 131
[99] .    تاريخ الجبرتى، ص 636
[100] .   هذه هي الوهابيه، ص129
[101] .   تاريخ نجدالحديث، ص 99
[102] .   العلاقات بين نجد و الكويت، ص 68
[103] .   كشف‏الارتياب، ص 48
[104] .   هذه هي‏ الوهابيه، ص 135
[105] .   آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 104
[106] .   كشف‏الارتياب، ص 50
[107] .   همان، ص 54
[108] .   کشف الارتياب، ‌ ص 52
[109] .   آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 135
[110] . همان ، ص 135
[111] . لمحات اجتماعيه، ص305
[112] .   الوريدى، ص351
[113] . آل سعود،‌ ماضيهم و مستقبلهم، ص166

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: