شیعه نیوز:
پرسش
در احتجاج از محمد سائب روایت شده است که مروان بن حکم به حسین بن علی( علیه السلام ) گفت: «اگر افتخار شما به فاطمه( سلام الله علیها ) نباشد، به چه چیز بر ما فخر میکنید؟ امام حسین( علیه السلام ) برخاست، گلوی او را گرفت و فشرد و آنحضرت بسیار نیرومند بود که عمامه مروان را به گردن او پیچید تا بیهوش شد». این چنین روایتی در کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی نقل شده است. آیا این روایت حقیقت دارد، و اگر درست است، علت رفتار این چنینی امام حسین( علیه السلام ) چه بوده است؟
پاسخ اجمالی
. این روایت تنها در احتجاج طبرسی و مناقب ابن شهرآشوب[1] ذکر شده است، و برای یک واقعه تاریخی، همین مقدار قابل قبول به نظر میرسد: «قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَکَمِ یَوْماً لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع لَوْ لَا فَخْرُکُمْ بِفَاطِمَةَ بِمَ کُنْتُمْ تَفْتَخِرُونَ عَلَیْنَا؟ فَوَثَبَ الْحُسَیْنُ ع ...»؛[2]
از محمّد بن سائب نقل است: روزى مروان بن حکم به امام حسین( علیه السلام ) گفت: اگر مباهات شما به فاطمه نبود به چه چیزی بر ما فخر میکردید!؟
آنحضرت با شنیدن این سخن از جا برخاست و گریبان مروان را گرفت، - و در این کار بسیار قوى بود- گلویش را فشرده و عمّامه او را به دور گردنش انداخت و چندان کشید که او بیهوش شد، سپس او را رها کرده و رو به جماعت قریش نموده و فرمود:
شما را به خدا سوگند میدهم که گفتههایم را اگر درست بود تصدیق کنید! آیا در روى زمین دو حبیبى که نزد رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) محبوبتر از من و برادرم باشند میشناسید؟ یا دخترزاده پیامبرى جز من و برادرم سراغ دارید؟
همگى گفتند: خدا میداند که سراغ نداریم!
امام حسین( علیه السلام ) فرمود: و من هم در روى زمین فرد ملعونى که فرزند ملعون باشد که هر دو از جانب رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) طرد شده باشند، ، جز این (مروان) و پدرش نمیشناسم.
به خدا که در شرق و غرب عالم مردى که نسبت اسلام به خود دهد، دشمنتر [از این فرد] براى خدا و رسول و اهلبیت او نیست، و علامت و نشان کلام من در تو این است که چون غضب کنى رداء از دوشت میافتد.
راوى میگوید: به خدا سوگند که مروان از جایش برنخاست تا خشمگین شد، خود را تکاند و رداء از دوشش افتاد.
2. اما در مورد اینکه چرا امام حسین( علیه السلام ) چنین رفتار خشنی را انجام داده است، به پیشینه و وضعیت آنروز مروان بر میگردد:
گفتند: مروان بن حکم روز جمل اسیر شد، براى نجات خود از امام حسن( علیه السلام ) و امام حسین( علیه السلام ) درخواست کمک کردند، حسنین( علیه السلام ) نیز نزد پدرشان شفاعت کرده و امیر المؤمنین( علیه السلام ) او را آزاد فرمود.
سپس حسنین براى بیعت مروان از حضرت اجازه خواستند، امام فرمود: مگر بعد از کشتهشدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیاز نیست، دستش دست یهودى خائن است، اگر با دستش با من بیعت کند، با نشیمنگاهش میشکند. براى او حکومتى در پیش است که مقدار زمانش به اندازهاى است که سگ بینى خود را بلیسد. او پدر چهار حاکم است، و جامعه اسلامى از او و فرزندانش روز خونبارى خواهد دید.[3]
با این بیان، وضعیت مروان روشن میشود؛ وی که بعد از قتل عثمان با امام بیعت کرده بود، با شرکت در جنگ جمل بیعت خود را شکست و عملاً خود را مهدور الدم نمود.
تشبیه او به یهودی به خاطر مکر و حیله و پیمان شکنى او است، چنانکه یهود به پیمان شکنی مشهور است.
او پدر چهار حاکم و والی به نامهای عبد الملک که خلیفه شد. و عبد العزیز والى مصر، بشر والى عراق، و محمّد والى جزیره گردید، و آنها در مکر و حیله و گمراه کردن مردم مانند پدرشان بودند، در قتل و غارت و انواع سختیها که از ایشان صادر شد.
البته بعضى گفتهاند مراد از چهار فرمانروا که حضرت فرمود، چهار پسر عبد الملک بن مروان، یزید و سلیمان و ولید و هشام، هستند که هر چهار نفر به خلافت رسیدند.[4]
بنابر این، کسی که چنین وضعیتی در جامعه اسلامی داشته؛ اسلام آوردنش از روی نفاق بوده، و آزاد شده به دست امام حسن( علیه السلام ) و امام حسین( علیه السلام ) است، و اکنون به خود اجازه میدهد که در برابر اهلبیت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) چنین اظهار خودنمایی کند، آیا مستحق چنین برخوردی نیست؟ و آیا همچنان باید با او از راه مدارا و کرامت برخورد نمود؟
[1]. طبرسی و ابن شهر آشوب مازندرانی، هر دو متوفای سال 588 ق(قرن ششم) هستند.
[2]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج 4، ص 51، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 2، ص 299، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[3]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 102، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[4]. ر. ک: شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، ترجمه و شرح، فیض الاسلام اصفهانی، علی نقی، ج 1، ص 171، تهران، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الإسلام، چاپ پنجم، 1379ش.
T