به گزارش «شیعه نیوز»، بچه که بودیم وقتی از ما میپرسیدند در آینده دوست دارید چه کاره شوید؟ اکثرا دوست داشتیم دکتر، مهندس، خلبان، معلم و یا خبرنگار شویم ولی کمتر کسی از ما میخواست پاکبان (رفتگر) شود! خُب چه میشود کرد، چرخش روزگار باعث میشود، برخیها به آرزوها و رویاهای دوران کودکیشان نرسند.
اگر بگوییم همه مشاغل زنجیر وار به هم پیوسته و مکمل هماند و هیچ شغلی در جامعه بیارزش نیست، بیراهه نگفتهایم.
دستانی که پاکیزگی را هدیه میدهند
امروز میخواهیم در مورد افرادی صحبت کنیم که صبحها پا به پای خورشید به خیابان میآیند اما دیرتر از خورشید میروند، با دستهای پینه بستهشان، جاروی دسته بلند را بر سطح کوچه میکشند و گرد و غبار نگاهها و قدمهای خسته عابران را جارو میکنند، گاهی کنار جوی میایستند و به جارویشان تکیه میدهند تا خستگیشان برطرف شود و گاهی داخل جوی و کانال میروند تا لجن و بویی، مردم را اذیت نکند.
خیلی از ما هر روز در خیابانهای سرد و بیروح شهر از کنار همین پاکبانان بیتفاوت گذر میکنیم بدون اینکه حتی یک خسته نباشید، بگوییم!
پاکیزگی شهر ارمغان دستهای پینه بسته و تن رنجور پاکبانهای بیآزار، بیادعا و شریفی است که برای کسب لقمهای نان ِحلال با طلوع آفتاب به کوی و برزن میآیند و حتی دیرتر از غروب آفتاب به خانههایشان میروند تا چهره شهر، در نگاه من و تو، زیبا جلوه کند.
میگویند، پاییز زیباترین و شاعرانهترین فصل خداست، برگ ریزان پاییزی و بارش باران برای ما در این فصل، زیبایی خاصی دارد ولی این زیبایی برای پاکبانان مفهوم دیگری دارد، هر برگی که بر زمین میافتد و هر قطره بارانی که میبارد، نوید از یک روز پر کار برای آنهاست.
پ مثل پاک و پاکبان
درست در لحظهای که ما زیر باران روی برگهای پاییزی عاشقانه قدم میزنیم، در این سوی خیابان، بوى لجن از گلو گرفتگى جوى آب بلند مىشود، پاکبان پیر با قامتی خمیده، دستهایش را در لجن فرو میکند و راه آب را باز میکند.
کمی آنطرفتر پاکبان دیگری با جارویی که صدای خِش خِش سائیده شدنش روی کف خیابان، سمفونی تک نفره ایجاد کرده، غبار از چهره شهر میزداید.
امروز به سراغ قهرمانان نارنجیپوشی میروم که قصهاشان با پاکبانهای دیگر متفاوت است؛ قهرمانهای امروز ما اندکی فداکارتر و گمنامتر هستند.
همین چند وقت پیش بود که تصاویری از دو پاکبان در فضای مجازی منتشر شد که در بین انبوهی از لجن و زباله در حال تمیز کردن جوی آب بودند.
برای یافتن این دو پاکبان شهرداری پرسوجو کردیم و در نهایت یکی از آنها را در شهرداری منطقه ۳ تبریز و دیگری را در شهرداری شهرستان هوراند یافتیم.
روایت اول از مرد زیرزمینی تبریز
علی معنوی، ۵۱ سال دارد، او از سال ۸۰ به عنوان نیروی اگو (نیروی مختص گرفتگی پلها و جوی آب) در شهرداری مشغول به کار است. همکارانش در مورد او میگویند که حاج علی آچار فرانسه منطقه ۳ است.
آقای معنوی دو فرزند دارد که یکی از آنها مجرد و دیگری ازدواج کرده است. او قبل از اینکه در شهرداری مشغول به کار شود به مدت ۲۵ سال قالیبافی میکرده ولی به علت کم سو شدن چشمهایش و نداشتن سرمایه کافی، این کار را رها میکند.
«وقتی میگوییم آشغال نریزید، میگویند وظیفه شماست که جمع کنید». این را میگوید و ادامه میدهد: «کار رفتگران سخت و طاقتفرساست تا از نزدیک نبینید، سختی کار را درک نمیکنید».
حقوق میگیری پس وظیفته
او میگوید: «از شهروندان میخواهم زبالههایشان را به موقع بیرون بگذارند، ما به مردم میگوییم زبالهها را به موقع بیرون بگذارید اما توجه نمیکنند؛ میگوییم زباله را پرت نکنید، با لحنی نامناسب میگویند وظیفه شماست، شما باید جمع کنید، ما هم نمیتوانیم چیزی بگوییم، اما خدا را خوش نمیآید به عمد آشغال بریزید تا ما آن را جمع کنیم با این توجیه که وظیفه ماست».
قهرمان نارنجیپوش ادامه میدهد: «خیلیها از پوشیدن لباس نارنجی و انتخاب شغل رفتگری امتناع میکنند، ولی من هیچوقت از کارم خجالتزده نشدهام، هر جا که شغلم را بپرسند، میگویم رفتگر هستم، فرزندانم نیز با افتخار میگویند که پدرمان رفتگر است، هیچوقت از شغلم خجالت نکشیدهاند، حتی اگر روزی به مرخصی بروم همسرم به من گوشزد میکند که امروز کار نکردهای و پولی که سر ماه خواهی گرفت، حلال نخواهد بود».
از ماجرای آن عکس میپرسم، گوشی ساده در دستاش را نشان داده و میگوید:«من نمیدانم چه کسی آن عکس را گرفته و پخش کرد، ولی میگویند در اینترنت پخش شده است ولی وظیفه من بود تا زبالههای جمع شده در داخل دریچه را باز کنم، من به علت سرریز شدن آب، به داخل لجنها رفتم و با دست آنها را بیرون آوردم».
آنطور که آقای معنوی تعریف میکند، بارش به یکباره در تبریز شدت میگیرد و آب منطقه را فرا میگیرد، او بدون لباس و تجهیزات خاصی وارد دریچه منطقه جلالیه میشود و بعد از ساعتها تلاش، کانال را باز میکند.
آقایان تنهایی، زلفی و نجفی نیز از همکاران مجموعه خدمات شهری منطقه ۳ هستند و هر از گاهی در گفتوگوی ما شرکت میکنند و خاطراتی از آقای معنوی و کارهای او تعریف میکنند.
اینجا رئیس و کارگر نداریم
بنابه گفته آقای زلفی در آن مجموعه رئیس، کارگر و کارمند هیچ فرقی ندارند و هر جا که لازم باشد، لباس بر تن کرده و به داخل جوی، کانال و آشغال میروند.
آقای تنهایی با خنده میگوید: «خدا این آقای معنوی را چند بار به ما بخشیده است زیرا چند باری داخل کانال رفته و ساعتها از او خبر نداشتیم و حتی یک بار به داخل کانال رفت ولی بعد از دقایقی شدت بارش زیاد شد و آب کل خیابان را فرا گرفت و به دلمان لرزه افتاد که معنوی را آب برد ولی بعد از چند ساعت دیدیم که با حال وخیم برگشت.
آقای معنوی هم که تا سوالی از او نپرسی، چیزی نمیگوید و همه لحظات سرش را پایین انداخته است. به او میگویم، از بوی تعفن زبالهها حالتان بهم نمیخورد؟در پاسخ میگوید: «چرا بارها شده که حالت تهوع گرفتهام ولی این کار من است، اگر من انجام ندهم چه کسی باید انجام دهد، حتی یک بار لاشه یک گربه در داخل دریچه مانده بود که وقتی بیرون آوردم از شدت بوی بد نمیتوانستم نفس بکشم».
سختترین جا برای باز کردن کانال و دریچه برای آقای معنوی منطقه راهآهن تبریز است، ولی به قول خودش، زیرِ زمین را عین کف دستش میشناسد و بارها از منطقه مارالان به داخل زمین رفته و از منطقه کبریتسازی بیرون آمده است.
روز کاری آقای معنوی از ۵ صبح آغاز میشود و تا ۱۳ بعد از ظهر به طول میانجامد، ولی در برخی مواقع اضطرار و در صورت نیاز کارش شبانهروزی میشود و تا دو روز هم به خانه نمیرود.
گم کردن مسیر در زیرِ زمین
آقای معنوی تعریف میکند: «روزی برای باز کردن دریچه شهرک رازی از دریچه منطقه جلالیه وارد شدم زیرا تعداد دریچهها کم است و با خود گازوئیل و پارچه هم بردم و قرار بود تا یک ساعت کار را تمام کنم، ولی راه را گم کردم و ۳ ساعت داخل زمین گیر افتاده بودم، بالاخره بعد از ساعتها یک نوری را دیدم و بیرون آمدم».
بدترین روز کاری
آنطور که خودش میگوید، بدترین خاطرهاش برای روزی است که باران شدیدی باریده و دریچهها پُر از شاخ و برگ، گل و لای و زباله شده بود.
حاج علی از آن روز تعریف میکند: «آب رفته رفته بالاتر از سر من میشد؛ برق دینامیکی وصل کرده بودند تا بتوانم ببینم ولی به یکباره حس کردم که آب من را با خودش میبرد، به خاطر همین دستم را روی دینام گذاشتم و برق من را گرفت؛ آن لحظه به پسر سربازم فکر میکردم که قرار بود فردا او را تا پادگان برسانم».
ساعت به ۱۴:۳۰ رسیده است؛ میتوان خستگی را از چشمهای آقای معنوی دید، از او تشکر و خداحافظی میکنم.
روایت دوم: همپای خورشید
قهرمان دیگرمان، جبرئیل مقتدر، ۵۵ سال دارد و صاحب چهار فرزند است. یکی از پسرانش کاشیکار و پسر دیگرش دیپلم گرفته و بیکار است. دو دخترش نیز ازدواج کردهاند.
تحصیلاتش ابتدایی و حدود ۱۹ سالی میشود که لباس نارنجی پوشان شهرداری هوراند را بر تن کرده است.
آقای مقتدر، هر روز صبح زود از خواب بیدار میشود و آنگونه که خودش میگوید روزانه ۱۱ تا ۱۲ تن زباله از سطح معابر و کوچههای شهر جمعآوری میکند.
از او در مورد فیلمی که برای بازکردن کانال فاضلاب به زیر یک پل رفته است، میپرسم که میگوید: «من آن فیلم را در گوشی یکی از آشنایان دیدم، موارد مشابهی زیادی بوده که برای باز کردن دریچه فاضلاب به جاهای تنگ و باریک و پر از لجن رفتهام».
تقدیر ۵۰ هزار تومانی!
آنطور که آقای مقتدر تعریف میکند، فردای آن روز شهردار هوراند او را به دفترش دعوت میکند و با اهدای ۵۰ هزار تومان از او قدردانی میکند!
با این حال، این پاکبان زحمتکش از اقدام شهردار هوراند خشنود است و از او تشکر هم میکند.
آقا جبرئیل ادامه میدهد: «کسی جز من حاضر نمیشود برای جمعآوری زبالهها به داخل جوبها برود. بوی تعفن زباله، برخیها را اذیت میکند و دوست ندارند همچین کاری انجام دهند».
«من از زباله و بوی تعفنش حالم بهم نمیخورد»، این را میگوید و ادامه میدهد: «بعضی جاها هستند که به زور جا میشوم و با پاهایم زبالهها را به بیرون هدایت میکنم، بعضی وقتها غرق در زباله و لجن میشوم ولی با این حال هدفم تمیز و پاکیزه نگه داشتن شهرمان است تا مردم راضی باشند».
او اضافه میکند: «حتی برخیها از ارتفاع هم میترسند ولی من از بالابر هم بالا میروم و پرچمهای مناسبتی یا بنرهای مرتبط را نصب میکنم».
میگوید کارش را دوست دارد و تنها از اینکه مرخصی کمی دارند، گلهمند است.
از برخورد مردم نیز راضی است و میگوید: «در طول خدمتم هیچ بیاحترامی از مردم ندیدهام، خانوادهام هم با شغلم مشکلی ندارند».
با افتخار میگویم که من رفتگرم
آقای مقتدر با اقتدار در مورد شغلش میگوید: «هرگز از شغلم خجالت نکشیدهام و هر جا که شغلم را پرسیدهاند با افتخار گفتهام، من یک رفتگر هستم».
از حقوقش میپرسم، میگوید: « من یک کارگر هستم، حدود یک میلیون و ۶۰۰ تومان حقوق میگیرم و خدا را شاکر هستم که نان حلال بر سر سفره خانوادهام میبرم».
آشپزی سیار
آقا جبرئیل علاوه بر پاکبانی، آشپزی هم میکند. او آشپزخانه ثابت ندارد ولی آشپز سیار است.به گفته خودش، در مراسمهای مختلف از قبیل عروسی و عزا به عنوان آشپز فعالیت میکند.
«برخی رانندگان و مغازهداران نگاه تحقیرآمیزی به پاکبانان دارند!». این را غلامعلی صفری، نماینده پاکبانان شهرداری تبریز میگوید.
او ادامه میدهد: وقتی زباله و آشغالی را به زمین و داخل جوب میریزند موقع تذکر دادن به ما میگویند: «حقوق میگیرید که آشغالها را جمع کنید، وظیفتونه!».
راست میگوید، هر کس وظیفهاى دارد، دیگر! یکی آشغالها را در جوى آب رها میکند و دیگری برای بیرون کشیدن آنها غرق در لجن میشود!
آقای صفری میگوید: «امنیت شغلی نداریم، قراردهای ما یکساله است، اکثر پاکبانان به دلیل شغلشان دچار بیماریهای ریوی و عفونتی هستند».
یکی از مطالبات پارکبانان، تبدیل وضعیت و پرداخت سختی و زیانآور شغلی (حق ۴ درصدی) است. آقای صفری در این خصوص توضیح میدهد: «معوقات حق ۴ درصدی پاکبانان چندین سال است که پرداخت نشده، هرچند از سال ۹۸ به همت شهرداری و شورای شهر، این سختی تصویب و حساب جداگانهای برای پاکبانان برای واریز آن ایجاد شد».
۱۰۵ رفتگر لیسانس و فوقلیسانس تبریزی
به گفته او، ۱۷۵۰ نفر در مناطق ۱۰ گانه شهرداری به عنوان پاکبان فعالیت میکنند، اکثر پاکبانها زیر دیپلماند و ۱۰۵ نفر دارای لیسانس و فوق لیسانس و حدود ۵۰ نفر نیز دیپلم و فوق دیپلم هستند.
نماینده پاکبانان شهرداری تبریز معتقد است که قبلا مردم به پاکبانها، «زیبیلچی» میگفتند و از آنها دوری میکردند ولی اخیرا این نگاهها عوض شده و مردم به پاکبان احترام و ارزش قائل هستند.
باید آشغال نریختن در معابر و خیابانها به آحاد جامعه آموزش داده شود، برای برداشتن هر آشغال از کف خیابان کمر یک نفر خم میشود و حتی حوادث تلخی برای پاکبانها رخ میدهد.
نماینده پاکبانها در این خصوص میگوید: «عاجزانه از شهروندان درخواست میکنیم که هوای پاکبانها را داشته باشند چراکه هر سال تعدادی از پاکبانان موقع جمعآوری زبالههایی که از ماشینها به زمین انداخته میشوند در اثر تصادف جان خود را از دست میدهند».
جای خالی روز پاکبان در تقویم
این روزها حقایق در پستوی حواشی گم میشود، حقیقت را انسانهایی چون این دو پاکبان که شرافت را معنی کردهاند و کمتر سوژه و تیتر رسانهها شدهاند.
جای روز پاکبان، روز نارنجی پوشانی که ایستاده زندگی میکنند در تقویم خالی است اما سوالی که در این میان پیش میآید این است که چرا باید نگاه جامعه به این حرفه شریف تحقیرآمیز باشد؟