شیعه نیوز:پس از ارتحال رسول خدا، و وقوع حوادث ناگوار، و از میان برداشتن و کنار زدن مولی الموالی، و اغتصاب صریح مقام امامت، و خلافت، و امارت امَّت، و منع تدوین و تصنیف و بیان اخبار و احادیث و سنَّت نبویه و تفسیر و معنی آیات مبارکات قرآنیه با شدّتی هر چه تمامتر و تحکّمی هر چه بیشتر، شیعه و مولایشان در انعزال افتادند، و آنان با گرمی بازار و کرّ و فرّ جنگها و غارتها و کشور گشائیها و جلب قلوب عامّه مردم به زخارف و أمْتِعه دنیویه، و دادن پستها و مقامات، حتّی حاضر نمیشدند امیرالمومنین (علیهالسلام) را به عنوان یک عالم أعلم امّت به خود راه دهند، و با وجودی که خود بر أریکه قدرت سوار شدهاند، تحت نفوذ آراء و افکار و اندیشهها و رهبریهای او باشند.
در بعضی از موارد انگشت شماری که با آنحضرت مشورت کردند، نه به عنوان لزوم پیروی جاهل از عالم بوده است، بلکه به عنوان استرشاد از رأی او در مقام استشاره و مشورت بوده است.
آنحضرت هم با وجود گسترش علم و درایت، طبعاً و عقلاً امکان ندارد زیر بار کوته فهمی، و کوچکنگری آنان برود. لهذا باید بیل و کلنگ دست بگیرد، و مدّت بیست و پنج سال زراعت کند، و نخلستان ببار آورد، و قنات جاری کند. حالا تازه ایشان گلهمندند که: چرا علی به جنگ نمیرود؟!
چرا حاضر نمیشود ما بر سر او پرچم نَبَرْدی ببندیم، و او هم مانند سایر سرلشگران همچون سعد وقّاص و خالد بن ولید برود و بکشد و بکوبد و فتح کند، و مانند زمان رسول خدا به زمین مسلمین توسعه دهد؟! چرا علی در مسافرت ما به شام در رکاب ما حاضر نشد بیاید؟!
اُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَقُولُونَ وَ تَتَوَهَّمُونَ وَ مَا تَصِیرُونَ إلَیهِ وَ تَزْعُمُونَ!!!
آخر عقاب بلند پرواز را چه مناسبت که تحت فرمان زاغ و زغن درآید؟! حالا شما بال و پرش را شکستهاید، ولی بالاخره او عقاب است، نه به دنیای شما نیازمند است نه به امارت بر شما!
او عقاب است، و شیر بیشه علم و حلم و فهم و تمکین است. چگونه در تحت فرمان و زیر امر و نهی شما قرار گیرد؟!
لهذا امیرالمومنین (علیهالسلام) مردم چشم تنگ را به حال خود گذارد، و خود با شیعهاش، به تفسیر و تدوین اشتغال یافت و سنَّت رسول الله را برای امَّت و آیندگان نوشت و تدوین فرمود.
آنها هم مَسْت باده نَخْوَت و غرور، به ظاهری از اسلام قانع گشتند، و خود را بر فراز ماه و مهر پنداشتند. امَّا این کجا و آن کجا؟!
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طَرْف کُلَه کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بندهپروری داند
غلام همَّت آن رِند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بهقدُّ وچهره، هرآنکسکه شاهخوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند
به قدر مردم چشم من است غوطه خون درین محیط نه هر کس شناوری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچهای شیوه پری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یکدانه گوهری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف نکته و سِرِّ سخنوری داند
منبع:امام شناسی، ج ۱۶ و ۱۷ ص ۱۵۲.
T