به گزارش «شیعه نیوز»،برنامه هفتگی درسهایی از قرآن با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی پنجشنبه، ۳۱ مرداد، با موضوع «شناخت سیره امام کاظم علیهالسلام» از شبکه اول سیما پخش شد.
عناوين درسهای از قرآن این هفته رضایت به گناه، در حکم گناه، ولایت اهل بیت علیهمالسلام، بزرگترین سرمایه اهل ایمان، پرداخت خمس، وظیفه شیعیان واقعی، خطر کوچکشمردن گناه، ثواب خدمت و عیادت، در حد پاداش عبادت، خطر مغرورشدن به ایمان و عبادت و شناخت ویژگیهای دشمن بود. در ادامه مشروح برنامه این هفته درسهایی از قرآن را میخوانید؛
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
یحث زمانی پخش میشود که تولد آقا امام کاظم، موسی بن جعفر است. چند کلمه از امام بگویم.
یکی اینکه امام کاظم به یکی از یارانش فرمود: تو آدم خوبی هستی، ولی یک کارهایی میکنی خوب نیست. گفت: چی؟ گفت: شترهایت را به هارون الرشید اجاره دادی. هارون الرشید دستگاه طاغوتی و ظلم است و کسی که کمک به ظلم کند، حتی در اینکه خانه و شترش را در اختیار بگذارد، گناه کرده است. گفت: آقا برای سفر حج بوده است. امام فرمود: دوست داری هارون الرشید زنده بماند که کرایهی تو را بدهد یا میخواهی وسط راه بمیرد؟ گفت: نه دوست دارم که زنده باشد و کرایه مرا بدهد. فرمود: همین مقداری که دوست داری یک ظالم زنده بماند، همین گناه است. این درس مهمی است برای ما که خود کار لازم نیست گناه باشد.
رضایت به گناه، در حکم گناه
در مورد شراب حدیث داریم ده گروه را خدا به خاطر یک لیوان شراب لعنت میکند. «وَ غَارِسَهَا» آن کسی که انگور کاشته به قصد اینکه به شراب فروش بفروشد. کسی که حراست کرده، آن کسی که انگور را چیده و شراب ساخته، حمل و نقل کرده، کارخانه و بطریسازی، کارتن سازی، کسی که شراب را در ظرف میریزد و به دست میدهد. آن کسی که میفروشد و آن کسی که میخرد. گاهی وقتها انسان یک گناهانی میکند و خودش هم نمیداند و فکر میکند یک گناه است. زن و شوهر نشستند یک حرف زشتی یکی از این همسرها به همسر دیگر میزند، فکر میکند حالا یک کلمه گفته است، همسرم است و عصبانی شدم یک چیزی گفتم. برو گمشو! خفه شو، نمیخواهد حرف بزنی. تو حرف نزن، ولی بچه که نگاه کرد دید، آن بچه بی ادب شد، او هم روی بچهاش اثر میگذارد، یعنی یکوقت میبینی یک کلمه چند قرن بازتاب دارد. لذا عقب کار...
در سوره «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها» (شمس/۱) آخر آیه این است که «وَ لا يَخافُ عُقْباها» (شمس/۱۵) یعنی خدا که کار میکند عقبش را هم میداند. ما «اخاف عقباها» ما باید بدانیم این کلمه آخرش چه شد. این یک مسأله، مسألهی دیگر اینکه در قرآن چهار آیه در مورد قرض الحسنه داریم. «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» (بقره/۲۴۵) چهار بار قرض الحسنه گفته شده است. امام کاظم فرمود: قرض الحسنه کمک مالی به امام معصوم است. ولو قرض نمیدهیم و خمس و سهم امام میدهیم، ولی امام کاظم فرمود: همین که وجوهات شرعیتان را میدهید، این هم قرض الحسنه است و برکات و ثوابها به شما میرسد.
ولایت اهل بیت علیهمالسلام، بزرگترین سرمایه اهل ایمان
یکبار امام کاظم به یکی از یارانش فرمود: پولدارتر از تو کیست؟ گفت: من غنی نیستم. من یک آدم معمولی هستم. فرمود: خوب، غنیتر، گفت: غنی میخواهی؟ هارون الرشید. امام کاظم فرمود: دوست داری محبت و ولایت و معرفت ما امامان را از تو بگیرند و پولهای هارون الرشید را بدهند؟ گفت: نه، گفت: پس تو سرمایهدار هستی. یعنی گاهی وقتها انسان به سرمایهاش توجه ندارد. شما دوست دارید پولهای نفت سعودی را در جیب شما بریزند اما رئیس جمهور آمریکا به شما بگوید: گاو شیرده!؟ یک کلمه رئیس جمهور آمریکا بگوید: گاو شیرده، در عوض هرچه بخواهی پول میدهد، حاضر هستی قبول کنی؟ پس شما پولدار تر از آل سعود هستید؟ چون آن هم پولش را میگیرند و هم اسلحهاش را میفروشند، هم گاو میگویند. این خیلی مهم است. این هم حدیث سوم.
در قرآن یک آیه داریم که کلمات خدا را خواسته باشید بنویسید آب دریا خشک میشود ولی کلمات تمام نمیشود. «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» (لقمان/۲۷) اگر تمام درختان زمین قلم شود، «وَ الْبَحْرُ» دریاها مرکب شود، کلمات خدا را خواسته باشید بنویسید، آب دریا تمام میشود ولی امام فرمود: آن کلمات الله، فضایل ما اهلبیت است.
پرداخت خمس، وظیفه شیعیان واقعی
امام کاظم زندان بود، شیعیان میخواستند خمس و سهم امام بدهند، لو میرفتند. مأمورین هارون الرشید میدید که این ملاقات آمد، امام کاظم یک سال در زندان فرمود: هیچکس به من خمس ندهد، من خمس را بخشیدم. روایاتی داریم که خمس را بخشیدند. امام کاظم در زندان شهید شد و امام رضا امام شد. امام رضا که امام شد، مردم یک استانی که اسمش را نمیبرم در ایران است، مردم استانی از ایران به امام رضا نامه نوشتند که پدر شما امام رضا خمس را بخشید، شما هم خمس را ببخش. امام رضا نامهی تندی نوشت که مگر خمس بخشیدنی است؟ خمس برای چه کسی است که ببخشم!؟ پدرم امام کاظم خمس را بخشید که شما بخاطر خمس گیر نکنید و به هوای مصونیت شما خمس را بخشید ولی خمس بخشیدنی نیست. این هم یک مسأله.
مسألهی دیگر اینکه امام کاظم فرمود: «الفقهاء حصون الاسلام» فقهاء قلعهی اسلام هستند. همین جمله که از امام نقل شده که اگر میخواهید کشور شما بیمه بماند با ولایت فقیه باشید، کشور شما بیمه هست. منتهی فقیه سه شرط دارد، هم باید عادل باشد، هم فقیه باشد و هم «مخالفاً لهوی» یعنی دنبال هوسش نباشد وگرنه هر فقیهی هم حصن نیست.
یک حدیث دیگر هست یک خانمی هست قبرش در نیشابور است. گنبد و بارگاه دارد به نام شطیطه، ایشان یک درهم با یک مقداری کلافه، نخ برای امام کاظم فرستاد و گفت: قابل شما را ندارد، ولی «ان الله لا یستحیی من الحق شیئا» خدا از چیزی خجالت نمیکشد، من میخواستم بگویم: این چیه؟ ولی همین که دارم را میدهم. معمولاً پول به آخوندها میدهند در پاکت میگذارند و یک چیزی هم پشتش مینویسند، مثلاً میگویند: برگ سبزی است... من زمان شاه در شوشتر کلاس داشتم. یک معلم بود اگر زنده است خدا خیرش بدهد و اگر مرده است خدا رحمتش کند. این پاکت پول را به ما داد، چیزی نبود ولی پشت پاکت نوشته بود «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/۱۷) از این جمله خیلی خوشم آمد. به او گفتم: من یکبار شوشتر میآیم و منبر میروم و پول هم نمیگیرم بخاطر همین انتخاب خوب شما! «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» متاع الدنیا قلیل... خانم ساده در نیشابور میگوید: یک درهم چیزی نیست اما «ان الله لا یستحیی»
آخر به بعضی میگوییم: خمس، میگوید: مگر من سرمایهدار هستم؟ نه سرمایهدار نیستی، هزار تومان که پس انداز کردی. همان هزارتومان، دویست تومانش را بده. گاهی وقتها خدمات کم برکات زیادی دارد. برگ زرد چیزی نیست و ارزشی ندارد. ولی همین برگ زرد وقتی در حوض افتاد، کشتی پنجاه مورچه میشود. ما یکسری چیزها را ساده میگیریم ولی ساده نیست.
خطر کوچکشمردن گناه
حدیث داریم اگر کسی گناهی بکند و بگوید: این که چیزی نیست، این را خدا نمیبخشد. خانمی که اصلاً حجاب ندارد، یک خانمی هم حجابش خوب است ولی دو تا فکلش بیرون است. میگوید: بابا اینقدر بی حجاب هست که خدا با این دو تا فکل من کاری ندارد! یا مثلاً میگوییم: این دروغ بود، بابا شوخی کردیم. فکر میکند اگر بگوید: شوخی کردیم این دروغ حلال میشود. دروغ حرام است، «اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِى كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل» (كافى/ ج ۲/ ص ۳۳۸) گاهی وقتها یک چیز ساده، حالا دو ریال از ما میخواهد اینقدر بد... مگر مال کسی را خوردم؟ مثلاً اگر یک حبه قند بخوریم، میگوییم: اینکه چیزی نیست. اگر کشتی نفت را در دریا دزدیدی، دزد هستی. کشتی آهن را در دریا دزدیدی، دزد هستی ولی این حبّه قند را، گاهی حدیث داریم گناهانی که آدم میگوید: چیزی نیست، این پدر آدم را درمیآورد. طبیعی هم هست. من اگر یک سنگ یک کیلویی را بزنم به شما و بعد دست شما را ببوسم و عذرخواهی کنم، مرا میبخشی. اما اگر از این سنگهایی که به نان سنگکی چسبیده، یک سنگ ریز را بزنم و بگویم: اینکه چیزی نیست، میگویم: مگر دو کیلو بود. مگر سه کیلو بود؟ شما این را نمیبخشی. میگویید: عجب پر رو است. هم میزند، هم میگوید: چیزی نیست. یعنی اگر کار بزرگی را آدم عذرخواهی کند، گاهی وقتها میگوییم: گناه، میگوید: من کی کردم. مگر آدم کشتم؟ مگر از دیوار کسی بالا رفتم؟ گناه را دزدی میدانیم و... گناه را دزدی و از دیوار خانه مردم بالا رفتن میدانیم. نه! گاهی وقتها انسان یک کاری میکند ممکن است...
خدا رحمت کند آیت الله ربانی املشی را، یک زمان اول انقلاب دادستان بود. امام یک جملهای گفته بود که ترکش آن به چند نفر خورده بود، از جمله آقای ربانی املشی دادستان، آقای ربانی میگفت: ما را امام خواست و گفت: من یک جملهای چند روز پیش گفتم، یک خرده ترکشش به شما خورد. گفت: بله، یک خرده ترکشش به بنده خورد! گفت: مرا حلال کن. گفتم: شما استاد و مرجع من هستی. مراد من هستی. گفت: من هرچه هستم، این کلمه که گفتم به شما ترکشش خورده و شما باید مرا حلال کنی. همین امام کاظمی که شب تولد بحثش را گوش میدهیم، یکی از دانه درشتهای مملکت دیدنش رفت و راهش نداد. امام کاظم فرمود: تو دانه درشت هستی، شخصیت مملکتی هستی، اما من تو را راه نمیدهم. گفت: چرا؟ من شیعه شما هستم. فرمود: یک چوپان آمد در دفتر کاری کرد، چون چوپان بود راهش ندادی. مکه هم نمیخواهد بروی، خدا هم به تو راه نمیدهد، حج تو قبول نیست. این آقا برگشت در منطقهی خودش، سراغ آن چوپان رفت، صورتش را روی خاک گذاشت و به چوپان گفت: پایت را روی صورت من بگذار. گفت: نمیشود گفت: نه من باید خودم را ادب کنم. پایش را مالید و گفت: «اللهم اشهد» خدایا شاهد باش من عذرخواهی میکنم. برگشت امام کاظم تحویلش گرفت.
یک چیز ضعیف را خدا قبول میکند. بلال به جای «اشهد ان لا اله الا الله» میگفت: «اسهد» به جای شین، سین میگفت. گفتند: یا رسول الله، این شین نمیگوید، میگوید: «أسهد ان لا اله الا الله» فرمود: خدا سین این را به جای شین قبول میکند. «یا من سینُهُ شینا» سین او را به جای شین قبول میکند.
گاهی وقتها یک چیزی، شطیطه یک درهم داد، امام کاظم قبول کرد و چهل برابر به این خانم پس داد. بعد یک پارچهای داد و گفت: به شطیطه خانم بگویید: این پارچهای است که برای کفن خودم گذاشتم ولی میخواهم کفن تو باشد، چند روز دیگر از دنیا میروی و من هرجای دنیا باشم برای نماز و تشییع جنازه نیشابور میآیم. این خانم چه کرده است؟ دکتر است؟ آیت الله است؟ یک خانم خانهدار است. افرادی هستند خیلی ساده بلندترین مقامات قربی را طی میکنند، افرادی هم هستند...
یک جایی نشسته بودیم چند تا از دانه درشتها هم بودند، بحث عرفان و سیر و سلوک بود و یکی گفت: فلان آیت الله، یکی گفت: فلان عارف، فلان زاهد، هرکسی یک چیزی گفت و من هم نشسته بودم و نگاه میکردم. گفتم: ببین، این راهی که میگویید من قبول دارم. سیر و سلوک و عرفان و درجات معنوی را قبول دارم. اما اگر خدا خواسته باشد بدهد، یک راه دیگر هم هست و دست خدا بسته نیست. گفتم: در قرآن بالاترین لقبهای عرفانی این است، «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ» عربیهایی که میخوانم قرآن است. «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى» (طه/۱۳) موسی، «أنا» من که خدا هستم، «أخترتکَ» تو را برای نبوت انتخاب کردم. خیلی مقام بالاست. «وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا» (مریم/۵۲) با موسی ندا کردیم، «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (طه/۴۱) موسی من تو را برای خودم انتخاب کردم، کلماتی در قرآن هست که «قَرَّبْناهُ نَجِيًّا» نجیًّا، نجوا با موسی در گوشی گفتیم. خیلی کلمات بالاست. من تو را انتخاب کردم، با تو ندا کردم. منتخب من هستی. این کلمات برای چه بود؟ موسی به خانمش گفت: بایست، هوا سرد است، حامله هستی در بیابان، بمان تا بروم آتش بیاورم گرم شوی و سرما نخوری. رفت زنداری کند. همین در مسیر زندگی و زنداری آدم نمیفهمد خدا چه را قبول کرده است.
ثواب خدمت و عیادت، در حدّ پاداش عبادت
یک عده مکه رفتند و یک نفر را کنار کفشها نشاندند. گفتند: کنار کفشها بنشین و حفاظت کن. ما میرویم طواف کنیم، حضرت فرمود: آن کسی که حفاظت از کفشها میکند ثوابش کمتر از کسی نیست که طواف میکند. گاهی وقتها یک پلیس در جاده هست، لب مرز است، ارتشی و پاسدار و بسیجی است، مسئول امنیت است و نیروی انتظامی است، فکر میکند سال تحویل نشد، کنار زن و بچهمان کنار سفره هفت سین باشیم. شب عاشورا شد، نشد عزاداری کنیم. شب قدر شد، نشد مسجد برویم قرآن سر بگیریم. باید مسئول حفاظت باشیم. از کجا میدانی آن حفاظت ثوابش بیشتر از قرآن سر گرفتن نیست. حدیث داریم، عدهای در مدینه بودند، یک نفر مریض شد و یک نفر هم از مریض پرستاری کرد. باقی به حرم رفتند. حضرت فرمود: آن کسی که از بیمار پرستاری میکند ثوابش کمتر از کسی نیست که آمده قبر پیغمبر را زیارت میکند. آنچه مهم است این است که خدا بپذیرد. گاهی خدا یک چیز کوچک را میپذیرد و یک چیز بزرگ را نمیپذیرد. امام کاظم یک درهم از شطیطه را پذیرفت و لباس خودش را به شطیطه داد و گفت: از هرجا باشم برای نماز و تشییع جنازه تو نیشابور میآیم به هیچکس نمیشود گفت: خوش به حالت! به هیچکس نمیشود گفت: بدبخت هستی. اینکه میگویی: خوش به حالت یکوقت میبینی خراب کرد. برای یکی از بزرگان خواستند اخیراً قبل از اینکه افراد بمیرند برایشان مراسم تجلیل میگیرند. گفتند: میخواهیم برای شما یک مراسمی برگزار کنیم. ایشان فرمود: تا من زنده هستم و شیطان هم زنده است، صبر کنید. ممکن است دقیقههای آخر خراب کنم و بزنید بر سرتان که عجب ما برای چه کسی تجلیل گذاشتیم. چه دسته گلی به آب داد! بگذارید من اگر سالم مردم و خواستید برای من تجلیل بگذارید. تا من زنده هستم و شیطان زنده است... به هیچکس نمیشود گفت: خوشا به حالت چون فردا دسته گل به آب میدهد. به هیچکس نمیشود گفت: بدبخت است، چون ممکن است همین بدبخت با یک چرخش بهترین آدمها شود. خدا از آنها تعریف میکند.
ساحرها آمدند دربار فرعون که با سحر و جادو آبروی موسی را بریزند. چشم داشتند به یک سکه و گفتند:... عربیهایی که میخوانم قرآن است. «إِنَّ لَنا لَأَجْرا» (شعرا/۴۱) ای فرعون آبروی موسی را با سحر و جادو بریزیم، پک و پولی هم هست؟ سکهای هست؟ «قال نعم» بله، «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (شعرا/۴۲) سکه چیست، اصلاً کارت سبز میدهم صاف در دربار بیایید. اما وقتی معجزه موسی را دیدند، «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ» (شعرا/۴۶) به سجده افتادند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ» (شعرا/۴۸) هرچه فرعون گفت: شما را تکه تکه میکنم، گفت: تکه تکه کن. تو کسی نیستی. فوقش ما را خواهی کشت. کشتن چیزی نیست. یعنی یک ربع پیش چشم داشت به یک سکه و بعد از یک ربع چنان ۱۸۰ درجه عوض شد که گفت: تکه تکه شوم دست از هدفم برنمیدارم. به هیچکس نمیشود گفت: خوشا به حالت، شاید بد شد. به امیرالمؤمنین گفتند: خیلی «اهدنا الصراط المستقیم» میگویی. تو یکی که راهت مستقیم است. گفت: تا الآن، دقیقهی بعد نمیدانم.
خطر مغرورشدن به ایمان و عبادت
ما فکر کردیم یک مرتبه است بعد دیدیم سه مرتبه است. سه مرتبه حضرت امیر از پیغمبر پرسید: من وقت مرگم دین خواهم داشت یا نه؟ «أ فی سلامة من دینی» (شرح نهجالبلاغه/ج۴/ص۱۰۷) سه مرتبه پرسید، خیلی مهم است که امیرالمؤمنین دلواپس بود. امام رضا ناراحت بود. میگفت: اموالی دارم ناراحت هستم که آیا حقش را دادم یا نه؟ گفتند: آقا شما امام رضا هم ناراحت هستی؟ گفت: بله، بالآخره این مالی که خدا به من داده یک مالیاتی دارد، یک وظیفهای دارد، به وظیفهام عمل کردم یا عمل نکردم؟ افرادی به من میرسند میگویند: آقای قرائتی خوشا به حالت، دوربین تلویزیون داری و سی چهل سال است مخاطب میلیونی داری، میگویم صبر کن، ممکن است خدا کل این را قبول نکند. بگوید: شما غلط کردی در تلویزیون بودی. شما عوض چهل سال یک سال میرفتی اردو یاد میگرفتی، ۳۹ سال را هجرت میکردی در گاوپرستهای هندوستان، اگر یک زبان اردو بلد بودی و هجرت میکردی شاید میلیونها گاوپرست را خدا پرست میکردی. تو بیخود در تلویزیون بودی، هیچی، نصف مردم به من میگویند: خوشا به حال تو و خودم اینجا گیر هستم. به هیچ چیز اطمینان نکنید. نه به علم، نه به مدرک، نه به مقام، نه به... و نه و نه و نه... یک درهم شطیطه نیشابوری را قبول میکند، تشییع جنازهاش میآید، حفاظت کفشها ثواب طواف است، پرستاری از بیمار ثواب زیارت پیغمبر است. اینها همه درس است.
از امام کاظم چون بینندهها شب تولد امام کاظم بحث را گوش میدهند، از امام کاظم چند جمله بگویم، فرمود: «حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ» (كافي، ج ۴، ص ۶۱) اگر میخواهید مال شما حفظ شود زکات بدهید. نه یک حدیث و دو حدیث و سه حدیث و چهار حدیث، کلی حدیث داریم، «ما تلف مالٌ»، «ماضاع مالٌ»، «ما هلک مالٌ» یعنی هیچ مالی از بین نرفت الا «بترک الزکاة» بیاییم زکات را زنده کنیم. ده، پانزده کیلو گندم است، یک کیلو را به فقرا بدهید. نه سیل میآید و نه زلزله میشود و نه و نه و نه! این خرماست خوب زکاتش را بده. امام کاظم فرمود: اگر پول حلالی را ندهید، خداوند زندگی شما را چنین تاب میدهد که دو برابرش را در راه حرام بدهید. یکبار دیگر، اگر کسی یک میلیون حلال نمیدهد، امام کاظم فرمود: خدا طوری زندگیاش را تاب میدهد که دو برابر این یک میلیون، یعنی دو میلیون در راه باطل بدهد.
باز حدیث دیگر داریم این برای امام کاظم نیست و نمیدانم برای کدام امام است که اگر میخواهید یک سور یا مهمانی بدهید، میگویی: فلانی، نه این را ولش کن، اگر به یک مؤمنی که میخواهی غذا بدهی، ندهی، دو برابر این غذایی که این مؤمن میخورد، آدم فاسق خواهد خورد. خدا انتقام میکشد، «ذوانتقام» یکی از اسمهای خداست. خدا انتقام میکشد. خوب این هم یک حدیث دیگر...
یکبار امام کاظم بیل دستش بود، کشاورزی میکرد. یک نفر گفت: شما کشاورزی نکنید. گفت: از من بهترها کشاورزی میکردند. پیغمبر از من بالاتر بود، کشاورزی میکرد. امیرالمؤمنین کشاورزی میکرد، چرا من... همه انبیاء و مرسلین کشاورزی میکردند. یکی به امام کاظم گفت: شما یک شیعه داری شراب میخورد، با او قهر کنم؟ فرمود: برو به این شیعه بگو: خودت خوب هستی و کار تو خراب است. اگر کسی گناه میکند نگویید: تو بد هستی. بگویید: کار تو بد است. قرآن میگوید: «إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِين» (شعرا/۱۶۸) بگو: عملت خراب است. نگو تو خراب هستی. این خودش یک درس است. دروغ میگوید: نگو تو دروغگو هستی. بگو این کلام در شأن شما نبود. عمل بد را حساب کنید.
از دشمن غافل نشویم. این بحثی بود که تهیه کرده بودم بعد متوجه شدم که زمان پخش تولد امام کاظم است، رفتم در خط روایاتی از امام کاظم، حالا این پنج دقیقه چند جمله در این مورد بگوییم. ۱- آیات زیادی داریم که میگوید: مواظب دشمن باشید. به شغل شما هم میخورد. اول میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ» (مائده/۸۲) بیشترین دشمن مسلمانها یهود هستند. آیه قرآن است. یک کسی آمده بود، میگفت: من شیعه هستم و دینم را از سید حسن نصر الله گرفتم. گفتم: از کجا؟ گفت: قرآن یک آیه دارد، میگوید: «أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً» یعنی بدترین دشمن شما یهود هستند. من حساب کردم اسرائیل بدترین دشمن سید حسن نصرالله است و فهمیدم راه سیدحسن نصر الله درست است. «الذین آمنوا» سید حسن نصرالله است نه دیگران! چون قرآن میگوید: بالاترین بغض را نسبت به مسلمانها یهود دارند. من آمدم بین مسلمانها و سران کشورهای اسلامی و همهی دانه درشتهای کشورهای اسلامی را نگاه کردم، دیدم یک میلیارد دلار حاضر هستند جایزه بدهند به کسی سید حسن نصرالله را بکشد. بعضی شبها ایشان چند بار جایش را عوض میکند.
ما رفتیم لبنان خدمت ایشان برسیم، یک جوری ما را بردند از یک راهها و جاهایی که حفاظت خیلی کار سختی است. همه جایزهای اسرائیل حاضر است بدهد برای کشتن سید حسن نصر الله.
شناخت ویژگیهای دشمن
آیهی دیگر، قرآن میفرماید: «ما يَوَدُّ الَّذِينَ» کفار دوست ندارند که «أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ» (بقره/۱۰۵) حالا انرژی هستهای است، پیشرفت صنعتی و پهباد است، هر خیری که دست شما میرسد آنها دوست ندارند. اگر خودت هم ابتکاری داشتی میگوید: ابتکار به خرج نده. اینها چشم خیر به شما ندارند. این بخاطر کسانی است که میگوییم حالا یک خرده کوتاه بیا، رفیق شویم. آیهی قرآن است که خالق شما گفته «ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ» هیچ دوست ندارند شما در هیچ کاری توفیق پیدا کنید.
خوش زبانی، میفرماید که قرآن میگوید: «وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِم» (منافقون/۴) حرفهایی که میزنند و اصطلاحاتی که به کار میبرند جاذبه دارد ولی گول لبخند و جاذبه را نخورید. حتی یک طرحی هست که قرآن نقل میکند، چند تا از دانه درشتهای یهود گفتند: صبح میرویم مسلمان میشویم و به پیغمبر میگوییم: ما مسلمان شدیم و پای سخنرانی حضرت مینشینیم. غروب میگوییم: برو بابا، چیزی نداشت. دین خودمان بهتر است. این دو فایده دارد، یکی مسلمانها در دلشان شل میشود. مثل اینکه چهار نفر میگویند: برویم پای سخنرانی قرائتی بنشینیم وسط سخنرانی قرائتی بیرون میرویم. مردم میگویند: چه شد؟ چرا رفت؟ ما صبح ایمان میآوریم وغروب کافر میشویم. مسلمانها میگویند: معلوم میشود دین ما غنی نبود. علمای یهود که آمدند جذب نشدند. این یک فایده، فایده دوم این است که یهودیها هم دیگر به فکر مسلمان شدن نمیافتند. میگویند: این دانه درشتها هم که صبح رفتند، غروب برگشتند. ببین شما از شهر خودت به تهران آمدی، اگر پنجاه نفر، صد نفر از یک شهری که به تهران آمدند به شهر خودشان برگردند، از آن شهر میگویند: برو بابا، تهران هم خبری نیست. آنهایی هم که رفتند، برگشتند. هم دیگر به فکر مسلمان شدن نمیافتند، هم یهودیها در یهودی بودن خود سفت میشوند و هم مسلمانها متزلزل میشوند. آیه نازل شد «وَجْهَ النَّهارِ» اینها صبح ایمان میآورند، «وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ» (آلعمران، ۷۲) غروب کافر میشوند. یعنی حتی حاضر هستند ایمان تاکتیکی، ایمان... یعنی گاهی یک هیأتهایی میآیند بعد یک مرتبه جلسه را ترک میکنند. دل را خالی میکنند! این از همه رقم، یعنی ایمان تاکتیکی، اشک قلابی، در قرآن یک آیه داریم میگوید: گوش اشک را هم نخور، «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» (یوسف/۱۶) برادرهای یوسف، یوسف را در چاه انداختند و زار زار گریه کردند یعنی گریه قلابی هم داریم. گول نخورید.
قسم قلابی، قرآن میگوید: «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً» (مجادله/۱۶) قسم میخورند ولی دروغ میگویند. سخنرانی قلابی، «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ» (بقره/۲۰۴) حرف که میزند خیلی قشنگ حرف میزند، یعنی به سخنرانی تکیه نکرد. به قسم، به اشک، به ایمان که صبح ایمان میآورند. گاهی وقتها افرادی قیافه انقلابی میگیرند، ریش دارند، حجاب خوب دارند ولی بعد میبینی عجب کلاهبرداری بود، عجب دزدی بود، این بصیرت که ظاهربین نباشیم و یک خرده عمیقتر نگاه کنیم.
از اینکه شما را دیدم خوشحال شدم. خدایا خود ما، دین ما، دنیای ما، کشور ما، رهبر ما، مسئولین ما، نسل و ناموس ما، مرز و انقلاب و آبروی ما، هر نعمتی به ما دادی را در پناه امام زمان حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»