عبدالعظيم حسني ميگويد که حضرت رضا(ع) به او فرمودند:
اي عبدالعظيم؛ از طرف من به دوستانم سلام برسان و به آنها بگو: شيطان را بر خود مسلّط نکنند. ايشان را دستور بده به راستگويي و امانتداري و امر کن که سکوت را پيشه خود سازند و از مجادله با يکديگر خودداري کنند. با روي خوش يکديگر را ملاقات کنند و به زيارت هم بروند که همانا اين عمل باعث تقرّب به من ميباشد.
درّنده خويي نداشته باشند که بخواهند يکديگر را پاره کنند. زيرا من قسم ياد کردهام که هر که چنين کند و يکي از دوستان مرا خشمگين سازد از خدا بخواهم که او را در دنيا به عذاب سختي گرفتار کند و در آخرت از گروه زيانکاران باشد.(1)
مناقب حضرت امام رضا(ع)
ابن شهر آشوب(ره) در کتاب مناقب از موسي بن يسار نقل کرده است که گفت:
به همراه حضرت رضا(ع) بودم، هنگامي که نزديک ديوارههاي شهر طوس رسيده بودند، ناگهان صداي ناله و فريادي شنيدم و به دنبال آن صدا رفتم. ديدم جنازهاي است، همينکه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را ديدم که ميخواهند از اسب پياده شوند، سپس طرف جنازه آمدند و آن را بلند کردند و همانند برّهاي که مادرش را در بر ميگيرد و به او ميچسبد، جنازه را در برگرفتند.
آنگاه به من رو کردند و فرمودند: اي موسي بن يسار! هر کس جنازه دوستي از دوستان ما را تشييع کند، از گناهان خارج ميشود مانند روزي که از مادر متولّد شده است و هيچگونه گناهي ندارد.
و چون جنازه را کنار قبر نهادند، ديدم آقا و سرورم جلو آمدند و مردم را کنار زدند تا ميّت براي آن حضرت پديدار شد. دست مبارک خود را بر روي سينه او نهاده، فرمودند: اي فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از اين ساعت ديگر هراس و وحشتي نخواهي داشت.
من که اين رفتار حضرت و فرمايش ايشان را درباره آن شخص شنيدم، عرض کردم: فدايت شوم، آيا اين مرد را ميشناسيد؟ به خدا قسم اين سرزميني است که قبلاً در آن قدم نگذاشتهايد؟
به من فرمودند: اي موسي بن يسار! آيا نميداني اعمال شيعيان هر صبح و شام به ما عرضه ميشود؟ اگر در اعمال آنها تقصيري مشاهده کنيم از خداوند گذشت و بخشش براي آنان طلب ميکنيم و اگر پرونده عالي باشد و اعمال نيکو در آن ثبت شده باشد توفيقات بيشتر و شکر الهي را براي آن نيکوکار تقاضا مينماييم.(2)
پينوشت:
1. الإختصاص، ص 240؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص230، ح 27؛ المستدرک، ج 9،ص 102، ح 8.
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 341؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص 98، ح 13؛ المستدرک، ج 12، ص164، ح9؛ بحراني، مدينة المعاجز، ج 7، ص 228، ح 179.