۰
خطبه شماره 221 نهج البلاغه

کلام امیر (سلام الله علیه)

شگفتا چه هدف بسيار دوري و چه زيارت کنندگان غافلي و چه افتخار موهوم و رسوائي به ياد استخوانهاي پوسيده کساني افتاده اند که سالها است خاک شده اند آن هم چه يادآوري آنها با اين فاصله
کد خبر: ۱۷۸۷۸
۱۸:۵۰ - ۱۶ خرداد ۱۳۸۹
و من کلام له عليه السلام [1] قاله بعد تلاوته : [[ الهاکم التکاثر حتي زرتم المقابر ] ] [2] يا له مراما ما ابعده وزورا ما اغفله و خطرا ما افظعه [3] لقد استخلوا منهم اي مدکر ، و تناوشوهم من مکان بعيد [4] افبمصارع آبائهم يفخرون ام بعديد الهلکي يتکاثرون [5] يرتجعون منهم اجسادا خوت ، و حرکات سکنت [6] و لان يکونوا عبرا ، احق من ان يکونوا مفتخرا ، [7] و لان يهبطوا بهم جناب ذله ، احجي من ان يقوموا بهم مقام عزه [8] لقد نظروا اليهم بابصار العشوه ، و ضربوا منهم في غمره جهاله ، [9] و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الديار الخاويه ، و الربوع الخاليه ، [10] لقالت : ذهبوا في الارض ضلالا ، و ذهبتم في اعقابهم جهالا ، [11] تطؤون في هامهم ، و تستنبتون في اجسادهم ، [12] و ترتعون فيما لفظوا ، و تسکنون فيما خربوا ، [13] و انما الايام بينکم و بينهم بواک و نوائح عليکم [14] اولئکم سلف غايتکم ، و فراط مناهلکم ، [15] الذين کانت لهم مقاوم العز ، و حلبات الفخر ، ملوکا و سوقا [1] سلکوا في بطون البرزخ سبيلا سلطت الارض عليهم فيه ، [2] فاکلت من لحومهم ، و شربت من دمائهم ، [3] فاصبحوا في فجوات قبورهم جمادا لا ينمون ، و ضمارا لا يوجدون ، [4] لا يفزعهم ورود الاهوال ، و لا يحزنهم تنکر الاحوال ، و لا يحلفون بالرواجف ، [5] و لا ياذنون للقواصف غيبا لا ينتظرون ، [6] و شهودا لا يحضرون ، و انما کانوا جميعا فتشتتوا ، و آلافا فافترقوا ، [7] و ما عن طول عهدهم ، ولا بعد محلهم ، عميت اخبارهم و صمت ديارهم ، [8] و لکنهم سقوا کاسا بدلتهم بالنطق خرسا ، و بالسمع صمما ، [9] و بالحرکات سکونا ، فکانهم في ارتجال الصفه صرعي سبات [10] جيران لا يتانسون ، و احباء لا يتزاورون [11] بليت بينهم عرا التعارف ، وانقطعت منهم اسباب الاخاء ، [12] فکلهم وحيد و هم جميع ، و بجانب الهجر و هم اخلاء ، [13] لا يتعارفون لليل صباحا ، و لا لنهار مساء [14] اي الجديدين ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا ، شاهدوا من اخطار دارهم افظع مما خافوا ، [15] و راوا من آياتها اعظم مما قدروا ،[16] فکلتا الغايتين مدت لهم الي مباءه فاتت مبالغ الخوف و الرجاء [17] فلو کانوا ينطقون بها لعيوا بصفه ما شاهدوا و ما عاينوا [1] و لئن عميت آثارهم ، وانقطعت اخبارهم ، لقد رجعت فيهم ابصار العبر ، [2] و سمعت عنهم آذان العقول ، و تکلموا من غير جهات النطق ، [3] فقالوا : کلحت الوجوه النواضر ، و خوت الاجسام النواعم ، [4] و لبسنا اهدام البلي ، و تکاءدنا ضيق المضجع ، [5] و توارثنا الوحشه ، و تهکمت علينا الربوع الصموت ، [6] فانمحت محاسن اجسادنا ، و تنکرت معارف صورنا ، [7] و طالت في مساکن الوحشه اقامتنا ، و لم نجد من کرب فرجا ، و لا من ضيق متسعا [8] فلو مثلتهم بعقلک ، او کشف عنهم محجوب الغطاء لک ، [9] و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام فاستکت ، [10] و اکتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت ، و تقطعت الالسنه في افواههم بعد ذلاقتها ، [11] و همدت القلوب في صدورهم بعد يقظتها ، [12] و عاث في کل جارحه منهم جديد بلي سمجها ، [13] و سهل طرق الافه اليها ، مستسلمات فلا ايد تدفع ، و لا قلوب تجزع ، [14] لرايت اشجان قلوب ، و اقذاء عيون ، لهم في کل فظاعه صفه حال لا تنتقل ، [15] و غمره لا تنجلي فکم اکلت الارض من عزيز جسد و انيق لون کان في الدنيا غذي ترف ،و ربيب شرف [16] يتعلل بالسرور في ساعه حزنه ،و يفزع الي السلوه ان مصيبه نزلت به : ضنا بغضاره عيشه ، و شحاحه بلهوه و لعبه [1] فبينا هو يضحک الي الدنيا و تضحک اليه في ظل عيش غفول ، [2] اذ وطي ء الدهر به حسکه و نقضت الايام قواه ، [3] و نظرت اليه الحتوف من کث ، فخالطه بث لا يعرفه ، [4] و نجي هم ما کان يجده ، و تولدت فيه فترات علل ، [5] آنس ما کان بصحته ، ففزع الي ما کان عوده الاطباء من تسکين الحار بالقار ، و تحريک البارد بالحار ، [6] فلم يطفي ء ببارد الا ثور حراره ، و لا حرک بحار الا هيج بروده ، [7] و لا اعتدل بممازج لتلک الطبائع الا امد منها کل ذات داء ، [8] حتي فتر معلله ، و ذهل ممرضه ، و تعايا اهله بصفه دائه ، [9] و خرسوا عن جواب السائلين عنه ، و تنازعوا دونه شجي خبر يکتمونه : [10] فقائل يقول : هو لما به ، و ممن لهم اياب عافيته ، [11] و مصبر لهم فقده ، يذکرهم اسي الماضين من قبله [12] فبينا هو کذلک علي جناح من فراق الدنيا ، و ترک الاحبه [13] اذ عرض له عارض من غصصه ، فتحيرت نوافذ فطنته ، و يبست رطوبه لسانه [14] فکم من مهم من جوابه عرفه فعي عن رده ، [15] و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصام عنه ، من کبير کان يعظمه ، او صغير کان يرحمه [16] و ان للموت لغمرات هي افظع من ان تستغرق بصفه ، او تعتدل علي عقول اهل الدنيا

ترجمه

[1] از سخنان امام ( عليه السلام ) اين سخن را پس از تلاوت اين آيات الهاکم التکاثر حتي زرتم المقابر بيان فرمود . [2] شگفتا چه هدف بسيار دوري و چه زيارت کنندگان غافلي و چه افتخار موهوم و رسوائي به ياد استخوانهاي پوسيده کساني افتاده اند که سالها است خاک شده اند آن هم چه يادآوري آنها با اين فاصله [3] به ياد تفاخر به کساني افتاده اند [که هيچگونه سودي به حالشان نخواهد داشت ] [4] آيا به خوابگاه ابدي پدران خويش افتخار مي کنند ؟ و يا با شمارش تعداد مردگان و نابودشدگان خود را بسيار مي شمرند ؟ [5] [ گوئي ] خواهان بازگشت اجسادي هستند که تار و پودشان از هم گسيخته و حرکاتشان به سکون تبديل يافته [6] [ اين اجساد پوسيده ] اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار [7] اگر با توجه به وضع آنان به آستانه تواضع فرود آيند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله سربلندي قرار دهند [8] [ اما ] به آنها با چشمان کم سو نگاه انداختند و در اثر اين کوته بيني در درياي جهل و غرور فرورفتند . [9] اگر شرح حال آنان را از عرصه هاي ويران آن ديار و خانه هاي خالي بپرسند [10] پاسخ خواهند داد در زمين گم شدند [ و بدنهاشان خاک و خاک آنها معلوم نيست در کجا پراکنده و جزء چه موجودي شده است ] شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته ايد [11] بر جمجمه آنها قدم مي گذاريد و بر اجساد آنها زراعت مي کنيد [12] و از آنچه باقي گذارده اند مي خوريد و در کهنه خانه هاي آنها سکونت مي گزينيد [13] و زمان در فاصله بين شما و آنها بر شما نوحه گري و زاري مي کند . [14] آنها پيش از شما به کام مرگ فرورفتند و براي تعيين آب خورگاه از شما پيشي گرفتند [15] [ آري ] همانها که داراي مقامهاي عزت و درجات افتخار بودند سلاطين بودند و يا رعاياي آنها 000 [1] [ پس از مرگ ] در درون قبرها خزيدند و زمين بر آنها مسلط شد [2] از گوشتشان خورد و از خونهايشان آشاميد [3] در حفره هاي گورستان به صورت جمادي بي رشد و ناپيدا که اميد يافت شدن آن هرگز نيست قرار گرفتند . [4] ديگر وقوع حوادث هراس انگيز آنها را به وحشت نمي اندازد و دگرگونيها آنها را محزون نمي سازد به زلزله ها و اضطرابات اعتنائي ندارند [5] و به سر و صداهاي شديد گوش فرانمي دهند غائباني هستند که انتظارشان کشيده نمي شود و حاضراني هستند که حضور نمي يابند جمع بودند و پراکنده شدند به يکديگر الفت داشتند و جدا گرديدند [7] اگر اخبارشان به دست فراموشي سپرده شده و ديارشان در سکوت فرورفته است براثر طول زمان و بعد محل سکونت آنان نيست [8] بلکه جامي به آنها نوشانده اند که به جاي سخن گفتن گنگ و به جاي شنوائي کر شدند [9] و حرکاتشان به سکون تبديل يافته است و در ديد نخست پنداري که به خواب رفته اند [10] همسايگاني هستند که با يکديگر انس نمي گيرند دوستاني هستند که به ديدار يکديگر نمي روند [11] پيوندهاي شناسائي در ميان آنها به کهنگي گرائيده و اسباب برادري قطع گرديده [12] همه با اينکه جمعند تنهايند و با اينکه دوستند از يکديگر دورند [13] نه براي شب صحبگاهي مي شناسند و نه براي روز شامگاهي [14] شب يا روزي که رخت سفر مرگ در آن بسته اند براي آنها جاودان شده خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه مي ترسيدند يافتند [15] و نشانه هاي آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده کردند [16] براي وصول به هر يک از دو نتيجه [ بهشت يا دوزخ ] تا محل قرارگاهشان مهلت داده شده و عالمي از بيم و اميد برايشان فراهم ساخته [17] اگر مي خواستند آنچه را که در آنجا مشاهده کرده اند و با چشم ديده اند توصيف کنند زبانشان عاجز مي ماند 000 [1] ولي اگر آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته چشمهاي عبرت گير آنها را مي نگرد [2] و گوش دل اخبار آنان را مي شنود و با غير زبان خود حرف مي زنند [3] و مي گويند : چهره هاي خرم و زيبا پژمرده شده و در حالت عبوسي فرو رفته و اجسام و بدنهائي که در ناز و نعمت پرورش يافته بود از هم متلاشي گرديده است [4] بر اندام خويش لباس کهنگي پوشيده ايم و تنگي قبر ما را سخت در فشار قرار داده [5] وحشت و ترس را از يکديگر به ارث مي بريم و خانه هاي خاموش [ قبر ] بر ما فروريخته [6] زيبائيهاي اجساد ما را محو کرده و نشانه هاي شناسائي چهرهاي ما را دگرگون ساخته [7] اقامت ما در اين خانه هاي وحشت زا طولاني شده نه از اين مشکلات فرجي يافته ايم و نه از تنگي [ قبر ] گشايشي . [8] اگر آنها را در نظر خود مجسم کنيد و يا پرده ها کنار رود آنان را ببينيد [9] در حالي که گوشهاي آنان را حشرات خورده و کر شده اند : [10] چشمهايشان به جاي سرمه پر از خاک گرديده و فرو رفته اند و زبانهائي که با سرعت و فصاحت سخن مي گفتند قطعه قطعه گرديده اند [11] قلبها در سينه ها پس از بيداري به خاموشي گرائيده [12] و در هر يک از اعضاي آنان پوسيدگي تازه اي آشکار گشته و آنها را زشت ساخته [13] و راه آفات به سوي اجسامشان به آساني گشوده شده است همه تسليمند نه دستي براي دفاع دارند و نه قلبي که با آن جزع کنند . [14] [ آري ] هنگامي که اينان را در نظر مجسم سازي قلبهاي پر غم و چشماني پر خاشاک را مي بيني که از هر نظر بيچاره اند همان بيچارگي که از آنها دور نمي شود [15] و شدت و اضطرابي که جلا و روشني را ندارد چقدر زمين اجساد عزيزان خوش سيما را که در دنيا با غذاهاي لذيذ و رنگين پرورش يافتند و در آغوش ناز و نعمت بزرگ شدند به کام خود فروبرده [16] همانها که مي خواستند با سرور و خوشحالي غمها را از دل بزدايند و به هنگام مصيبت براي از بين نرفتن طراوت زندگي 000 با لهو و لعب خود را سرگرم مي ساختند [1] و در آن هنگام که در سايه زندگي [ پر ناز و نعمت و ] غفلت زا آنها به دنيا و دنيا به آنها مي خنديد [2] ناگهان روزگار با خارهاي آلام و مصائب آنان را در هم کوبيد، گذشت روزگار نيرويشان را در هم ريخت [3] مرگ از نزديک به آنان نظر افکند و غم و اندوهي که از آن آگاهي نداشتند با آنها درآميخت [4] غصه هاي پنهاني که حتي خيال آن را نمي کردند در وجودشان راه يافت و در حالي که شديدا به سلامت و تندرستي انس داشتند بيماريها در پيکرشان تولد يافت [5] در اين هنگام هراسان به آنچه پزشکان آنها را عادت داده و آموخته بودند که حرارت را با برودت و برودت را با حرارت تسکين بخشند روي آوردند [6] [ اما ] هيچ حرارتي را با برودت خاموش نساختند جز اينکه حرارت شعله ورتر شد و هيچ برودتي را [ با داروي حرارت ] تحريک نکردند جز اينکه برودت را تهييج نمود [7] و براي اعتدال مزاج به وسيله هيچ داروئي نپرداختند جز اينکه آنها را آماده بيماري ديگري نمود [8] تا آنجا که تسلي دهنده اش سست و پرستارش به غفلت گرائيد و خاندانش از بيماريش خسته و ناتوان شدند [9] و از پاسخ سائلان در مورد بيماري او عاجز ماندند و درباره همان خبر حزن آوري که از او کتمان مي نمودند در پيش او به گفتگو پرداختند : [10] يکي مي گفت : تا هنگام مرگ به همين وضع باقي است [ و با همين بيماري از دنيا مي رود ] ديگري آرزوي بازگشت بهبوديش را داشت [11] سومي آنان را به شکيبائي در فقدانش دعوت مي کرد و گذشتگان را به يادشان مي آورد [12] در همين حال که وي در شرف سفر مفارقت دنيا و ترک دوستان بود [13] ناگهان عارضه اي گلوگير برايش پيش آمد که فهم و درکش در حيرت افتاد و زبانش به خشکي گرائيد . [14] چه وصاياي لازم و مطالب مهمي که پاسخ آنها را مي دانست اما زبانش از گفتن آنها بازمانده [15] و چه سخنان دردناکي که مي شنيد و خود را به کري مي زد : [ اين زخم زبانها ] يا از شخص بزرگي بود که او را محترم مي داشته و يا از کوچکي است که به او ترحم نموده است [16] [ خلاصه اينکه ] مرگ دشواريهائي دارد که هراس انگيزتر از آن است که بتوان در قالب الفاخ ريخت و يا انديشه هاي مردم دنيا بتوانند آنها را درک نمايند


ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: