فقیه عالیقدر مرحوم آيتالله میرزا جواد تبریزی در ایام سوگواری حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در سال 1427 ه.ق سخت بی تابی می کردند و چون کسالت داشتند، از طرف دیگر اطرافیان برای حال ایشان بسیار نگران بودند و می گفتند:«کمی تحمل کنید، برای حالتان خوب نیست، کمتر بی تابی کنید» ولي ایشان در پاسخ به گفتن این جمله اکتفا می کردند: «نمی توانم، مصائب حضرت زهرا علیها السلام به قدری است که انسان نمی تواند خود را کنترل کند...»
ایشان آن قدر بی تابی می کردند که سرانجام چشم چپ ایشان از شدت فشار حالت غیر طبیعی پیدا کرده بود و اطرافیانشان به وضوح مشاهده می کردند که ایشان اختیار یکی از چشمان خود را از دست داده است.
برای علاج چشم مرحوم، به پزشکان مختلف مراجعه شد اما بعد نظر پزشکان بر این بود که چشم هیچ عیبی ندارد، فقط به آن فشار آمده و خسته شده است، از جمله «کتر تلاشان» که بعد از معاینه و بررسی کامل چشم ایشان گفتند: «چشم سالم است، اما بسیار خسته شده و به آن فشار آمده است. نگران نباشید، فقط بگویید آقا کمی استراحت کنند و از چشم خود کار نکشند.»
این مساله همواره برای پزشک ها مورد سوال بود. بعضی از آنها سوال می کردند: «مگر آقا چه کار می کند که آنقدر به چشم هایشان فشار آمده است؟» وقتی ماجرای بی تابی در ایام فاطمیه و گریه برای حضرت زهرا علیها السلام را دلیل خستگی چشم آقا بیان می شد، تحت تاثیر قرار می گرفتند و از چهره آنها می شد فهمید که می گفتند ایشان چقدر نسبت به این خاندان مخلص است.
مرحوم میرزا هنگامی که شروع به گریه می کردند بسیار اشک می ریختند. ایشان بارها می فرمودند: «نمی دانید بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام چه گذشت... حضرت چه گناهی کرده بود که باید به او آنقدر ظلم کنند؟ سپس شروع به گریه می کردند و می فرمودند: «بعد از رسول خدا صلی ا... علیه و آله و سلم دختر ایشان چه مصائبی را تحمل کرد، ولیکن با دفاع از حریم ولایت مانند همسر خود صبر کرد تا زحمات رسول خدا صلی ا... علیه و آله از بین نرود و در کنار حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام چه مصائبی را تحمل نمود، سرانجام غاصبان حرمت ایشان را نگاه نداشتند و به درب خانه وی هجوم بردند و آن را سوزاندند. حضرت بین در و دیوار قرار گرفت و آن چنان ضربه ای به بدن مقدسشان وارد شد که بر اثر آن به شهادت رسیدند...»
اللهم عجل لولیک الفرج
کوچه در آتش و دود داشت جهنم می شد
آمد آتش بزند باغ و بهار و گل را
روضه مکشوف تر از آنچه شنیدم می شد