حافظۀ تاريخي بشر ظهور نظرياتي را در خود ثبت نموده است که هر يک به ميزاني اجتماع را متأثر ساخته و تحولاتي ايجاد کرده است. اين نظريات که البته نگاه ما به بخش علوم انساني آن متمرکز است، براي تأثيرگذاري محتاج رعايت و پايبندي به اصول علمي بوده اند و ميان اين پايبندي و زمان بقاي آن نظريه ها، رابطۀ مستقيمي به ديدۀ کاوشگر درمي آيد.
جدا از موضوعات مقطوع متصل به وحي الهي، هرگز نمي توان انتظار داشت يک نظريه بدون اشکال باشد و هيچ نقدي بدان روا نباشد. از "جمهوريت افلاطون" گرفته تا جديدترين نظريات ارائه شده در حوزۀ دين، يا تبديل و تغيير گفتمان موجب نسخ آن نظريه گرديده است، يا به خاطر وارد بودن نقـدهاي جدي در مراحل تئــوري پــردازي و يا اجرا، به مـوزه انديشه هاي بشري سپرده شده است.
نکتۀ مهمي که در اين راستا بايد مورد توجه قرار گيرد آن است که هر کدام از اين نظريات بيشتر در معرض بررسي و نقد قرار گرفته است، کمال بيشتري يافته و عمر طولاني تر و تأثيرگذاري زيادتري پيدا کرده است. آن چه اهميت دارد اين است که در ساحت علم قرار گرفتن يک نظريه در هاله اي از قداست، طوري که دست نقّادي به آن نرسد و از تحليل و واکاوي دور بماند، مطلبي بي معنا بوده تنها خشک سري پردازشگران يا مجريان آن را مي رساند. حکومتي کردن و تبعا نقدناپذير ساختن يک نظريه، اقدامي ست که بزرگترين ضربه را به ساختار حوزۀ علوم انساني وارد مي سازد و نيز خود آن نظريه را نيز در معرض فــروپاشي زودهنگام قرار مي دهد.
از اين مطلب فراتر آن که گاهي از نقد نظرياتي که در لباس حاکميت ظاهر مي گردد، به براندازي و از ريشه زدن اساس حکومت تعبير مي شود. شخص معترض يا منتقد به دليل نقد کردن، متهم به خصومت با بنيان يک دولت يا حکومت شده، به اين وسيله هم باب گفت و گوي علمي مسدود مي شود و هم ديگر منتقدان شهامت ورود در اين دست مباحث را از دست مي دهند؛ چه اين که معمولا اهل فکر به دنبال فضاي آرام و باثباتي براي تأمل و انديشه هستند و چنين گرفتاري هايي را از نظر روحي برنمي تابند. نتيجه مستقيم اين برخورد، ادامه يک راه نادرست و اشتباه است که نتيجه اي جز شکست و دورتر شدن از هدف را درپي نخواهد داشت.
آسيب ديگري که ممکن است از اين ناحيه به وجود آيد، پشت پرده رفتن اعتراضات است. اگر با برخوردهاي غير علمي و وارد کردن اتهامات گوناگون جلوي طرح نظريات گرفته شود، بعيد به نظر نمي رسد که چالشي جدي براي حاکميت به وجود آورد.
دراين نوشتار آن چه مي خواهيم مورد بررسي قرار دهيم، نظريۀ تقريب بين مذاهب اسلامي مي باشد. حرکتمان در مسير پاسخ به اين سوال است که رفتار امروزي مسئولان تقريب تا چه حد منطبق بر اصول شرع، روش علماي شيعه و مورد تائيد حوزۀ علميۀ تشيع است؟
به لحاظ تاريخي مي توان پيشينه طرح تقريب بين مذاهب اسلامي در قالبي منسجم را در دهۀ 1940 ميلادي جست و جو کرد. در اين سال ها بود که از يک سو حوزۀ علميۀ قم به زعامت مرحوم آيت الله العظمي بروجردي قدس سره و از سوي ديگر دانشگاه الأزهر مصر به سردمداري شيخ عبدالمجيد سليم، پيشگام حرکتي شدند که بعدا با فتواي شيخ محمود شلتوت ( از شاگردان شيخ عبدالمجيد سليم ) مبني بر رسميت تشيع به عنوان يکي از مذاهب اسلامي ( 1958 ميلادي )، موفقيت هاي بزرگي به دست آورد.
يکي از نکات حائز اهميت اين است که بانيان اوليه تقريب کمتر نظريۀ خود را با نام "وحدت" ترويج نموده اند، زيرا به خوبي واقف بوده اند که عينيت و يکي شدن همه فرق و مذاهب اسلامي از نظر اعتقاد به وقوع نخواهد پيوست. در حقيقت واقع گرايي آنان اقتضا مي کرد هدفي را دنبال کنند که قابل دسترسي باشد، نه آن که دنبال امري باشند که رخ دادن آن بيشتر به افسانه مي ماند و نسبتي با واقعيت ندارد. مرحوم آقاي محمّد تقى قمّى، مؤسّس دار التقريب بين المذاهب الإسلاميّه و نماينده مرحوم آيت اللّه بروجردى قدس سره در مدرسه فيضيّه گفته بود: « هدف از تأسيس اين مرکز، تقريب ميان مذاهب است نه توحيد مذاهب، يعنى هدف اين نيست که شيعه از اصول و معتقدات خودش فاصله بگيرد، و يا سنّى از مبانى اعتقاديش دست بر دارد.»
بنابراين شايد بتوان گفت اگر هم کلمۀ "وحدت" مورد استعمال قرار مي گرفت، جايگاهي سياسي براي آن تعريف مي شد و نوعي يکپارچــــگي را در برابر انديشه اي که هماره درصدد تضعيف جامعۀ اســلامي بوده، مي رساند. از اين منظر "وحدت" مفهومي سياسي به شمار مي آيد که البته اين اتحاد سياسي، مطلوب شرع و بزرگان ديني نيز بوده است.
سردمداران و نظريه پردازان تقريب همواره بر الهي بودن هدف خود تکيه داشته و در راستاي اقدامات خود به آياتي از قرآن مجيد و دستوراتي از ناحيه پيامبر اکرم و حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام استناد مي کنند. همين استنادات چارچوبي ديني به نظريۀ آنان مي دهد و طبعا ديدگاه آنان را اين گونه نمايش مي دهد که به دنبال سامان دهي نظريۀ تقريب به عنوان نظريه اي ديني هستند.
زماني که وابستگي يک نظريه به حوزۀ دين روشن شد، پاي مباحث درون ديني به ساختار آن باز مي شود و نقدي که بر اساس دين شکل يافته، به حلّاجي آن نظريه مي پردازد؛ نقدي که با هدف متکامل شدن نظريه تقريب ايراد مي شود و رويکرد اساسي آن نگاه ديني به نظريۀ تقريب در مراحل نظريه پردازي و اجراست.
براي روشن تر شدن مسئله لازم است نيم نگاهي به رفتار علماي شيعه از سده هاي نخستين به بعد، با علماي ساير مذاهب اسلامي داشته باشيم. غور در تاريخ تعاملات علماي شيعه با دانشمندان اهل سنت گوياي اين مطلب است که هميشه آن دسته از علـماي شــيعه خود را در معرض مواجهۀ علمي با علماي اهل سنت قرار مي داده اند که به لحاظ شايستگي علمي در مرتبۀ قابل قبولي بوده اند. اينان با تسلطي که بر مباحث عميق اعتقادي و کتب معتبر فريقين داشته اند، صحنه هاي جذابي از گفتگو و مناظره را به نمايش گذارده اند.
مطالعه ماجراي "مؤتمر علماء بغداد" يکي از پرده هاي شکوهمند اين تعاملات را به تصوير مي کشد. ماجرايي که در آن عالم شيعه با نام "حسين بن علي علوي" با قوت بيان و منطق، و با تکيه بر استدلال قوي و مستند به منابع اهل سنت، دانشمند سني به نام "شيخ عباسي" را مقهور ساخته، پادشاه وقت "ملک شاه سلجوقي" را به تشيع متمايل مي سازد و از اين رهگذر موجب ترويج مذهب حق تشيع در سراسر قلمرو فرمانروايي او مي گردد.
استان تاريخي گفتگوي شيخ مفيد قدس سره با قاضي عبدالجبار سني مذهب نيز خواندني است، داستاني که با رد و بدل شدن چند جمله، به حيرت و درماندگي اين استاد صاحب کرسي تدريس انجاميد و براي پاسخ دادن به استدلال شيخ مفيد قدس سره از شاگردانش مدد خواست ولي آنان نيز نتوانستند دربرابر برهان قاطع اين دانشمند بلندآوازه شيعي تاب بياورند.
در قطعه اي ديگر از تاريخ، شاهد دعوت شدن علامه حلي قدس سره به مجلس سلطان محمد خدابنده که علماي مذاهب چهارگانۀ اهل سنت نيز حضور داشته اند، هستيم. شکل ورود علامه به آن مجلس و در دست گرفتن ابتکار عمل توسط ايشان، نشان از آن دارد که علامه با تفکر و تامل دعوت به آن مجلس را پذيرفته و با برنامه و طرح وارد گفتگو شده است؛ گفتگويي که در قدم اول مغلوب شدن علماي ساير مذاهب را درپي داشته و در گام بعد سلطان را بهت زده مي نمايد تا جايي که وي با پذيرش تشـــيع، به اين مذهب در تمام کشــور رسميت مي بخشد.
از ديگر نمونه هاي اين مطلب مي توان به نامه نگاري ميان علامه سيد عبدالحسين شرف الدين با شيخ سليم بشري رئيس وقت دانشگاه الازهر که به تاليف کتاب "المراجعات" منجر گرديد، اشاره نمود که نمادي از قوت علمي يک عالم شيعه در رويارويي علمي با علماي ديگر مذاهب است. مرحوم آيت الله بروجردي قدس سره زماني که کتاب "المراجعات" را ديد، چنين اظهار داشت: من گمان مي کردم دنيا از عرضه کردن عالمي مانند شيخ مفيد قدس سره عاجز است تا اين که کتاب "المراجعات" را مطالعه کردم.
هر چند نمونه هاي فراواني از ظفر و تفوق علمي علماي شيعه بر همتايان سني مذهب شان قابل نقل است، اما اکنون در پي گزارش اين مطلب نيستيم. آن چه مهم است، نتيجه اي ست که بررسي تاريخ احتجاج ها و مناظرات مذهبي، به دست مي دهد؛ سرمايه علمي و تفکر پيش از رويارويي با پيروان ديگر مذاهب اسلامي ماحصل تمام ماجراهاي تاريخ متکلمان شيعي است. وجود چنين پيشينه اي هرگونه مغلوبيت در مجامع و سمينارها را نه نشان از ضعف بنيۀ استدلالي مذهب شيعه، بلکه دليل بر کوتاهي برخي اشخاص که خود را در معرض قرار داده اند، نمايش مي دهد.
از سوي ديگر به چالش عمده جهان اسلام يعني وهابيت برخورد مي کنيم. امروز تفکر وهابيت براي غالب مسلمانان اهل مطالعه واضح و روشن است. فرقه اي که در لباس عمل به سنت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم خود را عرضه داشته اما در واقع بي بهره ترين گرايش از آن سنت الهي ست. ظاهر گرايي مفرط و دوري از منطق در اعتقاد، و به خدمت گرفتن خشونت در رفتار، شاخصه هاي اساسي اين گرايش افراطي ست که به خوبي خود را در تعاليم اين فرقه و فتاوي علماي آن نمايان ساخته است. در اين مرحله تنها نظر به فتاوايي چون انکار کروي بودن زمين، تحــريم تدريس جغرافيا، تحريم بازي فوتبال و... نيست، بلکه بيشتر به فتاوايي معطوف مي شويم که علاوه بر بي منطقي، نشان دهندۀ خشونت شديد نيز هست. از اين جمله مي توان به حرام دانستن ذبايح شيعيان با وجود پاک دانستن ذبايح مسيحيان، مشرک دانستن شيعيان، دستور حمله به شبکه هاي ماهواره اي شيعي و مهدور الدم دانستن اهل تشيع اشاره کرد.
پس از بيان مطالب فوق، زمان آن مي رسد که به بررسي عملکرد مسئولان ايراني تقريب در کنفرانس دوحه بپردازيم. اين کنفرانس در سال 1385 ش با حضور نمايندگان فرق و مذاهب اسلامي در دوحۀ قطر برگزار شد. اخباري که از انفعال نمايندگان جمهوري اسلامي ايران در برابر پرسش علماي اهل سنت به ويژه وهابيون، منتشر شد، واکنش هاي شديدي را در ميان حوزه هاي علميۀ شيعه پديدار نمود. خبرگزاري ها مهم ترين موضع گيري هاي مسئولان ايراني تقريب در دوحه را اين گونه اعلام کردند: کتب قديمي شيعه که حاوي مطاعن اصحاب است، فاقد اعتبار است و نيز وعدۀ حتمي بر به تعطيلي کشاندن يکي از مظاهر تبري در ايران.
نمي توان ناديده انگاشت که اين موضع گيري ها در قبال پرسش علماي ساير مذاهب بوده است، اما سوال اساسي اين است که آيا قضاوتي اين گونه در مورد کتب روايي قديمي شيعه که دربردارندۀ اصول اعتقادي و فروع عملي ست و مهم ترين منبع در بازشناسي تعاليم حضرات ائمۀ معصومين عليهم السلام مي باشد، به روش علمي صورت گرفته است؟
اگر پاسخ مثبت است، به دنبال آن اين پرسش مطرح مي شود که اين روش علمي کدام است و کارکرد آن چگونه مي باشد و چطور تاکنون و با گذشت قرن ها از شکل گيري ساختار بررسي احاديث به کار گرفته نشده است؟ به بيان ديگر، با اســتناد به کدام شيــوۀ علــمي مي توان حکـــم کلــي به بي اعتباري مجموعه اي صادر کرد که از اسناد گوناگون و روات فراوان تشکيل يافته است؟
اگر پاسخ منفي ست و چنين انکاري در مورد اعتبار کتب ياد شده بدون اعمال هرگونه متد علمي انجام شده، اين سوال مطرح مي شود که آيا انکار بدون مستند، زيبندۀ نمايندگان يک عقيده و مرام مي باشد؟ از سوي ديگر آيا مي توان اين مسئله را هم انکار کرد که در قرآن مجيد نيز آيات فراواني وجود دارد که صريحا برخي صحابه را مذمت نموده و از صفات زشت آنان پرده برداشته است؟ آيا مي توان منکر شد که در کتب صحاح ششگانه و به ويژه در دو کتاب صحيح بخـاري و صحيح مسـلم، مطالب بسياري که حاوي همين مضامين است، ديده مي شود؟
به دليل روشن بودن پاسخ سوالات فوق نزد اهل تحقيق، در همان روزها شاهد موضع گيري هاي بعضا شديد اللحني از سوي مرجعيت و اساتيد حوزۀ علميۀ شديم. اين واکنش ها که عمدتا به دليل فقدان رسانه اي که با آزادگي کامل نظرات حوزه و مرجعيت را انعکاس دهد و افق راستين حوزه را ترسيم کند، نشر عمومي نيافت، به تخطئۀ روش تقريبيون در دوحه مي پرداخت. از جمله مي توان به بيانات مرجع عالي مقام شيعه آيت الله العظمي وحيد خراساني دام ظله تصريح کرد. کساني که در درس خارج فقه ايشان حاضر بودند، به خوبي در خاطر دارند که معظم له با يادآوري حماسه هاي علماي فقيد شيعه در برخورد با مخالفين تشيع، از جمله اقدام علامه حلي قدس سره که در همين نوشتار خلاصه اي از آن عرضه شد، تلويحا شکست مسئولات تقريب در دوحه را ناشي از فقدان بنيۀ علمي برشمردند که البته دسترسي به مشروح بيانات ايشان در اين رابطه کار مشکلي نيست.
جالب اين جاست که آقاي تسخيري که خود محور اتفاقات دوحه بوده است، اخيرا در مصاحبه اي با مرکز خبر حوزه بر اين نکته تاکيد کرده است که خدمت آيت الله وحيد خراساني رسيده و ايشان هم از اين حرکت استقبال و براي آنان دعا کردند. نکته اي که هيچ گاه سخني از آن به ميان نمي آيد، اين است که آيا اين مرجع معظم تقليد که به حمايت از عقايد شيعي شهره و در تبيين امور کلامي مذهب تشيع پرآوازه مي باشند، غير از دعايي که در ابتداي کار آقاي تسخيري فرموده اند، در ادامۀ کار نيز گزارشي از سوي مجمع تقريب دريافت داشته اند؟ آيا تاييد و دعـــاي ايشان گذشته از مرحـــلۀ حدوث، مرحــلۀ بقــــا و استـــمرار را نيز دربر مي گرفته است؟ آيا آقاي تسخيري با گفتن اين مطلب در مصاحبۀ اخير خود در صدد وانمود کردن اين مطلب است که حتي شکست سنگين او و همراهانش در قطر نيز مهر تاييد مرجعيت مستقل و ولايي شيعه را برخود دارد؟
جاي خرسندي ست که آقاي تسخيري لااقل در اعلام موضع بر اين نکته تاکيد دارد که " ما به هيچ وجه در ماجراي تقريب از عقايد خود دست برنمي داريم." چه اينکه ايشان در اين مورد هماهنگ با نظر مرجعيت و حوزۀ علميه عمل کرده است. به عنوان نمونه اي ديگر مي توان از جملۀ اخير آيت الله سبحاني يکي ديگر از اساتيد بزرگ و مراجع معظم تقليد، ياد کرد که گفته اند: "تقريب به معني ذوب شدن مذاهب در يکديگر نيست." اما بار ديگر اين پرسش رخ مي نمايد که اگر موضع رسمي تقريب و جهت گيري آن چنين است، پس رفتار اين جنابان در کنفرانس دوحه چگونه بايد تحليل شود؟ اگر سياست صيانت از اعتقادات شيعي، مرام واقعي تقريب است نه شعارواره اي که براي فرونشاندن حرارت مخالفت حوزه با فعاليت تقريب بيان شود، پس چرا اين مرام در حيطۀ اجتماع به گونه اي ديگر ترويج مي شود؟ با وجود آن که تريبون هاي فراواني براي آگاه ساختن تودۀ مردم از الگوي عملي تقريب وجود دارد، هنوز نويسندگان و محققان و خطبا هنگام ترسيم عقايد شيعي به خصوص اصل اساسي و مهم تبرّي با مخالفت شديد برخي افراد که خود را به دستگاه هاي تبليغي و بعضا نظامي منتسب مي کنند، مواجه مي شود؟ آيا اين يکي ديگر از خلاءهاي موجود در حرکت مجمع تقريب نيست که با وجود چنان اظهار نظرهايي از جانب مسئولان تقريب، بستۀ ديگري به عنوان مرام نامۀ تقريب در اذهان عوام جاي گرفته است؟ چه کسي خرده گيري ها به مروجين عقايد شيعه را جهت مي بخشد و اساسا ايده آل براي محصور ساختن حرکات شيعي چيست و چگونه بايد اعمال شود؟
بار ديگر به دوحه و ماجراهاي آن نظر مي کنيم. جناب آقاي تسخيري آيا پاسخ مي دهد که چرا هنگام مواجه شدن با حملات عمدتا وهــابي با شاخصۀ وجود قـــرضاوي، لبۀ تيـغ را به سوي خود آنان بازنگردانده و از اهانت هايي که در منشورات وهابيون به خصوص ابن تيميه به اميرالمومنين عليه السلام و اهل بيت پيامبر اکرم عليهم السلام شده است، بهره نجسته و آن را دست مايه اي براي برون رفت از انفعالي آن چناني قرار نداده است؟ آيا جناب تسخيري يا همراهان ايشان مطالعه نکرده اند که ابن تيميه چگونه از حضرت اميرمومنان مولا علي عليه السلام که بر اساس آيۀ مباهله نفس رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم هستند، ياد مي کند؟
آيا فتاوي دهشتناک وهابيون در مورد شيعه به سمع و نظر آن جنابان نرسيده بود که اين گونه ناچار به خضوع در برابر کساني شدند که حتي اسلام شيعيان را نيز به رسميت نمي شناسند و با تصريح به شرک شيعه آنان را در اعلام نظرهاي فراوان مهدورالدم و واجب القتل معرفي نموده و بهشت را براي قاتل شيعه تضمين مي کنند؟ چرا افرادي که در آن کنفرانس حاضر شدند، به جاي توضيح خواستن از وهابيون درمورد فتاوايشان، دربرابر هجوم آنان کمر خم کردند و به عوض حمله اي منطقي و علمي، عقب نشيني اختيار نمودند؟ آيا محکوم کردن فتاوا و رفتار تکفيري افراطيون وهابي، امري محال و غيرقابل دسترسي است؟
پس از کنفرانس نيز در همان راستا مطالبي عجيب از همين آقايان در رسانه ها منعکس شد؛ از جمله غير مسلمان دانستن جناب ابولؤلؤ قاتل خليفه دوم. با وجود اين که به پشتوانه مطالب منقول در کتب اهل سنت، اثبات اسلام ابولؤلؤ انجام شدني است و در اين زمينه مقالاتي از اهل تحقيق وجود دارد، چنين عقب نشيني چه معنايي دارد، آن هم در جوّي غير از کنفرانس دوحه؟ آيا اين آقايان که بايد سمبل دانش تاريخي، اعتقادي شيعه باشند، اين مقالات را مطالعه نکرده اند؟ آيا نمي دانند که در کتب شيعه و به نقل از مقام عصمت کبري، چه احاديثي درباره ابولؤلؤ وجود دارد؟ آيا اين حضرات گفتارهاي مراجع راحل و فقهاي احياء را در مورد او، نشنيده اند؟ با اين وجود آيا مي توان باور کرد که " ما به هيچ وجه در ماجراي تقريب از عقايد خود دست برنمي داريم." ؟
آيا يکي از وظايف امروز براي نشر اسلام، معرفي چهره حقيقي وهابيت و آشنا کردن تمام مسلمانان با اين فرقه افراطي نيست؟ آيا وجود فرقه اي که منشاء نضج خشن ترين رفتارهاي مذهبي است، موجب تشتت بيشتر ميان تمام مسلمانان نيست؟ آيا لازم نيست که با شناساندن افکار وهابيون، ابتدا عليه اين جبهه خشونت، اتحادي بين همه مسلمين به وجود آوريم؟ اگر دستگاه هاي تبليغاتي شيعه، نظرات وهابيت را که نتيجه اش مشرک بودن ائمه مذاهب اربعه اهل سنت و منحرف خواندن همه مسلمانان جهان است، اطلاع رساني کند، بار برزمين مانده اي را برنداشته است؟ امروزه تفکرات وهابيت با پشتوانه منابع عظيم مالي در حال تبديل شدن به گفتمان اصلي جهان اسلام است و اين مطلبي ست که همه آشنايان با رسانه ها، اعم از اينترنت و ماهواره به آن اذعان دارند. آيا مجمع تقريب در اين باره هيچ وظيفه اي احساس نمي کند؟
يکي از ارکان موفقيت علماي شيعه، شناخت مقتضيات و نيازهاي زمان بوده است. رسانه هايي مانند اينترنت و شبکه هاي تلوزيوني در جهان امروز نقش مهم و غير قابل انکاري دارد. از سوي ديگر يکي از پيش نيازهاي اساسي براي تقريب مذاهب اين است که ماهيت واقعي هر مذهب مورد بازشناسي قرار گيرد. در جانب ديگر، موضوع قابل توجه اين است که نشريات فراوان و رسانه هاي متعددي با وارد کردن نسبت هاي دروغ و اتهامات بي اساس، مذهب تشيع را در اذهان مخاطبان خود – که بسيار زياد هستند – مذهبي خرافي، ساختگي و بدون اصالت، و داراي بدعت هاي فراوان نشان مي دهند. آيا مجمع تقريب لازم نمي بيند که براي محوريت حرکت تقريبي، با تاسيس شبکه اي علمي و با زبان هاي مختلف، ابتدا عقيده شيعه را از غباري که معاندان بر آن نشانده اند، پاک نمايد و تشيع را به صورتي خالص به جهان معرفي نمايد؟ آيا پيش از هرکاري لازم نيست مسلماني شيعيان را با تکيه بر کتاب خدا و سنت شريف نبوي صلي الله عليه وآله وسلم ثابت کنيم؟ اگر ذهنيت جامعه جهاني مسلمانان نسبت به تشيع، ذهنيتي نادرست و غير واقعي باشد، توفيقي در مسير نزديک ساختن و تقريب شيعه با ديگر مذاهب حاصل خواهد شد؟
دنياي امروز، دنياي داد و ستد است. آن چه پرداخت مي شود، بايد نسبتي معقول با چيزي که به دست مي آيد، داشته باشد و گرنه پرداختي بدون دريافت، ماجرا را به شکل معامله اي سفهي نشان مي دهد. حال سوال اين است که در قبال قول حتمي به بسته شدن بارگاه ابولؤلؤ و عمل به اين وعده، چه دريافتي به دست آمده است؟ قفلي که بر درب ورودي اين بارگاه خودنمايي مي کند، انسان را به فکر فرومي برد که اين هزينه، کدام درآمد را براي عقيده شيعي به ارمغان آورده است؟ آيا مذهب تشيع هيچ مطالبه اي ندارد؟ آيا شيعيان در سراسر دنياي اسلام، به سهولت مي توانند دستورات مذهبي خود را عمل کنند؟ آيا فعاليت هاي تبليغي شيعه در هيچ جاي دنيا دچار مشکل نيست؟ آيا اتهام شرک و کفر به شيعيان از سوي ماموران دولتي حرمين شريفين ديگر شنيده نمي شود؟ آيا جهان اسلام به خيزشي در مورد پرونده امام موسي صدر عالم و رهبر برجسته شيعي، دعوت شده است، يا ليبي به عنوان مسئول اصلي ربايش اين روحاني برجسته شيعي از سوي کشورهاي مسلمان تحت فشار گذارده شده است؟ آيا منشورات شيعي که تنها و تنها توضيح دهنده و روشن کننده اعتقاد شيعي است، در کشورهايي مانند عربستان مجال ورود و نشر دارد؟ آيا توزيع کتب فارسي ميان زائران ايراني حرمين شريفين که اهم اعتقادات مذهب تشيع را نشانه رفته است، پايان يافته است؟ آيا کرسي مذهب جعفري که روزگاري در اختيار شيعيان حرمين شريفين بود و به عنوان حقي مسلّم و طبيعي براي مذهب تشيع محسوب مي شود، بازگردانده شده است؟ آيا درباره تندروان اهل سنت در ايران که از سوي برخي کشورهاي عرب منطقه تامين مالي مي شوند، گفتگو و توافقي به عمل آمده است؟ آيا ورود پي در پي مبلغان خشونت مذهبي از کشورهاي همسايه به نقاط شرقي ايران اتمام يافته است؟ و ده ها مطالبه ديگر که امکان معامله بر سر آن وجود داشت، ولي اجراي خواسته اي از اهل سنت افراطي بدون دريافت مطالبه اي براي شيعه عملي شد.
گرچه امروز با افتخار صفحات گذشته تاريخ را ورق مي زنيم و به روان پاک طلايه داران مرزباني از عقايد شيعه همچون شيخ مفيد، علامه حلي، علامه مجلسي، شرف الدين و ... قدس سرهم درورد مي فرستيم، اما با کمال تاسف بايد گفت آيندگان هنگام مطالعه تاريخ امروز و ناکامي هاي شيعه سرتاسف در گريبان فرو خواهند برد.
هرچند بسياري فرصت ها از دست رفته و شکست هاي سهمگيني به دليل بي تدبيري بر شيعه تحميل شده، اما هنوز دير نشده است. هنوز تصميم گيران تقريب مي توانند بازگشت به مشاورت با حوزه و علماي مستقل ولايي را تجربه کنند. هنوز امکان استفاده از نظرات و تجربيات مبلغين دلسوز شيعه و پرکردن خلاءهاي زياد در مسير تبليغ، وجود دارد. هيچ يک از پيروان مکتب اهل بيت عليهم السلام به ادامه ناکامي ها علاقه مند نيست، تنها آغوش باز مجمع تقريب مي تواند نظريه تقريب را تکامل بخشد و کام شيعيان را شيرين نمايد.