به گزارش «شيعه نيوز»، صبح که از خواب بیدار می شود دغدغه مدرسه، مشق، کلاس های تابستانی ندارد. روزیش را از داخل زباله ها جستجو می کند، تمام روز به مخازن زباله خیابان شهر سرمیزند، در واقع مخازن خاکستری رنگ زباله برای او حکم همان تخممرغهای شانسی و لپلپهای رنگارنگ را دارد که محتوایات آن بوی تعفن می دهد. از دور به چند متری مخازن زباله که نزدیک میشود، خدا خدا میکند که جنس با ارزش از پلاستیک یا آلومینیوم گیرش بیاید.
تا کمر داخل سطل آهنی زباله خم شده و یک به یک پلاستیکهای سیاه را بیرون میآورد. ساعت حالا دیگر حوالی پنج بعدازظهر است. دستهایش بدون دستکش لابهلای زبالهها دنبال «یه چیز بهدردبخور» برای جمعکردن میگردد. به محض بازکردن یکی از کیسهها میگوید: «توی اینا پر از قوطی و شیشه است، چند سال پیش یکی از همینا دستمو تا نزدیک مچ برید، کلی مصیبت کشیدم تا زخمه بسته شد.» میپرسم چرا دستکش دستت نمیکنی؟ جواب میدهد: دستکش داشتم، بچهها ازم دزدیدن.
زباله های بالاشهری و پایین شهری
اینها گفتههای محمد، پسر بچه زبالهگردی که حالا ۵ سال است به جمع زبالهجمـــعکنها پیوسته. می گوید "از ۷ صبح تا حولوحوش ۷ غروب کار میکنم. فرقی نمیکنه همه جا میروم. از شوش و مولوی گاهی وقت ها هم به بالاشهر. هرچی بری بالاتر سمت شمرون و آن طرف ها آشغالها بهدردبخورتر میشن. چندبار تا حالا شده سمت تجریش رفتم، قاطی آشغالا، چیزهای باارزش هم پیدا کردم. حالا نمیگم همیشه اینجوریه ولی فلز، قوطی، آهن و همه چی بهتر از پایینشهره. آشغالای بالاشهریها با پایین شهر فرق میکنه”.
آرزوهای دفن شده داخل گونی های زباله
«محمد گلزاری» سوژه گزارش ما مدرسه نمیرود، تفریحی هم ندارد، صبح را با زباله شروع میکند و شب را هم با کولهبار سنگین زباله به صبح میرساند.پسر بچه ای که از ۱۰ سالگی به امید زباله های تهران از مشهد به پایتخت آمده و در کوچه و پس کوچه های محدوده میدان منیریه، شوش، راه آهن و هر جایی که مخازن آشغال پرتر باشد پسماندهای باارزش زباله را از مخازن شهرداری جابجا می کند. محمد حالا ۱۵ ساله شده وکودکی خود را داخل گونی سنگین زباله ها دفن کرده به جای نشستن پشت نیمکت مدرسه چشم خود را به سطل های زباله دوخته است.
محمد که اهل مشهد است در پاسخ به این سوال که چرا بدون دستکش زباله جمع می کند می گوید:”میدانید باید چند کیلو پلاستیک و ضایعات بفروشم تا بتوانم یک دستکش ۳۰۰ تومانی بخرم؟ ضمن اینکه یکسال پیش پول یک کیسه زبال ها رو دادم دستکش خریدم که آن را هم بچه ها ازم دزدید”.
سوژه امروز شبکه های اجتماعی
به نظر می آید محمد دل خوشی از دوربین، موبایل و آدم های اطراف ندارد بدون اینکه سوال بعدیم را مطرح کنم با حالت اعتراض آمیز می گوید: «حالا اومدی از وضع ما گزارش بگیری که چی بشه. تو میخوای عکس و فیلم بگیری تا آنها را داخل شبکه های مجازی بگذاری البته ما به این رفتارهای مردم عادت کردیم روزانه صدها بار سوژه این گوشی های موبایل می شویم این دفعه هم روش؟» البته چند ماه پیش یکی از عابران خواست که از من عکس بگیرد و من مشغول آن شدم که یکباری متوجه شدم ماشین گشت وارد کوچه شد و همه بافته هایم را پنبه کرد و آخر سر هم دو مرد معتاد آمدند و باقی مانده بازیافت ها را از چنگم در آوردند.
کشمکش بر سر زباله
روی جدول کنار خیابان منتظر شدم که محمد بعد از اصرارهای پیاپی از سختیهای کارش گفت: شهرداری که روزها نمیذاره کار کنیم، ببینند داریم زباله جمع میکنیم از دستمون میگیرن خالی میکنن تو ماشینای بازیافت. شبها هم از ترس معتادا امنیت نداریم این زباله ها را جمع کنم ترجیح می دهم در طول روز با مامورای شهرداری درگیر بشم اما گیر معتادان زبان نفهم نیفتم.
وقتی تفکیک زباله ها آروزی یک کودک می َشود
محمد صبح که از خواب بیدار میشود تا ساعات پایانی شب در میان زبالههای متعفنی که دور تا دور آلونکشان را پوشانده است، میگردد و به قول خودش برای خانواده پول در میآورد. در حرفهایش خبری از شیطنت های پسرانه نیست، اصلاً نمیداند آرزو چیست که بخواهد آرزویی را به زبان بیاورد، اما میگوید، ای کاش مردم آشغالهایشان را جدا میکردند تا من مجبور نباشم ساعتها این همه آشغال را کنار بزنم تا مقواها و بطریها را پیدا کنم.
وقتی زباله ها هم صاحب پیدا می کند
آنچه بیشتر این کودک زبالهگرد از آن گله میکنند، نحوه برخورد مأموران بازیافت با افرادی است که به صورت غیررسمی زبالهها را تفکیک و به مراکز دپوی زباله تحویل میدهند محمد می گوید: شهرداری میگه آشغال مال ماست شما حق زبالهجمعکردن ندارین… زباله جمع نکنم، دستفروشی نکنم، گدایی نکنم پس دیگه چه جوری شکم خودم و مادر تنهام رو سیر کنم؟
زیر لب میگوید: در این جامعه همه چیز صاحب دارد فقط کودکان فقیر هستند که کسی کاری به کارشان ندارد.
ضایعاتی که به قیمت واقعی به فروش نمی رسد
او که دلش از دست معتادانی که پول مواد خود را با دزدی زباله های که زحمت جمع آوریشان را تامین می کنند پر است می گوید: خرید زبالهها به کمترین قیمت از دیگر معضلاتی است که با آن مواجه هستیم چرا که شهرداری از ما مستقیما زباله نمیخره، ما مجبوریم بفروشیم به ضایعاتیا، اونام آنقدر ازش میزنن که هیچی تهش نمی مونه، واسه یه کیلو آلومینیوم، ۳ هزار هزار تومن میدن.
او در مورد منطقه کارش میگوید: من بیشتر زبالههای منطقه منیریه به سمت پایین را جمع میکنم. از ساعت ۷ صبح ساعت تا تاریک شدن هوا سطل آشغالها را میگردم و هر چه در طول روز جمع می کنم رو به دلال های میدان گمرک می فروشم.
محمد اصلاً نمیداند بوی خوش یعنی چه؟ چه حیف که او تصویری از خانهای تمیز، غذای خوشمزه، نشستن پشت نیمکت کلاس درس و شیطنت های پسرانه ندارد و به جای کودکی کردن، خود را مرد و مسئول خانه و خانواده میدانند؛ کودکانی که نمیدانند چه آینده تاریکی در انتظارشان است.
سطلآشغالهایی که سفره کودکان گرسنه می شود
او در جواب سوال من که می پرسم ناهار و شام خود را از کجا تهیه می کند؟ می گوید: بیشتر وقت ها ناهارم را از داخل زباله ها پیدا می کنم اما شامم را در کنار دوستانم که آنها هم زباله گرد هستند می خورم در واقع چند نفری می شویم که مبلغی را جمع و در اطراف شوش اتاقی را اجاره کرده ایم.
محمد در خصوص نحوه فروش زباله ها می گوید: زبالهها رو اول باید جدا کنیم. قوطی، فلز، آهن و شیشه هرکدوم نرخ جدا دارن. بعد آخر شب میبریمشون پیش این ضایعاتیها. اونجا خیلی کم با ما حساب میکنن. راستش من قبلا راه و چاه کار و نمیدونستم. کلا از بچه ها خوب نمیخرن، چون واسطهها فکر میکنن راحتتر میشه سر بچه ها کلاه گذاشت. البته گاهی تحویل زبالهها به نیمههای شب هم کشیده میشود. «بستگی به این داره چقدر نیاز داشته باشی. هرچی بیشتر جمع کنی پولش بیشتره.
بیشتر کارگرانی که زبالهجمعکنی را بهعنوان کار روزمزدی انتخاب کردهاند درواقع ابزاری ارزان برای واسطههای خرید زباله هستند. دراینمیان، وضعیت کودکانی که بیهیچ حمایتی به دلیل فقر و نداری سر از سطلهای زباله درمیآورند به مراتب وخیمتر است.
محمد به مشکلاتی که درپی معاملات ضایعات در کمین کودکان قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: خیلی کم میخرن. خیلی وقتا سر بچهها رو کلاه میذارن، تازه اگه فرق زبالهها رو ندونی، زیر قیمت واقعیش ازت میخرن.
ضایعات گران قیمت
از او میپرسم ضایعاتیها معمولا چه زبالههایی را بیشتر میخرند و میگوید: همهجور زبالهای میخرن؛ از آهن، مس، بطری و قوطی نوشابه تا ضایعات بیمارستانی. اینا هرکدوم یه قیمتی دارن.
با محمد راهی خیابان های اطراف گمرک محلی که ضایعات به فروش می رسد می روم او گونی زباله را بعد از اندکی چانهزدن تحویل سرکارگر میدهد و منتظر دستمزدش میماند. صدای بلند پیرمرد ضایعاتی در کوچه میپیچد: «جنس میخوای یا پول؟.معتاد نیستم خرجی مو درمیارم پولشو بده برم”.
به گزارش شفقنا زندگی، آلودگی و تعفن و بیماری، ذات زباله است و از این روست که انسان متمدن دهها سال است که زباله را به ماشین سپرده و تفکیک آن را برعهده دستگاههای مکانیزه گذاشته است. بیشک، یک جای کار میلنگد وقتی میبینیم که در این شهر کار دستگاههای مکانیزه را کودکانی بین ۶ تا ۱۵ سال، آن هم با دستهای خود انجام میدهند… فرقی هم نمیکند، ایرانی باشند یا افغان، بلوچ باشند یا هزاره یا…؟! همین که آنها روز و شبشان را با زبالههای متعفن سپری میکنند و با تفکیک آنها، معاش خانوادههای خود را تأمین میکنند، یعنی با بحرانی انسانی روبهرو هستیم که باید هرچه زودتر مرتفع شود و این بحران زمانی بحرانی تر و اسفناک تر می شود که کودکانی برای تامین مخارج خود و خانوادشان وارد این شغل شوند که به جرات می توان گفت هیچ نهاد یا مسئولی مسئولیت مستقیم حمایت از این کودکان و رسیدگی به مشکلات و خطرات در کمین آنها را نپذیرفته و شغل سخت آنها را به حساب نیاورده است. حال باید منتظر ماند و دید آیا مسئولان آینده وزارت کار و رفاه اجتماعی کوچکترین قدمی برای رفاه حال این مردان پیر به کار خواهند گرفت یا نه؟