مقدمه
عثمان الخميس، تئوريسين معاصر وهابى و از ليدرهاى اصلى آنها، در سال گذشته در نماز جمعه كويت سخنرانى كرد و در آن اتهامات بسيارى را عليه شيعه مطرح نمود. ما در همان زمان پاسخ شبهات او را داديم و استاد قزوينى نيز در مدرسه فيضيه چندين جلسه از سخنرانىهاى خود را به اين شبهات اختصاص دادند.
از آن جايى كه شبهات مطرح شده در سخنرانى عثمان الخميس، اهميت بسيارى دارد و از مهمترين شبهات وهابيت عليه شيعه به حساب مىآيد، تصميم گرفتيم كه تك تك اين شبهات را به صورت پرسش و پاسخ نيز در سايت قرار داده تا خوانندگان هميشگى سايت بهرهبردارى بهتر و بيشترى ببرند.
طرح شبهه
يكى از اتهامات عثمان الخميس در اين سخنرانى، اين بود كه شيعيان فقط خود را مسلمان و ديگر فرقههاى اسلامى را كافر مىدانند. وى مىگويد:
المسألة الثالثة: القول بكفر من عدا الشيعة:
كل من عدا الشيعة فهو كافر بل لم يتوقف الأمر على ذلك بل كل من عدا الشيعة كافر وولد زنا... .
3. ويروي الكليني في الكافي عن الرضا أنه قال: ليس على ملة الإسلام غيرنا وغير شيعتنا، وهذا في الجزء الأول من الكافي 233.
تمام مردم غير از شيعيان كافرند، بلكه از اين هم فراتر رفته و گفتند: غير از شيعه همه كافر و ولد الزنا هستند...كلينى در كتاب كافى از امام رضا نقل مىكند كه فرمود: به جز ما و شيعيان ما هيچ كس ديگرى پايبند شريعت اسلام نيست.
اصل روايت
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا (عليه السلام) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله) كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ (صلي الله عليه وآله) كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا وَالْمَنَايَا وَأَنْسَابُ الْعَرَبِ وَمَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَحَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَإِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَعَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَيَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَغَيْرُهُم ْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ وَنَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَنَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَنَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِكِتَابِ اللَّهِ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَنَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِينَهُ... .
از عبد اللَّه جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام در نامهاى به او نوشت: اما بعد همانا محمد صلّى اللَّه عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله در گذشت، ما خانواده وارث او شديم؛ پس ما هستيم امين خدا در زمين، دانش فتنهها و مصائب و مردنها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ما است. و چون هر كسى را به بينيم مىشناسيم كه او حقيقتا مؤمن است يا منافق. نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است، خدا از ما و آنها پيمان گرفته است كه به هر راهى كه رفتيم آنها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم، در آيند، جز ما و ايشان كسى در كيش اسلام نيست.
مائيم نجيب و رستگار، و مائيم بازماندگان پيغمبران، و مائيم فرزندان اوصياء، و ما در كتاب خداى عز و جل مورد عنايت قرار گرفته ايم، و ما به قرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر، و ما به پيغمبر نزديكتريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براى ما مقرر داشته... .
الكلينى الرازي، أبى جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 1، ص 223 – 224، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
نقد و بررسي
اين روايت از نظر سندى مشكلى ندارد و مطالبى كه در آن مطرح شده با اعتقادات شيعه همخوانى دارد؛ اما از اين روايت به صورت قطعى نمىتوان استفاده كرد كه شيعيان ديگر فرقههاى اسلامى را كافر مىدانند.
معيارها در اسلام و مسلماني
اولاً: مراد از «اسلام» در اين روايت، همان اسلام كاملى است كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد؛ چنانچه خداوند بعد از اعلام ولايت امير مؤمنان عليه السلام در روز غدير، اسلام همراه با ولايت را اسلام كامل و دين مورد رضايت خود اعلام فرموده است:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ. المائدة/3.
امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم
خطيب بغدادى با سند صحيح از ابو هريره نقل مىكند كه اين آيه در روز عيد غدير و پس از معرفى على عليه السلام براى خلافت نازل شده است:
لما أخذ النبي (صلى الله عليه وسلم) بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي المؤمنين، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاي ومولى كل مسلم، فأنزل الله: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».
رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: آيا من سر پرست مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى، چنين است اى رسول خدا، فرمود: هر كس من مولا و سرپرست اويم على مولاى اوست، عمر فرياد زد: تبريك، تبريك، اى پسر ابوطالب، تو اكنون مولاى من و هر مسلمان هستى، پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: امروز دين را بر شما كامل نمودم.
الخطيب البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ)، تاريخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
از آن جائى كه بحث شأن نزول آيه اكمال و ابلاغ را در مقاله دلالت حديث غدير به صورت كامل بررسى و صحت سند احاديث آن را مطرح و بيان كردهايم، از اين رو، از طرح دوباره آن خوددارى مىكنيم.
از ديدگاه شيعه، هر فردى كه به وحدانيت خداوند و رسالت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله شهادت دهد، مسلمان است و احكام اسلامى بر او جارى مىشود. علماى شيعه نيز در كتابهاى فقهى به اين مطلب تصريح كرده و فتوا به پاك بودن چنين فردى دادهاند، كه به دو نمونه اشاره مىكنيم.
شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه در اين باره مىنويسد:
المشهور طهارة المخالف لأهل الحق عدا الفرق الآتية منهم للأصل وأدلة طهارة المسلمين من النص والاجماع بعد ملاحظة ما دل على اسلامهم في الظاهر بناء على تحديد الاسلام المقابل للايمان الذي هو مناط الطهارة دون المرادف له بما عليه الناس من الشهادتين والتزام الصلاة والصيام والحج والزكاة وغير ذلك كما لا يخفى على المتتبع باب الفرق بين الايمان والاسلام من أصول الكافي هذا مضافا إلى السيرة القطعية المستمرة من زمن حدوث هذا المذهب إلى يومنا هذا من الأئمة صلوات الله عليهم وأصحابهم ومن جميع المؤمنين من المباشرة لهم ومساورتهم والاكل من ذبايحهم وأطعمتهم ومزاوجتهم... .
مشهور از فقهاء گفتهاند مسلمانان مخالف مكتب اهل بيت غير از يك فرقه آنان پاك هستند، و دليل آن جريان اصل طهارت و دلائلى مانند: نص و اجماع است كه پس از اثبات ظاهرى مسلمان بودن حكم طهارت جارى مىشود، البته بنا بر اين كه اسلام را مفهومى در برابر ايمان بدانيم نه مرادف با آن، يعنى اسلام عبارت باشد از اظهار شهادتين و التزام به اقامه نماز و روزه و حج و زكات و غير اينها كه هر محققى با مراجعه به باب فرق بين ايمان و كفر از كتاب اصول كافى با حقيقت اين دو مفهوم آشنا مىشود، علاوه بر اين مطالب، از آغاز پيدايش مذهب اهل بيت عليهم السلام سيره و روش امامان و پيروان آنان بر هم نشينى و رفت و آمد و استفاده از خوراكىها و غذاهاى آنان و پيوند زناشوئى با ديگر مسلمانان بوده است.
الأنصاري، الشيخ مرتضى (متوفاي1282هـ)، كتاب الطهارة (ط.ق)، ج 2 ص 351، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام للطباعة والنشر.
شهيد صدر اعلى الله مقامه نيز در اين باره مىنويسد:
وكل انسان أعلن الشهادتين (الشهادة لله بالتوحيد وللنبي محمد (ص) بالرسالة) فهو مسلم عمليا وطاهر حتى ولو علم بأنه غير منطو في قلبه على الايمان بمدلول الشهادتين ما دام هو نفسه قد أعلن الشهادتين ولم يعلن بعد ذلك تكذيبه لهما، أو اعتقادات دينية أخرى تتعارض معها بصورة صريحة لا تقبل التأويل، وكل من ولد عن أبوين مسلمين فهو مسلم عمليا وطاهر ما لم يعلن تكذيبه للشهادتين.
هر انسانى كه شهادتين يعنى اعتراف به توحيد و رسالت پيامبر اكرم را ابراز نمايد مسلمان است و پاك، اگر چه بدانيم كه در قلب و درون او از آثار ايمان خبرى نيست؛ ولى اين اعتقادش را اظهار مىكند و بر خلاف آن چيزى نمى گويد. و نيز هر كس كه از پدر و مادر مسلمانى زاده شود او نيز مسلمان و پاك است تا زمانى كه خلاف آن را اظهار نمايد.
الصدر، السيد محمد باقر (شهادت 1400هـ)، الفتاوى الواضحة، ص 221، ناشر: مطبعة الآداب ـ النجف الأشرف.
ثانياً: در منابع اهل سنت نيز رواياتى وجود دارد كه مردم با ترك ولايت امير مؤمنان عليه السلام كافر شدهاند.
ابن مردويه اصفهانى مىنويسد:
عن أبي هارون العبدي، قال: كنت أرى رأي الخوارج لا رأي لي غيره، حتى جلست إلى أبي سعيد الخدري فسمعته يقول: أمر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة، فقال له رجل: يا أبا سعيد، ما هذه الأربع التي عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزكاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قال: وإنها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد كفر الناس ! ! قال: فما ذنبي!
ابوهارون عبدى مىگويد: من عقيدهاى غير از اعتقادات خوارج نداشتم، تا آنكه در مجلس ابو سعيد خدرى نشسته بودم و از او شنيدم كه مىگفت: مردم به پنج امر سفارش شدند كه به چهار برنامه عمل كردند؛ ولى يكى را كنار زدند، شخصى پرسيد: آنچه بدان عمل كردند چه بود؟ گفت: نماز، زكات، حج، روزه، پرسيد: پس آنچه بدان عمل نكردند چه بود؟ گفت: ولايت و رهبرى على بن ابى طالب، پرسيد: مگر اين هم مانند آن چهار واجب ديگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آرى، آن مرد گفت: پس در اين صورت كافر شدند، ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟
الأصفهاني، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه (متوفاي410هـ)، مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)، ص 72.
كدام فرقه اهل نجات است؟
ثالثاً: اين مسأله از ضروريات هر مذهبى است كه فقط خودشان را مسلمان واقعى، هدايت شده، داراى مذهب حق و فرقه ناجيه، و بقيه را گمراه و اهل آتش مىدانند كه البته اساس تشكيل و تأسيس فرقههاى مختلف اسلامى هم بر همين مبنا است؛ چرا كه اعتراف به حقانيت مذهب مخالف، در حقيقت انكار حقانيت مذهب خود به حساب مىآيد.
و از سويى اين مبنا و فكر در حقيقت منبعث از روايت «افتراق امت» است كه در ميان شيعه و سنى متواتر و قطعى است. بر اساس اين روايت، از بين هتفاد و سه فرقه اسلامى، فقط يك فرقه ناجيه، و بقيه اهل آتش هستند.
در طول تاريخ، هر فرقهاى از فرقههاى اسلامى ادعا كردهاند كه آن فرقه ناجيه، مذهب مورد قبول آنها است و آنها هستند كه بر سنت رسول خدا و اصحاب او باقى، و غير از خودشان همگى فرقه ضاله و اهل آتش هستند. اين عقيده مشترك تمامى فرقههاى اسلامى است و تنها مربوط به شيعه نيست.
روايات بسيارى در اين زمينه در صحاح اهل سنت وجود دارد كه به دو روايت اشاره مىكنيم
ابن ماجه قزوينى مىنويسد:
حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ ثنا أبو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ افْتَرَقَتْ على إِحْدَى وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا في النَّارِ إلا وَاحِدَةً وهى الْجَمَاعَةُ.
انس بن مالك مىگويد: رسول خدا فرمود: بنى اسرائيل هفتادو يك فرقه شدند، و بزودى امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقهها اهل آتش خواهند بود غير از يك فرقه و آن فرقه ناجيه، جماعت هستند.
القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح3993، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.
محمد ناصر البانى بعد از اين روايت مىگويد:
حديث صحيح ورجاله ثقات على ضعف في هشام بن عمار لكنه قد توبع كما يأتي والحديث أخرجه ابن ماجه بإسناد المصنف هذا وصححه البوصيري
والحديث صحيح قطعا لأن له ست طرق أخرى عن أنس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصى المصنف رحمه الله الكثير منها كما يأتي ومضى قبله من حديث عوف ابن مالك وقد خرجته في الصحيحة من حديث أبي هريرة من حديث معاوية وسيذكرهما المصنف
وقد ضل بعض الهلكي من متعصبة الحنفية في ميله إلى تضعيف هذا الحديث مع كثرة طرقه لمخالفته هوى في نفسه وقد رددت عليه في المصدر المذكور آنفا فليراجعه من شاء.
اين حديث صحيح و راويان آن ثقه مىباشند؛ مگر هشام بن عمار، سپس مىگويد: قطعا اين حديث صحيح است؛ زيرا با شش طريق روايت شده است، اگر چه بعضى از متعصبان حنفى خواستهاند آن را تضعيف كنند كه اين هم نشات گرفته از هواهاى نفسانى است.
ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، ظلال الجنة، ج 1، ص 27، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة – 1413هـ ـ 1993م.
ترمذى مىنويسد:
حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ عن سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عن عبد الرحمن بن زِيَادٍ الْأَفْرِيقِيِّ عن عبد اللَّهِ بن يَزِيدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَيَأْتِيَنَّ على أُمَّتِي ما أتى على بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتى إن كان منهم من أتى أُمَّهُ عَلَانِيَةً لَكَانَ في أُمَّتِي من يَصْنَعُ ذلك وَإِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَفَرَّقَتْ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي على ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كلهم في النَّارِ إلا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِيَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال ما أنا عليه وَأَصْحَابِي.
عبد الله بن عمر از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: سرگذشت بنى اسرائيل در باره امت من تكرار خواهد شد، بنى اسرائيل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقهها اهل آتش خواهند بود مگر يك فرقه، سؤال شد: آن كدام فرقه است؟ فرمود: آنان كه بر روش من و ياران من باقى باشند.
الترمذى السلمي، محمد بن عيسى ابوعيسى (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 26، ح2641، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربى - بيروت.
با توجه به فرقههاى متعددى كه در ميان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اين جا است كه اين فرقه ناجيه، كدام فرقه است؟ اشاعره، معتزله، ماترديه و... .
روشن است كه جمله «ما أنا عليه وأصحابي» از اضافات اهل سنت است؛ چرا كه ممكن نيست رسول خدا صلى الله عليه وآله امتش را امر به محال نمايد؛ زيرا صحابه خود دچار اختلافات شديدى شدند و حتى يكديگر را مستحق قتل دانسته و بايكديگر جنگيدهاند.
حال امت اسلامى به عمل كداميك از اصحاب رسول خدا اقتدا كنند؟
به عثمان يا قاتلان او كه از برترين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله بودند؟
در صف ياران معاويه و شام (فئة باغية) باشند يا در صف ياران امير مؤمنان عليه السلام؟
به اصحاب جمل اقتدا كنند يا به امير مؤمنان عليه السلام؟ به عمل أبو الغاديه كه به قول ابن تيميه از سابقون الأولون است، تمسك كنند يا به عمل عمار ياسر؟
فرقه ناجيه از ديدگاه علماى اهل سنت
علماى اهل سنت نيز در تعريف فرقه ناجيه، دچار اختلافات شديدى شدهاند، برخى اشاعره و اهل حديث را فرقه ناجيه دانستهاند و برخى ماترديه را. برخى اهل قياس (حنفىها) را فرقه ضاله دانستهاند و برخى اشاعره و... را. در ذيل به چند نمونه اشاره مىشود.
فقط اشاعره، فرقه ناجيه هستند
قاضى عضد الدين ايجى، از بزرگان اهل سنت مىگويد:
وأمّا الفرقة المستثناة الذين قال فيهم: هم الذين على ما أنا عليه وأصحابي، فهم الأشاعرة والسلف من المحدّثين وأهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.
فرقه نجات يافته كه در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه كه من و يارانم بر آنيم، اينان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند كه مذهبشان از بدعتها به دور است.
الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 718، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
ماترديه، فرقه ناجيه هستند
أبو سعيد خادمى در دفاع از ماترديه مىگويد:
قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ وَهُمْ الْأَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ إمَّا تَغْلِيبَ أَوْ عُمُومَ مَجَازٍ أَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِيدِيَّةِ الَّذِينَ تَابَعُوا فِي الْأُصُولِ كَالْحَنَفِيَّةِ إلَى عَلَمِ الْهُدَى الشَّيْخِ أَبِي مَنْصُورٍ الْمَاتُرِيدِيِّ وَجْهُ كَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِيَةً الْتِزَامُهُمْ كَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ فِي مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ إلَى عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِيهِمْ كَمَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِيُّ.
عَضُد الدين ايجى مىگويد: فرقه ناجيه اشاعره است، شايد مقصود او از اين سخن يا به نحو غلبه؛ يعنى اكثر اشاعره و يا از باب عموم مجاز باشد و يا از اين جهت كه اعتقاداتشان با ماتُريديه يكسان است كه در اصول مانند ابو حنيفه از ابو منصور ماتُريدى پيروى مىكنند، و علت اينكه اينان را فرقه ناجيه دانسته است به جهت تبعيت كامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و يا ارجاع به عقل بر خلاف مخالفينشان است.
الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاى1156هـ)، بريقة محمودية، ج 1، ص 388.
فقط پيروان احمد بن حنبل، فرقه ناجيه هستند
سفارينى، يكى ديگر از علماى اهل سنت در باره فرقه ناجيه مىنويسد:
أهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الأثرية وإمامهم أحمد بن حنبل، والأشعرية وإمامهم أبو الحسن الأشعري، والماتريدية وإمامهم أبو منصور الماتريدي.
اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند: اثريه كه امامشان احمد حنبل است و اشعريه كه امامشان ابوالحسن اشعرى است و ماتُريديه كه امامشان ابومنصور ماتُريدى است.
و در ادامه مىگويد:
قال بعض العلماء: هم يعني الفرقة الناجية أهل الحديث: يعني الأثرية، والأشعرية والماتريدية.
بعضى از دانشمندان گفته اند: فرقه ناجيه اهل حديث هستند؛ يعنى اثريه و اشاعره و ماتُريديه.
و در پايان مىگويد:
أنّ قول النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم: «إلا فرقة واحدة » ينافي التعدّد، فالفرقة الناجية هم الأثريّة فقط، أتباع أحمد بن حنبل، دون الأشعريّة والماتريدية.
اما فرمايش رسول خدا كه فرمود: يك فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقهها منافات دارد؛ بنابراين فرقه ناجيه يكى بيش نيست و آن اثريه پيروان احمد حنبل مىباشند، نه اشاعره و ماتُريديه.
السفاريني الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن سالم (متوفاي 1188هـ)، لوامع الأنوار البهيّة، ج1، ص73 ـ 76.
فقط اهل حديث، فرقه ناجيه هستند
از ميان ديگر فرقههاى اسلامى، اهل حديث تلاش بيشترى كردهاند تا خود را فرقه ناجيه جلوه داده و ديگران را فرقه هالكه معرفى كنند.
أبو مظفر سمعانى مىنويسد:
أن الله تعالى أبى أن يكون الحق والعقيدة الصحيحة إلا مع أهل الحديث والآثار لأنهم أخذوا دينهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن إلى أن انتهوا إلى التابعين وأخذه التابعون عن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخذه أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا طريق إلى معرفة ما دعا إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم الناس من الدين المستقيم والصراط القويم إلا هذا الطريق الذي سلكه أصحاب الحديث
وأما سائر الفرق فطلبوا الدين لا بطريقه لأنهم رجعوا إلى معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدين من قبله فإذا سمعوا شيئا من الكتاب والسنة عرضوه على معيار عقولهم فإن استقام قبلوه وإن لم يستقم في ميزان عقولهم ردوه فإن اضطروا إلى قبوله حرفوه بالتأويلات البعيدة والمعاني المستنكرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدين وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت أقدامهم تعالى الله عما يصفون...
أو ما سمعت أن المعتزلة مع اجتماعهم في هذا اللقب يكفر البغداديون منهم البصريين والبصريون منهم البغداديون ويكفر أصحاب أبي علي الجبائي ابنه أبا هاشم وأصحاب أبي هاشم يكفرون أباه أبا علي.
خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن كه مذهب و عقيده حق و صحيح فقط نزد اهل حديث باشد؛ زيرا آنان دين و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفته اند؛ بنابراين راهى براى رسيدن به دين صحيح و راه مستقيم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهى كه اصحاب حديث مىروند.
ولى فرقههاى ديگر، دين را با روشهاى ديگرى مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنيات خودشان تعريف و تفسير مىكنند، كتاب و سنت را با معيارهاى عقلى مىسنجند كه اگر موافق بود مىپذيرند و اگر مخالف بود رد مىكنند و اگر مجبور به پذيرش آن باشند بازهم با تفسير و تأويل غير مناسب و دور از حقيقت آن را تحريف مىكنند؛ از اين رو، از جاده حق منحرف شده و از حقيقت دين فاصله گرفته و سنت را نابود كردهاند، وبه همين جهت است كه مىبينيد معتزله با اينكه تحت يك نام و مذهب جمع شدهاند؛ ولى يكديگر را تكفير مىكنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادى را تكفير مىكند، طرفداران ابوعلى جبائى فرزندش ابوهاشم را تكفير مىكنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلى را.
السمعاني، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاي489هـ)، الانتصار لأصحاب الحديث، ج 1، ص 44، تحقيق: محمد بن حسين بن حسن الجيزاني، ناشر: مكتبة أضواء المنار - السعودية، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م.
و براى اين كه ثابت كنند كه فرقه ناجيه فقط آنها هستند، دست به داستان سرائى زده و با جعل قصههاى عوام فريب از خواب نما شدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده مىكنند و مىگويند رسول خدا را در خواب ديدهايم و تأييد آن حضرت را نيز دريافت كردهايم !!!.
خطيب بغدادى در اين باره مىنويسد:
حدثني محمد بن أبي الحسن قال أخبرني أبوالقاسم بن سختويه قال سمعت أباالعباس أحمد بن منصورالحافظ بصور يقول سمعت أبا الحسن محمد بن عبدالله بن بشر بفسا يقول رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام فقلت من الفرقة الناجية من ثلاث وسبعين فرقة قال أنتم يا أصحاب الحديث
محمد بن عبد الله بن بشر مىگويد: رسول خدا را در عالم خواب ديدم، سؤال كردم فرقه ناجيه از بين هفتادو سه فرقه كيست؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، شرف أصحاب الحديث، ج 1، ص 25، تحقيق: د. محمد سعيد خطي اوغلي، ناشر: دار إحياء السنة النبوية - أنقرة.
ابن فاخر اصفهانى مىنويسد:
حدثنا محمد بن عبيد الله بن بشر الفسوي، قال: رأيت رسول الله في المنام في مسجد عندنا بفسا جالس (لنا؟) في المحراب، فبركت بين يديه وبيدي محبرة، فقلت: يا رسول الله، من الفرقة الناجية من الثلاث والسبعين فرقة من أمتك؟ قال: أنتم يا أصحاب الحديث.
محمد بن عبيد الله بشر فسوى گفته است: پيامبر را در عالم خواب در مسجدى در شهر فسا ديدم كه در محراب نشسته بود، مقابلش زانو زدم و گفتم: فرقه ناجيه از بين فرقههاى امتت كدام يك است؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!!.
السمري الاصبهاني، معمر بن عبد الواحد بن رجاء بن عبد الواحد بن محمد بن الفاخر (متوفاي564هـ)، مجلس ابن فاخر الأصبهاني، ج 1، ص 480، تحقيق: نبيل سعد الدين جرار، ناشر: مكتبة البشائر الاسلامية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
طبيعى است كه وقتى كسى نتواند دليلى براى حقانيت مذهب خود ارائه كند، دنبال خواب، فال و... مىرود.
زيديه، فرقه ناجيه هستند
فرقه زيديه نيز ادعا مىكنند كه فرقه ناجيه آنها هستند و در اين باره كتابهايى نيز نوشتهاند.
حاجى خليفه مىنويسد:
وصنف أحمد بن يحيى المرتضى مختصرا سماه الملل والنحل أيضا على مذهب الزيدية وذكر فيه ان الفرقة الناجية هي الزيدية.
احمد بن يحيى كتابى مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زيديه نوشته است و در آن زيديه را فرقه ناجيه معرفى مىكند.
القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفى بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاي1067هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج 2، ص 1821، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 – 1992.
اهل قياس (پيروان ابوحنيفه) اهل آتش هستند
روايات صحيح السندى در كتابهاى اهل سنت يافت مىشود مبنى بر اين كه كسانى كه قياس را يكى از منابع فقهى خود مىدانند، فرقه هالكه و اهل آتش هستند.
حاكم نيشابورى مىنويسد:
أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسيب ثنا نعيم بن حماد ثنا عيسى بن يونس عن جرير بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير عن أبيه عن عوف بن مالك رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ستفترق أمتي على بضع وسبعين فرقة أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم فيحرمون الحلال ويحللون الحرام هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
عوف بن مالك به نقل از رسول خدا مىگويد: رسول خدا فرمود: به زودى امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مىكنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مىكنند.
اين حديث بنا به شرائط شيخين صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.
الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 477، ح8325، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
طبرانى در معجم كبير مىنويسد:
حدثنا يحيى بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ ثنا عِيسَى بن يُونُسَ عن حَرِيزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَيْرِ بن نُفَيْرٍ عن أبيه عن عَوْفِ بن مَالِكٍ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال تَفْتَرِقُ أُمَّتِي على بِضْعٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً أَعْظَمُهَا فِتْنَةً على أُمَّتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ الأُمُورَ بِرَأْيِهِمْ فَيُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَيُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.
عوف بن مالك از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مىكنند، حلال را حرام و حرام را حلال مىكنند.
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 18، ص 50، تحقيق: حمدى بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
هيثمى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
رواه الطبراني في الكبير والبزار ورجاله رجال الصحيح.
اين روايت را طبرانى و بزّار نقل كردهاند و راويان آن راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبى بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 179، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربى - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
در اين حديث در حقيقت تمام مذاهب و فرقههاى فعلى اهل سنت زير سؤال رفته اند، چرا كه اكثر اهل سنت، اهل قياس هستند، و قياس و استحسان يكى از مهمترين منابع استنباط احكام شرعى در فقه آنان به شمار مىرود.
نتيجه آنكه، هر فرقهاى از فرقههاى اسلامى، خود را مسلمان واقعى، فرقه نجات يافته و تابع واقعى رسول خدا صلى الله عليه وآله مىداند كه البته شيعه هم از اين قاعده كلى خارج نيست. آرى، تنها فرقى كه شيعه دارد اين است كه براى اثبات حقانيت خويش و فرقه ناجيه بودن به خواب و رؤيا متوسل نمىشود؛ بلكه با استفاده از دهها دليل و مدرك كه در منابع فرقههاى ديگر وجود دارد، ثبات و استوارى ملاكهاى عقيدتى خويش را به اثبات مىرساند.
اگر تكفير بد است پس چرا شما... .
عثمان الخميس، شيعه را تكفير مىكند
عثمان الخميس كه امروز ليدر و ايدئولوگ وهابيت به شمار مى رود در اول سخنرانىاش در نماز جمعه كويت، عقيده تكفير را به شيعه نسبت مىدهد؛ ولى در آخر سخنرانى، خود، شيعه را به شدت تكفير مىكند و حتى تمام عقائد شيعه را الهام گرفته از يهود و نصارى مىداند. اكنون به قسمتهائى از سخنان عثمان الخميس در تكفير شيعه توجه نمائيد:
ألا تتفقون معي أن من يدين بهذه الأشياء ومن يقول هذا القول أنه ليس من المسلمين، ألا يحق لنا بعد هذا أن نقول أن من دان بهذه الأمور [عقائد الشيعة ] أنه غير مسلم، لأن هذه الأمور ليست من دين الإسلام وأنه لا يحق لنا أن نقول مذهب الشيعة بل نقول دين الشيعة.
الذي يدين بهذا [مذهب الشيعة ] لا يقال عنه مسلم؛ بل هذا دين آخر غير الإسلام لا نعرفه أبدا...
من يعتقد هذا الاعتقاد لا شك أنه ليس من دين الله تبارك وتعالى في شئ.
وقال الإمام أحمد أيضا: وليست الرافضة من الإسلام في شيء.
، كتاب السنة للإمام أحمد بن صفحة82
وقال أبو حامد المقدسي لا يمضي على ذي بصيرة من المسلمين أن أكثر ما قدمناه في الباب قبله من تكفير هذه الطائفة الرافضة على اختلاف أصنافها كفر صريح وعناء مع جهل قبيح لا يتوقف الواقف عليه من تكفيرهم والحكم عليهم بالمروق من دين الإسلام.هذا قاله في رسالة له في الرد على الرافضة صفحة 200
وقال الإمام الشوكاني:إن أصل دعوة الروافض كياد الدين ومخالفة الإسلام وبهذا يتبين أن كل رافض خبيث يصير كافر بتكفيره لصحابي واحد فكيف بمن يكفر كل الصحابة واستثنى أفرادا يسيره. هذا قاله في نثر الجوهر على حديث أبي ذر.
وقال الألوسي، ذهب معظم علماء ما وراء النهر إلى كفر الاثنى عشرية قاله في كتاب منهج السلامة
وقال ابن باز: الرافضة الذين يسمون الإمامية والجعفرية والخمينية اليوم كفار خارجون عن ملة الإسلام.
آيا با من هم صدا نمى شويد كه هر كس چنين اعتقاداتى داشته باشد مسلمان نيست، و آيا حق نداريم به شيعيان بگوئيم كه شما غير مسلمانيد؛ زيرا اين عقائد از اسلام نيست و بهتر است بگوئيم دين شيعه نه مذهب شيعه؛ چون اين دين غير از اسلام است، احمد حنبل گفته است: شيعه جائى در اسلام ندارد.
مقدسى گفته است: بر انسانهاى آگاه پوشيده نيست كه شيعيان با همه طوايفشان در نادانى و كفر صريح به سر مىبرند و اينان از دين اسلام خارج مىباشند.
شوكانى گفته است: اساس تبليغات شيعه نابودى دين و مخالفت با اسلام است؛ پس اگر هر شيعهاى يك نفر از اصحاب پيامبر را كافر بداند خود او كافر است، حال چگونه است آنكه همه اصحاب را كافر مىداند؛ مگر تعدادى اندك از ايشان را؟
آلوسى گفته است: بزرگان از دانشمندان ما وراء النهر، اثنا عشرىها را كافر دانستهاند.
بن باز گفته است: شيعيان كه به اماميه و جعفرى معروف و امروز به طرفداران خمينى مشهور هستند اينان كافر و از امت اسلامى خارج هستند.
بنابراين از جناب عثمان الخميس مىپرسيم كه اگر تكفير ديگر مذاهب اسلامى، كار درستى نيست، چرا شما اين كار را مرتكب شدهايد و اگر كار درستى است، چرا به شيعيان ايراد مىگيريد.
نمونههائى از تكفير شيعيان توسط اهل سنت:
در ميان مذاهب اسلامى، مذهب اثنا عشرى، بيشتر از ديگر مذاهب آماج تكفير دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است. علاوه بر تكفيرهايى كه از زبان عثمان الخميس نقل شد، مطالب بسيارى در اين زمينه در كتابهاى اهل سنت وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مىكنيم:
محمد امين مشهور به ابن عابدين، از فقهاى مشهور احناف است كه اهل سنت جنوب ايران ارادت خاصى نسبت به ايشان دارند. وى در كتاب تنقيح الفتاوى الحامديه، فتواى مشهور عبد الله افندى را در باره تكفير و جواز قتل شيعيان اين گونه نقل مىكند:
وَرَأَيْت فِي مَجْمُوعَةِ شَيْخِ الْإِسْلَامِ عَبْدِ اللَّهِ أَفَنْدِي حَفِظَهُ اللَّهُ الْمَلِكُ السَّلَامُ حِينَ زَارَنِي فِي الْجُنَيْنَةِ وَقْتَ قُدُومِهِ مِنْ الْمَدِينَةِ الْمُنَوَّرَةِ عَلَى مُنَوِّرِهَا أَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَأَتَمُّ السَّلَامِ سَنَةَ 1146 مَا صُورَتُهُ مَا قَوْلُكُمْ - دَامَ فَضْلُكُمْ وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَنَفَعَ الْمُسْلِمِينَ بِعُلُومِكُمْ - فِي سَبَبِ وُجُوبِ مُقَاتَلَةِ الرَّوَافِضِ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ هُوَ الْبَغْيُ عَلَى السُّلْطَانِ أَوْ الْكُفْرِ، إذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَمَا سَبَبُ كُفْرِهِمْ وَإِذَا أَثْبَتُّمْ سَبَبَ كُفْرِهِمْ فَهَلْ تُقْبَلُ تَوْبَتُهُمْ وَإِسْلَامُهُمْ كَالْمُرْتَدِّ أَوْ لَا تُقْبَلُ كَسَابِّ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلْ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ.
وَإِذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَهَلْ يُقْتَلُونَ حَدًّا أَوْ كُفْرًا وَهَلْ يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَى مَا هُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَقَّتِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَبَّدِ أَمْ لَا وَهَلْ يَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِيِهِمْ أَفْتُونَا مَأْجُورِينَ أَثَابَكُمْ اللَّهُ تَعَالَى الْجَنَّةَ.
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اعْلَمْ أَسْعَدَك اللَّهُ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْكَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَيْنَ أَصْنَافِ الْكُفْرِ وَالْبَغْيِ وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَةِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِي كُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِقَتْلِهِمْ فَهُوَ كَافِرٌ مِثْلُهُمْ وَسَبَبُ وُجُوبِ مُقَاتَلَتِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ الْبَغْيُ وَالْكُفْرُ مَعًا...
فَيَجِبُ قَتْلُ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارِ الْكُفَّارِ تَابُوا أَوْ لَمْ يَتُوبُوا لِأَنَّهُمْ إنْ تَابُوا وَأَسْلَمُوا قُتِلُوا حَدًّا عَلَى الْمَشْهُورِ وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ بَقُوا عَلَى كُفْرِهِمْ وَعِنَادِهِمْ قُتِلُوا كُفْرًا وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُشْرِكِينَ وَلَا يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَقَّتٍ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَبَّدٍ نَصَّ عَلَيْهِ قَاضِي خَانْ فِي فَتَاوِيهِ.
وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ لِأَنَّ اسْتِرْقَاقَ الْمُرْتَدَّةِ بَعْدَمَا لَحِقَتْ بِدَارِ الْحَرْبِ جَائِزٌ وَكُلُّ مَوْضِعٍ خَرَجَ عَنْ وِلَايَةِ الْإِمَامِ الْحَقِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْحَرْبِ وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ ذَرَارِيِّهِمْ تَبَعًا لِأُمَّهَاتِهِمْ لِأَنَّ الْوَلَدَ يَتْبَعُ الْأُمَّ فِي الِاسْتِرْقَاقِ.
در مجموعهاى از رسالههاى شيخ الإسلام عبدالله افندى در سال 1146، پس از مراجعتش از مدينه منوره اينگونه ديدم كه سؤال شده بود: نظر شما در كشتن شيعيان، به خاطر خروج آنان بر حاكم اسلامى و يا كفر آنان چيست؟ اگر به سبب كفر باشد علت كفر آنان چيست؟ و در صورت اثبات كفر اگر توبه كردند، آيا توبه و اسلام آنان مانند مرتد پذيرفه مىشود، يا مانند كسى كه پيامبر را سبّ كند، پذيرفه نمى شود و بايد كشته شوند؟
و اگر كافر هستند آيا حدّ قتل جارى مىشود يا كفر؟ و آيا جائز است از آنان جزيه گرفته شود و باقى باشند و زنانشان به بردگى گرفته شوند؟
در پاسخ مىنويسد: اين كافران ستمگر و جنايتكار، بين همه انواع كفر و ستمگرى و فسق و بىدينى جمع كردهاند، كسى كه در كفر و شرك و بىدينى و قتل آنان شك داشته باشد خود او كافر است... !!!
كشتن اين كفار (شيعيان) واجب است، توبه كنند يا نكنند؛ چون اگر توبه كنند و مسلمان شوند بايد حد بر آنان جارى شود و حد آن كشتن است و بعد از قتل حكم مسلمان را دارند، و اگر توبه نكنند كشته مىشوند و احكام كفار جارى مىشود و ماندن آنان با گرفتن جزيه جائز نيست، و زنانشان بايد به كنيزى گرفته شوند و فرزندان آنان نيز همين حكم را دارند؛ چون فرزند تابع مادر است
ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، تنقيح الفتاوى الحامدية، ج 2 ص 175ـ 178، طبق برنامه الجامع الكبير.
و در حاشيهاى كه بر درّ المختار دارد، مىنويسد:
وفي الفتح عن الخلاصة ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر ا ه
كسى كه خلافت ابوبكر يا عمر را انكار كند كافر است.
ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار على الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج 1 ص 561، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2000م.
تقى الدين سبكى مىنويسد:
ورأيت في المحيط من كتب الحنفية عن محمد لا تجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لأنهم أنكروا خلافة أبي بكر وقد أجمعت الصحابة على خلافته.
وفي الخلاصة من كتبهم في الأصل ثم قال وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر
وفي الفتاوى البديعية من كتب الحنفية من أنكر إمامة أبي بكر الصديق رضي الله عنه فهو كافر وقال بعضهم هو مبتدع والصحيح أنه كافر.
در كتاب محيط از كتابهاى حنفىها ديدم نوشته بود: نماز پشت سر شيعه جائز نيست؛ زيرا خلافت ابوبكر را كه صحابه بر آن اجماع دارند انكار مىكنند.
و در كتاب خلاصه از كتابهاى حنفىها آمده است: منكر خلافت ابوبكر كافر است.
و در كتاب فتاواى بديعيه آمده است: كسى كه امامت و رهبرى ابوبكر را انكار كند كافر است، بعضى گفته اند: بدعت گذار است؛ ولى اعتقاد صحيح آن است كه چنين شخصى كافر است.
و در ادامه مىنويسد:
الأمر الرابع النقول عن العلماء فمذهب أبي حنيفة أن من أنكر خلافة الصديق رضي الله عنه فهو كافر وكذلك من أنكر خلافة عمر بن الخطاب رضي الله عنه ومنهم من لم يحك في ذلك خلافا وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي وفي الفتاوى الظهيرية والبديعية وفي الأصل لمحمد بن الحسن والظاهر أنهم أخذوا ذلك عن إمامهم أبي حنيفة رضي الله عنه
موضوع چهارم نقل سخنان دانشمندان است: مذهب ابوحنيفه اين است كه منكر خلافت ابوبكر همچنين خلافت عمر كافر است، برخى گفته اند: در كفر چنين شخصى هيچ اختلافى نيست. اين مساله در كتابهائى مانند: الغايه سروجى و فتاواى ظهيريه و بديعيه و در اصل محمد بن حسن موجود است كه در حقيقت آن را از پيشوايشان ابوحنيفه گرفتهاند.
السبكي، أبو نصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، فتاوى السبكي، ج 2 ص 576 ـ 587، دار النشر: دار المعرفة - لبنان/ بيروت.
كمال الدين سيواسى در شرح فتح القدير مىنويسد:
وفي الروافض أن من فضل عليا على الثلاثة فمبتدع وإن أنكر خلافة الصديق أو عمر رضي الله عنهما فهو كافر
در بين شيعيان هر كس على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار نمايد كافر است.
السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد (متوفاي681هـ)، شرح فتح القدير، ج 1 ص 350، دار النشر: دار الفكر، الطبعة: الثانية، بيروت.
أبو سعيد خادمى مىنويسد:
( وَفِي الظَّهِيرِيَّةِ ) لِظَهِيرِ الدِّينِ الْمَرْغِينَانِيِّ ( وَمَنْ أَنْكَرَ إمَامَةَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ ) رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ ( فَهُوَ كَافِرٌ فِي الصَّحِيحِ )... ( وَكَذَلِكَ مَنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ فِي أَصَحِّ الْأَقْوَالِ ).
ظهير الدين مرغينانى در كتاب الظهيريه مىنويسد: بنا بر قول صحيح منكر امامت ابوبكر كافر است، همچنين بنا بر صحيح ترين قول منكر خلافت عمر نيز كافر است.
الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد الوفاة: 1156هـ)، بريقة محمودية، ج 2 ص 104، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.
ابن نجيم حنفى مىنويسد:
وَالرَّافِضِيُّ إنْ فَضَّلَ عَلِيًّا على غَيْرِهِ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ وَإِنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ الصِّدِّيقِ فَهُوَ كَافِرٌ
شيعه اگر على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار كند كافر است.
ابن نجيم الحنفي، زين الدين (متوفاي970هـ)، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 1 ص 370، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية.
ابن حجر هيثمى مىنويسد:
فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر على خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي والفتاوى الظهيرية والأصل لمحمد بن الحسن وفي الفتاوى البديعية فإنه قسم الرافضة إلى كفار وغيرهم وذكر الخلاف في بعض طوائفهم وفيمن أنكر إمامة أبي بكر وزعم ان الصحيح أنه يكفر.
مذهب ابوحنيفه اين است كه: منكر خلافت ابوبكر يا عمر كافر است؛ هر چند كه برخى از آنها نظر ديگرى دارند؛ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر وعمر كافر است. اين مطلب در كتابهاى الغاية سروجى، فتاواى ظهيريه، الأصل محمد بن الحسن و فتاواى بديعيه آمده است. ابوحنيفه شيعه را تقسيم كرده است به كافر و غير كافر، برخى از فرقههاى شيعه را كافر و برخى را كافر ندانسته است؛ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر كافر است.
الهيثمى، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1 ص 138، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركى - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.
عبد الرحمن كليبولى در مجمع الأنهر مىنويسد:
قال المرغيناني تجوز الصلاة خلف صاحب هوى إلا أنه لا تجوز خلف الرافضي والجهني والقدري والمشبهة ومن يقول بخلق القرآن والرافضي إن فضل عليا فهو مبتدع وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر.
مرغينانى گفته است: نماز پشت سر هر كسى كه هواى نفس داشته باشد جائز است؛ ولى پشت سر شيعه، جهنى، قدرى و مشبّهه و كسى كه قرآن را مخلوق بداند جائز نيست، و شيعه اگر على را برتر بداند بدعت گذار است و اگر خلافت ابوبكر را انكار نمايد كافر است.
الكليبولي، عبد الرحمن بن محمد بن سليمان المدعو بشيخي زاده (متوفاي 1078هـ)، مجمع الأنهر في شرح ملتقى الأبحر، ج 1 ص 163، تحقيق: خرح آياته وأحاديثه خليل عمران المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
شيخ نظام و گروهى از علماى حنفى هند در الفتاوى الهنديه مىنويسند:
من أَنْكَرَ إمَامَةَ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رضي اللَّهُ عنه فَهُوَ كَافِرٌ وَعَلَى قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ وَالصَّحِيحُ أَنَّهُ كَافِرٌ وَكَذَلِكَ من أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه في أَصَحِّ الْأَقْوَالِ كَذَا في الظَّهِيرِيَّةِ.
كسى كه امامت ابوبكر را انكار نمايد كافر است، برخى قائل هستند كه بدعت گذار است نه كافر؛ ولى قول صحيح آن است كه كافر است، همچنين اگر كسى خلافت عمر را انكار نمايد بنا بر صحيح ترين اقوال كافر است.
الشيخ نظام وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان، ج 2 ص 264، ناشر: دار الفكر - 1411هـ - 1991م.
هبة الله لالكائى در كتاب اعتقاد اهل السنة مىنويسد:
سمعت الدوري يقول سمعت أحمد بن يونس يقول إنا لا نأكل ذبيحة رجل رافضي فإنه عندي مرتد.
از احمد بن يونس نقل شده است كه گفت: ما گوشت حيوانات ذبح شده به وسيله شيعه را نمى خوريم؛ چون او نزد من مرتد است.
اللالكائي، هبة الله بن الحسن بن منصور أبو القاسم (متوفاي418هـ)، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة، ج 8 ص 1459، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان، دار النشر: دار طيبة - الرياض – 1402هـ.
ابن تيميه حرانى كه در دشمنى با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آن حضرت مشهور است، در باره شيعيان مىگويد:
والرافضة شرّ الطوائف المنتسبين إلى القبلة.
رافضه (شيعيان) بدترين طائفهاى است كه به كعبه و قبله منسوب است.
ابن تيميه الحرانى، أحمد عبد الحليم ابوالعباس (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 28 ص 638، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمى النجدى، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
ابوعبد الله مقدسى و ابوالحسن مرداوى مىنويسند:
وَذَكَرَ ابن حَامِدٍ في أُصُولِهِ كُفْرَ الْخَوَارِجِ وَالرَّافِضَةِ وَالْقَدَرِيَّةِ وَالْمُرْجِئَةِ وَمَنْ لم يُكَفِّرْ من كَفَّرْنَاهُ فُسِّقَ وَهُجِرَ.
ابن حامد در كتاب اصولش كافر بودن خوارج و شيعيان و قدريه و مرجئه را ذكر مىكند. سپس مىنويسد: كسى كه تكفير شدههاى توسط ما را كافر نداند، فاسق است و بايد ترك و از جامعه طرد شود.
المقدسي، محمد بن مفلح أبو عبد الله (متوفاي762هـ)، الفروع وتصحيح الفروع، ج 6 ص 155، تحقيق: أبو الزهراء حازم القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1418هـ؛
المرداوي، علي بن سليمان أبو الحسن (متوفاي885هـ)، الإنصاف في معرفة الراجح من الخلاف على مذهب الإمام أحمد بن حنبل، ج 10 ص 324، تحقيق: محمد حامد الفقي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
دشمنىهاى اهل سنت با پيروان اهل بيت عليهم السلام فقط به تكفير خلاصه نمىشود؛ بلكه در طول تاريخ با تكيه بر همين فتواها، شيعيان بسيارى از دم تيغ زورمداران سنى گذشته و اموال بسيارى غارت شده است كه در اين جا فقط به يك نمونه اشاره مىكنيم.
ابن كثير دمشقى و أبو الفداء و ابن اثير جزرى در حوادث سال 407هـ مىنويسند:
وفي هذه السنة قتلت الشيعة الذين ببلاد إفريقية ونهبت أموالهم ولم يترك منهم إلا من لا يعرف وفيها كان ابتداء دولة العلوليين ببلاد الأندلس وليها علي بن حمود بن أبي العيس العلوي
در اين سال( 407هـ) در قاره آفريقا شيعيان به قتل رسيدند و اموالشان به تاراج رفت و كسى از آنان باقى نماند، و اين حركت در آغاز حكومت علوليين در سرزمين آندلس كه حاكم آن على بن حمود بن ابو عيس علوى بود اتفاق افتاد.
ابن كثير الدمشقى، إسماعيل بن عمر القرشى ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 12 ص 5، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر فى أخبار البشر، ج 1 ص 250، طبق برنامه الجامع الكبير؛
الجزرى، عز الدين بن الأثير أبى الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل فى التاريخ، ج 8 ص 114، تحقيق عبد الله القاضى، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
اهل سنت و تكفير همديگر
به جناب عثمان الخميس ! و همفكران او مى گوييم: اين سخنان كه از زبان شما و ائمه اربعه شما شنيده مىشود، فقط در حق شيعه گفته نشده؛ بلكه تمامى فرقههاى اهل سنت در طول تاريخ همديگر را تكفير كرده و حتى در زمان قدرت از همديگر طلب جزيه كردهاند. شما نه تنها با شيعيان؛ بلكه با يگديگر نيز مشكلات اساساسى داريد. پشنهاد مىكنيم كه در قدم نخست مشكلات خودتان را با بقيه مذاهب اهل سنت حل كنيد، سپس سراغ ديگران برويد.
نمونههائى از تكفيرهاى اهل سنت نسبت به همديگر
هر كس حنبلى نيست، كافر است
شمس الدين ذهبى در تاريخ الإسلام و سير اعلام النبلاء و همچنين ابن رجب حنبلى در ذيل طبقات الحنابله مىنويسند:
أحمد بن الحسين بن محمد. المحدث الأمام أبو حاتم بن خاموش الرازي البزاز. من علماء السنة... وحكاية شيخ الإسلام الأنصاري معه مشهورة. وقوله: مَن لم يكن حنبلياً فليس بمسلم.
داستان شيخ الاسلام انصارى با احمد بن حسين بن محمد مشهور است كه گفت: هر كس حنبلى نباشد مسلمان نيست.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 29، ص 303، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربى - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 625، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛
إبن رجب الحنبلي، عبد الرحمن بن أحمد (متوفاي795هـ)، ذيل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 20، طبق برنامه الجامع الكبير.
طرفداران احمد بن حنبل كافر هستند
ابن اثير جزرى مىنويسد:
ذكر الفتنة ببغداد بين الشافعية والحنابلة
ورد إلى بغداد هذه السنة الشريف أبو القاسم البكري المغربي الواعظ وكان أشعري المذهب وكان قد قصد نظام الملك فأحبه ومال إليه وسيره إلى بغداد وأجرى عليه الجراية الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامية وكان يذكر الحنابلة ويعيبهم ويقول ( وما كفر سليما ولكن الشياطين كفروا ) والله ما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا.
فتنهها و آشوبهاى شافعيها و حنبليها در بغداد:
ابوالقاسم بكرى مغربى كه اشعرى مذهب بود وارد بغداد شد و قصد ديدار نظام الملك را داشت كه به او گرايش پيدا كرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظاميه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلىها بد مىگفت و معايب آنان را بازگو مىكرد، و مىگفت: احمد حنبل كافر نيست؛ ولى پيروان او كافر هستند.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبى الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 428، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
و نويرى در همين زمينه مىنويسد:
وفي سنة خمس وسبعين كانت الفتنة بين الطائفيين، وسببها أنه ورد إلى بغداد الشريف أبو القاسم البكري المقرئ الواعظ وكان أشعريّ المذهب، وكان قد قصد نظام الملك فأحبّه ومال إليه وسيّره إلى بغداد، وأحرى عليه الجراية الوافرة. وكان يعِظ بالمدرسة النظامية، ويذكر الحنابلة ويعيبهم ويقول ' وما كفر سُليمان ولكن الشياطين كفروا ' وما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا ثم قصد يوماً دار قاضي القضاة أبي عبد الله الدامغاني فجرى بينه وبين قومٍ من الحنابلة مشاجرة أدّت إلى الفتنة.
در سال 75هـ. آشوب بين دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بكرى واعظ اشعرى مذهب بود كه قصد ديدار نظام الملك را داشت كه به او گرايش پيدا كرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظاميه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلىها بد مىگفت و معايب آنان را بازگو مىكرد، و مىگفت: احمد حنبل كافر نيست؛ ولى پيروان او كافر شدند، سپس به ديدار قاضى القضات ابو عبد الله دامغانى رفت كه بين او و گروهى از حنبلىها گفتگوى تندى صورت گرفت كه نتيجه آن آشوب و فتنه بود.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج 23، ص 141، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
ابن خلكان در باره دشمنى اشاعره با حنابله و كشتارى كه بين آنان اتفاق افتاده مىنويسد:
وكان ولده [أبو القاسم القشيري] أبو نصر عبد الرحيم إماما كبيرا أشبه أباه في علومه... وجرى له مع الحنابلة خصام بسبب الإعتقاد لأنه تعصب للأشاعرة وانتهى الأمر إلى فتنة قتل فيها جماعة من الفريقين.
ابونصر عبد الرحيم، پسر ابوالقاسم قشيرى كه پيشواى بزرگى بود و در دانش نيز مانند پدرش بود، بين او كه فردى اشعرى مذهب و متعصب بود و حنبلىها خصومت و دشمنى به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت كه در نتيجه افراد زيادى از طرفين كشته شدند.
إبن خلكان، ابوالعباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبى بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج 3، ص 208، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة – لبنان؛
اليافعي، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان (متوفاي768هـ)، مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ج 3، ص 210، ناشر: دار الكتاب الإسلامى - القاهرة - 1413هـ - 1993م؛
العكرى الحنبلي، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 3، ص 322، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
عكرى حنبلى در ترجمه ابوبكر بكرى مىنويسد:
البكري أبو بكر المقرئ الواعظ من دعاة الأشعرية وفد على نظام الملك بخراسان فنفق عليه وكتب له سجلا أن يجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابلة سبا وتكفيرا ونالوا منه.
ابوبكر واعظ از مبلغان اشعرى بود، به ديدار نظام الملك شتافت و از وى مال فراوانى دريافت كرد و نامهاى نوشت تا در دانشگاههاى بغداد سخنرانى كند؛ ولى از طرف حنبلىها دشنامها شنيد و تكفير شد.
العكرى الحنبلي، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 3، ص 353، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
نويرى در ترجمه عز الدين سلمى شافعى (متوفاى 660هـ) مىنويسد:
فأنه [مظفر الدين موسى ابن الملك العادل] كان قد عزر جماعة من أعيان الحنابلة المبتدعة تعزيرا بليغا رادعا وبدع بهم وأهانهم.
مظفر الدين موسى گروهى از چهرههاى سرشناس حنبلى را شلاق زد و به آنان اهانت فراوانى نمود.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج 30، ص 41، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
تغيير مذهب ممنوع
محمد بن اسماعيل صنعانى به نقل از ملا على قارى مىنويسد:
اشتهر بين الحنفية أن الحنفي إذا انتقل إلى مذهب الشافعي يعزر وإذا كان بالعكس فإنه يخلع عليه.
در بين حنفىها مشهور است كه اگر حنفى مذهب به مذهب شافعى گرايش پيدا كند، تعزير مىشود؛ ولى اگر عكس آن اتفاق افتاد پاداش مىگيرد.
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 147، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
حنبلىها، شافعىها را سبّ و لعن مىكردند
ابن عساكر شافعى مىنويسد:
إن جماعة من الحشوية والأوباش الرعاع المتوسمين بالحنبلية أظهروا ببغداد من البدع الفضيعة والمخازي الشنيعة ما لم يتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا في قذف الأئمة الماضين وثلب أهل الحق وعصابة الدين، ولعنهم في الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والأسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والإهمال ومدهم في طغيانهم الغي والضلال، إلى الطعن فيمن يعتضد به أئمة الهدى وهو للشريعة العروة الوثقى، وجعلوا أفعاله الدينية معاصي دنية، وترقوا من ذلك إلى القدح في الشافعي رحمة الله عليه وأصحابه.
گروهى از حنبلىهاى لا ابالى در شهر بغداد اعمال ناشايست و بدعتهايى به وجود آوردند كه هيچ انسان بىدينى انجام نمىدهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست...
اينان بزرگان و پيشوايان دين را در حضور مردم و به صورت علنى و در محافل و مساجد و كوچه و بازار مورد تهمت و لعن و نفرين قرار دادند، وحتى تا آنجا به اين گمراهى ادامه دادند كه اعمال شايسته بزرگان دين را معصيت و نافرمانى خواندند و به شخصيت بزرگى مانند شافعى تاختند.
ابن عساكر الدمشقى الشافعي، أبى القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تبيين كذب المفتري، ص310، دار الكتاب العربي ـ بيروت.
گرفتن جزيه از حنابله
شمس الدين ذهبى در ترجمه ابوحامد طوسى مىنويسد:
وأبو حامد البروى الطوسى الفقيه الشافعي محمد بن محمد تلميذ تلميذ محمد بن يحيى وصاحب التعليقة المشهورة في الخلاف كان إليه المنتهى في معرفة الكلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا في معرفة مذهب الأشعري قدم بغداد وشغب على الحنابلة أهدوا له مع امرأة صحن حلو مسمومة وقيل إن البروى قال لو كان لي أمر لوضعت على الحنابلة الجزية.
ابوحامد بروى طوسى، فقيه شافعى، شاگرد شاگرد محمد بن يحيى و داراى تعليقه مشهور در مسائل خلافى، كسى كه دانش كلام و مناظره و بلاغت به او منتهى مىشد و در مذهب اشعرى بسيار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبى عليه حنبلىها بر پا كرد، حنبلىها طبقى از حلواى مسموم همراه يك زن نزد وى فرستادند، از وى نقل شده است كه گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلىها جزيه وضع مىكردم.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاى 748 هـ)، العبر فى خبر من غبر، ج 4، ص 200، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984؛
العكرى الحنبلي، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 4، ص 224، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
گرفتن جزيه از شافعىها
ابوالفداء السودانى در تاج التراجم مىنويسد:
محمد بن موسى بن عبد الله البلاشاغوني التركي تفقه ببغداد وقدم دمشق وولى بها القضاء ومات في جمادى الآخرة سنة ست وخمسمائة وكان يقول لو كان لي أمر لأخذت الجزية من الشافعية.
محمد بن موسى بن عبد الله بلاشاغونى تركى، فقه را در بغداد آموخت و به دمشق رفت و در آنجا عهده دار منصب قضا شد، وى گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعىها جزيه مىگرفتم.
السوداني، أبو الفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا (متوفاي879هـ)، تاج التراجم في طبقات الحنفية، ج 1، ص 350، تحقيق: محمد خير رمضان يوسف، ناشر: دار القلم - دمشق / سوريا، الطبعة: الأولى، 1413هـ- 1992م.
همين مطلب را ذهبى در ميزان الإعتدال، ابوالفداء قرشى در الجواهر المضية و محمد بن اسماعيل صنعانى در طبقات الحنفية نقل كردهاند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 6، ص 350، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛
القرشي، عبد القادر بن أبي الوفاء محمد بن أبي الوفاء أبو محمد (متوفاي775هـ)، الجواهر المضية في طبقات الحنفية، ج 2، ص 136، ناشر: مير محمد كتب خانه – كراچي؛
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 23، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
جدا شدن مساجد شافعي ها از حنفيها
محمد بن اسماعيل صنعانى در ارشاد النقاد مىنويسد:
لقد وصل الخلاف إلى أن منع بعض الفقهاء الأحناف تزوج الحنفي من المرأة الشافعية ثم صدرت فتوى من فقيه آخر ملقب بمفتي الثقلين فأجاز تزوج الحنفي بالشافعية وعلل ذلك بقوله تنزيلا لها منزلة أهل الكتاب وقال العلامة رشيد رضا وقد بلغ من إيذاء بعض المتعصبين لبعض في طرابلس الشام في آخر القرن الماضي أن ذهب بعض شيوخ الشافعية إلى المفتي وهو رئيس العلماء وقال له اقسم المساجد بيننا وبين الحنفية فإنا فلانا من فقهائهم يعدنا كأهل الذمة بما أذاع في هذه الأيام من خلافهم في تزوج الرجل الحنفي بالمرأة الشافعية وقول بعضهم لا يصح لأنها تشك في إيمانها يعني أن الشافعية وغيرهم يجوزون أن يقول المسلم أنا مؤمن إن شاء الله وقول آخرين بل يصح نكاحها قياسا على الذمية
اختلاف بين حنفىها و شافعىها آن قدر اوج گرفت كه بعضى از فقيهان حنفى ازدواج با شافعىها را حرام كردند، فقيهى ديگر ازدواج را جائز دانست با اين توجيه كه آنان را مانند اهل كتاب تلقى كرد، رشيد رضا مىنويسد: اذيت و آزارها به حدى رسيده بود كه بعضى از بزرگان شافعى نزد مفتى اعظم رفته و تقاضا كردند تا مساجد بين شافعىها و حنفىها تقسيم شود؛ زيرا فقهاى آنان مانند اهل ذمه رفتار مىكنند، ازدواج حنفى با شافعى را جائز نمى دانند و... .
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلى تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 20، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
حنابله، مسجد ضرار بنا كردند
تنوخى بصرى مىنويسد:
الحنابلة يبنون مسجداً ضراراً. أخبرني جماعة من البغداديين: إن الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه إلى علي بن عيسى، فوقع في ظهر القصة. أحق بناء بهدم، وتعفية رسم، بناء أسس على غير تقوى من الله، فليلحق بقواعده، إن شاء الله تعالى.
گروهى از بغدادىها نقل كردهاند: حنبلىها مسجدى ساختند كه به وسيله شافعىها مسجد ضرار نام گرفت؛ زيرا مركز اختلاف و حمله و هجوم به شافعىها شده بود، مخالفان اين مسجد به على بن عيسى شكايت كردند، وى پشت ورقه نوشت: سزاوارترين ساختمانى است كه بايد نابود و آثارش از بين برود؛ زيرا اساس آن بر غير تقوا است، پس بايد با خاك يكسان شود.
التنوخى البصري، ابوعلي المحسن بن علي بن محمد بن أبى الفهم (متوفاى 384هـ)، نشوار المحاضرة وأخبار المذاكرة، ج 1، ص 330، تحقيق: مصطفى حسين عبد الهادي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ-2004م.
منكر «مسح بر خفين» كافر است
ابوحنيفه، رئيس و مؤسّس مذهب حنفي اعتقاد داشته است كه اگر كسى جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، كافر است؛ چرا كه روايات مسح بر خفين نزديك به متواتر است.
امير بادشاه از علماي قرن دهم اهل سنت در اين باره مىنويسد:
قال أبو حنيفة: من أنكر المسح على الخفين يخاف عليه الكفر، فإنه ورد فيه من الأخبار ما يشبه المتواتر.
ابوحنيفه گفته است: هركس جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، ترس كافر شدنش را دارم؛ چرا كه روايات نزديك به متواتر در باره آن وارد شده است
أمير بادشاه، محمد أمين (متوفاي972هـ) ، تيسير التحرير ، ج 3 ص 38 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
فخر الدين زيعلى در تبيين الحقائق مينويسد:
رُوِيَ عن أبي حَنِيفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ قال ما قُلْت بِالْمَسْحِ حتى وَرَدَتْ فيه آثَارٌ أَضْوَأُ من الشَّمْسِ حتى قال من أَنْكَرَ الْمَسْحَ على الْخُفَّيْنِ يُخَافُ عليه الْكُفْرُ وَقِيلَ على قِيَاسِ قَوْلِ أبي يُوسُفَ يُكَفَّرُ جَاحِدُهُ لِأَنَّ الْمَشْهُورَ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ الْمُتَوَاتِرِ
مسح بر كفش را فتوا ندادم؛ مگر بدليل وجود دلائل و شواهدي كه از نور خورشيد واضح تر بودند، واز او نقل است كه گفت: هر كس مسح بر كفش را انكار نمايد ترس كافر شدنش را دارم، و يا اينكه با مقايسه اين فتوا با نظريه ابو يوسف كه گفته است: منكر آن تكفير مىشود؛ زيرا حديث و فتواى مشهور، نزد وى به منزله متواتر است.
الزيلعي الحنفي ، فخر الدين عثمان بن علي الوفاة: 743هـ) ، تبين الحقائق شرح كنز الدقائق ، ج 1 ص 45 ، اسم المؤلف: دار النشر : دار الكتب الإسلامي ـ القاهرة ، 1313هـ.
تقي الدين التميمى الدارى مىنويسد:
والتاسعة: نقر بأن المسح على الخفين واجب للمقيم يوماً وليلة، وللمسافر ثلاثة أيام ولياليها؛ لأن الحديث ورد هكذا، فمن أنكر فإنه يُخشى عليه الكفر، لأنه قريب من الخبر المتواتر.
اعتقاد دارم كه مسح بر كفش براي غير مسافر يك شبانه روز و براي مسافر سه شبانه روز واجب است؛ چون در حديث وارد شده است، و اگر كسى آن را انكار كند ترس از كافر شدن وي مىرود؛ زيرا خبر موجود در باره اين حكم نزديك به خبر متواتر است.
التميمي الداري الغزي ، تقي الدين بن عبد القادر الوفاة:1010هـ) الطبقات السنية في تراجم الحنفية ، ج 1 ص 50 .
جالب اين است كه قضيه مسح بر خفين حتي در ميان خود اهل سنت نيز مخالفانى دارد.
فخر رازى، مفسر مشهور اهل سنت به نقل عائشه و ابن عباس مينويسد:
فعن عائشة رضي الله عنها أنها قالت: لأن تقطع قدماي أحب إليّ من أن أمسح على الخفين، وعن ابن عباس رضي الله عنهما أنه قال: لأن أمسح على جلد حمار أحبّ إلي من أن أمسح على الخفين.
عائشه گفته است: پاهايم قطع شود بهتر از اين است كه بر كفش مسح كنم، از ابن عباس نقل است كه گفت: بر پوست الاغ مسح نمايم بهتر از مسح بر كفش است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 11، ص 129، ناشر: دار الكتب العلمية- بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
تكفير ابوحنيفه و پيروان او از سوى ديگر فرقههاى اهل سنت
از ميان ائمه اربعه اهل سنت، ابوحنيفه نعمان بن ثابت مؤسس مذهب حنفى، بيشتر از ديگران آماج حملات ديگر فرقهها و دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است؛ تا جائى كه او را صريحا تكفير كرده و از سران فرقه مرجئه به حساب آوردهاند. گاهى چنان فحش و ناسزا نصيب او كردهاند كه حتى در باره سرسختترين دشمنان رسول خدا صلى الله عليه وآله نيز چنين فحاشىهائى ديده نشده است.
البته قصد اهانت به ابوحنيفه و پيروان او را نداريم و اينگونه مطالب را نه تأييد مىكنيم و نه تكذيب، فقط به افرادى همچون عثمان الخميس و ديگرهم فكران او كه شيعه را فرقه تكفيرى معرفى مىكنند مىخواهيم بگوييم كه شما در قدم نخست تكليف خودتان را روشن كنيد و بعد سراغ كتابها و روايات شيعيان برويد.
وقتى در مذهب شما به يكى از برترين دانشمندان اهل سنت و يكى از ائمه اربعه شما چنين جسارتهايى مىشود، چرا به خاطر روايتى كه حتى بر مقصود و منظور شما صراحت ندارد، بر شيعيان خرده مىگيريد؟
ابوحنيفه، يا ابوجيفه
حُميدى، استاد بخارى و نخستين راوى در سلسه اسناد بخارى است. وى از ابوحنيفه به «أبو جيفة» تعبير مىكند.
حدثنا حنبل بن إسحاق قال سمعت الحميدي يقول لأبي حنيفة إذا كناه أبو جيفة لا يكنى عن ذاك ويظهره في المسجد الحرام في حلقته والناس حوله.
حنبل بن اسحاق مىگويد: از حُميدى شنيدم كه در مسجد الحرام و در حضور مردم وقتى كه مىخواست از ابو حنيفه نام ببرد به جاى ابو حنيفه مىگفت ابو جيفه.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 432، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حماد بن سلمه نيز از بزرگان اهل سنت و از روات بخارى و مسلم است، وى نيز از ابوحنيفه با عنوان «أبو جيفة» ياد مىكرده است.
عن إسحاق بن عيسى قال سألت حماد بن سلمة عن أبي حنيفة قال ذاك أبو جيفة سد الله عز وجل به الأرض.
اسحاق بن عيسى مىگويد: از حماد بن سلمه در باره ابو حنيفه پرسيدم گفت: او ابوجيفه است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
اجماع علماى اهل سنت بر گمراهى ابوحنيفه
حدثنا محمد بن علي بن مخلد الوراق لفظا قال في كتابي عن أبي بكر محمد بن عبد الله بن صالح الأسدي الفقيه المالكي قال سمعت أبا بكر بن أبي داود السجستاني يوما وهو يقول لأصحابه ما تقولون في مسألة اتفق عليها مالك وأصحابه والشافعي وأصحابه والأوزاعي وأصحابه والحسن بن صالح وأصحابه وسفيان الثوري وأصحابه وأحمد بن حنبل وأصحابه فقالوا له يا أبا بكر لا تكون مسألة أصح من هذه فقال هؤلاء كلهم اتفقوا على تضليل أبي حنيفة.
ابوبكر سجستانى از طرفدارانش پرسيد: نظر شما در باره مسألهاى كه مالك و شافعى و اوزاعى و حسن بن صالح و سفيان ثورى و احمد حنبل و طرفداران آنان در آن اتفاق داشته باشند چيست؟ گفتند: مسالهاى صحيح تر از اين وجود نخواهد داشت، گفت: همه اين بزرگان و يارانشان بر گمراهى ابوحنيفه اتفاق دارند.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 394، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
كفر ابوحنيفه و توبه دادن وي
حدثني أبي رحمه الله قال سمعت ابن عيينة يقول استتيب أبو حنيفة مرتين إسناده صحيح.
عبد الله پسر احمد حنبل از پدرش نقل كرده است كه گفت: از ابن عيينه شنيدم كه ابوحنيفه را دو بار توبه دادند، اسناد حديث صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
311 حدثني إبراهيم بن سعيد الطبري قال سمعت معاذ بن معاذ يقول سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين رجاله ثقات.
معاذ بن معاذ مىگويد: از سفيان ثورى شنيدم كه مىگفت: ابوحنيفه را دو بار از كفر توبه دادند، راويان اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
فممن طعن عليه وجرحه أبو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى فقال فى كتابه فى الضعفاء والمتروكين أبو حنيفة النعمان بن ثابت الكوفى قال نعيم بن حماد نا يحيى بن سعيد ومعاذ بن معاذ سمعا سفيان الثورى يقول قيل استتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين وقال نعيم عن الفزارى كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعى ابى حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام.
از كسانى كه بر ابوحنيفه عيب گرفته و او را سرزنش كردهاند محمد بن اسماعيل بخارى است، وى در كتاب ضعفاء و متروكين از سفيان ثورى نقل كرده است: ابوحنيفه چون كافر شده بود دو بار او را توبه دادند، سپس مىنويسد: نُعَيم از فزارى نقل مىكند كه گفت: نزد سفيان بن عيينه بودم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند، گفت: خدا او را لعنت كند، اسلام را نابود كرد.
النمرى القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
267 حدثني أبو بكر بن خلاد الباهلي قال سمعت يحيى بن سعيد يقول حدثنا سفيان قال استتاب أصحاب أبي حنيفة أبا حنيفة مرتين إسناده صحيح.
سفيان گفته است: ياران ابوحنيفه دو بار او را وادار به توبه كردند. سند اين نقل صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
269 حدثني أبو الفضل الخراساني نا سلمة بن شبيب نا الفريابي سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من كلام الزنادقة مرارا رجاله ثقات.
چندين دفعه ابوحنيفه را به جهت سخنان خارج از دين وادار به توبه كردند. راويان اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
307 حدثني أحمد بن إبراهيم الدورقي ثنا هيثم بن جميل قال قلت لشريك بن عبدالله استتيب أبو حنيفة قال علم ذلك العواتق في خدورهن رجاله ثقات.
هيثم بن جميل مىگويد: از شريك بن عبد الله سؤال كردم: آيا ابوحنيفه را وادار به توبه كردند؟ گفت: كنيزان آزاد شده آن را مىدانند. راويان اين سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 389، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حدثنا يحيى بن آدم حدثنا شريك وحسن بن صالح انهما شهدا أبا حنيفة وقد استتيب من الزندقة مرتين.
شريك و حسن بن صالح شهادت دادهاند كه ابوحنيفه را دو بار وادار به توبه كردند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 210، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 391، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 97، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
تأسيس مذهب حنفى براى از بين بردن آثار رسول خدا (ص)
308 حدثني أبو الفضل الخراساني ثنا أبو نعيم قال كان شريك سيء الرأي جداً في أبي حنيفة وأصحابه ويقول مذهبهم رد الأثر عن رسول الله صلى الله عليه وسلم رجاله ثقات.
ابو الفضل خراسانى از ابونعيم نقل مىكند كه گفت: شريك نظرش در باره ابوحنيفه بسيار بد بود و مىگفت: تأسيس مذهب ابوحنيفه براى زدودن آثار رسول خدا بود.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
فرزندى شومتر، شرورتر و پر ضررتر از أبوحنيفه در اسلام متولد نشده است:
احمد بن يحيي بلاذري در انساب الأشراف مينويسد:
وذكروا عن جرير الضبي عن ثعلبة عن سفيان أنه قال: ما ولد في الإسلام مولود أشأم على هذه الأمة من أبي حنيفة.
از سفيان نقل شده است كه گفت: در اسلام فردى بدتر از ابوحنيفه بدنيا نيامده است.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 4، ص 49، طبق برنامه الجامع الكبير.
حدثنا نعيم بن حماد ثنا إبراهيم بن محمد الفزاري قال كنا عند سفيان الثوري إذ جاءه نعي أبي حنيفة فقال الحمد لله الذي أراح المسلمين منه لقد كان ينقض عرى الإسلام عروة عروة ما ولد في الإسلام مولود أشأم على الإسلام منه
محمد فزارى مىگويد: نزد سفيان ثورى بوديم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند گفت: خدا را شكر، مسلمانان از دستش راحت شدند، ريسمان محكم اسلام را تكه تكه كرد، در اسلام بد تر از او كسى به دنيا نيامده است.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 399، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
312 حدثني إبراهيم بن سعيد ثنا محمد بن مصعب سمعت الاوزاعي يقول ما ولد في الاسلام مولود أشأم عليهم من أبي حنيفة رجاله ثقات.
محمد بن مصعب مىگويد: از اوزاعى شنيدم كه مىگفت: در اسلام فردى بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
أخبرنا أحمد، أخبرنا محمد، حدثنا أبو الحسن الدِّيبَاجِيّ، حدثنا جعفر بن محمد الصَّاِئغُ، حدثنا إبراهيم بن سعيد، حدثنا أبو تَوْبَة، وأبو صالح، قالا: سمعنا أبا إسحاق الفَزَارِيَّ قال: سمعتُ سُفْيَانَ والأَوْزَاعِيَّ يقولانِ: «مَا وُلِدَ فِي الإِسْلامِ مَوْلُودٍ هُوَ أَشْأمُ على هذه الأمة من أبي حنيفة».
ابواسحاق فزارى مىگويد: از سفيان و اوزاعى شنيدم كه مىگفتند: در امت اسلام فرزندى بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.
الصيرفي الحنبلي، أبو الحسيني المبارك بن عبد الجبار الطيوري بن عبد الله (متوفاي500هـ)، الطيوريات من انتخاب الشيخ أبي طاهر السلفي، ج 11، ص 975، تحقيق: دسمان يحيى معالي، عباس صخر الحسن، ناشر: أضواب السلف - الرياض / السعودية، الطبعة: الأولى، 1425هـ -2004م.
3589 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي الجذامي قال سمعت أبا حفص عمرو بن أبي سلمة التنيسي قال سمعت الأوزاعي يقول ما ولد في الإسلام مولود أضر على الإسلام من أبي حنيفة وأبي مسلم صاحب.
اوزاعى گفته است: فرزندى در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 546، تحقيق: وصى الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخانى - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولى، 1408 - 1988.
حدثني محمد بن أبي عمر قال قال سفيان ما ولد في الإسلام مولود أضر على أهل الإسلام من أبي حنيفة
از سفيان نقل شده است كه گفت: فرزندى در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 4، ص 209، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
أبو زرعة الدمشقي، عبد الرحمن بن عمرو بن عبد الله بن صفوان النصري (متوفاي281هـ)، تاريخ أبي زرعة الدمشقي، ج 1، ص 65، طبق برنامه الجامع الكبير.
حدثنا إسحاق بن إبراهيم الحنيني قال قال مالك ما ولد في الإسلام مولود أضر على أهل الإسلام من أبي حنيفة
مالك گفته است: فرزندى در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 99، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
وقال نعيم عن الفزارى كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعى ابى حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام عروة عروة وما ولد فى الاسلام مولود اشرّ منه هذا ما ذكره البخارى.
بخارى نقل كرده است: وقتى كه سفيان بن عيينه خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد گفت: خدا او را لعنت كند ريسمان محكم اسلام را دريد، كسى بدتر از او در اسلام بدنيا نيامد.
النمرى القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعى وأبى حنيفة رضى الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
روى عن مالك رحمه الله أنه قال فى أبى حنيفة نحو ما ذكر سفيان أنه شر مولود ولد فى الاسلام وأنه لو خرج على هذه الامة بالسيف كان أهون.
مالك در باره ابوحنيفه گفته است: او بدترين فرد در اسلام است، اگر با شمشير عليه امت قيام مىكرد بهتر از عقائد وى بود.
النمرى القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعى وأبى حنيفة رضى الله عنهم، ج 1، ص 150، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
248 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي ثنا أبو حفص التنيسي عن الأوزاعي قال ما ولد في الإسلام مولد أشرّ من أبي حنيفة وأبي مسلم وما أحب أنه وقع في نفسي أني خير من أحد منهما وأن لي الدنيا وما فيها رجاله ثقات.
در اسلام كسى بدتر از ابوحنيفه و ابومسلم به دنيا نيامده است، اگر تمام دنيا مال من باشد دوست ندارم كه به ذهن من خطور كند كه من از آنان بهترم. رجال اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 187، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
حدثنا أحمد بن يونس قال سمعت نعيما يقول قال سفيان ما وضع في الإسلام من الشر ما وضع أبو حنيفة إلا فلان قال لرجل صلب.
بدتر از آنچه ابوحنيفه در اسلام قرار داد وجود ندارد.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
ابوحنيفه، سردمدار فرقه مرجئه
مرجئه، از فرقههاى انحرافى است و معتقد بودند كه ايمان (اعتقاد قلبى و اقرار زبانى) براى نجات و رستگارى انسان كفايت مىكند و هيچ گناهى به ايمان انسان ضرر نمىرساند؛ همانطور كه هيچ طاعتى براى كافر سودى ندارد.
از آن جايى كه اين ديدگاه، خطر بزرگى براى اخلاق بشرى محسوب مىشود و سبب ترويج فساد و بىبند و بارى در ميان جوامع بشرى است و نيز مىتوانست ابزار مناسبى در دست تبهكاران و جنايتكاران براى توجيه اعمالشان باشد، با موضعگيرى تند اهل بيت عليهم السلام و علماى اهل سنت مواجه شد.
در كتابهاى اهل سنت روايات بسيارى در تكفير آنها وارد شده است كه به چند روايت اشاره مىكنيم.
محمد بن اسماعيل بخارى در تاريخ كبير خود مىنويسد:
عن بن عباس عن النبي صلى الله عليه وسلم قال صنفان ليس لهما في الإسلام سهم القدرية والمرجئة.
ابن عباس از رسول خدا نقل مىكند كه فرمود: دو گروه هستند كه در اسلام سهمى ندارند يكى قدريه و ديگرى مرجئه.
البخارى الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 4، ص 133، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.
و ابن قتيبه دينورى مىنويسد:
عن بن عباس قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول:... صنفان من أمتي لا تنالهم شفاعتي لعنوا على لسان سبعين نبيا المرجئة والقدرية.
دو گروه از امت به شفاعت من نمى رسند، آنان نفرين شده هفتاد پيامبرند، مرجئه و قدريه.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 81، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت – 1393هـ – 1972م
و هيثمى در مجمع الزوائد مىنويسد:
وعن أنس بن مالك قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم صِنْفَان مِنْ أُمَّتِي لاَيَرِدَان عَلَيَّ الحَوْضَ وَلاَ يَدْخُلاَنِ الجَنَّةِ الْقَدْرِيَّةُ وَالمُرْجِئَةُ رواه الطبراني في الأوسط ورجاله رجال الصحيح غير هرون بن موسى الفروي وهو ثقة.
دو گروه از امت نزد حوض بر من وارد نمى شوند و داخل بهشت نيز نمى شوند: قدريه و مرجئه. راويان اين سند، راويان صحيح بخارى هستند؛ غير از هارون بن موسى فروى كه او هم مورد اعتماد است.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبى بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 207، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربى - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
در برخى از منابع اهل سنت از مرجئه به يهود امت اسلامى تعبير شده است.
ازدى بصرى مىنويسد:
جابر بن زيد قال المرجئة يهود أهل القبلة لأنهم يعدون أهل المعصية الجنة وقالوا لن تمسنا النار إلا أياما معدودة كما قالت اليهود والنصارى.
جابر بن زيد گفته است: مرجئه، يهود اهل قبله هستند؛ زيرا آنان به گنهكاران وعده بهشت را مىدهند و مىگويند: چند روزى بيش آتش ما را نوازش نخواهد داد؛ همانگونه كه يهود و نصارا گفتهاند.
الأزدي البصري، الربيع بن حبيب بن عمر، الجامع الصحيح مسند الإمام الربيع بن حبيب، ج 1، ص 365، ح944، تحقيق: محمد إدريس , عاشور بن يوسف، ناشر: دار الحكمة ,مكتبة الاستقامة - بيروت، سلطنة عمان، الطبعة: الأولى، 1415هـ.
و ابن شاهين مىنويسد:
عن المغيرة بن عتيبة، عن سعيد بن جبير قال: المرجئة يهود القبلة.
از سعيد بن جبير نقل شده است كه گفت: فرقه مرجئه يهوديان اهل قبله هستند.
أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 76، اسم المؤلف: تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولى، 1416هـ.
البته قصد ما در اين جا معرفى و نقد عقائد مرجئه نيست و دوستان مىتوانند به كتابهاى تفصيلى در اين باره مراجعه بفرمايند.
ابوحنيفه، مؤسس مذهب حنفيه كه امروزه حد اقل نصف اهل سنت از پيروان او محسوب مىشوند، از كسانى است كه دانشمندان اهل سنت او را جزء اين فرقه و حتى از مبلغان آن دانستهاند، به چند روايت در اين باره اشاره مىكنيم:
386 حدثني أبو الفضل نا إبراهيم بن شماس نا أبو عبد الرحمن المقريء قال كان والله أبو حنيفة مرجئا ودعاني إلى الارجاء فأبيت عليه رجاله ثقات.
ابو عبد الرحمان مقريء مىگويد: به خدا سوگند ابو حنيفه عقيده مرجئه را داشت و چندين دفعه مرا نيز به قبول آن فراخواند؛ ولى نپذيرفتم. رجال سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
402 حدثني أبو الفضل ثنا يحيى بن معين قال كان أبو حنيفة مرجئا وكان من الدعاة ولم يكن في الحديث بشيء وصاحبه أبو يوسف ليس به بأس رجاله ثقات.
يحى بن معين گفته است: ابوحنيفه طرفدار مرجئه و از مبلغان آن بود و به حديث بىتوجه بود؛ ولى دوستش ابويوسف چنين نبود. رجال سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
حدثنا عبدالله بن محمد بن عمر قال سمعت أبا مسهر يقول كان أبو حنيفة رأس المرجئة.
ابو حنيفه از سران مرجئه بود.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فى تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
368 حدثني محمد بن هارون أبو نشيط حدثني أبو صالح يعني الفرا قال سمعت أبا اسحاق الفزاري يقول كان أبو حنيفة مرجئا يرى السيف إسناده حسن.
ابوحنيفه معتقد به مرجئه بود و اعتقاد داشت كه بايد عليه حاكمان شمشير كشيد. سند اين روايت «حسن» است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
حدثنا عبيد الله بن معاذ حدثني محمد بن معاذ قال سمعت سعيد بن مسلم قال قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال نعم قلت أكان مرجئا قال نعم.
سعيد بن مسلم مىگويد: به ابويوسف گفتم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آرى، پرسيدم: آيا طرفدار مرجئه بود؟ گفت: آري.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 381، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حدثني عبد الرحمن قال سمعت علي بن المديني قال قال لي بشر بن أبي الأزهر النيسابوري رأيت في المنام جنازة عليها ثوب أسود وحولها قسيسون فقلت جنازة من هذه فقالوا جنازة أبي حنيفة فحدثت بها أبا يوسف فقال لا تحدث به أحدا.
بشر بن ابو الازهر نيشابورى مىگويد: جنازهاى را در عالم خواب ديدم كه پارچه سياهى روى او انداختهاند و كشيشها اطراف او هستند، پرسيدم: جنازه كيست؟ گفتند: ابوحنيفه، داستان را براى ابويوسف نقل كردم، گفت: براى هيچ كس آن را نقل نكن.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
231 حدثني محمود بن غيلان ثنا محمد بن سعيد بن مسلم عن أبيه قال سألت أبا يوسف وهو بجرجان عن أبي حنيفة فقال وما تصنع به مات جهميا.
سعيد بن مسلم از پدرش نقل مىكند كه گفت: از ابويوسف در باره ابو حنيفه پرسيدم، گفت: به او چكار دارى، بر عقيده جهميه مرد.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 181، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
عن سعيد بن ( مسلم ) قال: قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال: نعم.
از ابويوسف پرسيدم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آري.
أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 90، تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولى، 1416هـ.
تكفير صريح ابوحنيفه در كلمات دانشمندان اهل سنت
341 حدثني محمد بن عبد العزيز بن أبي رزمة قال سمعت أبي يقول كنا عند حماد بن سلمة فذكروا مسألة فقيل أبو حنيفة يقول بها فقال هذا والله قول ذاك المارق إسناده صحيح.
نزد حماد بن سلمه در باره مسالهاى گفتگو بود، گفته شد: ابوحنيفه چنين گفته است، گفت: به خدا سوگند اين سخن متعلق به اين خارج شده از دين است. سند اين روايت صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
عن سليم المقريء عن سفيان الثوري قال سمعت حمادا يقول ألا تعجب من أبي حنيفة يقول القرآن مخلوق قل له يا كافر يا زنديق.
سفيان ثورى مىگويد: از حماد شنيدم كه مىگفت: آيا از ابوحنيفه تعجب نمى كنى كه مىگويد قرآن مخلوق است؟ به او بگو اى كافر، اى زنديق!!!.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
292 حدثني منصور بن أبي مزاحم سمعت مالك بن أنس ذكر أبا حنيفة فذكره بكلام سوء وقال كاد الدين وقال من كاد الدين فليس من الدين رجاله ثقات.
مالك بن انس از ابوحنيفه به زشتى ياد كرد و گفت: او با دين جنگيد و كسى كه با دين بجنگد از دين خارج است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
سمعت منصور بن أبي مزاحم يقول سمعت مالكا يقول إن أبا حنيفة كاد الدين ومن كاد الدين فليس له دين.
ترجمه آن مانند سابق است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 422، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حدثني علي بن عثمان بن نفيل حدثنا أبو مسهر حدثنا يحيى بن حمزة وسعيد يسمع أن أبا حنيفة قال لو أن رجلا عبد هذه النعل يتقرب بها إلى الله لم أر بذلك بأسا فقال سعيد هذا الكفر صراحا.
يحيى بن حمزه اين سخن را از ابوحنيفه نقل كرد كه: هر كس اين كفش را پرستش كند تا به خدا نزديك شود من در آن ايرادى نمى بينم، سعيد چون اين سخن را شنيد گفت: اين كفر روشن و صريح است.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
قبهاى از آتش بر قبر ابوحنيفه
حدثني هارون بن سفيان حدثني عرزة الخراساني حدثنا الفضل بن موسى السيناني قال سمعت سفيان الثوري يقول ضرب الله عز وجل على قبر أبي حنيفة طاقا من النار.
سفيان ثورى گفته است: خداوند بر قبر ابوحنيفه گنبد و سقفى از آتش قرار داده است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
جرىتر از ابوحنيفه بر خداوند، ديده نشده است
357 حدثني محمد بن علي الوراق نا إبراهيم بن بشار ثنا سفيان قال ما رأيت أحدا اجرأ على الله من أبي حنيفة.
سفيان گفته است: از ابوحنيفه كسى را جرى تر بر خدا نديدم.
الطبري، أبى جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، المنتخب من ذيل المذيل، ج 1، ص 139؛
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 412، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
شهرى كه در آن نام ابوحنيفه برده مىشود، سزاوار سكونت نيست
حدثني أبو معمر عن الوليد بن مسلم قال قال لي مالك بن أنس ايذكر أبو حنيفة ببلدكم قلت نعم قال ما ينبغي لبلدكم أن يسكن.
وليد بن مسلم مىگويد: مالك بن انس به من گفت: آيا در شهر شما نامى از ابوحنيفه برده مىشود؟ گفتم: آرى، گفت: چنين شهرى سزاوار سكونت نيست.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصى الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخانى - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولى، 1408 – 1988؛
الصيداوي، محمد بن أحمد بن جميع أبو الحسين (متوفاي402هـ)، معجم الشيوخ، ج 1، ص 241، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: مؤسسة الرسالة ,دار الإيمان - بيروت، طرابلس، الطبعة: الأولى، 1405هـ؛
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 6، ص 325، ناشر: دار الكتاب العربى - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 421، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
لعن أبو حنيفه
ثنا منصور بن سلمة الخزاعي قال سمعت حماد بن سلمة يلعن أبا حنيفة قال أبو سلمة وكان شعبة يلعن أبا حنيفة إسناده صحيح.
سلمه خزاعى مىگويد: شنيدم كه حماد بن سلمه و شعبه ابوحنيفه را لعن مىكردند. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
تبعيد و اخراج ابوحنيفه از كوفه
384 حدثني أبو الفضل نا سفيان بن وكيع عن أبيه قال لما تكلم أبو حنيفة في الارجاء وخاصم فيه قال سفيان الثوري ينبغي أن ينفى من الكوفة أو يخرج منها إسناده حسن.
ابوحنيفه وقتى كه در كوفه عقيدهاش را راجع به مرجئه مطرح كرد سفيان ثورى گفت: بايد از كوفه تبعيد يا اخراج شود. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 222، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
شراب فروش، از حنفى بهتر است
حدثنا منصور بن أبي مزاحم قال سمعت شريكا يقول لأن يكون في كل ربع من أرباع الكوفة خمار خير من أن يكون فيه من يقول برأي أبي حنيفة.
شريك مىگفت: اگر در چهار گوشه شهر كوفه شراب فروشى باشد، بهتر است از اينكه در آن طرفدار عقيده ابوحنيفه باشد.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصى الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخانى - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولى، 1408 – 1988؛
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
الجوهرى البغدادي، علي بن الجعد بن عبيد ابوالحسن (متوفاي230هـ) مسند ابن الجعد، ج 1، ص 353، تحقيق: عامر أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة نادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1410هـ – 1990م؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 98، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 417، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ارزش سخن ابوحنيفه
حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنا مهنى بن يحيى قال سمعت أحمد بن حنبل يقول ما قول أبي حنيفة والبعر عندي إلا سواء
احمد حنبل مىگفت: سخن ابوحنيفه و سرگين شتر نزد من يكى است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 439، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ابوحنيفه، و مقايسه ايمان ابوبكر و ابليس
371 وحدثني إبراهيم بن سعيد نا أبو توبة عن أبي إسحاق الفزاري قال كان أبو حنيفة يقول إيمان إبليس وإيمان أبي بكر الصديق رضي الله عنه واحد قال أبو بكر يا رب وقال إبليس يا رب إسناده صحيح
ابوحنيفه مىگفت: ايمان ابليس و ابوبكر يك اندازه است، چون ابليس مىگفت: اى خدا، ابوبكر هم مىگفت: اى خدا. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 376، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم فى تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابوحنيفه و مقايسه سخن عمر با سخن شيطان
حدثنا إسحاق بن منصور أخبرنا عبد الصمد عن أبيه قال ذكر لأبي حنيفة قول النبي صلى الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع وذكر له قضاء من قضاء عمر أو من قول عمر في الولاء فقال هذا قول شيطان.
اين سخن پيامبر را كه حجامت كننده و حجامت شونده، روزه شان را افطار مىكنند، براى ابوحنيفه نقل شد گفت: اين شعر است، همچنين يكى از قضاوتهاى عمر يا سخنان او را در باره ولاء بيان كردند گفت: اين سخن شيطان است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 403 ـ 404، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حدثنا أبو معمر عبد الله بن عمرو بن أبي الحجاج حدثنا عبد الوارث قال كنت بمكة وبها أبو حنيفة فأتيته وعنده نفر فسأله رجل عن مسألة فأجاب فيها فقال له الرجل فما رواية عن عمر بن الخطاب قال ذاك قول شيطان قال فسبحت فقال لي رجل أتعجب فقد جاءه رجل قبل هذا فسأله عن مسألة فأجابه قال فما رواية رويت عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فقلت في نفسي هذا مجلس لا أعود فيه أبدا.
عبد الوارث مىگويد: در شهر مكه نزد ابوحنيفه رفتم، عدهاى ديگر نيز حضور داشتند شخصى مسألهاى پرسيد، پاسخ داد، سپس پرسيد: نقل سخن از عمر چگونه است؟ گفت: سخنان شيطان است، ناراحت شدم و تسبيح خدا را گفتم، آن مرد از من پرسيد: آيا از پاسخ ابوحنيفه تعجب كردي؟ مردى لحظاتى قبل آمد و مسألهاى مطرح كرد و پاسخ شنيد، سپس پرسيد: اين روايت پيامبر كه حجامت كننده و حجامت شونده هر دو روزه شان را افطار مىكنند، چيست؟ گفت: اين شعر است، به خودم گفتم: به چنين مجلسى هيچ وقت نخواهم آمد.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 404، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
حدثني أبو الفضل نا مسلم بن إبراهيم نا عبد الوارث بن سعيد نا سعيد قال جلست إلى أبي حنيفة بمكة فذكر شيئا فقال له رجل روى عمر بن الخطاب رضي الله عنه كذا وكذا قال أبو حنيفة ذاك قول الشيطان وقال له آخر أليس يروى عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فغضبت وقلت ان هذا مجلس لا أعود إليه ومضيت وتركته.
شخصى به نام سعيد نقل مىكند: در مكه نزد ابوحنيفه بودم، مسألهاى مطرح شد، يك نفر گفت: عمر چنين و چنان گفته است، ابوحنيفه گفت: اين سخن شيطان است، فرد ديگرى گفت: آيا از رسول خدا روايت نشده كه فرمود: حجامت كننده و حجامت شونده افطار مىكنند؟ گفت: اين شعر است، ناراحت شدم و گفتم: اين مجلسى است كه هيچ وقت به آن بر نمى گردم.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
تكفير محمد بن ادريس شافعي
محمد بن ادريس شافعى، نيز از كسانى است كه از تكفير ديگر فرقههاى اهل سنت در امان نمانده است و حتى ضرر او را براى امت اسلامى از ضرر ابليس نيز بيشتر دانستهاند.
حاكم نيشابورى مىنويسد:
حدثنا أحمد بن عبيد الله قال حدثنا عبيد الله بن معدان الازدى عن أنس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يكون فى أمتى رجل يقال له محمد بن ادريس أضر على أمتى من أبليس ويكون فى أمتى رجل يقال له أبو حنيفة هو سراج أ متى.
انس از رسول خدا نقل مىكند كه فرمود: در امت من مردى به نام محمد بن ادريس خواهد بود كه ضرر او از شيطان بيشتر است، و مردى به نام ابوحنيفه خواهد آمد كه او چراغ امت من است.
النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلى كتاب الإكليل، ج 1، ص 56، تحقيق: د. فؤاد عبد المنعم أحمد، ناشر: دار الدعوة - الاسكندرية؛
النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلى الصحيح، ج 1، ص 216، تحقيق: د. ربيع هادي عمير المدخلي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ.
نمونههائى از درگيرى و كشت و كشتار ميان اهل سنت
اختلاف و نزاع بين اهل سنت فقط به تكفير يكديگر ختم نمىشود؛ بلكه اين تكفيرها سبب كشت و كشتار فراوانى شده است كه به چند نمونه اشاره مىكنيم:
جنگ حنابله با شافعىها در بغداد (323هـ):
ابن اثير جزرى در باره جنگ حنابله با شافعىها در بغداد مىنويسد:
ثم دخلت سنة ثلاث وعشرين وثلاثمائة... ذكر فتنة الحنابلة ببغداد. وفيها عظم أمر الحنابلة وقويت شوكتهم... وزاد شرهم وفتنتهم واستظهروا بالعميان الذين كان يأوون المساجد وكانوا إذا مر بهم شافعي المذهب أغروا به العميان فيضربونه بعصيهم حتى يكاد يموت.
سال 323 هـ فرا رسيد...در اين سال حنبلىها صاحب قدرت و شوكت بودند... فتنه و شرّ آنان بالا گرفته و هر شافعى مذهبى را كه مىديدند مورد ضرب و شتم قرار مىدادند بگونهاى كه در آستانه مرگ قرار مىگرفت.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبى الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 113 ـ 114، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
جنگ حنفىها با شافعىها در اصفهان (600هـ)
ياقوت حموى در باره جنگ و كشتارى كه بين شافعىها و حنفىها در اصفهان رخ داده است مىنويسد:
وقَدْ فَشَا الخرَابُ في هذا الوَقْتِ وقَبْلَه في نَواحِيها، لِكَثْرَةِ الفِتَنِ والتّعَصُّبِ بَيْنَ الشّافِعِيّة والحَنَفِيَّة، والحُرُوبِ المُتَّصِلَةِ بَيْنَ الحزْبَيْنِ، فكُلَّمَا ظَهَرَتْ طائِفَةٌ نَهَبَتْ مَحَلَّةَ الأُخْرَى وأَحْرَقَتها، وخَرَّبَتْها، لا يِأْخُذُهم في ذلِكَ إِلٌّ ولا ذِمَّة.
در اصفهان و اطران آن خرابىها به جهت جنگ و آشوب بين دو گروه حنفى و شافعى بيداد مىكرد، هر گروهى كه در محلهاى قدرت مىگرفت محله ديگرى را به آتش مىكشيد و غارت مىكرد.
الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 1، ص 209، ناشر: دار الفكر – بيروت.
جنگ حنفىها و شافعىها در رى:
حموى در باره جنگهاى حنفىها و شافعىها در رى مىنويسد:
وقعت العصبية بين الحنفية والشافعية ووقعت بينهم حروب كان الظفر في جميعها للشافعية هذا مع قلة عدد الشافعية إلا أن الله نصرهم عليهم وكان أهل الرستاق وهم حنفية يجيئون إلى البلد بالسلاح الشاك ويساعدون أهل نحلتهم.
جنگ بين حنفىها و شافعىها در شهر رى اتفاق افتاد كه با وجود تعداد اندك شافعىها پيروزى با آنان بود، روستا نشينان مسلحانه براى كمك به هم مسلكانشان به شهر مىآمدند.
الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 3، ص 117، ناشر: دار الفكر – بيروت.
جنگ شافعىها و حنابله در بغداد (447هـ)
ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... في هذه السنة وقعت الفتنة بين الفقهاء الشافعية والحنابلة ببغداد ومقدم الحنابلة أبو علي بن الفراء وابن التميمي وتبعهم من العامة الجم الغفير وأنكروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم ومنعوا من الترجيع في الأذان والقنوت في الفجر ووصلوا إلى ديوان الخليفة ولم ينفصل حال وأتى الحنابلة إلى مسجد بباب الشعير فنهوا إمامه عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفا وقال أزيلوها من المصحف حتى لا أتلوها.
سال 447 فرا رسيد...در اين سال در شهر بغداد آشوب و اختلاف بين فقهاء شافعى و حنبلى شروع شد، سر دسته حنبلىها ابوعلى بن فراء و ابن تميمى بودند و مردمان بسيارى آنان را همراهى و تبعيت مىكردند، اينان خواندن بسم الله الرحمن الرحيم با صداى بلند و در اذان ترجيع (گردش صدا در حنجره) صدا و قنوت در نماز صبح را انكار و با آن مخالف بودند، قضيه به ديوان خلافت كشيده شد؛ ولى نتيجهاى نبخشيد، حنبلىها به مسجدى در باب الشعير آمده و امام جماعتش را از جهر به بسم الله منع كردند، وى قرآن را آورد و گفت: بسم الله الرحمن الرحيم را از قرآن برداريد تا آن را نخوانم.
الجزرى، عز الدين بن الأثير أبى الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل فى التاريخ، ج 8 ص 325، تحقيق عبد الله القاضى، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
جنگ حنابله با نظاميه در بغداد (470هـ):
ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة... وفي شوال منها وقعت فتنة بين الحنابلة وبين فقهاء النظامية وحمى لكل من الفريقين طائفة من العوام وقتل بينهم نحو من عشرين قتيلا وجرح آخرون ثم سكنت الفتنة.
سپس سال 470 فرا رسيد... در ماه شوال فتنه و آشوب بين حنبلىها و فقيهان نظاميه و طرفداران اين دو در گرفت كه در نتيجه بيست نفر كشته و تعدادى ديگر مجروح شدند.
القرشى الدمشقى، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 117، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
كشت و كشتار به خاطر تفسير يك آيه:
ذكر الفتنة في تفسير آية
وهاجت ببغداد فتنة كبرى بسبب قوله: عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً، فقالت الحنابلة: معناه يقعده الله على عرشه كما فسره مجاهد.
وقال غيرهم من العلماء: بل هي الشفاعة العظمى كما صح في الحديث. ودام الخصام والشتم واقتتلوا، حتى قتل جماعة كبيرة.
فتنه و آشوبى بزرگ در باره اين آيه: «عسى ربك ان يبعثك مقاما محمودا» در شهر بغداد اتفاق افتاد، حنبلىها مىگفتند: معناى آن اين است كه خداوند حضرت رسول (ص) را بر عرشش مىنشاند، ديگران مىگفتند مقصود شفاعت بزرگ پيامبر است، آتش دشمنى و اختلاف همچنان زبانه مىكشيد تا آنكه جمعيت زيادى كشته شدند.
الذهبى، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 23 ص 319، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربى - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
جنگ حنابله و اشاعره در بغداد (447هـ)
ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... واتصلت الفتن بين أهل باب الطاق وسوق يحيى اتصالاً مسرفاً وركب صاحب الشرطة والأراك لإطفاء الفتنة فلم ينفع ذلك وانتقل القتال إلى باب البصرة وأهل الكرخ على القنطرتين. ووقعت بين الحنابلة والأشاعرة فتنة عظيمة حتى تأخر الأشاعرة عن الجمعات خوفاً من الحنابلة.
سال 447 فرا رسيد...فتنه و آشوب به باب الطاق و بازار يحيى كشيده شد، رئيس پليس براى خاموش كردن فتنه شخصا اقدام كرد؛ ولى سودى نبخشيد و جنگ و درگيرى به باب البصره و كرخ كشيده شد، آشوبى بزرگ بين حنبلىها و اشعرىها در گرفت تا آنجا كه اشاعره از حضور در نماز جمعه از ترس حنبلىها منصرف شدند.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 15 ص 347، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.
ثم دخلت سنة سبع وأربعين واربعمائة... وفيها وقعت الفتنة بين الأشاعرة والحنابلة فقوي جانب الحنابلة قوة عظيمة بحيث إنه كان ليس لأحد من الأشاعرة أن يشهد الجمعة ولا الجماعات.
سپس سال 447 از راه رسيد...در اين سال بين اشاعره و حنبلىها جنگ و اختلاف شروع شد و چون حنبلىها قوى تر بودند اشاعره قدرت حضور در نماز جمعه و جماعت را نداشتند.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 12 ص 66، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (467هـ)
الفتنة بين القشيري والحنابلة
وفيها قدم بغداد أبو نصر الأستاذ أبو القاسم القشيري فوعظ بالنظامية وبرباط شيخ الشيوخ. وجرى له فتنة كبيرة مع الحنابلة لأنه تكلم على مذهب الأشعري وحط عليهم. وكثر أتباعه والمتعصبون له فهاجت أحداث السنة وقصدوا نحو النظامية وقتلوا جماعة نعوذ بالله من الفتن
ابونصر، استاد قشيرى وارد بغداد شد و در نظاميه به وعظ و سخنرانى پرداخت، در شهر رباط استاد بزرگى حضور داشت كه پيرو مذهب شافعى بود و پيروان بيشمارى داشت، آنان به طرف نظاميه حركت كردند و گروه زيادى را كشتند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 31 ص 34، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 3 ص 271، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.
وكانت الفتنة الصعبة بين الحنبلية والقشيرية بسبب الإعتقاد وقتل بينهم جماعة وعظم البلاء وتشفت بهم الروافض وحاصر دمشق المصريون مرتين وعزل ابن جهير الوزير لشده من الحنابلة
آشوب بين حنبلىها و قشيريه و جنگ اين دو بر سر مسائل اعتقادى بود كه جمعى كشته شدند و شيعيان شاد و مسرور شدند، مردم مصر شهر دمشق را دو بار محاصره كردند و ابن جهير را به خاطر سختگيرى بر حنبلىها عزل كردند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 18 ص 319، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
وفي شوال منها (467هـ) وقعت الفتنة بين الحنابلة والأشعرية وذلك أن ابن القشيرى قدم بغداد فجلس يتكلم في النظامية وأخذ يذم الحنابلة وينسبهم إلى التجسيم وساعده أبو سعد الصوفي ومال معه الشيخ أبو إسحاق الشيرازي وكتب إلى نظام الملك يشكو إليه الحنابلة ويسأله المعونة عليهم وذهب جماعة إلى الشريف أبي جعفر بن أبي موسى شيخ الحنابلة وهو في مسجده فدافع عنه آخرون واقتتل الناس بسبب ذلك وقتل رجل خياط من سوق التبن وجرح آخرون وثارت الفتنة
در ماه شوال سال 467 هـ بين حنبلىها و اشعرىها آشوب شعله ور شد، چون قشيرى به بغداد آمده بود و در نظاميه سخن مىگفت و از حنبلىها مذمت مىكرد و اعتقاد به جسم بودن خداوند را به آنان نسبت مىداد، وى حمايت ابوسعد صوفى و ابو اسحاق شيرازى را به دست آورد، سپس نامهاى به نظام الملك نوشت و از حنبلىها شكايت و در خواست كمك نمود، گروهى به طرف مسجد حنبلىها كه امام آن به نام ابوجعفر بن موسى بود حركت كردند كه در اين درگيرى عدهاى كشته شدند فتنهاى برپا شد.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 115، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
أبو النصر القشيري رحمه الله. هو أبو نصر عبد الرحيم بن الاستاذ عبد الكريم القشيري صاحب الرسالة كان إمام الأئمة وحبر الامة... فكان الشيخ أبو إسحاق وغيره من الأئمة يحضرون مجلس وعظه وكان يعظ في النظامية ثم ذهب إلى الحج وعاد فأقام ببغداد سنة ثم حج ثانيا وعاد إليها وجرى له مع الحنابلة وقائع وفتن وتعصب وقتل من الفريقين أناس كثير فأرسل إليه نظام الملك من أصفهان بالرجوع إلى وطنه لتسكين الفتنة فرجع إليها.
بين ابو نصر قشيرى و طرفداران مذهب حنبلى حوادث و آشوبهائى به وقوع پيوست كه نتيجه آن كشته شدن تعدادى از مردم بود، نظام الملك از شهر اصفهان در نامهاى به وى دستور داد تا به وطنش باز گردد تا فتنه و آشوب خاموش شود.
الشيرازي، إبراهيم بن علي بن يوسف أبو إسحاق (متوفاي476هـ)، طبقات الفقهاء، ج 1 ص 251، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار القلم - بيروت.
جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (470هـ)
ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة. فمن الحوادث فيها... وورد كتاب من النظام إلى أبي إسحاق الشيرازي في جواب بعض كتبه الصادرة إليه في معنى الحنابلة... فتداول هذا الكلام بين الحنابلة وسروا به، وقووا معه، فلما كان يوم الثلاثاء ثاني شوال وهو يوم يسمى بفرح ساعة خرج من المدرسة متفقة يعرف بالاسكندراني، ومعه بعض من يؤثر الفتنة إلى سوق الثلاثاء، فتكلم بتكفير الحنابلة فرمي بآجرّه، فدخل إلى سوق المدرسة و استغاث بأهلها، فخرجوا معه إلى سوق الثلاثاء، ونهبوا بعض ما كان فيه، ووقع الشر، وغلب أهل سوق الثلاثاء بالعوام، ودخلوا سوق المدرسة فنهبوا القطعة التي تليهم منه، وقتلوا مريضاً وجدوه في غرفة، وخاف مؤيد الملك على داره فأرسل إلى العميد أبي نصر يعلمه الحال، فأنقذ إليه الديلم والخراسانية فدفعوا العوام، وقتلوا النشاب بضعة عشر، وأنقذ من الديوان خدم لإطفاء الثائرة، ولحمل المقتولين إلى الديوان حتى شهدهم القضاة و الشهود، وكتبوا خطوطهم بذلك، وكان نساؤهم على باب النوبي يلطمن، وكتب بذلك إلى النظام فجاءت مكاتبات منه بالجميل، ثم ثناها بضد ذلك.
سپس سال 470هـ آمد، از حوادث اين سال... رسيدن نامهاى از نظام الملك به ابواسحاق شيرازى در پاسخ نامههاى وى در موضوع حنبلىها بود، اين خبر در بين حنبلىها در روز سه شنبه دوم شوال كه آن را روز سرور و خوشحالى ناميدند پخش شد، از طرفى شيرازى از مدرسه اسكندرانى همراه كسانى كه مؤثر در ايجاد فتنه و آشوب بودند به طرف بازار سوم حركت كرد و در آنجا از كفر و بيدينى حنبلىها سخن گفت، آجرى به طرفش پرتاب كردند، وارد بازار شد و كمك خواست، مردم او را همراهى كردند و بعضى از بازار را غارت كردند، فتنه شديدتر شد، مردم عوام هجوم آورده و وارد بازار مدرسه شدند و آن را غارت كردند و يك فرد مريض را نيز كشتند، مؤيد الملك احساس وحشت كرد و شخصى را نزد ابونصر فرمانده فرستاد و قضيه را به وى گزارش نمود، وى گروهى از افراد ديلم و خراسانى را فرستاد تا مردم را سركوب كنند، تعدادى كشته شدند، اجساد آنان را به ديوان منتقل كردند تا قضات و شهود ببينند، نامههايى نوشته شد، زنان بر سر و صورتشان مىزدند، نامهاى به نظام الملك نوشته شد كه در پاسخ از وى تجليل كرده بود.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 16 ص 191، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.
نتيجه
اولاً: شيعيان، تمامى فرقههاى اسلامى (غير از نواصب) را مسلمان مىدانند و همه احكام اسلامى؛ از جمله حرمت جان، مال و... را محترم مىشمارند؛ اما با استدلال به آيه 255 سوره مائده، اسلام كامل را فقط اسلامى مىدانند كه همراه با ولايت امير مؤمنان على عليه السلام باشد؛
ثانياً: هر فرقهاى از فرقههاى اسلامى، فقط مذهب خود را مذهب حق و فرقه ناجيه دانسته و بقيه فرقهها را فرقه هالكه و اهل آتش مىدانند كه نمونههائى از آن را از منابع اهل سنت نقل كرديم؛
ثالثاً: اهل سنت نه تنها ديگر فرقههاى اسلامى را؛ بلكه حتى فرقهها و نحلههاى خودشان را نيز تكفير كردهاند و خون يكديگر را مباح دانسته و از يكديگر طلب جزيه كردهاند.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج