به گزارش «شيعه نيوز»،همینکه وارد شعبه 268 دادگاه خانواده مجتمع قضایی ونک شدند، قاضی «حسن عموزادی»؛ رئیس دادگاه احساس کرد آنها را قبلاً دیده است. با چند پرسش و پاسخ ساده هم معلوم شد، زن و مرد در مرز پنجاه سالگی نیز به دادگاه مراجعه کرده و در مسیر طلاق افتاده بودند. آنها چهار سال جدا از هم زندگی کرده اما سال گذشته زندگی مشترک را از سر گرفته بودند. اما این بار دوام زندگی مشترکشان حتی به شش ماه هم نرسیده بود.
زن 55 سال داشت، با عینکی بر چشم و چادری بر سر. فارغالتحصیل مقطع کارشناسی بود و بازنشسته دولتی. مرد اما یک سال کوچکتر بود با موهایی کوتاه و محاسنی سفید که لباس رسمی بر تن داشت. تحصیلکرده مقطع کارشناسی ارشد بود و در بازنشستگی دفتر کار خصوصیاش را اداره میکرد. حاصل ازدواجشان هم دو دختر 17 و 24 ساله است.
هر دو نفر خیلی آرام و راحت صحبت میکردند و کوچکترین اضطرابی هم در چهره هیچکدامشان دیده نمیشد. به نظر میرسید تکرار حضور در دادگاه خانواده کار را برای آنها سادهتر کرده بود. مرد البته گاهی لبخندی میزد و در میان حرفهایش جملهای هم به مزاح میگفت.
قاضی عموزادی طبق عادت همیشگی که سعی میکرد با شوخی و لبخند استرس مراجعهکنندگان را کمتر کند، در این مورد خاص تلاشی از خود بروز نداد و فقط پرسید: «شما که سرد و گرم روزگار را چشیده اید، چرا دادخواست طلاق توافقی دادهاید؟»
مرد نگاهی به همسرش که ساکت نشسته بود انداخت و گفت: «هیچ مورد خاصی نیست. جز آنکه ایشان راضی به رسیدگی من به وضع مادرم نیست. من مادر پیری دارم که عمری برای سربلندی ام تلاش کرده و حالا که از کار افتاده من باید جبران کنم»
در این لحظه زن حرف شوهرش را قطع کرد و گفت: «خیر آقای قاضی؛ فقط این نیست. این تنها یکی از شرطهای من در ازدواج مجددمان بوده و ایشان به باقی شرطهای من هم توجهی نشان نداده است.»
قاضی به آنها نگاهی انداخت و پرسید: «لطفاً بیشتر توضیح بدهید. چه شرط و شروطی در میان بوده؟»
زن پاسخ داد: «پنج سال پیش به دلایل متعدد و اختلافهای زیاد در همین شعبه از هم جدا شدیم. من و دو دخترم در خانه ماندیم و همسرم به خانه پدریاش رفت. چهار سال دور از هم بودیم، اما با تلاش بچهها تصمیم گرفتیم دوباره خانواده قبلی را تشکیل دهیم. اما برای آنکه ایشان دردسری درست نکند و اختلافی بین ما پیش نیاید من 20 شرط گذاشتم و همسرم هم قول داد آنها را مو به مو اجرا کند. اما هنوز یک ماه از ازدواج مجددمان نگذشته بود که همه آنها را فراموش کرد و دوباره اختلافات ما شروع شد. البته من راضی به جدایی نیستم اما به این نتیجه رسیدیم که به طور توافقی دادخواست بدهیم.»قاضی درباره شرطها پرسید، اما زن از توضیح دادن طفره میرفت و فقط گفت؛ همان شرطهایی است که همه زنها برای مرد زندگیشان تعیین میکنند. با این حال مرد معتقد بود شرط خاصی در میان نبوده و اگر هم بوده آنها را اجرا کرده است. حتی گفت او هم شرطهایی داشته که همسرش پشت گوش انداخته و حالا دنبال بهانهجویی است.
قاضی بار دیگر آنها را به سعه صدر و گذشت دعوت کرد و خواست به جای طلاق به فکر آینده خود و دختران دم بختشان باشند. انگار مرغ آنها یک پا داشت و در این میان اصرار مرد بر جدایی پررنگتر بود. او وقتی اصرار قاضی را دید سؤالی به ذهنش رسید و پرسید: «می شود ما شرعاً طلاق بگیریم اما قانوناً طلاق نگیریم؟ یعنی روی شناسنامه مهر طلاق نخورد، اما صیغه طلاق را جاری کنیم؟»
قاضی عموزادی لبخندی زد و خیلی کوتاه گفت: «نه»، بعد احساس کرد مرد متوجه منظورش نشده و ادامه داد: «حالا چرا میخواهی چنین کاری کنی؟»
مرد جواب داد: «در چند سال گذشته هیچکدام از ما موضوع طلاقمان را به فامیل و آشنا نگفته بودیم. در واقع وانمود میکردیم من برای پرستاری از مادر پیرم در خانه پدری هستم. حالا هم دوست نداریم کسی از این موضوع باخبر شود.»
قاضی باز هم نگاهی به آنها انداخت، لحظهای سکوت کرد و بعد از لبخندی کوتاه، گفت: «خب شما که اینقدر نگران جدایی و احتمالاً خانواده و دخترانت هستی، چرا میخواهی همسرت را طلاق بدهی. نمیشود مدتی بروی پیش مادرت تا آبها از آسیاب بیفتد. شاید هم بعداً دوباره از طلاق صرفنظر کنی؟»
بحث و گفتوگو میان مرد و زن و قاضی دقایقی ادامه داشت، با این حال به نظر میرسید زن و شوهر برای ادامه زندگی مشترک توافقی ندارند و به هر بهانهای داستان اختلافات گذشته را پیش میکشند. طبق روال رسیدگی به هر پرونده طلاق، زن و مرد باید به واحد مشاوره فرستاده میشدند که این مورد هفته گذشته انجام شده و نتیجه مثبتی پیدا نشده بود.
با این حال قاضی صدور رأی طلاق را به یک هفته دیگر موکل کرد. چند لحظه بعد زن و مرد از دادگاه خارج شدند. بدین ترتیب 25 سال زندگی مشترک آنها تا 7 روز دیگر به پایان میرسد.
منبع: روزنامه ایران