۰

مروری بر حضور انبياء در زمين كربلا

مرحوم شوشتری می‌نويسد: ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقّت است چنانكه نسبت به جميع انبياء واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافته‌اند.
کد خبر: ۱۱۸۸۲
۱۴:۲۴ - ۱۶ دی ۱۳۸۷
ایکنا: مرحوم شوشتری می‌نويسد: ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقّت است چنانكه نسبت به جميع انبياء واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافته‌اند: «همه انبياء زيارت نمودند آن مقام شريف را و در آن توقف كرده و گفتند: ای زمين تو مكانی پر خير هستی در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت.» (1)

هر يك از پيامبران كه وارد كربلا می‌شدند صدمه‌ای بر ايشان وارد می‌شد، و دلتنگ و مهموم می‌گرديدند. پس علت را از خداوند سؤال می‌نمودند. خداوند وحی می‌فرمود كه اين زمين كربلاست و در آن حضرت حسين (عليه‌ا‌لسلام) شهيد خواهد شد.(2)

1- چون اهل بيت وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد: ای برادر اين باديه هولناكی است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته؟!

حضرت حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از جنگ صفين با پدرم اميرالمومنين (عليه السلام) وارد اين زمين شديم. پدرم فرود آمده سر در كنار برادرم گذارده ساعتی در خواب رفت و من بر بالين او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بيدار شد و زار زار می‌گريست. برادرم سبب آن را پرسيد فرمودند: ‌در خواب ديدم كه اين صحرا دريايی پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا می‌زند و كسی به فرياد او نمی‌رسيد.

سپس رو به من كرده فرمود: ‌«ای حسين چگونه خواهی بود هرگاه برای تو در اين زمين چنين واقعه‌ای رو دهد؟»

گفتم: صبر می‌كنم و به جز صبر چاره‌ای ندارم.(3)

2- هنگامی كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او می‌گشت تا از كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه‌اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاری شد.

سر به آسمان بلند كرد و عرض نمود: خداوندا آيا گناهی از من صادر شد كه مرا به آن معاقب فرمودی؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به من بدی نرسيد.

هنگامی كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او می‌گشت تا از كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه‌اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاری شد.

خداوند به او وحی نمود كه ای آدم گناه نكردی ولكن فرزندت امام حسين (عليه السلام) در اين مكان از روی ستم كشته می‌شود. خون تو به موافقت خون او جاری شد.

عرض كرد: قاتل او كيست؟‌ وحی آمد: ‌قاتلش يزيد، ملعون اهل آسمان‌ها و زمين است. آدم گفت: ‌ای جبرئيل "درباره قاتل آن حضرت" چه كنم؟‌

گفت: او را لعن كن. پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوی عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را يافت.(4)

3- هنگامی كه حضرت نوح سوار كشتی شد تمام جهان را سير نمود. وقتی به كربلا رسيد طوفانی شد (و آن كشتی به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسيد به پروردگار خود عرض كرد: خدايا همه دنيا را گشتم چنين حالتی مثل اين زمين به من دست نداد!

جبرئيل نازل شد و فرمود: ای نوح در اين محل حضرت حسين(عليه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله عليه و آله) خاتم انبياء و فرزند علی (عليه السلام) خاتم اوصياء كشته می‌شود.

پرسيد: ای جبرئيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين می‌باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتی سير نمود تا به جودی رسيد و در آنجا مستقر شد.(5)

4- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد سرش شكسته و خون جاری شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض كرد: خدايا چه گناهی از من صادر شد؟

جبرئيل نازل شد و گفت: ای ابراهيم گناهی از تو سر نزده لكن در اين زمين فرزندزاده خاتم پيامبران و فرزند (علی عليه السلام) خاتم اوصياء كشته می‌شود از اين جهت خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد.(‌6)

5- هنگامی كه اسماعيل گوسفندان خود را برای چرا به كنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است كه گوسفندان آب نمی‌آشامند! اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد جبرئيل نازل شد و گفت:‌ ای اسماعيل از گوسفندانت سؤال كن سبب آن را می‌گويند .

به آنها فرمود: چرا از اين آب نمی‌آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما خبر رسيده كه فرزندت حسين (عليه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلی الله عليه و آله) در اينجا با لب تشنه كشته می‌شود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه آب نمی‌نوشيم.»

اسماعيل درباره قاتل آنجناب سؤال كرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمان‌ها و زمين و تمام خلائق می‌كشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار را لعنت كرد.(7)

6- روايت شده كه سليمان به فرش خود می‌نشست و در هوا سير می‌كرد. روزی هنگامی كه در حركت بود به زمين كربلا رسيد. باد بساط او را سه دور به هم پيچانيد به طوری كه سليمان ترسيد سقوط كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد.

سليمان به باد گفت: برای چه (اين كار را كردی و) فرود آمدی؟‌ گفت: در اين موضع حسين (عليه‌السلام) كشته می‌شود .

پرسيد: حسين كيست؟‌ باد گفت: ‌حسين فرزندزاده محمد مختار (‌صلی الله عليه و آله) و فرزند علی حيدر كرار می‌باشد. سؤال كرد: قاتل او كيست؟‌ گفت: ملعون اهل آسمان‌ها و زمين، يزيد می‌باشد. سليمان دست برداشت و يزيد را لعن و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند.

پس باد وزيد و به بساط سير خود ادامه داد.(8)

جبرئيل نازل شد و فرمود: ای نوح در اين محل حضرت حسين(عليه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله عليه و آله) خاتم انبياء و فرزند علی (عليه السلام) خاتم اوصياء كشته می‌شود.

پرسيد: ای جبرئيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين می‌باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتی سير نمود تا به جودی رسيد و در آنجا مستقر شد.

7- روزی حضرت موسی (عليه السلام) با يوشعه بن نون سير می‌كرد چون به زمين كربلا رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای او نشست و خون جاری گشت. عرض كرد: خدايا چه گناهی از من سر زد كه مبتلا شدم؟

به او وحی شد كه در اين موضع حسين (عليه السلام) كشته و خون او ريخته می‌شود و لذا خون تو به موافقت خون وی جاری گرديد. عرض كرد: پروردگارا حسين كيست؟‌ خطاب آمد: ‌او فرزندزاده محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است .

پرسيد قاتل او كيست؟‌ گفته شد: او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هواست. موسی عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع آمين گفت آنگاه به دنبال كار خود روان گشت.(9)

8- روزی كه حضرت عيسی (عليه السلام) با حواريون در بيابان سياحت می‌كردند گذرشان به كربلا افتاد. شيری غرّان را ديدند كه راه را بر ايشان بسته است. حضرت عيسی پيش آمد و فرمود:‌ ای شير چرا در اين جاده نشسته‌ای و نمی‌گذاری عبور كنيم؟ آن شير به زبان فصيح گفت:‌ «من راه را برای شما باز نمی‌كنم تا اين كه بر يزيد كشنده حسين عليه السلام لعن كنيد.»

حضرت عيسی فرمود: حسين كيست؟ شير گفت: او فرزندزاده محمد پيامبر امی و پسر علی ولی خداست.

فرمود: ‌قاتل او كيست؟ گفت: قاتل وی ملعون تمام حيوانات وحشی و گرگان و درندگان خصوصا در روزهای عاشورا است.

پس حضرت عيسی دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين آمين گفتند. پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند.(10)

مرحوم مازندرانی حايری ذيل اين قضيه می‌نويسد: حضرت عيسی و حواريون گريستند و بر قاتل آن حضرت لعن كردند. و حضرت عيسی فرمود: ‌يا بنی‌اسرائيل بر قاتل حسين (عليه السلام) لعن كنيد و اگر زمانش را درك كرديد از پای ننشينيد "همراه او جهاد كنيد" چون شهيد شدن با او مانند شهادت با انبياء است. (‌11)

زيارت كردن ساير انبياء عظام كربلای مقدسه را بر همين منوال بوده است.

9- ام سلمه (رضی الله عنها) گويد: ‌شبی رسول خدا از نزد ما بيرون رفت و مدتی دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفته‌حال و غبارآلود به خانه آمد در حالی كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه شده است كه شما را پريشان و گردآلود می‌بينم‌؟‌

حضرت اسماعيل به گوسفندان فرمود: چرا از اين آب نمی‌آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما خبر رسيده كه فرزندت حسين (عليه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلی الله عليه و آله) در اينجا با لب تشنه كشته می‌شود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه آب نمی‌نوشيم.

فرمود: در اين زمان به موضعی از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند محل كشته شدن فرزندم حسين و گروهی از فرزندان و اهل بيتم به من نشان داده شد من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر می‌گرفتم و آن خون‌ها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود:‌ آن را بگير و حفظ كن.

پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشه‌ای نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداری می‌كردم.

چون حسين (عليه السلام) از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده می‌بوئيدم و به آن نگاه می‌كردم و برای مصيبت‌های حضرتش می‌گريستم.

چون روز دهم محرم رسيد (همان روزی كه در آن روز حضرت شهيد شد) آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود وقتی در آخر روز آن خاك ديدم، خونی تازه در آن يافتم. پس در خانه خود فرياد كشيدم و گريستم ولكن از ترس اين كه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آنچه ديده بودم آشكار گرديد.(13)

10- شيخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت:‌ در خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودم هنگامی كه به جنگ صفين می‌رفت چون در نينوا – كه در كنار فرات است – منزل كرد با صدای بلند فرمود:‌ ابن عباس آيا اين موضع را می‌شناسی؟‌ گفتم:‌ نه يا اميرالمؤمنين. فرمود: اگر اين موضع را همچون من شناختی از آن گذر نمی‌كردی تا همانند من گريه كنی.

آن بزرگوار بسيار گريست تا آن كه ريش مباركش تَر شد و اشك بر سينه‌اش جاری گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود:‌ آه آه مرا با آل ابی سفيان چكار؟ مرا با آل حرب چه می‌شود؟‌ كه حزب شيطان و اولياء كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسيد. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداری نماز خواند. بعد از نماز نيز همان سخنان را می‌فرمود و می‌گريست تا اين كه ساعتی به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس عرض كردم: ‌در خدمتم .

فرمود: آيا خبر دهم به تو آنچه اكنون در خواب ديدم؟‌عرض كردم: پيوسته ديده شما در استراحت باد و آنچه ديدی خير است يا اميرالمومنين.

فرمود ديدم گويا مردانی چند از آسمان به زير آمدند كه پرچم‌های سفيد در دست و شمشيرهای براق و درخشنده حمايل نموده گرد اين زمين خطی كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخه‌هايشان را به زمين می‌زنند و خون تازه از آنها می‌چكد و حسين فرزند و پاره‌ی تن و نور ديده‌ام در ميان آن خون‌ها غرق شده و فرياد و استغاثه می‌كند و كسی به داد او نمی‌رسد و گويا آن مردان نورانی كه از آسمان آمده بودند او را صدا می‌كردند و می‌گفتند: «ای آل رسول صبر كنيد كه شما به دست بدترين مردم كشته می‌شويد و اينك بهشت مشتاق توست ای ابا عبدالله.»

در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است. من نشستم و گريه كردم و گفتم:‌ به خدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه علی عليه السلام در هيچ سخنی به من دروغ نگفت. و هيچ خبری به من نداد مگر اين كه واقع شد چون رسول خدا به او چيزهايی خبر می‌داد كه به غير او نمی‌فرمود.

سپس مرا تعزيت دادند و گفتند: ای اباالحسن بشارت باد تو را كه خداوند ديده‌ات را در روز قيامت به او روشن خواهد نمود پس بيدار شدم.

سوگند به خدايی كه جان علی در دست اوست مرا خبر داد پيامبر راستگو حضرت ابوالقاسم( صلی الله عليه و آله) كه من اين زمين را خواهم ديد هنگامی كه برای جنگ با اهل بغی می‌روم و اين زمين كرب و بلاست در اينجا دفن می‌شود حسين با هفده نفر از اولاد من و فاطمه. اين زمين در آسمان‌ها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب و بلا ياد می كنند چنانكه زمين حرمين (مكه و مدينه) و بيت المقدس را ياد می‌كنند.

آنگاه به من فرمود: ابن عباس در اين حوالی پشكل آهو جستجو كن به خدا دروغ نگويم و به من دروغ نگفته‌اند آنها مثل زعفران زرد رنگند.

ابن عباس گويد: تفحص كردم و آنها را گرد هم يافتند پس ندا كردم يا اميرالمؤمنين همانطور كه فرموده بوديد آنها را يافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوی آنها آمد . آنها را برداشت و بوئيد و فرمود: اين عينا همان است (‌كه مرا خبر داده‌اند) ابن عباس آيا داستان آنها را می‌دانی ؟

اينها را حضرت عيسی بن مريم بوئيده است! هنگامی كه از اين صحرا عبور می‌كرد و حواريين در خدمت او بودند آهوانی را ديد كه در اين موضع جمع شده و می‌‌گريند پس حضرت عيسی با حواريين نشستند و مشغول گريه شدند و حواريين سبب نشستن و گريه آن حضرت را نمی‌دانستند. گفتند: يا روح الله سبب گريه شما چيست‌؟‌ حضرت فرمود: آيا می‌دانيد اين چه زمينی است ؟‌گفتند: نه فرمود: اين زمينی است كه فرزند پيامبر خدا "احمد" (صلی الله عليه و آله) و جگرگوشه طاهره بتول كه شبيه مادر من (مريم) است در آن كشته و در اينجا دفن خواهد شد طينتی كه از مشك خوشبوتر است زيرا كه طينت آن فرزند شهيد است طينت انبياء و اولاد انبياء اين چنين است .

اين آهوان با من سخن گفتند كه در اين زمين به اشتياق تربت آن فرزند مبارك چرا می‌كنيم در اينجا از شرّ جانوران و درندگان در امان هستيم.

پس حضرت عيسی دست برد و اين پشكل‌ها را برداشت و بوئيد و فرمود به خاطر گياهش چنين خوشبو است. خداوندا اينها را باقی بدار تا پدرش ببويد كه موجب تسلی او گردد.

سپس فرمود: ‌اين است كه تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و اين كشندگان حسين و ياری دهندگان دشمنان او و آنان كه او را كمك نكنند بركت مده. پس بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آن كه از بسياری گريه به رو در افتاد و مدت زيادی غش كرد. چون بهوش آمد چند پشكل برداشت و در گوشه ردای خود بست و به من دستور داد كه قدری از آنها را بردارم و فرمود: ای پسر عباس هرگاه ديدی از اين پشكل‌ها خون تازه روان می‌شود بدان كه اباعبدالله در اين زمين شهيد گشته و دفن شده است. ابن عباس گويد:‌ به خدا من آنها را بيشتر از بعضی واجبات خدای عزوجل محافظت می‌كردم و آنها را از جيب خود باز نمی‌كردم .

تا اين كه در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است. من نشستم و گريه كردم و گفتم:‌ به خدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه علی عليه السلام در هيچ سخنی به من دروغ نگفت. و هيچ خبری به من نداد مگر اين كه واقع شد چون رسول خدا به او چيزهايی خبر می‌داد كه به غير او نمی‌فرمود. ترسيدم و سپيده‌دم از خانه خارج شدم و ديدم شهر مدينه را غباری چون ابر نازك فرا گرفته كه يكديگر را نمی‌توان ديد. سپس آفتاب برآمد گويا منكسف است و گويا بر ديوارهای مدينه خون تازه ريخته‌اند. پس (به خانه برگشتم)‌ نشستم و گريستم .

بخدا حضرت حسين عليه السلام شهيد شده است. و صدايی از گوشه خانه شنيدم كه می‌گفت:

ای آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهرای بتول كشته شد و روح الامين با گريه و ناله و فغان نازل گرديد.

با صدای بلند گريست و من هم گريه كردم و آن تاريخ را يادداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدينه رسيد معلوم شد در همان روز آن حضرت شهيد شده است .

اين خبر را به كسانی كه همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند: بخدا سوگند كه ما نيز صدای آن نوحه‌گر را در جبهه شنيديم و ندانستيم كه چه كسی بود و به نظر ما حضرت خضر عليه السلام بود.(14)

11- به سند معتبر از هرثمه بن ابی مسلم روايت شده كه گفت: در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتی از آن خاك را برداشته بوئيدند و فرمودند: خوشا بحال تو ای خاك گروهی از تو محشور می‌شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش - كه از شيعيان علی عليه السلام بود- جريان را گفت.

زوجه‌اش گفت ای مرد اميرالمؤمنين جز حق نمی‌گويد. چون امام حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم هنگامی كه زمين كربلا را ديدم به ياد سخنان علی عليه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسين عليه السلام آمده سلام كردم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم.

حضرت فرمودند: آيا تو با مائی يا بر عليه ما می‌باشی‌؟ گفتم: ‌نه با توام و نه بر عليه تو. دخترانی چند در كوفه گذاشته‌ام كه از عبيدالله بن زياد بر آنها می‌ترسم. آن حضرت فرمودند:‌ برو به مكانی كه كشته شدن ما را نبينی و صدای – دادخواهی- ما را نشنوی سوگند به خدائی كه جان حسين در دست اوست هر كس استغاثه ما را بشنود و ما را ياری نكند خداوند او را با صورت در آتش جهنم می‌افكند.

پی‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار، 44/301، ح10.

2- بحارالانوار، 44/242 تا 244 .

3- مهيج الاحزان/ 65، معالی السبطين 1/175، اشك روان /210 .

4- بحارالانوار، 44/242، ح37، اشك روان، 217 .

5- بحارالانوار، 44 / 243، ح 38، اشك روان، 217 .

6- بحارالانوار، 44 / 243، ح 39 .

7- بحارالانوار، 44، 243، ح 40، اشك روان، 220 .

8- بحارالانوار، 44/ 244، ح42.

9- بحارالانوار، 44/244، ح41 .

10- بحارالانوار، 44 /244، ح43.

11- معالی السبطين، 1/ 176 .

**********************************

منبع: تبيان

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: