«شیعه نیوز»:شب به گوش آمدم از سوي حجاز / ناله و صوت مناجات و نياز
نالهاي کز دل پاکي خيزد / حالت شوق و نشاط انگيزد
نغمهاي روح نشين جان پرور / اندر آن سرّ حقيقت مضمر
ناله پرشور و صدا پرسوز است / شب ز انوار تجلّي روز است
رهروي حاکم مُلک و ملکوت / بندهاي واقف سرّ لاهوت
عاشقي مست ز صهباي وصال / گشته با خالق خود گرم مقال
حمد ميگفت و ستايش ميکرد / بر در دوست نيايش ميکرد
نالهي نافذ سوزاني داشت / حالت زار پريشاني داشت
تنش از بيم خدا لرزان بود / نازنين ديدهي او گريان بود
يار، بي پرده تماشا ميکرد / خلوت خاص تمنّا ميکرد
اين چنين دُرّ حقايق ميسفت / راز در حضرت جانان ميگفت
اي که ذکر تو بود اصل شفا / نيست سرمايهي من غير رجا
از درت کس نشود خائب باز / پاکي از بخل و نياز و انباز
نعمتت هست فزون از احصا / حق شکرت نتوان کرد ادا
ياد تو ورد زبانم باشد / حُبّ تو مونس جانم باشد
فخرم اين بس که تو مولاي مني / خالق و رازق و ملجاي مني
بر درت خوار و حقير آمدهام / زار و محتاج و فقير آمدهام
تويي آن خالق قهّار جليل / منم آن بندهي مسکين و ذليل
چه خوش است آنکه به درگاه خدا / بندهاي روي نهد بهر دعا
آن قدر عرض ادب کرد و نياز / که جهان گشت پر از سوز و گداز
زان مناجات ملايک مبهوت / دشت و صحرا همه جا بود سکوت
ناگهان گشت صدايش خاموش / جلوهي دوست نمودش مدهوش
مرغ حق ماند ز تسبيح و نوا / من در انديشهي آن نغمه سرا
يارب اين صوت مناجاتِ که بود؟ / که ز من طاقت و آرام ربود؟
يارب اينصوت روانبخش زکيست؟ / هاتفي گفت که اين صوت علي است
اين مناجات علي شير خداست / که از آن ولوله در ارض و سَماست
يکّه تاز غزوات اسلام / فاتح خيبر و احزاب لئام
اين علي بود که در بزم حضور / هست چون موسي عمران در طور
شب رود چونکه به خلوتگه راز / به سوي دوست نمايد پرواز
همه شب سوز و گدازي دارد / با خدا راز و نيازي دارد
از رُخش نور خدا تابان است / محو در معرفت جانان است
صاحب مکرمت و لطف عميم / مظهر رحمت يزدان رحيم
خود به سر وقت يتيمان ميرفت / کلبهي تنگ فقيران ميرفت
پرسش از حال ضعيفان ميکرد / با همه رأفت و احسان ميکرد
نشد از معدلتش کس محروم / خصم ظالم بُد و يار مظلوم
داشت مُلک دو جهان زير نگين / بُد غذايش نمک و نان جوين
آن کز ضربت بِن ملجم دون / حق نما صورت او شد پُر خون
چهرهي عدل شد از ظلم نهان / گشت ارکان هدايت ويران
کُشته شد شير خدا حبل متين / کُشته شد رهبر ارباب يقين
يا علي! اي تو مُراد دل من / حُبّ تو مايهي آب و گِل من
الکن از مدح تو نطق مَلک است / کمترين پايهي قَدرت فلک است
نامهام پر شده از جرم و گناه / روسياهم به تو آورده پناه
به درت آمده محتاج عطا / «لطفي صافيت» اي بحر سخا
به ولايت، دل محکم دارم / پس چه باکي ز جهنم دارم
بستهي سنبل گيسوي توام / فخرم اين بس که سگ کوي توام
من نجف را به جهان نفروشم / سر کويت به جنان نفروشم
حَرَمت روضهي رضوان من است / دين و دنياي من ايمان من است