به گزارش «شیعه نیوز»، هجده ساله بودم که تصمیم گرفتم وبلاگنویس شوم! نه اینکه قبل از آن نمینوشتم، نه! اما اینبار قضیه کمی متفاوت بود. هر چه باشد آن موقعها تازه شده بودم دانشجوی کارشناسی و تب دانشگاه و رشته مورد علاقه برای خودم داغ داغ بود. میخواستم وبلاگنویس شوم و نظریاتی را که برای نخستینبار میشنیدم با تحلیلهای دستوپا شکستهای بنویسم (بماند که در این حرکت ارزشمند به باور خودم، تا چه اندازه خودبزرگپنداری، نهفته بود) و برای نخستین تجربه رفتم سراغ نظریه نمایشی گافمن. نظریه نمایشی گافمن از معدود نظریات جامعهشناسی است که راحت فهم میشود و برای یک دانشجوی صفر کیلومتر رشته جامعهشناسی پیچیدگیهای نفس بر ندارد.
اسما روانخواه؛ پژوهشگر اجتماعی در روزنامه شهروند نوشت: براساس مبانی اصلی این نظریه، تمامی افراد در جریان زندگی-آنچنان که در صحنههای تئاتر شاهد آن هستیم- دارای پشت صحنه و جلوی صحنه هستند. پشت صحنه مکانی است که بازیگران (یا همان کنشگران اجتماعی) در آنجا خودشان را برای حضور روی صحنه تئاتر (یا زندگی) آماده میکنند. اتاق گریم، خوانش نقشها، انتخاب لباس و تمرین برای نوع برقراری ارتباط و بیان دیالوگها، همگی در پشت صحنه قرار گرفتهاند. پشت صحنه مکانی است که تماشاگران (یا دیگران در فضای اجتماعی) از جزییات آن بیخبرند؛ مکانی است برای خودمان. برای خلوت خودمان و برای تنهاییهای خودمان و جلوی صحنه نمایشی است از خود؛ خود با دغدغهها و فعالیتهای جور و واجورش.
جلوی صحنه مکانی است که به دیگران اجازه میدهیم تا ما را تماشا کنند، تنبیه کنند، خرده بگیرند یا آخر نمایش تمامقد بایستند و برای اجرای یک پرفورمنس بدون عیبونقص تشویقمان کنند. آن روزها سر کلاس مبانی مردمشناسی بود که استاد عزیز به ما گوشزد کرد که آدمها دارای پشت صحنهها و جلوی صحنههای متعددی هستند. ممکن است یک موقعیت از طرف من، برای یکی جلوی صحنه باشد (یعنی قابل مشاهده) و برای دیگری پشت صحنه! ما قرار نیست برای همگان پشت صحنههای متعددمان را رو کنیم و لابد آنکس که بتواند پشت صحنههای متعددی از ما را نظاره کند و آن پشت صحنهها برای او تبدیل به جلوی صحنه شود، رفیقتر است از دیگران! رفیقتر… صمیمیتر! راستش قرار است در ارتباط با حریم شخصی بنویسم. فکرکردن به این موضوع ناخودآگاه مرا برد به هجدهسالگی و کلاس مبانی مردمشناسی و نظریه نمایشی گافمن و ارتباطدادن حریم شخصی با پشت صحنه و جایی که مال من است و نه دیگری.
آن روزها استاد عزیز تأکید میکرد که درست است برخیها خیلی رفیقاند و خیلی صمیمی اما درنهایت همه ما پشت صحنهای داریم که برای هیچکس جلوی صحنه نخواهد بود؛ و این روزها تا حرف از حریم خصوصی میشود، میگویند حریم خصوصی در پیچوتاب شبکههای اجتماعی از بین رفته است و دیگران بدون اجازه، شدهاند میهمان ناخوانده و رفیق تنهایی ما. راستش نمیدانم آیا واقعا حریم شخصی از بین رفته است؟ یا به تعبیر استاد عزیز، ما در هر شرایطی یک پشت صحنه مختص به خود داریم، اگر اینطور است که دیگر نباید دلنگران نابودی آن بود. مگر حضور در شبکههای اجتماعی انتخابی نیست؟ مگر خود ما تصمیم نداریم در فضای مجازی زندگیمان را به نمایش بگذاریم، پس چرا این فعل انتخابی را اینقدر بزرگ کردهایم؟ اگر نمایش برشی از زندگی من در فضای مجازی برایم ناخوشایند است؛ میتوانم این فضا را آرام و بیصدا ترک کنم، پس چرا این روزها همه کارشناسان نگران حریم شخصی و خصوصی من شدهاند؟ راستی دارم به یکچیز دیگر هم فکر میکنم، اینکه ما در برابر چه کسانی بخشی از حریم شخصیمان را در معرض نمایش قرار میدهیم؟ آیا واقعا این تغییر وضع پشت صحنه، به جلوی صحنه برای آنکس که در ارتباط با ما رفیقتر است، اتفاق میافتد؟ من که فکر نمیکنم شبکههای مجازی حریم شخصی را به خطر انداخته، بلکه باعث شده است تا ما آدمها نقابهای رنگ و وارنگ بیشتری را برای گرفتن تشویق از دیگران به صورتمان بزنیم! و انگار بالماسکهای همیشگی در جریان است اما یک چیز را خوب میدانم، اینکه همه ما نیازمند پشت صحنهایم و شاید حریم شخصی. نیازمند مکانی برای خودمان، مکانی که ما را آماده میکند تا نمایشی مناسب از خود به جا بگذاریم. نمایشی با هدفگذاری مناسب و واقعی نه سراسر دروغ و نقابگونه! حریم شخصی در مقابل همکارانمان، دوستانمان و حتی اعضای خانواده امری ضروری است اما برای هر کدام از این گروهها تا کجا باید حریم شخصیمان حفظ شود؟
اخمهایش را در هم کرد و گفت: آفت است. شبکههای اجتماعی آفت است. دستم را از زیر چانهام برداشتم و با تعجب گفتم شبکههای اجتماعی چیست؟ بدخلقتر از قبل تکرار کرد: شبکههای اجتماعی حریم شخصی افراد را نشانه گرفتهاند، هر کسی از هر جای ناپیدا پیدایش میشود و در رابطه با تو و افکارات نظر میدهد و خودش را ناجی تو میداند! گفتم ای بابا، سخت نگیر… در ضمن، بهتر است دست بردارید از این خردهگرفتنهای گاه و بیگاهتان از دیوار کوتاه شبکههای اجتماعی که هر چه بداخلاقی و طلاق و پرخاشگری است میاندازیم پای آن فلکزده که خودش هم نمیداند چگونه شده است گره کور آسیبهای اجتماعی این جامعه! گفتم اگر نمیخواهی قضاوت شوی، یا اگر احساس میکنی حریم شخصیات به خطر افتاده، چپ و راست از خودت و کتابهای خوانده و نخواندهات و کافهگردیهایت عکس نگذار تا مورد تایید دیگران قرار بگیری و آنها مدام برایت کامنت بگذارند که عجب آدم روشنفکری. هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد! حالا در میان این همه تعریف و تمجید دو تا نقد و نظر هم گوش کن… اینقدر هم نگران حریم شخصیات نباش … فکر کردم دارم تند میروم. هرچه باشد، او هم حق داشت. آخر هنوز هم هستند افرادی که در فضای مجازی به زور به حریم شخصی ما سرک میکشند. انگشتانش را حلقه کرده بود دور لیوان چای یخکردهاش و خیره خیره نگاهم میکرد و لابد به رسم رفاقت حرفی نزد تا دلخور نشوم… بقیه حرفهایم ماسید در گلویم و ادامه ندادم. میخواستم بگویم من از تو در تعجبم که چگونه عکسها و علایق شخصیات را در فضای مجازی به اشتراک میگذاری درحالیکه مادرت نمیداند علایق دختر یکی یکدانهاش چیست و پدرت نمیداند تو و دوستانت دوست دارید درباره چه چیزهایی با هم حرف بزنید و برادرت نمیداند خواهر عزیزتر از جانش در ذهنش چه میگذرد. میخواستم بگویم تو در محیط خانه یک گچ سفیدرنگ برداشتهای و به اسم حفظ حریم خصوصی دایرهای بزرگ به دور تنهایی سیاهرنگ خودت کشیدهای و نمیگذاری عزیزانت تو را مرور کنند اما به راحتی خودت را در فضایی که میدانی امنیت کافی ندارد عرضه میکنی! حالا تقصیر کیست؟ فضای مجازی حریم شخصیات را به خطر انداخته است؟ یا خودت خواستی ضخامت این حریم را نازک کنی؟ راستی، چرا ضخامت حریم شخصیات در خانه آنقدر ضخیم است و در شبکههای اجتماعی اینقدر نازک؟ ما چرا نمیدانیم مفهوم حریم شخصی چیست و گاهی از اینور بام میافتیم و گاهی از آنور بام؟
هنوز داشتم حرفهایم را در ذهنم مرور میکردم که گفت بلندشو برویم بیرون، حالوحوصله شنیدن نصیحتهایت را ندارم! کیفم را انداختم روی شانههایم و هنوز هم با خودم میگفتم این تناقض از کجاست؟ یعنی واقعا اعضای خانواده آنقدر غریبه شدهاند که ما هزاران راز مگو را هنگام ارتباط با آنها برملا نمیکنیم و هزاران حرف شخصی را برای دوستان مجازی میریزیم روی دایره؟ اصلا حریم شخصی در خانوادهها به چه معناست؟ چه چیزهایی حریم شخصی من را تشکیل میدهد؟ تا کجا با اعضای خانواده باید حرف زد و تا کجا باید در خلوت خود فرو رفت؟!
همیشه پاپیچش میشود. تا آن بنده خدا تلفن را قطع میکند، میپرسد که بود؟ چه میگفت؟ امروز فلان همکارت را دیدی؟ چرا امروز بیشتر از دیروز خستهای؟ چیزی شده؟ چرا همه چیز را به من نمیگویی؟ تو با من صادق هستی؟ پس بگو چرا امروز رفتهای در لاک خودت! رفتی خانه مادرت؟ درباره چه حرف زدید؟ گوشیات را بده ببینم، چرا رمز عبور ایمیلت را به من نمیدهی! و اگر در ارتباط با هر کدام از این سوالات پاسخی دریافت نکند مقدمه یک دعوای درست و حسابی فراهم میشود! میگویم خودت را بگذار جای همسرت. تو خوشت میآید یکی مدام سرک بکشد در زندگیات؟ میگوید دیوانهای. وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنند مانند یک روح هستند در دو بدن، نباید هیچچیز را از هم مخفی نگه دارند. این چیزها هم که میگویی، نمیدانم، حریم شخصی و این چیزها، دیگر معنایی ندارد! میگویم فرض کن رفتهای به خانه مادری، با اعضای خانوادهات نشستهای و درباره فلان برنامه صحبت میکنی، نمیخواهی همسرت در این رابطه چیزی بداند، یا فرض کن در محل کار مشکلی برایت پیش آمده که آزردهخاطرت میکند و نمیخواهی با حرفزدن در رابطه با آن، همسرت را آزردهخاطر کنی… میگوید دو نفر که میروند زیر یک سقف همهچیزشان یکی میشود. خندههایشان، دغدغههایشان و حتی علایقشان… ما حتی بدون هم سینما هم نمیرویم! اینبار فقط دستش را محکم فشار میدهم و میگویم عشقتان پایدار! اما ته دلم شک دارم که اسم این مثال یک روح در دو بدن بودن و احترام قایلنبودن برای حریم شخصی طرف مقابل را بشود گذاشت عشق. وقتی هرکدام از دو طرف مجالی برای خلوتگزیدن به دیگری نمیدهند و هرگونه تنهایی و قراردادن مرز حداقلی در مقابل دیگری و حفظ حوزه خصوصی را بگذارند به پای صادقنبودن شریک زندگی، چگونه میخواهیم عشقمان را حفظ کنیم؟! نمیدانم. شاید هم ازدواج به معنای بودن یک روح است در دو بدن، دو بدن که با ازدواج، استقلال و ماهیت خود را فراموش میکنند و آماده میشوند برای یکیشدن! پس تکلیف پشت صحنه چه میشود؟ جایی که قرار بود برای خودمان باشد و لاغیر؟ جایی که ما را آماده میکرد برای ایفای نقشهای گوناگون؟! راستی ما چقدر به حریم شخصی هم احترام میگذاریم؟ اعضای خانواده چقدر به یکدیگر برای داشتن خلوت حق میدهند؟!
انتهای پیام/ 852