شیعه نیوز: آیت الله شیخ مرتضی زاهد، برای نماز خواندن آماده شده بود، آن شب یکی از درسهای اخلاق وی برقرار بود، به طور معمول در این جلسات، ابتدا دوستان نمازهای مغرب و عشا را به امامت او می خواندند و بعد، سخنان و موعظه های آن عالم عارف از روی کتب حدیثی شروع می شد؛ اما آن شب، نمازهای او عادی نبود. به خوبی پیدا بود فکر و حواسش جمع و جور نیست؛ انگار چیزی فکر و اندیشه او را به خود مشغول کرده بود. این حالت، در منبر و در صحبت های او بیشتر مشهود بود، همه فهمیده بودند فکر و حواسش جای دیگری است.
آن جلسه تمام شد؛ اما پریشانی های ایشان حتی در خیابان هم، ادامه داشت، دوستان و رفقای او نیز با نگرانی می گفتند: بیایید برویم دکتر، چرا این طور شده اید؟!
و آقا شیخ مرتضی فقط جواب می داد: نه، نگران نباشید؛ چیزی نیست.
چند روز بعد که دوستان دوباره آقا شیخ مرتضی را دیدند، حال ایشان هنوز خوب نشده بود که گفتند: برای شما مشکلی پیش آمده که چنین شده اید!؟ اما او باز هم در پاسخ می گفت: نگران نباشید.
یکی از دوستان با ناراحتی گفت: چه می فرمایید آقا! شما حواس پرتی پیدا کرده اید؛ ما را نگران کرده اید! ما حق داریم نگران باشیم و بدانیم چه شده است!
آقا شیخ مرتضی که چاره ای جز جواب دادن نداشت، با همان حال و هوای پریشان و نگرانش جواب داد: راستش چند روز پیش، حدیثی را خواندم؛ در آن حدیث، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: یا علی به اندازه ای که تو با خوبی ها و راه های هدایت آشنایی داری، شیطان نیز به همان اندازه با همه بدی ها و راه های گمراهی و ضلالت در زمین و آسمان آشنایی دارد...
و سپس آقا شیخ مرتضی زاهد با نگرانی و اضطراب، به آرامی و زیر لب گفت: «... و من با این شیطان چه کنم؟»
خاطره ی از شیخ تقی کرمانشاهی
انتهای پیام/ ن . ش