به گزارش «شیعه نیوز»،يكي از معجزات امام جوادعليه السلام استفاده از طي الارض بود كه ماجراي آن در كتب تاريخي و روايي چنين آمده است: شخصي در شام در مقام رأس الحسين (علیه السلام) مشغول عبادت بود، در اين حال مردي آمد و به او گفت: برخيز و با من بيا. پس از چند لحظه حركت، خود و آن مرد را در مسجد كوفه ديدم. آن مرد پرسيد ميداني اينجا كجاست؟ گفتم: بله، مسجد كوفه است.
آن مرد و او با هم نماز خواندند و حركت كردند. پس از لحظاتي به مسجد مدينه رسيدند و نماز گزاردند و قبر رسول الله (صلی الله علیه واله) را زيارت كردند و حركت كردند. پس از لحظاتي خود را در مكّه يافتند. مناسك حجّ را به جاي آوردند و حركت كردند و خود را در موضع اوّل يافتند. آن مرد رفت. سال بعد اين اتّفاق تكرار شد و در آخر آن شخص پرسيد تو كيستي؟ گفت: من محمّد بن عليّ بن موسي (علیه السلام) هستم.
اين خبر به گوش محمّد بن عبدالملك رسيد. عبدالملك دستور داد. او را گرفتند و به زنجير كشيده و در عراق حبسش كردند. پس از مدّتي اين شخص محبوس جريان آن واقعه را براي عبدالملك نوشت. عبدالملك در جواب نوشت آن شخصي كه تو را از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از آنجا به مكّه و از آنجا به شام آورد را بگو تا تو را از حبس نجات دهد. چيزي نگذشت كه نگهبانان زندان به دنبال او ميگشتند و ميگفتند: آن شخص شامي كه در زندان بود، گم شده است. (۱)
ماجراي ديگر مربوط ميشود به روزي كه معتصم عدّهاي از وزراي خود را خواند و به آنها گفت: شما به دروغ شهادت دهيد كه حضرت (علیه السلام) ميخواهد عليه من قيام كند؛ آنها قبول كردند. به دستور معتصم آن حضرت (علیه السلام) را آوردند. به حضرت (علیه السلام) عرض كرد: تو ميخواهي عليه من قيام كني، حضرت (علیه السلام) فرمود: نه به خدا. معتصم گفت: فلاني و فلاني بر اين امر شهادت دادهاند. حضرت (علیه السلام) دستهايش را بلند كرد و عرض كرد: اللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا كَذَبُوا عَلَيَّ فَخُذْهُم: خدايا اگر آنها به من دروغ بستند، پس آن را بگير.
ناگهان اتاق به لرزه درآمد و به حركت افتاد. معتصم گفت: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي تَائِبٌ مِمَّا قُلْتُ فَادْعُ رَبَّكَ أَنْ يُسَكِّنَه حضرت (علیه السلام) عرض كرد: اللَّهُمَّ! سَكِّنْهُ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ أَعْدَاءكَ وَ أَعْدَائِي، پس اتاق آرام شد و معتصم گفت: اي پسر رسول خدا من از گفته خود توبه كردم از خدا بخواه كه زمين را آرام كند حضرت دعا كرد كه «خدايا تو ميداني كه آنها دشمن تو و من هستند، در اين لحظه اتاق آرام شد». (۲)
كافي، ج ۱، ص ۴۹۲.
بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۵
منبع: قدس آنلاين
انتهای پیام/ ز.ح