سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

امام موسی صدر به روایت خودش !

کد خبر: ۵۶۸۲۲
۱۸:۳۷ - ۲۰ خرداد ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :

اشاره: منی مکی، فرزند سرهنگ عباس مکی، یکی از نزدیکان امام موسی صدر، تحصیلات خود را در فرانسه پی می‌گرفت، او برای تکمیل تحقیق دانشگاهی خود از امام موسی صدر یاری می‌جوید و سؤال‌هایی از او می‌کند. از پاسخ‌های امام چنین بر می‌آید که این پرسش‌ها و پاسخ‌ها مربوط به حدود یک سال پیش از ربودن امام صدر است. محورهای این پرسش‌ها از این قرارند:


• اجداد و خاندان امام صدر؛
• تحصیلات امام صدر؛
• چرا و کی امام به لبنان آمد؛
• معنای تشیع؛
• مبنای فعالیت‌های امام و چگونگی این فعالیت‌ها؛
• اهداف امام از تأسیس مجلس اعلای شیعیان؛
• جنبش محرومان و چگونگی شکل‌گیری و جهت‌گیری آن؛
• مواضع امام در برابر فئودالیسم و جریان چپ؛
• معنای سکولاریسم؛
• چگونگی پیشرفت مؤسسات دینی و سیاسی لبنان تا آن‌ها بتوانند با چالش‌های جهان امروز مبارزه کنند؛
• روابط خاص امام با جریانات دینی و سیاسی ایران؛
• نگاه امام صدر به آینده [شیعیان و لبنان و جنوب و جهان عرب].


آنچه در ادامه می‌آید تنها بخش‌هایی است که امام به خاندان خود و علت مهاجرت خود به لبنان پرداخته است.


بسم الله الرحمن الرحیم

پدرم [آیت‌الله العظمی سید صدرالدین صدر]، عالم بزرگ دینی بود که به مرجعیت نایل شده بود. او، همچنین، حوزۀ علمیۀ قم را مدیریت می‌کرد. برادر بزرگ‌ترم [آیت‌الله سید رضا صدر] هم عالم دینی بود. پدر پدرم، سید اسماعیل صدر، مرجع بزرگ دینی بود که در آستانۀ آن بود که مرجع عام شیعیان جهان شود. پدر مادرم هم مرجع دینی بود و مرجعیت عام یافت. اجدادم، به‌طور عموم، از روحانیانِ بزرگ عصر خود بودند. پدر سید اسماعیل صدر، یعنی سید صدرالدین صدر، در کودکی از لبنان به عراق مهاجرت کرد و، بعد‌تر، ساکن اصفهان شد. او نیز در شمار بزرگان روحانیت بود. پدر سید صدرالدین صدر، سید صالح، در عصر عثمانی‌ها و زمامداری احمد جزار از لبنان مهاجرت کرد. آن هنگام بر علمای شیعۀ جبل‌عامل ستم می‌رفت. دو فرزند سید صالح به قتل رسیدند و خودش به عراق هجرت کرد. او هم از علمای شیعه بود. آبا و اجداد او نیز مانند سید ابراهیم شرف‌الدین و سید علی‌نورالدین و سید نورالدین علی هم به همین شکل از علما بودند.

گویند اجداد ما که به امام موسی بن جعفر می‌رسند، یا از علما بوده‌اند یا از مصلحان متعهد. بنابراین، پیش از هر چیز دیگری، خاندان ما، خاندان اهل دین بوده‌اند، هرچند برخی سیاسیون بزرگ هم در میان آنان به چشم می‌خورند، مانند سید محمد صدر که نخست‌وزیر عراق و یکی از ارکان استقلال آن کشور بود. عموی من، سید محمدمهدی هم، که از روحانیان بود، یکی دیگر از ارکان استقلال عراق، به شمار می‌آید. عده‌ای از رجالِ سیاسی و دانشمندان عراق و ایران و لبنان از خانوادۀ ما هستند. به هر حال، ویژگیِ عمومیِ خاندانِ ما‌‌‌ همان اهل علم دین بودن است.

باید بگویم من به این سبب که از خانواده‌ای اهل دین بودم، به سلک روحانی در نیامدم، بلکه سبب این اقدامم نوعی فداکاری بود که پدرم مقرر فرمود. چنان‌که می‌دانید ما در ایران در زمان پادشاه سابق ایران، رضا شاه، زندگی می‌کردیم. رضا شاه قوانینی وضع کرد، از جمله قوانینی برای سازماندهی روحانیان. او محدودیت‌هایی برای علما ایجاد کرد و روحانیان جوان را به خدمت سربازی فرا خواند. در آن ایام فشارهای بسیاری بر این طبقه آمد، تا آنجا که عدۀ طلاب به سیصد نفر رسید. پیش از این تاریخ و پس از آن، عدۀ طلاب به هزاران نفر می‌رسید. در آن زمان بیشتر مردم از فراگیری علوم دینی و روحانی‌شدن دوری کردند. به‌طور مشخص، در آن دوران افراد اندکی در سلک روحانی درآمدند که بخشی از آنان از قبل بودند و بخشی دیگر هم فرزندان روحانیان و از این قبیل بودند. در این دوران پدرم که روحانی شدن را رسالت قلمداد می‌کرد، رسالت روحانیت را در ایران در معرض خطر انقراض دید. در آن زمان من مقطع راهنمایی را به پایان رسانده‌ بودم و مدرک سیکل گرفته بودم که پدرم به من گفت: پیوستن تو به این سلک واجب دینی است و عملاً من روحانی شدم و از ترک تحصیلات آکادمیک و علوم جدید غصه‌دار بودم. به هر روی، با هدایت پدرم و اعتقاد من به راهنمایی‌های او به جرگۀ علمای دین پیوستم. پس از چند سال دوباره پدرم از من خواست که دروس جدید را ادامه دهم، هرچند که در حالِ تحصیل علوم دینی بودم. به همین سبب در کنکور شرکت کردم و وارد دانشکدۀ حقوق شدم و در عین حال که طلبه بودم، از این دانشکده فارغ‌التحصیل شدم.

در ابتدای کار به سبب امر پدرم و باور و اعتقاد من به پدرم و راهنمایی‌او روحانی شدم، اما پس از مرتفع شدن محدودیت‌ها و تنگنا‌ها و فارغ‌التحصیلی از دانشکدۀ حقوق و سپری کردن مقدار قابل قبولی از دروس دینی، پیشنهادهایی به من داده شد، از جمله مناصبی در مراکز عالی قضایی، اما من ماندن در این راه را انتخاب کردم. من گمان می‌بردم که امکانات روحانی برای ادای نقش رهبری در راه خدمت به جامعه‌اش بیشتر و بر‌تر است. به همین سبب ماندن در سلک روحانیت را برگزیدم و درسم را کامل کردم و، پس از آن، برای ادای وظیفه‌ام به لبنان آمدم و تا امروز هم آن را پی‌گرفته‌ام...

در واقع، در اواخر سال ۱۹۵۹، (۱۳۳۸ شمسی) در ماه یازدهم این سال، به لبنان آمدم. سبب این بود که پیش از آنکه از دروس حوزوی فارغ شوم، پس از وفات پدرم برای ادامۀ تحصیل به نجف رفتم. در آن زمان، عالم بزرگ شیعه، سید عبدالحسین شرف‌الدین در لبنان بود و، چه بسا، او بزرگ‌ترین عالم شیعۀ لبنان به شمار می‌آمد. بین ما و امام شرف‌الدین نسبت نسبی است. او پسرخالۀ پدرم است و خانوادۀ ما، در اساس، به آلِ شرف‌الدین منتسب است. هنگامی که در عراق بودم، علامه شرف‌الدین مرا به لبنان دعوت کرد تا بازدیدی از این کشور داشته باشم. حدود یک هفته در لبنان و در کنار علامه بودم و دربارۀ امور مختلف بحث و گفت‌وگو می‌کردیم و، بالطبع، من چونان فرزندش بودم. علامه بسیار مرا تکریم کرد. این سفر و دیدار در سال ۱۹۵۶ اتفاق افتاد.

گویا، پس از بازگشت من به ایران و عراق برای تکمیل دروسم، علامه بیمار می‌شود. در زمان بیماری به برخی اطرافیانش تأکید می‌کند که اگر پس از وفاتم «موسی صدر» به لبنان بیاید، بسیار خوب است و بنا به تعبیر سرشار از عاطفه و حسن ظنش، فرصتی خواهد بود. چه‌بسا، این‌گونه گمان می‌برد که اگر بتوانید فلانی را بیاورید، برای شما فرصت بی‌نظیری فراهم شده است. در آن زمان سن من کمتر از ۳۰ سال بود.

سید عبدالحسین شرف‌الدین وفات یافت و جنازۀ او را به عراق آوردند. من در عراق به سر می‌بردم. از جنازه استقبال کردم و تشریفات دفن را به جا آوردم و با برخی از افراد خانواده و نزدیکانش آشنا شدم.


 در سال ۱۹۵۸ نامه‌ای از اهالی صور دریافت کردم. آنان از من خواسته بودند که برای در اختیار گرفتن مرکز سید عبدالحسین شرف‌الدین راهی صور شوم... برخی اهالی صور و مؤمنان از علمای دیگر هم درخواست آمدن به صور را کرده بودند، اما موفق نشده بودند یا اینکه خود اهالی صور به توافق نرسیده بودند. تقریباً دو سال جای علامه شرف‌الدین خالی ماند. سپس، به من نامه نوشتند و از من خواستند که به صور بیایم.

حقیقت این است که در آن زمان من در حوزۀ علمیۀ قم بودم و در کنار دیگر کار‌ها، مجلۀ مکتب اسلام را در می‌آوردیم. این مجله بزرگ‌ترین مجلۀ دینی و اسلامی به زبان فارسی بود. تابستان یا اواخر تابستان بود که تصمیم گرفتم برای ارزیابی امور به لبنان بیایم. حدود یک ماه در صور ماندم و عملاً دیدم که آمادگی تام و تفاهم کامل از جانب مردم، همراه با محبت، وجود دارد و صور را محیطی مناسب برای فعالیت یافتم.

پس اقامت در صور را انتخاب کردم و به این شهر آمدم و خانه‌ای اجاره کردم. در واقع، سال ۱۹۵۹ سال تجربه و ارزیابی بود و به‌طور دقیق از ابتدای سال ۱۹۶۰ ساکن صور شدم و فعالیتم را آغاز کردم. این انتقال به انتخاب اهالی صور و با توصیۀ عبدالحسین شرف الدین و تأکید و حمایت مرجع اعلای آن دوارن، آیت‌الله بروجردی، و سید محسن حکیم صورت گرفت. آمدم و در صور ماندم... تا امروز.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۴
نظرات بینندگان
زهرا
۱۰:۱۳ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
امامم منتظر امدنت هستم دوستت دارم
محمد
۱۳:۵۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۲
خدایا امام موسی صدر را به وطنش باز گردان
شیعه
۲۳:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۹
تبارک الله...
ناشناس
۱۳:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۹
واقعا آدم بزرگیه ای کاش به لیبی نمیرفت تا دنیایی رو از خودش محروم کنه این بزرگترین انسان تاریخ معاصر
ناشناس
۱۳:۰۳ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۹
واقعا آدم بزرگیه ای کاش به لیبی نمیرفت تا دنیایی رو از خودش محروم کنه این بزرگترین انسان تاریخ معاصر
سیده ش زاده مدرس
۲۲:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۸
اللهم عجل لولیک الفرج اللهم فک کل اسیر امین
یه ایرانی
۱۵:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۷
خدایا به غریبی امام حسین ع امام موسی صدر را به ما بازگردان اللهم فک کل اسیر
غریب
۱۲:۰۲ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۴
چه خوش سیرته
میلاد
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۳
دعا میکنیم هر چه زودتر امام موسی صدر پیدا بشن.
یه دوست دار
۲۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۷
فدایت ای گل زیبای هستی/نمی دانم کجا بی ما نشستی/کنون در بندی و لیکن تو اینجا/نهان در قلب ما ،اما تو هستی/بخواهم از خدا اینک در اینجا/کند لطفی به ما تا تو بیایی/ اللهم فک کل اسیر
یه دوست دار
۰۹:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۴
بهاران عرب گشته خزانی /به خون غلتیده هر جا بیگناهی/خدایا تا به کی درد جدایی/الا ای یوسفم موسی کجایی؟/نشان از بی نشانم جویم هر جا/عیان اخر شود موسی به دنیا/ترا من هر نفس یادم هر جا/کنار هر چمن هر گل هر جا/اللهم فک کل اسیر
مهیار
۱۰:۲۴ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۲
اللهم فک کل اسیر واقعا در بهار عربی جای تو خالیست.
یه دوست دار
۱۲:۴۸ - ۱۳۹۲/۰۵/۲۹
امامم در بهار عربی جای تو خالیست در ظلمت شب نور تو باقیست بی ماه دل افروز تو صد گریه و زاریست هر جا که دلی هست به یقین مهر تو جاریست.ترا من چشم در راهم
یه ایرانی
۱۷:۴۵ - ۱۳۹۲/۰۵/۲۳
مهبوبم دیدمت هر چند خیلی گذرا ولی بسیار خوشحالم کرد و به سالم بودن تو امیدوار ترا من چشم در راهم.