سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

چرا امیرالمومنین (علیه السلام) تقسیم کننده بهشت و جهنم است؟

این نوشتار درصدد است تا معنای روایت وارده بر اینکه "علىٌّ قسيم الجنّة و النّار" را مورد بررسی قرار دهد.
کد خبر: ۵۶۰۸۷
۰۹:۳۹ - ۰۴ خرداد ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

شیعه نیوز: معناى روايات وارده بر اينكه علىٌّ قسيم الجنّة و النّار

مرحوم علامه طهرانی معتقد است اين روايات نه تنها از طريق اهل بيت (علیهم السلام)اجمعين وارد شده است، بلكه از طريق عامّه نيز رواياتى در اين باره روايت شده است.

ما براى اين روايات سه معنى مى ‏كنيم كه آنها نيز مترتب بر يكديگر مى ‏باشند. يعنى در سه مرحله متفاوت از نقطه نظر ظهور و خفا آنها را تفسير مى‏نمایيم:

اول: از نقطه نظر عمل، و آن اينكه اميرالمؤمنين  (علیه السلام)كه از طرف خدا داراى مقام ولايت و امامت بوده، فعل و گفتارش حجّت است يعنى افراد مسلمان بلكه تمام افراد بشر، بايد در تمام شئون حياتى خود به آن حضرت اقتدا كنند.

بنابراين هر كس از آن حضرت پيروى كند مسلّماً اهل صدق، و صفا، و عبادت، و تسليم، و جهاد، و جود، و ايثار خواهد بود؛ و معلوم است كه چنين شخصى اهل بهشت است؛ چون بهشت ظهور افعال و ملكات نيك در عوالم ديگر است، و هر كس دعوت آن حضرت را رد كند و اقتدا به سيره آن حضرت ننمايد دروغ، و خيانت، و كم‌فروشى، و رباخوارى، و زياده‌طلبى، و شهوت‏پرستى، و نفع طلبى، و هواخواهى، و اعراض از ذكر خدا را دنبال كند مسلّماً اهل دوزخ است؛ چون دوزخ نيز ظهور مَلَكات و افعال زشت در آن عوالم است؛ و آنچه موجب تفريق و جدایى اين دو دسته از هم گرديده است امر و نهى مقام ولايت است كه دسته‏اى پذيرفتند و دسته‏اى رد كردند.

بنابراين على قسمت كننده بهشت و جهنّم خواهد بود؛ مانند معلّمى كه شاگردانى تربيت مى‏كند، و به آنها دروس را تعليم مى‏كند، يك دسته كوشش مي‌كنند، و دروس را ياد مى‏گيرند و دسته ديگر، تن به تنبلى داده، و از تعلّم و ياد گرفتن، ابا مى‏كنند. معلم يك دسته را قبول و دسته ديگر را مردود مى‏كند، پس صحيح است كه بگویيم معلم دسته‏اى را به مقام بالا فرستاده و دسته‏اى را در مكان سابق خود زندان نموده است؛ همچنين صحيح است كه بگویيم: عَلِىٌّ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ.

دوم: از نقطه نظر حبّ و بغض، چون نتيجه و روح عمل، محبّت است؛ لذا افرادى كه داراى محبت نباشند، بلكه عياذاً بالـله بغض آن حضرت را در دل بپرورانند آنها از حقيقت و واقع بسيار دورند؛ كسى كه چيزى را دوست داشته باشد مسلّماً آثار او را نيز دوست دارد كسانى كه اميرالمؤمنين  (علیه السلام)را دوست دارند، از افعال و گفتار و سيره آن حضرت نيز مسرور، و محبّت اين آثار را دارند؛ و بالعكس كسانى كه اميرالمؤمنين را دشمن دارند، سيره و سنّت آن حضرت را نيز مبغوض دارند، لذا كردارشان طبعاً كردارى خشن و ناپسند است، و چون افعال نيك در انسان ايجاد محبت و صفا و نور مى‏كند، و افعال زشت موجب ظلمت، و تاريكى قلب، و قساوت مى‏گردد، بنابراين دوستان اميرالمؤمنين طبعاً مردمى با حقيقت و با صفا و با محبت بوده، قلب آنان پاكيزه و روح آنان نورانى‏تر و نفس آنان سبك‌تر است؛ و دشمنان اميرالمؤمنين (علیه السلام)، طبعاً مردمى از حقيقت و صفا دور، قلب آنان تاريك، و نفس آنان خسته، و سنگين، و روح آنان آلوده است.

و چون نتيجه اعمال نيك همان صفا و نورانيت و محبّت به خداست، و نتيجه اعمال زشت ظلمت و قساوت و اعراض از خداست، بنابراين اميرالمؤمنين  (علیه السلام)به سبب تقسيم نمودن افراد مردم را به دو دسته محبّ و مبغض، آنها را به دو دسته بهشتى و دوزخى تقسيم فرموده است.

قندوزى حنفى از ابوصلت هروى روايت مى‏كند، كه مأمون از حضرت علىّ بن موسى الرضا  (علیه السلام)سؤال كرد: كه مرا خبر ده به چه علّتى جَدَّت أميرالمؤمنين علىّ عليه السلام قسيم جنّت و نار است؟

حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: آيا خودت از پدرانت از عبدالـله بن عباس روايت نمى‏كنى كه او گفت: سَمِعْتُ رَسولَ الـله يَقولُ: حُبُّ عِلىٍّ ايمانٌ وَ بُغْضُهُ كُفْرٌ. «از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود حبّ علىّ، ايمان و بغض علىّ، كفر است؟»

در جواب گفت: آرى! حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: چون بهشت جاى مؤمنين و جهنم جاى كافرين است، اگر بنا بشود تقسيم ايمان و كفر بر مدار حب و بغض على باشد بنابراين على قسيم بهشت و جهنم شده است.

مأمون گفت: لا ابقانى الـله بعدك انك وارث جدك رسول الـله. «خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد (كه بر من مشكلى پيدا شود و تو نباشى كه آن مشكل را حل كنى)، حقّاً تو وارث جدت رسول خدا هستى!»

ابوصلت مى ‏گويد: چون حضرت رضا (علیه السلام)از مجلس مأمون به منزل خود مراجعت فرمود، عرض كردم: فدايت شوم چقدر خوب پاسخ مأمون را داديد. حضرت فرمود: اى اباصلت! اين كلامى بود كه بدون تأمّل قبلى يك مرتبه بر زبان من جارى شد، وَ لَقَد سَمِعْتُ أبى يُحَدَّثُ عَن آبائهِ عَن عَلِىّ عَلَيْهِمُ السَّلامُ انَّهُ قالَ رَسولُ الـله صلى الـله عليه و آله: يا عَلِىُّ انْتَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النّارِ يَوْمَ الْقَيمةِ تَقولُ للِنَّارِ: هَذَا لِى وَ هذا لَكَ.«من از پدرم شنيدم كه از پدرانش نقل مى‏كرد كه رسول خدا صلى الـله عليه و آله درباره امیرالمومنین  (علیه السلام)فرموده است: اى علىّ تو قسمت كننده بهشت و جهنّمى در روز قيامت، به آتش ميگویى: اين براى من است، و آن براى تو.»

و نيز خوارزمى موفّق بن احمد مكّى با اسناد خود از نافع از ابن عمر روايت‏كرده است كه او گفت: قالَ رسولُ الـله صلى الـله عليه و آله لِعَلِىٍّ: اذا كانَ يَومَ الْقَيمةِ يُؤْتَى بِكَ يا عَلِىُّ بِسَريرٍ مِن نورٍ، وَ عَلىَ رَاسِكِ تاجٌ، قَد اضاءَ نَورُهُ وُ كَاد يَخْطِفُ ابْصارَ اهلِ الْمَوقفِ، فَيَأتِى النَّداءُ مِن عِندِ الـله جَلَّ جَلالُهُ: أيْنَ وَصِىُّ مُحَمَّدٍ رَسولِ الـله؟

فَتَقولُ: ها انا ذا!

فَيُنادِى المُنادى: ادخِلْ مَنْ احَبَّكَ الْجَنَّةَ وَ ادْخِلْ مَنْ عاداكَ فى النّارِ فَانْتَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ.

«حضرت رسول الـله به أميرالمؤمنين  (علیه السلام)فرمودند: چون روز بازپسين شود اى علىّ! تو را به روى يك تختى از نور در محشر بياورند، و بر سرت تاجى است كه نور او صحراى محشر را روشن كند، بطورى كه نور چشمهاى اهل موقف از شدّت نور آن نزديك مى‏شود كه از بين برود، در اين هنگام ندا از جانب خداوند جلّ و علا می‌آيد كجاست وصىّ محمّد رسول خدا؟

تو مى‏گویى منم اينجا! منادى ندا در مى‏دهد: اى على داخل كن در بهشت هر كه تو را دوست دارد، و داخل كن در دوزخ هر كه تو را دشمن دارد، اى على بنابراين تو قسمت كننده بهشت و جهنم خواهى بود.»

و نيز ابن مغازلى شافعى با سند خود از ابن مسعود روايت كرده است كه قال: قال رسول الـله صلى الـله عليه و آله: يا عَلِىُّ انَّكَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النّارِ، انْتَ تَقْرَعُ بابَ الجَنَّةِ وَ تَدخُلها احِبَّائَكَ بغَير حِسَابٍ.

سوم: از نقطه نظر تابش شعاع ولايت و ظهور و بروز حقائق و مخفيّات و بروز استعدادات است، و اين مرحله احتياج به دقت و تأمّلى دارد، و براى روشن شدن اين مرحله مقدّمه‏اى به عنوان مثال و شاهد ذكر مى‏كنيم:

معلوم و مشهود است كه در فصل زمستان كه خورشيد از زمين دور مى‏شود، و زمين حرارت خود را از دست مى‏دهد، تمام آثار و ظهورات زمين از بين مى‏رود، زمين فسرده و سرد، آثار حياتى خود را از دست مى‏دهد، و خواصّ و آثار موجودات در آن ظهورى ندارد، درختان خشكيده، نه برگ و نه ميوه دارند، گويا در زمين چوب‌هاى خشكى فرو برده‏اند، درخت سيب و گلابى، انار و زردآلو و گردو و درخت‌هاى بى‏ميوه همه در يك رديف قرار مى‏گيرند، به طورى كه ابداً از هم تمايزى و حدّ فاصلى ندارند؛ چون در آن ظهور و فعليّت نيست، و استعدادات كامنه آنها نيز مشهود نيست؛ لذا همه با هم در يك رديف حساب شده، و به نام چوب خشك كه نه‏ ضرری دارد و نه نفعی به حساب می‌آیند.

گلها و سوسن‏ها همه پژمرده و خراب و بى‏اثر، نه از گل ياس و رازقى بویى، و نه از گياههاى بدبو اثرى، نه گل سرخ طراواتى دارد، و نه گل خرزهره تلخى و تندى نشان مى‏دهد.بلبلان و قناريان و زاغان و كركسان همه و همه در آشيانهاى خود خزيده‏اند، و مارها و عقربها نيز با مرغان دلربا همه خفته، و در لانه‏هاى خود فسرده و بى حسّ افتاده‏اند.

همين كه خورشيد جهان تاب با فرا رسيدن فصل بهار و تابستان به زمين نزديك شد، و شعله‏هاى زنده كننده حيات بخش خود را به زمين فرستاد، آن استعدادات مخفيه همه به مرحله فعليت مي‌رسند. از درخت سيب شاخها، و برگها و ميوه‏هاى سرخ، و معطر و شيرين، صحنه باغ را مى‏آرايد؛ و از درخت گلابى، اين ميوه خاصّ بيرون مى‏آيد، درخت زردآلو با آن منظره دلنشين خود و ميوه‏هاى زرد و خوش طعم و معطر حد فاصل و مايز وجودى خود را از ساير همقطاران خود در فضاى باغ اعلان مى‏كند، و نيز درختهاى بى‏بار و درختهایى كه ميوه‏هاى تلخ و ترش و مضرّ به بار مى‏آورند، مانند بعضى از درختهاى جنگلى، آنها نيز بى‌شخصيّتى و بى‏اثرى خود را ابراز نموده، و در مقابل درختان ديگر سرافكنده، و مجال غرور و استكبار و بلند منشى در آنها نمى‏ماند.

مرغ‌ها و بلبل‌ها همه در فضاى باغ به نغمه سرایى مشغول، و زاغان و كركسان نيز به دنبال جيفه‏ها و طعمه‏هاى خود در پروازند.موش‌ها و مارها و عقرب‌ها همه اظهار وجود نموده لاى سنگها و رودخانه‏ها در حركت مى‏آيند، اينها همه و همه در اثر تابش خورشيد، و ظهور گرماى حيات بخش آن است‏. خورشيد كه تابيد، هر موجودى استعداد خود را ظهور مى‏دهد، و مراحل مختفيه خود را آشكار مى‏سازد، و قبل از طلوع و تابش آن در موجودات، فرق و تمايزى نبود.

خورشيد ولايت نيز چنين است، قبل از آنكه طلوع كند، و بر قلوب بتابد، و امر و نهيى پيدا شود، همه افراد در يك رديف به طور ساده زيست مى‏نمودند، نه سعيد را از شقَىّ تفاوتى بود، نه بهشتى را از جهنّمى، نه مؤمن را از كافر، نه عادل را ازفاسق، نه محبّ را از مبغض، و نه موحّد را از مشرك كانَ النّاسُ امَّةَ واحِدَةً.

همه و همه در يك رديف قرار گرفته، و چه بسا ممكن بود اشقيا خود را از سعدا بهتر دانند، و به خود بيشتر بالند.

همين كه آفتاب ولايت طلوع كرد و بر جانهاى فسرده تابيد، و نفوس را به جنبش انداخت، سرائر و ضمائر و غرائز هر يك از افراد انسان طلوع نموده، و با اختيار يا راه سعادت را طى كرده و آن استعدادات روشن و نورانى را به مرحله فعليت مى‏رسانند، و در اشقياء نيز آن خبث سريرت را به سبب تمرّد و انكار و جحود قلبى آنان ظاهر نموده، و در مراحل فعل و گفتار، آثار زشت و بدى از خود بروز مى‏دهند.

منبع: مهر

انتهای پبام/ ز.ح
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: