نصف کتابها مال خانمم بوده
میگفت: «بنده خدا بایستی حقشناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند، حق خدا را هم نمیتواند ادا کند». یک بار دیگر هم درباره همسرش گفته بود: «این زن بود که مرا به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هرچه کتاب نوشتهام، نصفش مال این خانم بود». بیماری همسر علامه، تمام فکر و ذکر علامه را به بیماری او مشغول کرد.27 روز تمام همه چیز را رها کرد و شبانه روز کنار همسرش به او می رسید.همسرش که از دنیا رفت هم، تا حدود چهار سال پس از فوت همسرش هر روز میرفت کنار مزارش. بعد از آن هم به طور مرتب دو روز در هفته (روزهای دوشنبه و پنجشنبه) سر مزار همسرش میرفت. به یک نفر هم پول داده بود که تا یک سال هرهفته شبهای جمعه در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) به نیابت از همسر مرحومش زیارتنامه بخواند.
اهل امر و نهی نبود
با آن که علامه چهره ای علمی و همیشه و همه جا مورد احترام دیگران بود، اما هیچ وقت خودش را از کار خانه کنار نمی کشید و اهل امر و نهی نبود. درخانه، مهربان و بدون دستور بود و هر وقت به هر چیزی نیاز داشت خودش میرفت و میآورد. مهمان هم که میآمد، با شوق و هیجان میرفت کمک همسرش. همه کار هم میکرد. از مقدمات پذیرایی تا کارهای آشپزخانه. طوری کمک میکرد که همسرش حتی یک لحظه هم احساس خستگی از مهمان داری و پذیرایی نداشته باشد.
امانت های خدا
برای صدازدن همسر و بچه هایش روش خاصی داشت. همیشه نام همسرش را با پسوند«خانم» همراه می کرد. برای صدا زدن دخترها هم اخلاق خاصی داشت.همیشه کنار اسمشان لقب «سادات» را هم بیان میکرد. میگفت: «حرمت دختر مخصوصاً سید باید حفظ شود. دختران امانت خدا هستند، هرچه آدم به اینها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوش حال میشوند». خیلی وقتها وقتی که خانم و یا یکی از بچهها وارد اطاق میشد، بلند میشد و به نشانه احترام، تمام قد میایستاد.
با همسرش دوست بود
فرزند علامه میگوید: «رفتارشان با مادرم بسیار احترامآمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتارمیکردند گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان میکردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.»
جلسه های خصوصی علامه با خانواده
زیارت خانوادگی
برنامه های دینی اش کاملا خانوادگی بود.صبح ها که دو تا دخترش با صدای قرآن او بیدار می شدند، هردو تا دختر را روی پاهایش مینشاند و آنها را میفشرد و با نوازششان آرام بقیه قرآن را جوری که بچهها هم بشنوند زمزمه میکرد. ماه رمضان برنامه مناجات خانوادگی میگذاشت. دعای سحر را دسته جمعی با اهل خانه می خواند.اعتقاد داشت عبادت و مناجات همراه با خانوادهاش زودتر مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد.
حکایت بچه گربه افتاده در چاه