ای پسر جانم! من رنج بار بستن و کوچیدن را از تو برداشتم؛ کارها را برایت هموار و دشمنان را رام و عرب را زیر فرمانت آوردم؛ آنچه کسی فراهم نکرده برایت فراهم کردم. مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند. هر کس از آنها نزد تو آمد گرامیدار و هر کس هم از آنان غیبت کرد احوال پرسش باش. اهالی عراق را منظور نما و اگر خواهند هر روز حاکمی از آنها عزل کنی دریغ مکن. تعویض یک حاکم آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر کشیده شده است.
در خصوص اهل شام نیز باید به تو بگویم آنان را نیز منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند. اگر از دشمنی، در هراس افتادی از آنان یاری طلب و چون به مراد خود رسیدی آنها را به وطن برگردان زیرا اگر در بلاد دیگر بمانند اخلاقشان برگردد.
پسرم! فرا روی این حکومت که برای تو استوار شده است، جز از چهار تن، از هیچ کس دیگر ترسان نیستم. اینان که از قریش هستند عبارتند از "حسین بن علی"، "عبدالله بن عمر"، "عبدالله بن زبیر" و "عبدالرحمن بن ابوبکر" اینک و ای پسر رهنمودهایم را بشو و به کار ببند.
عبدالله بن عمر مردی است که بندگی و پرستش خدا او را رنجور و فرسوده ساخته است، اگر تمام سران قوم با تو بیعت کنند، او دست بیت به سوی تو دراز خواهد کرد.
"حسین بن علی" را مردم عراق رها نخواهند ساخت، تا او را بر ضد تو بر انگیزند، از این رو اگر او بر ضد تو به پا خواست و تو بر وی پیروز شدی، سیاست گذشت را پیشه کند؛ چرا که او هم از نظر خویشاوندی نزدیک است و هم از حقی بزرگ و شخصیتی با شکوه برخوردار است.
فرزند ابوبکر فردی بیاراده است که جز زندگی و سرگرمی کار دیگری ندارد.
اما کسی که مثل شیری در کمین تو نشسته و همچون روباهی فریبکار به بازیات خواهد گرفت و اگر فرصت یابد به ناگاه بر تو یورش آورده و نابودت سازد، پسر زبیر است. بنابراین هشدارت باد اگر چنین کرده و به او دست یافتی، بند از بندش جدا ساز و پاره پارهاش کن.
معاویه به درک واصل میشود
پس از اینکه زندگی سراسر جنایت و پلیدی معاویه ملعون در اول رجب سال 60 هجری قمری به پایان رسید، ضحاک بن قیس که کفن معاویه در دستش بود بر فراز منبر قرار گرفت و پس از ستایش خدا چنین گفت "هان ای مردم! معاویه تکیهگاه امت عرب و اقتدار و شمشیربران بود؛ خداوند به دست این مرد شورشها و فتنهها را ریشهکن ساخت و او را بر بندگانش فرمانروایی بخشید و به تلاش و همت او کشورها را گشود و امروز او مرده است و این کفن اوست که در دست من میباشد، میروم تا او را در این کفن جای داده و به خاکش بسپارم و او را با عملکردش تنها بگذارم. او تا رسیدن رستاخیز در برزخ خواهد بود؛ بنابراین هر کس از شما آماده شرکت در مراسم است به هنگام نماز ظهر در اینجا حضور یابد"
ضحاک بن قیس همچنین پیکی به سوی یزید ملعون میفرستد
یزدی با دریافت این خبر به خواندن این اشعار پرداخت:
پیک با شتاب نامهای آورد، که دل از نامهاش در تب و تاب و هراس افتاد، گفتم: وای بر تو باد! در نامهاش چه پیام است/ گفت: واقعیت این است که خلیفه در بستر بیماری افتاده است! زمین به لرزه درآمد و چیزی نمانده بود که ما را بلرزاند! تو گویی خاک تیره از ارکان و ستونهای خویش جدا شده است! هر آن کس که جانش به شرافت و درستی گره خورده است، بیم آن میرود که کلیدهای جانش فرو افتد! هنگامی که رسیدیم در خانه بسته بود و دل از شیون و ناله شکافته و پاره شد.
یزید بر کرسی خلافت تکیه میزند
یزید، دیکتاتور اموی در آغاز رجب سال 60 هجری قمری زمام امور جامعه را در دست گرفت؛ در آن زمان «ولید» نواده ابوسفیان فرماندار مدینه، عمرو بن سعید نواده عاص فرماندار مکه، نعمان فرزند بشیر انصاری و فرماندار کوفه و عبیدالله بن زیاد فرماندار بصره بودند.
یزید ملعون وقتی لباس خلافت را بر تن خود اندازه دید نخستین هدف و اندیشهاش این بود که از چهرههای سرشناسی که از دعوت معاویه برای بیعت با پسرش سر باز زده و دست بیعت به او نداده بودند، به هر قیمتی که شده است، بیعت بگیرد و از سوی آنان آسوده خاطر شود، از این رو به ولید فرماندار مدینه این طور نوشت:
"به نام خداوند بخشنده مهربان
از یزید امیرمومنان به ولید بن عقبه
و اما بعد به راستی که معاویه بندهای از بندگان خدا بود! که خداوند او را گرامی داشت و خداوند خلافت را به وی ارزانی کرد و به او اقتدار و امکانات بسیاری بخشید و مدتی را که برایش مقرر بود زیست و به هنگام مقرر نیز جهان را بدرود گفت. خدای او را قرین رحمت خویش سازد که پسندیده و نیکو زندگی کرد و شایسته و پروا پیشه از دنیا رفت.
از حسین بن علی هر طور که شده بیعت بستان."
همچنین خلیفه غاصب در نامهای محرمانه به ولید تاکید کرد:
ای ولید "حسین بن علی" و "عبدالله بن زبیر" را بی آنکه اجازه تحرک و مانوری به آنان بدهی، سخت و بیامان مجبورشان ساز تا با نظام حاکم و پیشوای آن دست بیعت دهند.
والسلام".
ولید با دریافت خبر مرگ معاویه سخت بر خود لرزید و برایش گران آمد. از این رو بیدرنگ پیکی به سوی مروان فرستاد و او را برای مشاوره فراخواند.
ولید مروان را برای رایزنی به سوی خود فراخواند
هنگامی که مروان نامه یزید پلید را خواند ضمن قرائت آیه شریفه "انالله و اناالیه راجعون" برای معاویه طلب آمرزش کرد.
آنگاه ولید سخن را به موضوع مورد نظر کشید و دیدگاه او را جویا شد و پرسید به باور تو اینک چه باید کرد؟
مروان پاسخ داد: به نظر من، هماکنون پیکی به سوی آنان گسیل دار و برای بیعت با یزید و گردن نهادن به خواسته نظام آنان را بخواه، اگر پذیرفتند که به خواسته خود رسیدی و بیعت گرفتهای و دست از آنان بردار! اما اگر نپذیرفتند پیش از آنکه آنان از مرگ معاویه آگاهی یابند تو پیشدستی کن و گردنشان را بزن! چرا که اگر آنان از مرگ معاویه آگاه شدند هر کدام در بخشی از کشور به پا میخیزند و پرچم مخالفت و دشمنی با نظام اموی را بر میافرازند؟ و مردم را به بیعت با خویش فرا میخواند.
پیکی به سوی امام حسین بن علی(علیه السلام ) روانه میشود
ولید پس از این مشورت و رایزنی عبدالله بن عمرو بن عثمان که در آن زمان جوانی بود؛ به سوی امام حسین(علیه السلام ) و عبدالله بن زبیر گسیل داشت و به او دستور داد که آنان را به نزدش فراخواند.
پیک ولی به سراغ حسین بن علی(علیه السلام ) و عبدالله بن زبیر رفت و دید در مسجد نشستهاند. به آنان نزدیک شد و آنها را شرایط و زمانی به دیدار ولید فراخواند که نه او در آن هنگام برای دیدار با مردم در دفتر کارش مینشست و نه کسی در آن ساعت به دیدار او میرفت.
پیک ولید خطاب به امام حسین(علیه السلام ) و عبدالله بن زبیر گفت: امیر شما را خواسته است تقاضا دارم دعوت او را بیدرنگ پاسخ دهید! در جواب به پیک گفتند: شما بازگرد ما نیز خواهیم آمد.
پس از اینکه پیک به سوی دارالخلافه بازگشت عبدالله بن زبیر خطاب به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام ) عرضه داشت: در مورد این دعوت چه نظری دارید؟ نظر شما در مورد این دعوت چیست؟
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: "قد خلفت ان طاغینهم قد هلک، فبعث الینا لیاخذنا بالبیعه قبل از یغشو فی الناس الخبر". "به نظر من ستمگر بزرگ آنان به هلاکت رسیده و ما را فرا خواندهاند تا پیش از اینکه خبر مرگش در بین مردم پخش شود، ما را به بیعت با یزید وادار کند".
عبدالله بن زبیر نیز خطاب به امام حسین(علیه السلام) گفت: من هم با شما موافق هستم، شما چه میکنید؟ امام حسین(علیه السلام) پاسخ دادند: "من جوانان بنی هاشم را خبر کرده و با آنان به سوی ولید خواهیم رفت؛ جوانان بنی هاشم را در پشت در قرار داده و خود به پیش او میروم".
پسر زبیر در جواب گفت: من از تنها رفتن شما به سوی ولید، و بیرون ماندن یارانتان نگرانم.
حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فرمودند: عبدالله نگران نباشد! هنگامی به تنهایی پیش ولید خواهم رفت که امکان مقاومت و توان ایستادگی در برابرش را داشته باشم.
پس از این صحبتها امام(علیه السلام) برخاسته و یاران خویش را گرد آورد و با آنان به سوی ولید به راه افتادند.
سومین نور الهی در کاخ ولید ملعون
امام حسین(علیه السلام) جمعی از جوانان بنی هاشم را مسلح کرده و آنان عرضه داشت "ولید من را به پیش خود خواسته است و گویا از من چیزی میخواهد که قطعا نخواهم پذیرفت، از او خاطرم آسوده نیست؛ شما با من آمده جلوی در کاخ ولید بنشینید، اگر فریاد کشیدم وارد شده و به دفاع بپردازید".
سومین نور الهی، پس از مدتی وارد کاخ ولید شده و بر آنان سلام کرد. ایشان با تعجب دید مروان با آنکه رابطهاش با ولید تیره بود اما اکنون نزد او نشسته است.
سیدالشهدا(علیه السلام) به گونهای که انگار در مورد به هلاکت رسیدن خلیفه غاصب(معاویه ملعون) هیچ چیز نمیداند رو به آنان کرد و فرمود: دوستی بسیار بهتر از گسستن و جدایی است، خدا میان شما صلح و سازش حکمفرما سازد.
امام حسین(علیه السلام) بعد از آن بر جای مورد نظر نشست، در این هنگام ولید از جای خود بلند شده و خبر مرگ معاویه را به ایشان گفت و نامه یزید ملعون را برای مطالعه کردن به آن حضرت تقدیم کرد و بدون هیچ تاخیری از ایشان خواست تا با جانشینش بیعت کند.
سیدالشهدا(علیه السلام) پس از تلاوت این آیه شریفه "انالله و اناالیه راجعون" به آنان فرمود"بیعت شخصیتی، همچون من در پشت دربهای بسته به کار شما نمیآید، آیا درست است؟"
ولید پاسخ داد: بله همین طور است.
سپس حضرت دوباره شروع به سخن گفتن کردند و فرمودند"هنگامی که شما مردم را برای بیعت با یزید فراخوانید، من نیز آمده و مقابل مردم با یزید بیعت خواهم کرد".
ولید که اصرار داشت بیعت امام حسین(علیه السلام) در عین سلامت و امنیت برگزار شود، گفت: شما باز گردید هر موقع که مردم جمع شدند شما را نیز باخبر خواهم کرد.
در این لحظه مروان رو به ولید کرد و گفت: به خدا سوگند اگر حسین(علیه السلام) از اینجا بدون بیعت خارج شود، دیگر هرگز جز با جنگ و کشتههای بسیار بر او دست نمییابی؛ یا هماکنون بیعت بستان یا گردنش را جدا کن.
در این هنگام وجود مقدس و نازنین حضرت از جای برخواسته و خطاب به مروان ملعون با قدرت و صلابت فرمودند"ای فرزند زن بد چشم فرومایه تو مرا میخواهی بکشی؟ ایشان بعد از فرمایش خودشان به خانه بازگشتند.
مروان در این لحظه خطاب به ولید گفت: به سخن من گوش نکردی به خدا سوگند دیگر دست تو به حسین(علیه السلام) نخواهد رسید. ولید جواب داد: وای بر تو باد ای مروان! تو میخواستی با این کار دینم را تباه کنم، به خدا هرگز این کار را نمیکنم، من قاتل حسین(علیه السلام) باشم سبحان الله! برای آنکه حسین(علیه السلام) بگوید: بیعت نمیکنم، او را بکشم.
آن شب سپری شد و روز از راه رسید ماموران استبداد همه روز را به جستجوی عبدالله بن زبیر پرداختند و امام حسین(علیه السلام) را فراموش کردند.
ابو سعید مقبری نقل میکند: امام حسین(علیه السلام) را دیدم که وارد مسجد مدینه شد؛ وقتی راه میرفت انگاری به دو تن از یاران خویش تکیه زده بود، گاه به یکی از آنان تکیه میداد و گاه به دیگری و با خود شعری به این مضمون زمزمه میکردند"در سپیده دهان، شتران از هجوم من هراسان نگردند، اگر بر اثر ترس، بر ستم و بیداد تن سپارم و خطر مرگ مرا از راه بیرون ببرد".
من با شنیدن این اشعار حضرت امام حسین(علیه السلام)با خود گفتم: به خدا سوگند ایشان با خواندن این اشعار هدف و منظوری دارد؛ آری دو روز گذشت و گزارش رسید که آن حضرت به سوی مکه به راه افتاده است".
محمد بن حنفیه از تصمیم سرور و سالار شهیدان با خبر میشود
هنگامی که محمد بن حنفیه از تصمیم هجرت سالار شایستگان به سوی مکه آگاه شد، بیدرنگ به سوی برادر شتافت و خطاب به ایشان گفت: تو بهترین و شایستهترین انسانها برای من هستید؛ نظر من در این است که تا میتوانی برای عدم بیعت با یزید ملعون به شهرهای دور هجرت کنی و بعد از آن سفرای خویش را برای دعوت مردم به شهرها گسیل بدار. اگر دست بیعت به سوی شما دراز کردند، خدا را سپاسگزار باشید، اما اگر گرد کس دیگری جمع شدند، هیچ چیزی از شما کم نشده است.
من از آن در هراسم که شما به یکی از شهرها رفته و نزد مردمی بروی که دستخوش اختلاف گردند، گروهی از آنان با شما باشند و گروهی دیگر بر علیه شما عمل کنند و در نتیجه آتش پیکار ناخواسته شعلهور شود که متاسفانه نخستین هدف تیرها و شمشیرهای آنان شما خواهید بود که آنگاه خون بهترین و شایستهترین انسانها بر روی زمین خواهد ریخت.
بعد از این سخنان حسین جان(علیه السلام) فرمودند: کجا بروم ای برادر جان؟
محمد بن حنفیه پاسخ داد: به سمت مکه رهسپار شوید اگر با شما سر ناسازگاری برداشتند، خود را به یمن برسانید، اگر برای شما اطمینان بخش بود که هیچ، اما اگر مورد قبول نبود خود را به ریگزارها و کوهها برسان و از شهری به شهر دیگر بروید تا ببینید مردم چه میکنند.
حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فرمودند "ای برادر شما با مهر و خیرخواهی خویش اندرز دادی، بدان امیدم که نظر شما درست و راهگشا باشد"، سپس وارد مسجد پیغمبر(صلی الله علیه واله وسلم) شد و اشعاری بدین مضمون زمزمه میکردند:
آن مرد نِیَم که فجرگاهان/ از یورش من پرند مرغان/ وز نام خودم به ننگ باشم/ گر دست دهم به زیر دستان/
از دست خسان ستم پذیرم/ وز مرگ کمین، شوم هراسان
علامه مجلسی در همین موضوع در بهار الانوار مینویسد، چون فرمان قتل حسین(علیه السلام) به ولید رسید بر او بسیار سخت آمد و گفت: خدا مرا نبخشد که فرزند رسول الله را بکشم، اگر چه یزید دنیا را به خاطر این عمل به من خواهد بخشید.
امام حسین(علیه السلام) شبی از منزل بیرون آمد و به سر قبر جدش رفت و چنین با رسولالله درد دل میکند "السلام علیک یا رسول الله، من حسین پسر فاطمه(س)، جگر گوشه شما و زاده جگر گوشه شما و سبط توام که در امتت به جای گذاشتی، یا نبیالله گواه باش که آنها مرا واگذاردند. این شکایت من است پیش شما تا اینکه ملاقاتتان کنم"، بعد از این درد دل برخاستند و به نماز ایستادند.
ولید فردی را به منزل امام حسین(علیه السلام) فرستاد تا بداند از مدینه بیرون رفته است یا نه. چون حضرت را در منزل نیافت خوشحال شد و این چنین گفت: حمد و سپاس خدا را که حسین(علیه السلام) از مدینه خارج شده تا دست من به خون ایشان آلوده نشود.
امام حسین(علیه السلام) به منزل برگشت و شب دوم نیز بر سر قبر جدش حاضر شد، بعد از خواندن چند رکعت نماز دوباره چنین درد دل کرد "بار خدایا! این قبر پیغمبر توست و من پسر دختر پیغمبرت، میدانی به چه دچار شدم. بار خدایا! به راستی من دوست معروف و دشمن منکراتم هستم. یا ذالجلال و الاکرام از تو خواهش دارم به حق این قبر و آن که در آن است آنچه پسند تو و پیغمبر توست برای من پیش آوری".
رسولالله، امام حسین(علیه السلام) را از شهادت خود با خبر میسازند
تا صبح بر سر قبر جدش گریست تا از شدت گریه بیحال و در خوب فرو رفت. آنگاه رسول الله را در عالم رویا دید که موجی از فرشتگان که در سمت راست، چپ و جلوی حضرت، ایشان را همراهی میکردند تا به امام حسین(علیه السلام) رسید فرزند زهرا(سلام الله علیها) را به سینه خود چسباند و میان دو چشمش را بوسید و فرمودند" حبیبی یا حسین(ع) گویا به همین نزدیکی میبینم در زمین کربلا بدن مطهرت را در حالی که تشنه آب هستی به خون آغشته میکنند، به خدا قسم که شفاعت من به آنان نخواهد رسید. حبیبی یا حسین(علیه السلام) پدر، مادر و برادرت نزد من آمدند و مشتاق دیدار تو هستند، تو در بهشت درجاتی داری که جز با شهادت به آنها دست نخواهی یافت.
امام حسین(علیه السلام) عرضه داشتند "یا جداه نمیخواهم به دنیا برگردم، مرا با خود ببر، رسول الله فرمودند"باید برگردی و به شهادت برسید و به ثوابی که خدا برای شما مقرر کرده است، دست یابی".
اگر در دنیا پناهگاهی هم نباشد با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد
بعد از این ماجرا وجود مقدس امام حسین(علیه السلام) فرمودند " اگر در دنیا پناهگاهی هم نباشد با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد".
بعد از مدتی گریستن حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کاغذ و دوات طلبید و خطاب به محمد بن حنفینه نوشت:
"به نام خداوند بخشاینده مهربان
این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه
حسین گواهی میدهد که جز خدای معبود بر حقی نیست؛ محمد(صلی الله علیه واله وسلم) بنده و فرستاده اوست به درستی از جانب خدا مبعوث شده، بهشت و دوزخ حق استف قیامت میآید و شکی ندارم خداوند هر که را که در گور استف زنده میکند.
من برای شر و خودنمایی و به قصد فساد و ستم کردن خروج نکردم و همانا برای اصلاح امت جدم خروج میکنم.
میخواهم دین را رواج دهم و از منکرات جلوگیری کنم و به روش جد و پدرم علی بن ابی طالب(علیه السلام) باشم، هر کس از من حق را بپذیردف حق را از خدا پذیرفته و هر کس مرا انکار کند، صبر مینمایم تا خدا میان من و قوم ستمکار قضاوت کند، او بهترین حاکم است.
ای برادر این وصیت من به شماست و ما توفیقی الا بالله علیه عغلیه توکلت و الیه انیب»".
سپس وصیتنامه را مهر کرده و به برادرش محمد حنفیه داده و با وی وداع کرد و در دل شب از منزل خارج شد.
ملائکه بهشتی امام حسین(علیه السلام) را همراهی میکنند
شیخ مفید از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند: چون امام حسین(علیه السلام) از مدینه حرکت کرد، فوجی از ملائکه که شمشیر در دست و اسبان بهشتی را سوار بودند به حضرت رسیدند و بعد از سلام گفتند: ای حجت خدا بر خلق خدای سبحان در چند نبرد جدت را به وسیله ما مدد کرده و ما را به مدد شما فرستاده است.
حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) خطاب به ملائکه فرمودند "وعده ما قتلگاه کربلاست، در آن جا نزد من آیید. ملائکه عرضه داشتند: یا حجتالله به ما هر دستوری بدهید اطاعت کرده و در برابر دشمنانت از شما دفاع خواهیم کرد.
حضرت فرمود: کسی را بر من راهی نیست و به من آزاری نمیتوانند برساند تا اینکه به بقعه خود برسم.
سپاه جنیان در حمایت و نصرت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)
سپاهی از اجنه مسلمان به حضور حضرت شتافتند و خطاب به حجت خدا فرمودند: ای سید و سرور ما! ما شیعیان و یاران شما هستیم، هر چه شما امر کنی انجام خواهیم داد، اگر صلاح بدانید شما در اینجا بمانید، ما تمام دشمنان شما اهل بیت(علیه السلام) را از لبه تیغ خواهیم گذراند.
امام حسین(علیه السلام) برای آنان جزای خیر طلبید و فرمودند" مگر قرآنی که بر جدم نازل شده را نخواندید که میفرماید: هر جا باشید مرگتان فرا خواهد رسید، اگر چه در دژهای محکم باشید" و دوباره نیز فرمودند "هر آینه آنان که سرنوشت قتل دارند به قتلگاه خود خواهند رفت؛ اگر من در اینجا بمانم، این مردم چگونه امتحان و آزمایش شوند؟ چه کسی در قبر من در کربلا بخوابد؟ خدای متعال روزی که زمین را خلق کرد، کربلا را برایم برگزیده و پناهگاه شیعیانم کرده و امان دنیا و آخرت آنان گردانیده، شما بروید من در عاشورای ماه محرم به شهادت خواهم رسید و کسی از اهل بیت من زنده نخواهد ماند، سر از بدنم جدا کرده و به نزد یزید خواهند برد.
جنیان گفتند: ای دوست خدا و زاده دوست خدا! اگر اطاعت شما بر ما فرض نبود، همه دشمنانت را پیش از آنکه دست به تو یابند میکشتیم.
حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به آنان فرمود "به خدا قسم ما خود به کشتن آنان تواناتر از شما هستیم، ولی باید هر کسی با بینه هلاک شود و با بینه نیز هدایت شود.
گفتوگوی ام سلمه با امام حسین(علیه السلام)
چون امام حسین(علیه السلام) تصمیم بر خروج از مدینه را گرفت، ام سلمه بر ایشان وارد شده و عرضه داشت: فرزندم! مرا برای رفتن محزون مکن، زیرا از جدت شنیدم که میفرمود: فرزندم حسین(علیه السلام) در عراق در زمینی که آن را کربلا گویند به شهادت خواهد رسید.
امام حسین(علیه السلام) فرمودند "مادر! به خدا من داناترم و به ناچار کشته میشوم و چارهای ندارم به خدا قسم روزی که قرار است کشته شوم را به خوبی میدانم و قاتل خود را میشناسم و بقعهای که در آن دفن میشوم را میدانم و کسانی که از خاندانم و شیعیانم که کشته میشوند را میشناسم؛ میخواهم قبر خودم را به شما نشان دهم.
امام حسین(علیه السلام) به سمت کربلا اشاره کرد و زمین پست شد و آرامگاه، قتلگاه و لشکرگاه آن حضرت دیده شد.
در این لحظه بود که ام سلمه سخت شروع به گریه کردن کرد و کار او را به خدای متعال وا گذاشت.
امام حسین(علیه السلام) فرمود: ای مادر! خدا خواسته که مرا کشته ببیند که به ظلم عدوان سرم بریده شود و خواسته که حرم و خاندان و زنان در بند شوند و کودکانم سر بریده و مظلوم و اسیر و زیر زنجیر باشند، آنان فریادرسی طلب کنند، اما یاور و فریادرسی نیابند.
منبع»: ایسنا به نقل ازخراسان