سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

گذری بر علل شکل‌گیری گروهی موسوم به طالبان

منازعات احزاب سیاسی، نقش کشورهای خارجی و ساختار سنتی افغانستان باعث شد که گروهی موسوم به طالبان در این کشور شکل گیرد.
کد خبر: ۴۳۹۰۵
۱۹:۴۰ - ۲۳ مهر ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

افغانستان یکی از کشورهایی است که در بیش از 3 دهه اخیر با فراز و نشیب‌های فراوانی در سیاست و دولت‌داری روبرو بوده است.

این کشور اسلامی تا پیش از دهه 70 میلادی در آرامش نسبی به سر می‌برد اما با  کودتای «محمدداوودخان» علیه سلطنت «محمدظاهرشاه» در سال 1973، ساختار قدرت در جامعه افغانستان وارد جریانی می‌شود که بحران سرپوشیده و پنهان مشروعیت را به بحران خشونت‌بار و آشکار کشاند.

نظام سنتی آن روز جامعه افغانستان در اساس مبتنی بر سه اصل؛ (1) نظام سلطنتی (2) اسلام مبتنی بر تفسیر فقه حنفی و (3) رعایت قوم پشتون بود.

این هر 3 عنصر یاد شده در وجود شخص پادشاه جلوه نمادین پیدا می‌کرد و وحدت ملی هم در هیئت شخص قدرتمند او متجلی می‌شد اما با سلطنت ظاهر شاه و روی کارآمدن جمهوری داوود خان اصل نظام سنتی متزلزل و نظام سنتی به جمهوری تبدیل شد.

دین اسلام نیز که اساس و بنیاد اخلاقی و حقوقی جامعه را تشکیل می‌داد، آسیب‌پذیر شد و به نظام نیمه لائیک مبدل گشت که در عمل به اصول اسلام چندان وفادار نماند.

نظام جمهوری داوودخان طوری بود که فقط در وجود شخص او تجلی یافته بود و نتوانست به صورت جنبش سراسری در افغانستان درآید.

کودتای کمونیستی در نهایت علیه داوود خان صورت گرفت و تمام آثار و اصلاحات مورد نظر وی را نابود کرد و چیزی در نهایت از آن باقی نگذاشت

به این ترتیب کودتای ثور 1357 سرآغاز بحرانی بود که قریب به 3 دهه از تاریخ افغانستان را در بر می‌گیرد.

در این کودتا نظام جمهوری محمد داوودخان سرنگون می‌شود و نظام حزبی با گرایش چپ کمونیستی زمام امور کشور را در بر می‌گیرد.

کودتای 1978 به‌وسیله حزب «دموکراتیک خلق افغانستان» تغییرات وسیعی را از نظر فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در افغانستان در پی داشت و با خود حضور شوروی را به همراه آورد که به مدت 10 سال وضعیت سیاسی، اجتماعی و بین‌المللی این کشور را تحت‌الشعاع قرار داد اما این پایان راه نبود بلکه با خاتمه این دوران فصل جدیدی از تغییرات و منازعات در این کشور آغاز شد که نتیجه آن تداوم جنگ‌های داخلی و بی‌نظمی‌های سیاسی در تاریخ معاصر افغانستان بود.

ثمره این منازعات گسترده و خشونت‌آمیز، کشتارهای فراوان، گسیل بیش از هفت میلیون مهاجر، نابودی زیربناها، فروپاشی شیرازه اقتصادی مملکت، حضور ایدئولوژی‌های سیاسی متعارض و ایجاد پایگاه‌های نفوذ توسط احزاب و گروه‌های سیاسی در این کشور بود که با مقاومت شدید در لایه¬های اجتماعی مواجه گردید. که نتیجه آن آنومیک شدن شدید جامعه افغانستان در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی بود.

علل آنومی سیاسی از دیدگاه «امیل دورکیم» با توجه به جامعه افغانستان

به نظر دورکیم دوره‌هایی در حیات جامعه پدیدار می‌شود که در آن عامل وحدت‌بخش دچار اخلال می‌شود. این وضعیتی است که در آن از یک طرف پیچیدگی‌های جامعه به پیش رفته و گروه‌های جدیدی پیدا شده و انسجام سنتی نیز به هم ریخته است و از سویی دیگر نظام جدیدی نیز استوار نشده است.

در این نقطه است که وضعیت بی‌هنجاری (آنومی) یا چندگانگی هنجاری پدید می‌آید. در این حالت نظام ارزشی مشترک از بین می‌رود و نظام‌های ارزشی گوناگون زاده می‌شود.

عدم پذیرش رهبری ملی از سوی مردم و گروه‌ها به طالبان اجازه داد تا به طور مؤثر و قوی در عرصه سیاسی افغانستان ظاهر شوند. به عبارت دیگر، عدم پذیرش رهبری سیاسی ملی، فضایی را در امور سیاسی کشور افغانستان برای جنبش سوم یعنی طالبان فراهم آورد.

زمانی که طالبان دلایل خود را برای استقرار صلح، امنیت و شکل‌گیری مجلس ملی اعلام کردند، بعضی از گروه‌های محلی در قندهار را که از جنگ رنج می‌بردند، متوجه خود ساخت. اعلامیه طالبان کاملاً با جنبش سیاسی سوم برای هدایت افغانستان به خروج از جنگ‌های داخلی منطبق بود.

در جامعه افغانستان نه تنها با پدیده‌ای همچون آنومی سیاسی مواجه هستیم. بلکه آنومی اقتصادی و اجتماعی را هم به درجات مختلف تجربه می‌کنیم. نگاهی به صحنه سیاسی افغانستان بویژه آنچه پس از 1989 و خروج نیروهای ارتش شوروی رخ داده است، این گمان را تقویت می‌کند که اوضاع جامعه افغانستان از نظر سیاسی و اجتماعی آنومیک است.

اوضاع آنومیک افغانستان از نظر سیاسی و اجتماعی البته به خود رویداد یاد شده بر نمی‌گردد زیرا پس از این رخداد شاهد رشد تقاضاهای سیاسی و درگیری‌های قومی و حزبی هستیم که در پی خروج نیروهای شوروی پدید آمده است؛ تقاضاهایی که نظام سیاسی قادر به برآوردی آنها نبوده است.

امیل دورکیم معتقد است که در دوران مرسوم به «گذار» احتمال افزایش آنومی بیشتر می‌شود. همانند جامعه افغانستان که به نظر پیامد از بین رفتن نظم پیشین و عدم استقرار نظم نوین است. وضعیتی که در آن قواعد مشترک عام هنوز استقرار نیافته‌اند. همچنین دورکیم به نقش عدم انسجام اجتماعی بین گروه‌ها در ایجاد آنومی نیز اشاره می‌کند.

یکی دیگر از علل مورد نظر دورکیم در تبیین آنومی دین است. به نظر دورکیم در جریان عدم انسجام اجتماعی یا تفکیک اجتماعی دین و باورهای مشترک دچار ضعف می‌شود و در نتیجه اخلاق دینی یا اخلاق ملهم از دین تضعیف می‌شود. این کاهش اقتدار اخلاقی زمینه پیدایی آنومی را فراهم می‌آورد اما ظهور این آنومی به این دلیل است که اخلاق جدید هنوز کاملاً استقرار نیافته است.

از آنجایی که در جریان تفکیک اجتماعی تا زمان جایگزینی اخلاق جدید، اخلاق سنتی نمی‌تواند کاملاً الزام‌آور باشد، آنومی پدیدار می‌شود.

همچنین دورکیم فردگرایی را یکی دیگر از علل آنومی می‌داند. او معتقد است که فردگرایی خودخواهانه که به معنی ترجیح منافع فردی و گروهی بر منافع جمعی و جامعه سیاسی است به آنومی منجر می‌شود زیرا با ظهور این نوع فردگرایی از آنجایی که افراد و گروه‌ها در پی ارضاء هرچه بیشتر خواست‌های خود هستند التزام به قواعد اخلاقی که می¬تواند جلوی این میل بی‌نهایت را بگیرد وجود ندارد.

در ادامه سعی خواهد شد مسائل مطرح شده همچون عدم استقرار نظم جدید پس از خروج ارتش شوروی، عدم انسجام اجتماعی بین گروه‌های جهادی و نقش دین و قومیت در پدیده طالبان بر اساس موارد اشاره شده مورد نظر دورکیم بررسی شود.

روی کار آمدن دولت‌های کمونیستی و فروپاشی نظام سنتی

با کودتای کمونیست‌ها و سقوط دولت داوودخان در 1978 وضعیت آشوب‌زده و نابسامان افغانستان نه تنها سروسامان پیدا نکرد بلکه کودتای کمونیست‌ها به فرهنگ گسیختگی در جامعه افغانستان بیش از پیش دامن زد.

در عصر کمونیست‌ها چهار رهبر برجسته کمونیست روی کار آمدند. «نور محمد تره‌کی»، «حفیظ‌الله امین»، «ببرک کارمل» و «نجیب‌الله»، گرچه این چهار نفر سیاست‌های دیکته شده کاخ کرملین را چشم و گوش بسته اجرا می‌کردند ولی هر کدام به میزان هوش و استعداد فردی‌شان به دنبال تحکیم قدرت و کسب مشروعیت دولت‌شان بودند.

ترکی، فردی کاملاً پشتون بود و می‌خواست با تکیه بر پشتونیسم، دولت خود را مشروعیت ببخشد. وی با همکاری برتری خواهان قوم پشتون که بزرگترین قوم در میان اقوام مختلف جامعه افغانستان هست، توانست حریفان را در چند مرحله مغلوب کند اما نتوانست اهداف خود را به سرانجامی برساند زیرا مبارزه داخلی برای کسب قدرت در رهبری حزب خلق باعث سقوط و بدنبال آن ترور نور محمد تره‌کی رئیس جمهور افغانستان در سپتامبر 1979 و جانشینی حفیظ‌الله امین شد.

دولت یکصدروزه امین نیز نتوانست اوضاع نابسامان آن روز جامعه افغانستان را سروسامان ببخشد. همزمان با تجاوز شوروی به افغانستان رئیس جمهور حفیظ الله امین نیز فوت کرد و پس از مدت کوتاهی از تجاوز روس‌ها، جای امین را یکی از اعضای نسبتاً میانه رو حزب به‌نام بیرک کارمل که از مسکو به افغانستان رفت گرفت.

در مورد تره‌کی و امین باید این نکته را نیز متذکر شد که علی‌رغم اینکه سیاست‌های مسکو را اجرا می‌کردند اما باطناً علاقه‌ای برای نزدیکی و همکاری با شوروی نداشتند. رهبران افغانستان به طور سنتی از همسایه شمالی خود هراس داشتند و از آن احتراز می‌کردند. تفکر عمومی در افغانستان، شوروی را منبع خطر رشد یابنده‌ای برای استقلال و آزادی کشور خود تلقی می‌کرد ولی چون کودتاچیان پایگاه مردمی نداشتند برای تثبیت موقعیت و نیز جلب کمک‌های مالی و فنی شوروی با این کشور همکاری نزدیک داشتند.

ببرک کارمل تا سال 1986 به صورت تشریفاتی و بی‌نفوذ رئیس‌جمهور افغاستان بود اما از زمانی که «گورباچف» در شوروی بر سر کار آمد، برنامه‌ای را برای خروج نظامی از افغانستان زمینه‌چینی کرد. در سال 1986 ببرک کارمل بر کنار شد و دکتر نجیب‌الله رئیس پلیس مخفی افغانستان بر سر کار آمد. با روی کار آمدن نجیب‌الله اوضاع جامعه افغانستان روز به روز به وخامت بیشتری گرایید و زمینه برای خروج نظامی شوروی نیز فراهم گشت.

در این مدت نیروهای مجاهدین با قدرت بیشتری در مقابله با ارتش شوروی ایستادگی می‌کردند. پس از مدتی گمان می‌رفت که با خروج قوای شوروی از افغانستان رژیم کابل سقوط نماید، مجاهدین برای هر یک از شهرهای افغانستان وقت تعیین کرده بودند که به فاصله چندی پس از خروج نیروهای شوروی سقوط خواهد کرد.

برای کابل نیز پیش‌بینی شده بود که حداکثر یک ماه پس از خروج نیروهای شوروی سقوط کند و به دست مجاهدین بیفتد اما علی‌رغم پیش‌بینی‌ها، رژیم کابل حتی پس از خروج نیروهای شوروی سقوط نکرد و تا سال 1992 نجیب الله دوام آورد.

آنچه ذکر شد مبین این واقعیت است که در دهه‌های 80 و 70 میلادی، بنیادهای نظام سنتی جامعه افغانستان آهسته آهسته سست شده و بعد هم بکلی فرو ریخت. واقعیت آن است که در این 20 سال، افغانستان، تغییرات عمده‌ای را تجربه کرده است که بر اثر این تغییرات انجام شده بنیادهای مشروعیت سنتی جامعه به چالش کشیده شد و این کشور به سمت یک وضعیت بحرانی شدید پیش رفت.

از اوایل سال 1990 رژیم مستقر در کابل به رهبری نجیب‌الله روز به روز ضعیف‌تر می‌شد و عده‌ای از نظامیان و نیروهای طرفدار دولت به مجاهدین پیوستند. مهمترین نیروهایی که به مجاهدین پیوستند نظامیان سمت شمال افغانستان بودند که رهبری آنها را ژنرال «دوستم» برعهده داشت. ژنرال دوستم در مارس 1992 از حمایت نجیب‌الله دست کشید. با پیوستن او به مجاهدین، ولایات شمالی افغانستان، در کنترل مجاهدین قرار گرفت و حاکمیت دولت نجیب بر آن مناطق از بین رفت.

سایر مناطق هم نیز یکی پس از دیگری سقوط کرده و در اختیار مجاهدین قرار گرفت. در نهایت هم رژیم نجیب‌الله سقوط کرد و نیروهای مجاهدین کنترل کشور را به دست گرفتند. پس از تصرف کابل، رهبران مجاهدین از پیشاور و مناطق دیگر در داخل و خارج راهی کابل شدند و دولت اسلامی به رهبری «صبغت‌الله» مجددی رهبر حزب «جبهه ملی نجات افغانستان» تشکیل دادند.

از این تاریخ به بعد است که ما شاهد یک جنگ تمام عیار داخلی و نبردهای سخت میان گروه‌های مجاهدین در داخل خاک افغانستان در جهت اعمال سلطه بیشتر و کسب قدرت در میان آنان هستیم.

عدم انسجام گروه‌های جهادی و زمینه‌سازی ظهور طالبان

طالبان قبل از این‌که محصول تصمیمات خارجی در بیرون از مرزهای افغانستان باشد نتیجه تخرب‌گرایی، اختلافات درونی و عملکردهای نامطلوب نیروهای جهادی بعد از انتقال قدرت و نتیجه آن وجود یک فضای بحرانی و آنومیک می‌باشد.

در زمان دولت ربانی، جنگ قدرت بین رهبران و سران جهادی در نهایت خود بود و دامنه آن روز به روز گسترده‌تر و وسیع‌تر جلوه‌گر می‌شد. این اتفاقات درحالی بود که مردم افغانستان پس از نزدیک به 14 سال جهاد، انتظار روزهایی شاد و موفق را پس از خروج نیروهای شوروی داشتند.

درحالی که جنگ‌ها و اختلافات حزبی حدود 4 سال به طول انجامید و باعث ضعف نیروهای مجاهدین شد و آن‌ها نتوانستند یک دولت فراگیر ملی در افغانستان مستقر کنند.

به نظر می‌آید هر یک از گروه‌های مجاهدین چون حزب «اسلامی گلبدین حکمتیار»، یا حزب «جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی» و احمدشاه مسعود، درصدد بوده‌اند اقتدار بیشتری در دولت داشته باشند. این تمایل بویژه از سوی حزب اسلامی حکمتیار آشکار بود.

گلدبدین حکمتیار و «عبدالصبور فرید» نخست‌وزیر تعیین شده به بهانه حضور ژنرال دوستم در کابل و حمایت او از صبغت‌الله مجددی که براساس توافقنامه پیشاور به مدت 2 ماه ریاست جمهوری موقت را برعهده داشت، مخالفت با مجددی را آغاز کرد، پس از مدت کوتاهی فرید برکنار گردید و درگیری‌ها شروع شد.

به این ترتیب با شروع جنگ‌های مسلحانه میان جناح‌های متخاصم، دولت مجددی پس از 2 ماه کنار رفت و برهان الدین ربانی به عنوان رئیس جمهور بر سر کار آمد.

در این دوران ربانی با کمک حکمتیار که به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شده بود توانستند به اختلافات داخلی پایان دهند اما پس از مدت اندکی مجدداً آتش جنگ داخلی مقیاس گسترده‌تر میان حکمتیار رهبر حزب اسلامی و جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود آغاز شد.

به‌دین ترتیب با شروع جنگهای داخلی، نه تنها کابل میان جناح‌های متخاصم به ویرانی کشیده شد، بلکه هر یک از جناح‌های متخاصم نیز بر بخش‌هایی از کشور سلطه داشتند و درصدد بودند به مناطق بیشتری دست پیدا کنند.

باید توجه داشت که درگیری میان اقوام مختلف مهم‌ترین سبب پیروزی طالبان به شمار می‌آید. تخرب‌گرایی، قوم گرایی و اختلافات درونی و عملکرد نامطلوب نیروهای جهادی، از جمله عوامل قدرت‌گیری طالبان است.

بدون شک یکی از عمده‌ترین عواملی که در ظهور و رشد جریان طالبان نقش اساسی را برعهده داشت، همین اختلافات بین حزبی ودرون حزبی بوده است که از تشکیل یک دولت فراگیر ملی جلوگیری نموده است.

رهبران جهادی به دلیل عدم رشد سیاسی و تربیت کادر متعهد و کاردان، توانستند یک دولت فراگیر و ملی را به منصه ظهور برسانند. لذا بی‌ثباتی سیاسی، زمینه ظهور جریان جدیدی به نام طالبان را مهیا ساخت.

همچنین بحران عدم مشروعیت دولت ربانی هم موجب جنگ‌های طولانی قومی و حزبی در افغانستان بود. درنتیجه همین جنگ‌ها، نظام موجود مقبولیت مردمی خود را از دست داد و در نهایت سرنگون شد. برای مثال، هزاره‌ها (شیعیان) یکی از اقوام بزرگ و مؤثر افغانستان است که در دولت ربانی از جایگاه قابل توجهی برخودار نبودند. از نظر شیعیان نیز دولت ربانی فاقد هر گونه مشروعیت بود زیرا در متن پیشنهادی قانون اساسی دولت ربانی، مذهب شیعه به رسمیت شناخته نشده بود.

پیروزی‌های اولیه طالبان در مناطق جنوبی در «قندهار» و «جلال‌آباد» ناشی از همین ضعف دولت مرکزی افغانستان و گسترش برخورد حامیان دولت و مخالفان آن بود. از اوایل سال 1994 بود که گروه‌های جهادی به خطرات ظهور طالبان پی بردند. گرچه جناح‌های متخاصم در برابر خطر تازه رفته رفته دشمنی‌ها را کنار گذاشتند و تلاش کردند در چارچوب جبهه‌ای واحد و برقراری زمینه‌های حکومت سراسری با مشارکت جناح‌های مختلف در برابر پیشروی‌های طالبان پایداری کنند اما شدت جنگ داخلی و استمرار رقابت‌ها آن‌ها را همچنان ضعیف نگه داشت.

این رقابت‌ها در میان نیروهای جبهه شمال و به ویژه درگیری‌ها و اختلافات میان 2 رهبر نیروهای ازبک یعنی ژنرال دوستم و عبدالملک، از عوامل عمده ضعف نیروهای مخالف طالبان در پیروزی قاطع بر این گروه بوده است.

«چنگیز پهلوان» نویسنده کتاب «ظهور طالبان» در افغانستان بر این اعتقاد است که شکل‌گیری طالبان ریشه قوی در مرحله دوم جنگ داخلی بین گروه‌های مجاهدین در افغانستان دارد، به گونه‌ای که موقعیت نابسامان افغانستان شکاف عمیقی در میان رهبران سیاسی و افکار عمومی و رهبران مجاهدین در کابل و ناکامی آن‌ها در شکل دادن به یک دولت ملی بود.

این شکاف نتیجه منازعه مستقیم برای کسب قدرت سیاسی به وسیله رهبران مجاهدین در کابل و ناکامی آن‌ها در شکل دادن به یک دولت ملی بود. عدم پذیرش رهبری ملی از سوی مردم و گروه‌ها به طالبان اجازه داد تا به طور مؤثر و قوی در عرصه سیاسی افغانستان ظاهر شود. به عبارت دیگر، عدم پذیرش رهبری سیاسی ملی، فضایی را در امور سیاسی کشور برای جنبش سوم یعنی طالبان فراهم آورد.

نتیجه آن‌که بیست سال مردم این کشور درگیر یک جنگ تمام عیار بوده‌اند، به گونه‌ای که با مفاهیم امنیت، صلح و آرامش بیگانه شده بودند، در چنین شرایطی واضح است که مردم به دنبال گروه یا شخصی باشند که بتواند گم شده‌شان یعنی صلح و امنیت را برایشان به ارمغان بیاورد؛ حتی اگر گروهی بسیار واپس‌گرا و عقب مانده چون طالبان باشد.

پس بنابراین آنچه از حیث داخلی باعث ظهور طالبان شد، اختلافات موجود میان گروه‌های جهادی و ناتوانی آن‌ها در استقرار یک دولت فراگیر ملی در صحنه افغانستان بود. در افغانستان، سنت به صورت امری کژکارکرد ظاهر شد و حتی تا همین زمان هم به حیات خود ادامه می‌دهد. وجود شکاف‌های دینی و قومی در این کشور، شکاف‌هایی که بصورت موازی درآمده و یکدیگر را تشدید می‌کنند بر طبل اختلافات و درگیری می‌کوبد و امید دست‌ابی به وفاق ملی را به ناکامی روبرو می‌سازد.

بررسی قومی طالبان

افغانستان کشوری است که اقوام، مذاهب و زبان‌های متعددی را در خود جای داده است و از این رو، استعداد زیادی برای نزاع و درگیری‌های داخلی دارد. قومیت، مذهب و زبان مانند دیگر عواملی که به انسجام گروهی مربوط می‌شوند، از اثرات متضاد و دوپهلویی برخودارند؛ یعنی همان‌طوری که موجب انسجام، وحدت و همبستگی یک گروه می‌شوند، آن‌ها را برای برخورد و نزاع با گروه‌های دیگر آماده می‌کنند. قدرت انسجام بخشی و نزاع افکنی عواملی مذکور، در جوامع مختلف، برحسب شرایط زمانی و مکانی گوناگون تفاوت دارد؛ مثلاً وقتی که مسلمان‌ها در مقابل کفار قرار می‌گیرند، عامل دینی، نقش تعیین‌کننده‌ی میابد ولی زمانی که 2 گروه قومی که پیرو یک مذهب هستند، با هم درگیر می‌شوند، دیگر، مذهب نقشی را ایفا نمی‌کند بلکه گرایش قومی است که محور انسجام و تشکیل گروهی قرار می‌گیرد.

گروه‌های قومی بسیاری در افغانستان زندگی می‌کنند که عمده‌ترین آن‌ها عبارتنداز: پشتون‌ها، هزاره‌ها، تاجیک‌ها، و ازبک‌ها. پشتون¬ها از جمعیت بیشتری برخودارند و بعد از آ‌ها به ترتیب هزاره‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها هستند.

تقریباً تمام احزاب و جریان‌های سیاسی افغانستان متأثر از دو عنصر قومیت و مذهب بوده و هیچ گاه یک حزب فراگیر ملی در این سرزمین که فراقانونی و فرامذهبی عمل کند به وجود نیامد و یا موفقیتی به دست نیاورده است.

ساختار قدرت در افغانستان از 1747 تا 1993 که مجاهدین در کابل به قدرت دست یافتند، همواره متکی به یک قوم بوده است: قوم پشتون. این موفقیت ویژه که پشتون‌ها توانسته بودند افغانستان را بنیان‌گذاری کنند، موجب شد که نوعی خاص از تفکر که آن را پشتونیسم می‌نامیم در افغانستان شکل بگیرد که اساس آن، نوعی برتری‌جویی قومی نسبت به سایر اقوام در این کشور است.

پشتونیسم بر این باور است تا زمانی که افغانستان وجود دارد، باید زعامت پشتون‌ها را بپذیرد. به عبارت دیگر، پشتون‌ها در افغانستان یک چیز می‌خواهند و آن هم زعامت انحصاری پشتون‌ها است و معتقدند این زعامت را به هر وسیله و طریقی که ممکن باشد، باید به دست آورد.

جامعه پشتون افغانستان یک جامعه قبایلی است که ارزش‌های قومی و قبیله‌ای در آن بسیار ریشه‌دار و مستحکم می‌باشد. میزان تأثیرپذیری فرهنگ عمومی پشتون‌ها از آداب و رسوم قبایلی بسیار بیشتر از آن است که در فرهنگ سایر گروه‌های نژادی این کشور دیده می‌شود. این گروه نژادی دارای احساس تعلق بیشتری نسبت به هم نژادان خود بوده است وجود این احساس تعلق شدید نسبت به همدیگر باعث گردیده این قوم علی‌رغم نزاع‌های تاریخی، این خصومت‌ها را در شرایط حساس و بحرانی کنار گذاشتند و موقتاً در موضوع مربوط به سرنوشت مشترک، به دور هم گرد آیند.

قوم پشتون که طالبان از این قوم است، از سال 1747 بر سرنوشت افغانستان حاکم بوده است و زعامت خود را به اشکال مختلف بر مردم کشور تحمیل نموده‌اند. 250 سال حکومت پشتون‌ها بر افغانستان این ذهنیت را در آن‌ها بارور نموده است که حکومت و حاکمیت حق الهی آن‌ها است. با سقوط دولت کمونیستی نجیب الله زعامت قوم پشتون با چالش و تهدید جدی روبرو شد.

روی کار آمدن برهان الدین ربانی به عنوان یک تاجیک، پشتون‌ها را به فکر چاره انداخت که چطور زعامت انحصاری قوم پشتون را باردیگر به دست آورند. حکمتیار و حزبش سعی کردند زعامت از دست رفته را اعاده کنند اما در این امر موفق نگشتند. مؤثر نبودن حکمتیار در مواجهه با حکومت مجاهدین در کابل موجب شد طرح طالبان به طور جدی به اجرا در آید. طرح طالبان خواستار مشروعیتی تک قومی در افغانستان است.

ریشه‌های تفکر دینی طالبان

نظام تفکر دینی طالبان آمیزه‌ای از اندیشه ظاهرگرایانه حنفی و حنبلی به همراه تمایلات خشک و خشن صوفیانه هندی و رویکرد قوم گرایانه و نژادپرستانه پشتونی است. از طرف دیگر اندیشه دینی طالبان با وهابیت نزدیک است.

گروه طالبان جنبشی است تشکیل یافته از علما و طلاب مدارس دینی افغانی که عمدتاً در پاکستان تحصیل کرده‌اند. تعداد این محصلین علوم دینی که در 2 دهه اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاه‌های متعلق به مهاجرین در دو ایالت «بلوچستان و سرحد» مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیثی بوده‌اند، به هزاران نفر می‌رسد. پس از کودتای کمونیستی سال 1978 در افغانستان و اشغال این کشور به وسیله ارتش اتحاد شوروی در زمستان سال 1979، صدها هزار شهروند افغانی از شهرها و روستاهای‌شان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجرین، اکثراً در داخل اردوگاه‌هایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل با حمایت‌های وسیع مالی کشورهای عربی و غربی تأسیس شده بود، اسکان داده شدند.

نسل جدید این مهاجرین که در اردوگاه‌ها و یا شهرهای پاکستان نشر و نمو یافته بودند، به راحتی جذب مدارس دینی در این کشور گردیده و در آنجا مشغول فراگیری علوم دینی شدند.

از دیگر عوامل؛ مشترکات فرهنگی، قومی، زبانی و قبیله¬ای بود که سبب جذب جوانان افغانی در مدارس احزاب تندروی پاکستان شد.

احزاب تندروی اسلامی پاکستان، مانند «جمعیت العلماء السلام»، «جماعت اسلامی» و «جمعیت اهل حدیث»، تحت تأثیر انگیزه‌های دینی و نژادی (پشتون‌گرایی) به کمک مهاجرین افغانی شتافتند و مدارس و  مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تأسیس نموده و یا این‌که آن‌ها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند.

بنابراین اولین آموزه‌های فکری طالبان در این مدارس انجام گرفت و طالبان نیز شدیداً تحت تأثیر مواد آموزشی آنها واقع شدند. ریشه تفکر این مدارس هم به جریان فکری «شاه ولی‌الله دهلوی» در هند بزرگ بر می‌گردد. این جریان، یک جریان بنیادگرایی افراطی است که ریشه در افکار و اندیشه-های شاه ولی‌الله دهلوی دارد.

در نیمه دوم قرن نوزدهم یکی از علمای برجسته پیرو نهضت شاه ولی الله به نام «قاسم نانوتری» در سال 1284 قمری مدرسه معروف «دیوبند» را بنیان‌گذاری کرد. مدرسه دیوبندی به تدریج به یک مکتب فکری ویژه‌ای تبدیل گشت که گروه واپس‌گرای طالبان تحت تأثیر این مدرسه و طرز تفکر آن قرار گرفته بودند.

بنیان‌گذاران این مدرسه، حنیفانی سخت‌گیر و دقیق بودند که در مبادی تعلیم، بر عقاید و مذاهب کلامی «اشعریه» مشی می‌کردند. مدرسه آن‌ها، تجدید حیات کلامی در هند مسلمان را وجه همت خود قرار داده و دانش‌های جدید را از مواد درسی خود حذف می‌کردند  «ملامحمدعمر» نیز به عنوان رهبر طالبان، پرورش یافته این مدارس است.

دیوبندی‌ها از نظر اعتقادی، شباهت کلی به وهابیت پیدا کرده‌اند، آن‌ها مانند وهابیت در برابر سایر فرقه‌های اسلامی، حساسیت زیادی نشان داده و از توحید و شرک تفسیر ویژه‌ای ارائه می‌دهند. عمده‌ترین گروه‌های وابسته به مکتب دیوبندی در پاکستان عبارتند از: جمعیت العلمای اسلام، «سپاه صحابه» و جمعیت اهل حدیث. این سه جناح متعلق به مکتب دیوبندی و دارای عقاید مشابه و شعارهای یکسان و حامیان خارجی واحدی هستند تنها تفاوت این سه جناح در این است که جمعیت العلمای اسلام به صورت یک حزب سیاسی وارد صحنه سیاسی پاکستان شد. در صورتی که سپاه صحابه و اهل حدیث به ترتیب به فعالیت‌های نظامی و فرهنگی رو آوردند.

جنبش طالبان پاکستان نیز با هر 3 گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگی داشت و از حمایت‌های معنوی و مادی و حتی انسانی همه آن‌ها در چند سال سلطه خود برخوردار بود.

در آخر با توجه به مطالب گفته شده اخیر جهت روشن شدن مبانی فکری طالبان و مکتب دیوبندی چند محور را در اندیشه آنان مورد ارزیابی قرار می‌دهیم.

احیای مدل خلافت: که مهم‌ترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و سایر گروه‌های بنیادگرایی افراطی از جمله طالبان، احیای اصل خلافت در نظام سیاسی اسلام است.

مبارزه با نوآوری‌های مدرنیته غربی: مخالفت با مفاسد فرهنگ و تمدن غربی در کل، یکی از شعارهای اساسی تمامی گروه‌های اسلامی است اما آنچه بنیادگرایی افراطی از نوع طالبان را از بقیه گروه‌های اسلامی جدا می¬سازد، نفی مطلق مدرنیته غربی به وسیله آن‌ها است.

بازگشت به عصر قبل از تجدد و تقسیم سخت‌گیرانه از مفاهیم دینی: یکی از پیچیدگی‌های اساسی در بینش طالبان به طور اخص و بنیادگرایی افراطی به طور عام، روح تعبدگرایی و قداست بخشی نسبت به دستاوردهای کلامی و فقهی پیشنهادی است.

خود حق‌پنداری ستیزگرایانه: بنیادگرایی افراطی از نوع وهابی، با توسل به حربه تکفیر به مبارزه با تمامی مذاهب و فرق اسلامی غیر از خود رفته و به جز خویشتن، سایر گروه‌ها را یکسره باطل و حتی کافر می‌پندارد.

نتیجه‌گیری

جنبش طالبان، جنبشی بود متشکل از نیروهای مردم پشتون افغانستان که از لحاظ فکری، از خارج از مرزهای این کشور تغذیه می‌شوند. تفکر مذهبی- سیاسی طالبان، ریشه در اندیشه‌های اسلامی شناخته شده در داخل جامعه  افغانستان ندارد.

تفکر رایج در جامعه افغانستان، تفکر افراطی و اصلاحی از نوع خردگرایانه آن است و بنیادگرایی افراطی از نوع طالبانی، صرفاً در مناطق روستایی در حد انسجام نیافته، حضور داشتند که به عنوان یک اندیشه جدی هیچگاه قابل توجه نبوده است اما تحولات  دهه های 90-80، با توجه به زمینه‌های تاریخی، سبب شکل‌گیری و رشد نوع تفکر طالبانی در این کشور شد.

تفکر طالبانی اگرچه در ظاهر به عنوان تفکر خالص اسلامی در افغانستان تبلیغ می‌شود و حتی بعضی از کشورهای همجوار را نیز تحت تأثیر ماهیت اسلامی خود قرار داده است اما با یک ارزیابی عمیق از سنت‌های قبیله‌ای افغانستان و نقش عرف در فرهنگ روستایی و قبایلی این کشور، در می‌یابیم که تفکر جدید به همان اندازه که ماهیت مذهبی دارد، ماهیت قبایلی نیز دارد.

علاوه بر نقش قوم و قبیله و مذهب در ظهور طالبان، می‌توانیم به دلایل مهم دیگری در قالب آنومی سیاسی اشاره کنیم:

بی‌ثباتی سیاسی و جنگ داخلی پس از خروج شوروی. یکی از عوامل مهم داخلی که منجر به ظهور طالبان در افغانستان شد، ناتوانی رهبران گروه‌های جهادی افغانستان در استقرار یک دولت فراگیر و تمایل برخی از این گروه‌ها به اعمال سلطه بیشتر بر دولت مجاهدین بود. این به ‌ویژه از سوی حزب اسلامی گلبدین حکمتیار بیشتر بود. این گروه پشتون بنابر سنت دیرین ساخت قدرت در افغانستان از قرن هجدم به بعد تمایل داشتند این قوم کنترل را به دست داشته باشد.

بحران اقتصادی، فقر فرهنگی و نفوذ پایدار سنت‌های مذهبی، 10 سال جنگ گسترده میان نیروهای جهادی افغانستان با سربازان اتحاد جماهیر شوروی در فاصله سالهای 1989-1979 از یک طرف و گسترش بی‌ثباتی و درگیری‌های داخلی میان گروه‌های جهادی از طرف دیگر، بنیان‌های اقتصادی افغانستان را در هم ریخت و سبب فقر عمومی شد.

تداوم این فقر عمومی از یک سو و نفوذ پایدار سنت‌های دینی از سوی دیگر به همراه تأثیر قومیت در جامعه و مداخله کشورهای بزرگ در امور افغانستان از دلایل آنومیک شده فضای سیاسی و ظهور پدیده واپس‌گرای طالبان به شمار می‌آید.

نویسنده: سید محمد علوی‌زاده

منابع: فارس

افغانستان.تهران:انتشارات وزارت امورخارجه،1386.

پهلوان، چنگیز. افغانستان : عصرمجاهدین وبرآمدن طالبان. تهران : نشرقطره،1377.

عزیز، احمد. تاریخ تفکر اسلامی در هند. تهران: انتشارات کیهان، 1367.

عصمت الهی،ودیگران.جریان پرشتاب طالبان. تهران: انتشارات المهدی ، 1378.

مارزدن، پیتر. طالبان، جنگ، مذهب ونظم نوین درافغانستان. ترجمه نجله خندق. تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1379.

مقاله. احمدی، حمید."طالبان : ریشه ها، علل ظهوروعوامل رشد". اطلاعات سیاسی اقتصادی. شماره 131-132 (مرداد وشهریور 1377 ) صص 39-24.

بختیاری، محمد عزیز. "تحلیل بحران سیاسی اجتماعی افغانستان" .معرفت. شماره 10 صص 67-64.

رجب زاده، احمد.مسعود انصاری."آنومی سیاسی در ایران با تکیه بر نظر شهروندان تهرانی". علوم اجتماعی.شماره 21(مهرماه 1382)صص 348-319.

رجب زاده، احمد. مسعود کوثری. "آنومی سیاسی در اندیشه دورکیم". علوم اجتماعی. دوره نوزدهم ،شماره اول (زمستان 1381 )صص 45-31.

سجادی، عبدالقیوم."جامعه شناسی سیاسی افغانستان؛ قوم ،مذهب و حکومت". علوم سیاسی.شماره 18 (تابستان 1381) صص 292-287.

صالحی، سید جواد."ظهور طالبان درافغانستان: بسیج توده ای، جنگ داخلی وآینده منطقه". خاورمیانه صص229-217.

عارفی ، محمداکرم ."مبانی مذهبی وقومی طالبان" .علوم سیاسی . شماره 4 (بهار1378) صص 212-191.

"طالبان و هلال بنیاد گرایی". بازتاب اندیشه. شماره20(آبان 1380) صص74-72).

مرشدی زاده، علی ."کژ کارکردی سنت وظهور طالبان" کتاب ماه. ( اسفند79فروردین80) صص 45-42.

ناصری، فاطمه. "طالبان منجی یا..." .مشکوه النور. شماره 17 (دی وبهمن1380) صص76-73.

نظری، عبدالطیف."مقاومت شیعیان افغانستان دربرابر طالبان درچارچوب تحلیل گفتمان". شیعه شناسی . شماره14 (تابستان1385) صص138-103.

یوسفی، حیات الله."افغانستان ، نظام سیاسی ودمکراسی". معرفت .شماره115 (تیر1386) صص150-127.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
سيد دوستدار ولايت
۰۸:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۷/۲۴
چرا از رهبر شيعيان افغانستان (بابه مزاري) اسمي نيست ، ايشان هم خيلي در راه آزادي افغانستان مبارزه كردند و در آخر هم بدست طالبان شهيد شدند . ما نبايد شيعيان افغانستان را فراموش كنيم .